لطیفه های مجاز
۱۵ اسفند ۱۳۸۸, ۱۱:۰۹ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۴ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۴۷ صبح، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
لطیفه های مجاز
یکی رو ميبرن افريقا، يك تمساح نشونش ميدن. ازش میپرسن: «شما تو کشورتون به اين چي ميگين؟» غضنفر میگه: «ما غلط میکنیم چيزي به اين بگيم.
فقط توهین به هیچ قشری نکنید ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۶ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۴۷ عصر
ارسال: #11
|
|||
|
|||
RE: طنز
می گویند "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت اینشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !
اقای " اینشتین " هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود ! ولی این یک روی سکه است . فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود ! آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۱۷ فروردين ۱۳۸۹, ۰۵:۴۱ عصر
ارسال: #12
|
|||
|
|||
RE: طنز
سلام.
یارو راديو لوژيست بوده به مريض ميگه تو عکستون يک شکستگي بزرک در دنده ي راستتون ديدم اما اصلا نگران نباشيد خودم با فتو شاب درستش کردم. ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
۱۸ فروردين ۱۳۸۹, ۱۱:۴۸ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۸ فروردين ۱۳۸۹ ۱۱:۵۰ صبح، توسط کبوتر حرم.)
ارسال: #13
|
|||
|
|||
RE: طنز
چرا مرغ از خیابان رد شد ؟؟
ارسطو : طبیعت مرغ اینست که از خیابان رد شود . مارکس : مرغ باید از خیابان رد میشد. این از نظر تاریخی اجتنابناپذیر بود . ریاضیدان : مرغ را چگونه تعریف میکنید؟ شاگرد تنبل : والا آقا به خدا همین الآن میدونستیم ها... آقا یه دقه... نیچه : چرا که نه؟ فروید : اصولاً مشغول شدن ذهن شما با این سؤال نشان میدهد که به نوعی عدم اطمینان جنسی دچار هستید. آیا در بچگی شصت خود را می مکیدید؟ داروین : طبیعت با گذشت زمان مرغ را برای این توانمندی رد شدن از خیابان انتخاب کرده است . همینگوی : برای مردن. در زیر باران . اینشتین : رابطهء مرغ و خیابان نسبی است . سیمون دوبوار : مرغ نماد زن و هویت پایمالشدهء اوست. رد شدن از خیابان در واقع کوشش بیهودهء او در فرار از سنتها و ارزشهای مردسالارانه را نشان میدهد . پاپ اعظم : باید بدانیم که هر روز میلیونها مرغ در مرغدانی میمانند و از خیابان رد نمیشوند. توجه ما باید به آنها معطوف باشد. چرا همیشه فقط باید دربارهء مرغی صحبت کنیم که از خیابان رد میشود؟ صادق هدایت: از دست آدمها به آن سوی خیابان فرار کرده بود، غافل از اینکه آن طرف هم مثل همین طرف است، بلکه بدتر . خوانندهء آهنگهای آبدوغخیاری: چرا رفتی مرغ جونم، دوستت دارم، دوستت دارم ... روانشناس : آیا هر کدام از ما در درون خود یک مرغ نیست که میخواهد از خیابان رد شود؟ نیل آرمسترانگ : یک قدم کوچک برای مرغ، و یک قدم بزرگ برای مرغها . حافظ: عیب مرغان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت، که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت . کافکا : ک. به آن سوی خیابان کثیف رفت. مرغ این را دید و به سوی دیگر خیابان فرار کرد، ضمن اینکه به ک. نگاهی بیتوجه و وحشتزده انداخت. این ک. را مجبور کرد که دوباره به سوی دیگر خیابان برود، تا مرغ را با حضور فیزیکی خود مواجه کند و دستکم او را به احترامی وادارد که باعث گریختن مجدد او شود، کاری که برای مرغ دست کم از نظر اندازهء کوچک جثهاش دشوارتر مینمود . بیل کلینتون : من هرگز با مرغ تنها نبودم . فردوسی : بپرسید بسیارش از رنج راه، ز کار و ز پیکار مرغ و سپاه . ناصرالدینشاه : یک حالتی به ما دست داد و ما فرمودیم از خیابان رد شود. آن پدرسوخته هم رد شد. سهراب سپهری : مرغ را در قدمهای خود بفهمیم، و از درخت کنار خیابان، شادمانه سیب بچینیم . طرفدار داستانهای علمی - تخیلی : این مرغ نبود که از خیابان رد شد. مرغ خیابان و تمام جهان هستی را 7 متر و 20 سانتیمتر به عقب راند . اریش فون دنیکن : مثل هر بار دیگر که صحبت موجودات فضاییست، جهان دانش واقعیات را کتمان میکند. مگر آنتنهای روی سر مرغ را ندیدید؟ جرج دبلیو بوش : این عمل تحریکی مجدد از سوی تروریسم جهانی بود و حق ما برای هر نوع اقدام متقابلی که از امنیت ملی ایالات متحده و ارزشهای دموکراسی دفاع کند محفوظ است . سعدی : و مرغی را شنیدم که در آن سوی خیابان و در راه بیابان و در مشایعت مردی آسیابان بود. وی را گفتم: از چه رو تعجیل کنی؟ گفت: ندانم و اگر دانم نگویم و اگر گویم انکار کنم . احمد شاملو : و من مرغ را، در گوشههای ذهن خویش، میجویم . من، میمانم. و مرغ، میرود، به آن سوی خیابان. و من، تهی هستم، از گلایههای دردمند سرخ. رنه دکارت : از کجا میدانید که مرغ وجود دارد؟ یا خیابان؟ یا من؟ لات محل : به گور پدرش میخنده! هیشکی نمتونه تو محل ما از خیابون رد بشه، مگه چاکرت رخصت بده. آی نفسکش بودا : با این پرسش طبیعت مرغانه خود را نفی میکنی. پدرخوانده : جای دوری نمیتواند برود . فروغ فرخزاد: از خیابانهای کودکی من، هیچ مرغی رد نشد . ماکیاولی : مهم اینست که مرغ از خیابان رد شد. دلیلش هیچ اهمیتی ندارد. رسیدن به هدف، هر نوع انگیزه را توجیه میکند. پاریس هیلتون : خوب لابد اونور خیابون یه بوتیک باحال دیده بوده . هیتلر : اگر ارادهء ما همچنان قوی بماند، مرغ را نابود خواهیم کرد! فولاد آلمانی از خیابان رد خواهد شد فوتبالیست : آفساید بود آقا! ما هر چی به این داور گفتیم بیانصاف قبول نکرد. آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۱۹ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۵۲ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ فروردين ۱۳۸۹ ۰۸:۵۴ عصر، توسط کبوتر حرم.)
ارسال: #14
|
|||
|
|||
RE: طنز
یك بنده خدایی، كنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میكرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى ؟ ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید كه میگفت : - چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟ مرد، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت : - اى خداى كریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین كالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى كنم ! از جانب خداى متعال ندا آمد كه : - اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده كنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى كه باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را آسفالت كنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بكنى ؟ مرد، مدتى به فكر فرو رفت، آنگاه گفت : - اى خداى من! من از كار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى كه زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟ صدایی از جانب باریتعالى آمد كه : اى بنده من ! آن جاده اى را كه خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟ آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۲۱ فروردين ۱۳۸۹, ۰۵:۱۳ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۱ فروردين ۱۳۸۹ ۰۵:۳۸ عصر، توسط یوسف زهرا.)
ارسال: #15
|
|||
|
|||
RE: طنز
سلام.
خیلی قشنگ بود،حیف اطیفه قبلی را ادامه ندم. خداوند زمین را آفرید گفت:چه زیباست آسمان را آفرید گفت:چه زیباست مرد آفرید گفت :چه زیباست زن را آفرید گفت:عیبی نداره آرایش می کنه خوب می شه. سلام. یه هم ولایتی داشته يكي رو بدجور ميزده و هي داد ميزده كمك كمك! بهش ميگن بابا تو كه داري اينو مي زني، تو چرا كمك ميخواي؟ ميگه آخه اين گفته اگه بلند شم لهت مي كنم. ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
۲۱ فروردين ۱۳۸۹, ۱۰:۲۴ عصر
ارسال: #16
|
|||
|
|||
RE: طنز
سوالات کنکور دانشگاه آزاد!
1-كدام مورد كوتاهتر است؟ الف) مدت خوشحالی بعد از قبولشدن در دانشگاه ب) عمر پدر دانشجویان دانشگاه آزاد ج) مانتوی خواهران دانشجو د) پای فارغالتحصیلان نسبت به دستشان 2-در كدام نقطه هنوز واحدی از دانشگاه آزاد احداث نشده است؟ الف) فلات تبت ب) كوههای كلیمانجارو ج) جزایر گالاپاگوس د) قطب جنوب و حومه 3-در مورد غذای سلف بین كدام دو مورد ارتباط بیشتری وجود دارد؟ الف) تعداد قمریهای دانشگاه و زرشك پلو با مرغ ب) ارتفاع چمن فضای سبز دانشگاه و قورمه سبزی ج) تعداد گربههای دانشگاه و چلوگوشت د) به علت رعایت مسایل بهداشتی از نوشتن گزینهی آخر معذوریم. 4-علت سقوط هواپیمای كنگوایرلاینز چه بود؟ الف) مطلعشدن خلبان از قبولی پسرش در دانشگاه آزاد چند لحظه قبل از سقوط ب) اعلام خبر ورود دكتر جاسبی به كنگو در تلویزیون هواپیما ج)مسئول كنترل سوخت هواپیما فارغالتحصیل دانشگاه آزاد بوده است. د) تمام موارد فوق به نحوی در بروز این حادثهی دلخراش موثر بوده است. 5-داغترین خبر سال چه بود؟ الف) انفجار شاتل كلمبیا ب) محاكمهی صدام ج) انقراض نسل اورانگوتانها در برمه د) فارغالتحصیلی یك دانشجوی كارشناسی دانشگاه آزادی در هشت ترم 6-كدام مورد در بین دانشجویان دانشگاه آزاد دیده نمیشود؟ الف) حال و حوصله درسخواندن ب) جنبش نرمافزاری و تولید علم ج) عبرت از گذشتگان د) امید به آینده آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۲:۵۰ عصر
ارسال: #17
|
|||
|
|||
RE: طنز
دو تا دیوونه از تیمارستان فرار میکنن. ریل راه آهنو میگیرن و راه میافتن طرف شهر.
اولی میپرسه: کی میرسیم به شهر؟ دومیه یه نقطه رو اون دورا نشون میده و میگه: هر وقت این دو تا خط به هم برسن. میرن و میرن ... تا اولیه خسته میشه. میگه: پس چرا نمیرسیم؟ دومیه برمیگرده و عقبو نگاه میکنه و میگه: فکر کنم ردش کردیم |
|||
|
۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۵:۵۹ عصر
ارسال: #18
|
|||
|
|||
RE: طنز
سلام.
از طرف بهداشت اومدن سرکشي گاوداري به هم ولایتی گفتن شما به گاوهاتون چي ميديدگفت علف!جريمش کردن بار دوم که اومدن بازم همون سوال رو کردن هم ولایتی گفت ما به گاوهامون چلو کباب ميديم:-؟؟ باز هم جريمش کردن بار سوم اومدن باز هم همون سوال رو از هم ولایتی کردن هم ولایتی کمي فکر کرد بعد با خوشحالي گفت ما به گاوهامون پول تو جيبي ميديم هر چي دلشون ميخواد بخرن بخورن... ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
۲۳ فروردين ۱۳۸۹, ۰۶:۰۴ عصر
ارسال: #19
|
|||
|
|||
RE: طنز
... اصلا دیگه نوشتنم نمیاد. دست و دلم به نوشتن نمیره.
شاید دیگه ننویسم. برای مدتی لااقل مطمئنم که نمی نویسم... برگرفته از 50 درصد وبلاگ ها! آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
۲۴ فروردين ۱۳۸۹, ۱۱:۴۹ صبح
ارسال: #20
|
|||
|
|||
RE: طنز
حافظ در خواب
نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس ديدم به خواب حافط توی صف اتوبوس گفتم : سلام حافظ ، گفتا : عليک جانم گفتم : کجا روی ؟ گفت : والله خود ندانم گفتم : بگير فالي گفتا : نمانده حالي گفتم : چگونه ای ؟ گفت : در بند بي خيالي گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داری ؟ گفتا : که مي سرايم شعر سپيد باری گفتم : رقيب ، گفتا : کله پا شد گفتم : کجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي؟ گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟ گفتا : عمل نموده ، ديروز يا پريروز گفتم : بگو ، ز مويش گفتا که مش نموده گفتم : بگو ، ز يارش گفتا ولش نموده گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟ گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون گفتم : کجاست جمشيد ؟ جام جهان نمايش ؟ گفتا : خريده قسطي تلويزيون به جايش گفتم : بگو ، ز ساقي حالا شده چه کاره ؟ گفتا : شدست منشي در دفتر اداره گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنمای منزل گفتا : که دست خود را بردار از سر دل گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا گفتم : بگو ، ز محمل يا از کجاوه يادی گفتا : پژو ، دوو ، بنز يا گلف نوک مدادی گفتم : که قاصدک کو آن باد صبح شرقي گفتا : که جای خود را داده به فاکس برقي گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟ گفتا : به پست داده ، آورد يا نياورد ؟ گفتم : بگو ، ز مشک آهوی دشت زنگي گفتا : که ادکلن شد در شيشه های رنگي گفتم : سراغ داری ميخانه ای حسابي ؟ گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابي گفتم : بلند بوده موی تو آن زمان ها گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتي ؟ ! گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا