تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: آدینه های بی قراری
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12
ای ماه برآ که راه را گم کردیم...

حتی سرچشمه هم تیمم کردیم...

ای وای قرار بود آدم باشیم...

اما سر راه میل گندم کردیم.
..
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد، نیامدی .:. چه بغض ها که در گلو رسوب شد، نیامدی

خلیل آتشین سخن، تبر به دوش و بــت شـکن .:. خـدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی

برای مـا که خسـته ایم و دل شکسته ایم نه! .:. ولی بــرای عــده ای چه خوب شد نیامدی

تـمـام طــول هـفـته را در انـتـظار جــمــعـه ام .:. دوباره صـبح، ظـهر، نه! غروب شد، نیامدی
ای تیر نگاهت به دل زار کجایی

ای روی گلت شمع شب تار کجایی

آرام و قرار دل بی تاب و شکیبم

آرام و قرار دل بیمار کجایی

گویم به که مانی که خلایق بشناسند

در مشکل من فاطمه رخسار کجایی

هر جا که تو هستی دل حسرت زده آنجاست

خود گو به من خسته گو ای یار کجایی
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري
کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي
اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟
برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما
کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت
کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟


اَللهُمَّ عَجل لِوَلیِّکَ الفَرَج
سلام.

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد
تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز
ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد
کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز
می خرم از پسرک هر چه تفال دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد
هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
mamnoon besyar shere ghashanghi bud
آقا اجازه! اين دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران

آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!

قصدم گلايه نيست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به اين نوشته بگوييد «داستان»

من خسته ام از آتش و از خاک، از زمين
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!

آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کوير
باران بيار و باز بباران از آسمان

اهل بهشت يا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در اين و نه در آن!

«يک پاي در جهنم و يک پاي در بهشت»
يا زير دستهاي نجيب تو در امان!

آقا اجازه!............................
.......................................!

باشد! صبور مي شوم اما تو لااقل
دستي براي من ده از دورها تکان...

آقا اجازه! خسته‌ام از اين همه فريب
از هاي و هوي مردم اين شهر نانجيب

آقا اجازه! پنجره‌ها سنگ گشته‌اند
ديوارهاي سنگي از کوچه بي نصيب

آقا اجازه! باز به من طعنه مي‌زنند
عاشق نديده‌هاي پر از نفرت رقيب

«شيرين»ي وجود مرا «تلخ» مي‌کنند
«فرهاد»هاي کينه پرست پر از فريب

آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمي‌شويم! بيا: ماجراي «سيب»!

باشد! سکوت مي‌کنم اما خودت ببين ... !
آقا اجازه! منتظرند اينهمه غريب ....

[مردي مي آيد ز خورشيد ...
________________________________________
زمين آب مي خواهد، آسمان آب مي خواهد، قلب ها تشنه اند،چشم ها از عطش ترك خورده اند، فرياد وا عطشا از حلقوم زمين و زمينيان برخاسته است، ماهي ها دعا مي كنند و پرندگان نيز. ساكنان بي تاب و عطشان زمين، دست فرا چشم خويش گرفته ـ تا ناكجاـ خيره به را نگرانند و چشم انتظار.
اين انتظار، تنها روح اميد است؟؛ تنها راه نجات ـ تولدي دوباره اما نامكررـ كه در اين تن مرده همچو انفاس مسيحايي مي دمد و خفتگان را از گور خويش برمي انگيزد.
به ما گفته بودند: آبتان به زمين فرو مي رود! گفته بودند وقتي كه چشم هايتان هيچ نجات دهنده اي نديد و قلبتان هيچ صدايي نشنيد،وقتي كه دستانتان به هيچ ريسماني نياويخت، به كجا چنگ مي زنيد؟ چه مي كنيد؟ چگونه احيا مي شويد؟
به ما گفته بودند اگر ناگهان آبتان به زمين فرو رود و ديگر هرگز نتوانيد آب به دست آوريد، كيست كه براي شما آب پديد آورد؟
بدون آب چگونه مي توان روئيد؟ چگونه مي توان سبز شد؟ بهار آورد، شكوفه زد؟!چگونه مي توان قد كشيد؟! از بي آبي خاك را با پنجه مي خراشيم، در هر مردابي فرو مي رويم، در رسيدن به هر سرابي مي كوشيم امام باز هم ...
باز هم اين نداي "هل من ناصر ينصرني" از ما نيست كه فرامرز اين كره خاكي رفته است، اين نداي آن "حبل المتين آسماني" است كه ما را براي نجات مي خواند، تا از درياي زلال و گواراي وجودش، جرعه اي بنوشاند. كجا را جستجو مي كنيم؟
خاك مكان تعلق نيست، اين زمين نه جاي ماندن است، اين تن جاي پروراندن كرم ابريشم نيست؛ پيله اي است كه پروانه اي دل آن را بشكافد و به سوي منشأ نور به پرواز در آيد. اين چه بي خبرخو گرفته ايم؟ كدام حادثه شفاف تر است از خورشيدي كه در سجده "امن يجيب ... انتظار طلوع خويش را بر شب تيره ما مي كشد؟! كدام حقيقت ضروري تر از نوشيدن آبي گواراست براي تشنه اي كه از عطش مي سوزد؟
چشم هايي كه از اقيانوس سرشارترند، انتظار بيداريمان را مي كشند؛ ظرف هايمان واژگون است وگرنه باران حضورش، يك ريز و پي در پي فرو مي بارد ....
آري ما عادت كرده ايم بگوييم منتظريم، عادت كرده ايم بعد از صلوات هايمان و "عجل فرجهم" بگوييم، عادت كرده ايم دعاي فرج بخوانيم و از روي عادت هر روز پس از نماز براي سلامتي اش دعا كنيم...
[size=medium]
ممنون ليلي جان، خيلي زيبا بود.

آري عادت كرده ايم به نبودنش، به نيامدنش، به عدم درك حضورش ...
تنها چيزي كه موجب محروميت شما از ديدار ما شده، آن اعمال ناپسنديست كه انجام مي دهيد و گزارش آن به ما مي رسد.
سلام یار قرآنی عزیز
ممنون از پست بسیار زیباتون، فوق العاده بود.
(عادت کردیم شعر بگیم...
عادت کردیم از شعر ها خوشمون بیاد...
ای کاش از پس این عادت ها کاری هم از دستمون بر می اومد...)
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12
لینک مرجع