لطیفه های مجاز
۱۵ اسفند ۱۳۸۸, ۱۱:۰۹ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۴ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۴۷ صبح، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
لطیفه های مجاز
یکی رو ميبرن افريقا، يك تمساح نشونش ميدن. ازش میپرسن: «شما تو کشورتون به اين چي ميگين؟» غضنفر میگه: «ما غلط میکنیم چيزي به اين بگيم.
فقط توهین به هیچ قشری نکنید ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
صفحه 5 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۲۲ خرداد ۱۳۸۹, ۰۵:۱۶ عصر
ارسال: #41
|
|||
|
|||
RE: طنز
حشره و فنجان قهوه:
اگر حشره ای در فنجان قهوه بیفتد، تصور می کنید واکنش یک آمریکایی، انگلیسی، چینی و یک صهیونیست اسرائیلی چه خواهد بود؟! مرد انگلیسی فنجان را به خیابان پرتاب و کافه را ترک می کند. مرد آمریکایی، حشره را خارج می کند و قهوه را سر می کشد! و مرد چینی حشره و قهوه را با هم سر می کشد. ولی مرد اسرائیلی: ۱- قهوه را به آمریکایی می فروشد و حشره را به چینی. ۲- در تمام رسانه ها شیون و زاری می کند که امنیتش در خطر است. ۳- فلسطین و حزب الله و سوریه و ایران را متهم می کند که جنگ میکروبی براه انداخته اند. ۴- همچنان به کولی بازی و «ننه من غریبم» خود درباره شکنجه یهودیان در هولوکاست هیتلری و سامی ستیزی و زیرپا گذاشتن حقوق بشر یهودی ادامه می دهد. ۵- از رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین خواهد خواست که به مردم خود بگوید دست از حشره انداختن در فنجانهای قهوه بردارند. ۶- از آمریکا درخواست کمک نظامی فوری و وام یک میلیارد دلاری (با قابلیت بازپرداخت یکصد ساله) می کند تا یک فنجان قهوه دیگر سفارش دهد. ۷- قهوه چی مجبور خواهد بود که غرامت این کار را با تقدیم قهوه مجانی به وی تا پایان قرن جبران کند. ۸- سرانجام و نه به عنوان آخرین اقدام… تمام دنیا را متهم می کند که فقط ایستادند و نگاه کردند و با آنکه او یک انسان معمولی است و برای اولین بار به قهوه خانه رفته است تا اولین قهوه اش را از زمان خروج چندین قرن پیش یهود از مصر صرف کند، برای مصیبت او اندوهگین نشدند! با همین یه بار زیارت منم از اهل بهشتم... اگه بعد از این جدایی نباشه تو سرنوشتم... آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۲۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۹:۱۳ عصر
ارسال: #42
|
|||
|
|||
RE: طنز
سلام.
هم ولایتی وقتی از مکه بر می گرده ازش می پرسن چطور بود؟ می گه:خیلی خوب بود،ماشین ها آخرین سیستم،برج ها بلند ،هتل هل تمیز ، فقط یه جای دیدنی داشت خیلی شلوغ بود ما هم نرفتیم. ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
۱۸ تير ۱۳۸۹, ۰۳:۲۵ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۸ تير ۱۳۸۹ ۰۳:۳۰ عصر، توسط کبوتر حرم.)
ارسال: #43
|
|||
|
|||
RE: طنز
دعای هم ولایتی اینا!!! بعد از نماز:
خدا تا نمرده ایم ما را از دنیا نبر آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۲۰ تير ۱۳۸۹, ۱۱:۰۱ صبح
ارسال: #44
|
|||
|
|||
RE: طنز
سلام.
يه دکتر اصفهاني زنش ميميره روي سنگ قبرش مي نويسه: آرمگاه همسر دکتر ر حیمی مختصص زنان و زايمان، مطب: خيابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 ساعات پذيرايي: 16 الي 21 ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
۲۶ تير ۱۳۸۹, ۰۵:۱۱ عصر
ارسال: #45
|
|||
|
|||
RE: طنز
پنج آدمخوار در يك شرکت استخدام شدند.
هنگام مراسم خوشامدگويي رئيس شرکت گفت: "شما همه جزو تيم ما هستيد. شما اينجا حقوق خوبي مي گيريد و ميتوانيد به غذاخوري شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتيد بخوريد. بنابراين فكر کارکنان ديگر را از سر خود بيرون کنيد". آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاري نداشته باشند. چهار هفته بعد رئيس شرکت به آنها سر زد و گفت: "مي دانم که شما خيلي سخت کار ميکنيد. من از همه شما راضي هستم. امّا يكي از نظافتچي هاي ما ناپديد شده است. کسي از شما ميداند که چه اتفاقي براي او افتاده است؟" آدمخوارها اظهار بي اطلاعي کردند. بعد از اينكه رئيس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقيه پرسيد: " کدوم يك از شما نادونا اون نظافت چي رو خورده ؟" يكي از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت: "اي احمق ! طي اين چهار هفته ما مديران، مسئولان و مديران پروژه ها را خورديم و هيچ کس چيزي نفهميد و حالا تو اون آقا را خوردي و رئيس متوجه شد! از اين به بعد لطفاً افرادي را که کار ميکنند نخوريد"... از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم
|
|||
|
۲۶ تير ۱۳۸۹, ۰۶:۱۰ عصر
ارسال: #46
|
|||
|
|||
RE: طنز
سلام مشکات جان
خیلی جالب بود،ممنون آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد |
|||
|
۳۰ تير ۱۳۸۹, ۰۶:۰۸ عصر
ارسال: #47
|
|||
|
|||
RE: طنز
به هم ولایتی میگن یه موجود نام ببر!
میگه: یخ! میگن یخ که موجود نیست! میگه: پس چراهمه جا نوشتن یخ موجود است. اصفهانيه خونش آتيش ميگيره، اس ام اس ميده آتش نشاني ميگه به اين شماره اي که افتاده زنگ بزنين تا آدرسمو بدم! از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم
|
|||
|
۲۶ مرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۱۹ صبح
ارسال: #48
|
|||
|
|||
RE: طنز
(۷ فروردين ۱۳۸۹ ۰۳:۵۵ عصر)یوسف زهرا نوشته: سلام.سلام چرا از اسم اصفهانی ها استفاده کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ [/size][من در کلبه فقیرانه خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری زیرا چون تویی دارمو تو چون خودی نداری |
|||
۲۸ مهر ۱۳۸۹, ۱۲:۳۵ صبح
ارسال: #49
|
|||
|
|||
سر جلسه خواستگاری *طنز
سر جلسه خواستگاری... بعد از نیم ساعت سكوت!
مادر داماد: ببخشین، كبریت دارین؟ خانواده عروس: كبریت؟! كبریت برای چی؟! مادر داماد: والا پسرم می خواست سیگار بكشه... خانواده عروس: پس داماد سیگاریه...؟! مادر داماد: سیگاری كه نه... والا مشروب خورده، بعد از مشروب سیگار میچسبه... خانواده عروس: پس الكلی هم هست...؟! مادر داماد: الكلی كه نه... والا قمار بازی كرد، باخت! ما هم مشروب دادیم بهش كه یادش بره... خانواده عروس: پس قمارم بازی میكنه...؟! مادر داماد: آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن... خانواده عروس: پس زندانم بوده...؟! مادر داماد: زندان كه نه... والا معتاد بوده، گرفتنش یه كمی بازداشتش كردن... خانواده عروس: پس معتادم بوده...؟! مادر داماد: آره... معتاد بود، بعد زنش لوش داد... خانواده عروس: زنش؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! نتیجه: همیشه موقع خواستگاری رفتن كبریت همراهتون داشته باشین سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش |
|||
|
۲۸ مهر ۱۳۸۹, ۱۲:۳۹ صبح
ارسال: #50
|
|||
|
|||
استاد زرنگ و 4 دانشجو !!! ( طنز
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم
به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.»…..استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند….آنها به اولین مسأله نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند…..سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: ” کدام لاستیک پنچر شده بود ؟” سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
3 مهمان
3 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا