اشعــــــــار مناسبتی
۲ بهمن ۱۳۹۰, ۰۱:۳۱ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ آبان ۱۳۹۱ ۰۱:۱۸ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
اشعــــــــار مناسبتی
زبانحال حضرت رسول اکرم ص با دخت گرامیش فاطمه زهرا در هنگام احتضار در ساعت آخرم سخن ها دارم بگذار که لب بر رخ تو بگذارم بگذار که با سوز و نوا یا زهرا من پرده ز راز دل خود بردارم من غمزده از مرگ نیم یار دلم من غمزده از میخ در و مسمارم از داغ در سوخته و سینه ی تو چون ابر بهاری، گل من می بارم آن لحظه که سوراخ شود سینه ی تو آغشته شوم با دل خون، دلدارم در موقع حادثه نگاهی انداز آن لحظه منم بین در ودیوارم سروده : جعفر ابوالفتحی
TuHaN
|
|||
|
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۲۶ شهريور ۱۳۹۲, ۰۸:۳۲ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۶ شهريور ۱۳۹۲ ۰۸:۳۸ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #31
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
دستت را می گذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع می کند به جوانه زدن... سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا می شود... بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا می گیرد... زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟ دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا... خادما گریه کنون صحنتو جارو میزنن..
همه نقاره ی یاضامن آهو میزنن.. یکی بین ازدحام، میگه کربلا میخوام یکی میبنده دخیل.. بچم مریضه بخدا.. برام عزیزه بخدا.. آقا جون .. آقا جون ... عده ای با کرمت مجنون و باصفا شدن.. خیلیا از حرمت راهی کربلا شدن.. دل که مبتلا میشه.. جنسش از طلا میشه.. مرغ کربلا میشه میگه برم امام رضا.. تا بگیرم یه کربلا.. آقا جون .. آقا جون l خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۲۶ شهريور ۱۳۹۲, ۰۸:۰۵ عصر
ارسال: #32
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
سلام.بچه ها دیدم شعر قشنگی گفتم شما هم داشته باشیدت البته با اجازه آقا حامد...
همیشــه قبل هر حـــــرفی برایت شعر میخوانم
قبــــولم کـــــــــــن من آداب زیارت را نمیدانم نمـیدانم چــــــــــــرا این قدر با من مهربانی تو نمــیدانم کنارت میــــــــــــــزبانم یا که مهمانم نگـــاهم روبــــهروی تـــــــو بلاتکلیف میماند کـــه از لبخنــــــد لبریزم، که از گریه فراوانم به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن دراین امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکـــــــــــوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بـریـز آرامشــــی دیرینـــــه در سینه پریشانم تماشــــا میشـــــــوی آیه به آیه در قنوت من تویـی شـرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگـر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم: که مــــن یک شاعر درباریام مداح سلطانم حمید رضا برقعی خدایا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن |
|||
|
۲۷ شهريور ۱۳۹۲, ۰۸:۵۵ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۷ شهريور ۱۳۹۲ ۱۰:۳۸ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #33
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
به مناسبت روز بزرگداشت استادسید محمد حسین بهجت متخلص به شهریار و تقدیم به همه آذری زبانهای گرامی بالاخص مدیر محترم تالار قرآنی آقا حامد حیدربابا ،* سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون ! دؤرت بیر یانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون ! بیزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون ! دوْنیا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ایتیمدى دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى ، یئتیمدى فارسی: حیدربابا ،* همیشه سر تو بلند باد از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد دنیا همه قضا و قدر ، مرگ ومیر شد این زال کى ز کُشتنِ فرزند سیر شد ؟ آذری: حیدربابا ، یوْلوم سنَّن کج اوْلدى عؤمروْم کئچدى ، گلممه دیم ، گئج اوْلدى هئچ بیلمه دیم گؤزللروْن نئج اوْلدى بیلمزیدیم دؤنگه لر وار ،* دؤنوْم وار ایتگین لیک وار ، آیریلیق وار ، اوْلوْم وار فارسی: حیدربابا ، *ز راه تو کج گشت راه من عمرم گذشت و ماند به سویت نگاه من دیگر خبر نشد که چه شد زادگاه من هیچم نظر بر این رهِ پر پرپیچ و خم نبود هیچم خبر زمرگ و ز هجران و غم نبود منیم ای نازنین دوستوم زمستانین بهار اولسین سعادت تاجی همیشه باشیندا بر قرار اولسین اومیدیم وار او حقه نیازین اولماسین خلقه سنی خارایستین ظالم ذلیل روزگار اولسین خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۲۸ شهريور ۱۳۹۲, ۰۷:۴۳ عصر
ارسال: #34
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
مناجات با حضرت حجت روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا
صحبت آن بود که بار غم جانان بِکِشیم قسمت این شد که عمرى غم هجران بِکِشیم حسرت چشم تماشا به سحر باید برد شاید از دیده ى شب چشمه ى باران بِکِشیم دل طوفانى اگر خضر ره ما بشود مى توان ناز رخ یار به هر آن بِکِشیم خیمه نزدیک تر از این نشود با دل ما تا به کى دور ز او، سر به گریبان بِکِشیم مهزیار است مگر یک شبه مهمان حبیب گفت دلدار که ما منّت مهمان بِکِشیم خدایا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن |
|||
|
۸ مهر ۱۳۹۲, ۰۸:۳۰ صبح
ارسال: #35
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
به مناسبت روز بزرگداشت مولانا جلال الدین محمد بلخی
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم روزها فکر من این است و همه شب سخنم- که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟ از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟- به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟ مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا! یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم! نه به خود آمدم این جا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم. خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۸ مهر ۱۳۹۲, ۱۰:۴۴ عصر
ارسال: #36
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
اینم شعر دیگری از مولانا...
ای یوسف خوش نام مـا خوش میروی بر بام مــــا ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا جوشی بنه در شور ما تا میشود انگور ما ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا در گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا مولوی خدایا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن |
|||
|
۱۳ مهر ۱۳۹۲, ۰۲:۲۹ عصر
ارسال: #37
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
به مناسبت شهادت دردانه امام رضا(ع) با دست خود مرا كشت، لب تشنه در جوانى من از نفس فتادم، بر خاك رخ نهادم او مى زند به مرگم، لبخند شادمانى اى بلبلان بنالید، اى لاله ها بریزید شد باغبان دل را گلزار جان خزانى غم بدل نهفتم، دردم به كس نگفتم بردم به گور با خود صد غصه نهانى لب تشنه ام ثوابى، اى ام فضل آبى بالله این نباشد، پاداش مهربانى بر دیده ام ستاره، در سینه ام شراره با قلب پاره پاره، رفتم ز دار فانى عمر چو عمر یك آه، كوتاه بود كوتاه شد اول حیاتم پایان زندگانى دردا كه رفتم از حال از بس زدم پر و بال در لانه او فتادم از فرط ناتوانى گوئید تشنه جان داد، خاموش شد ز فریاد از این غریب تنها، پرسند اگر نشانى جانم به لب رسیده " میثم" بگو كه دیده؟ مرغى به لانه این سان افتد ز نعمه خوانى؟ منبع:نخل میثم، مجموعه اشعار حاج غلامرضا سازگار، ص 342 خدایا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن |
|||
|
۱۴ مهر ۱۳۹۲, ۰۸:۴۱ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ مهر ۱۳۹۲ ۰۸:۴۲ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #38
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
اشعار شهادت حضرت امام جواد الائمه(ع) - حبیب باقر زاده
باز هم قافیه ها سوز و نوایی دارد در این خانه سرشوق گدایی دارد زائرت تا به ابد محو حرم می ماند دیدن صحن و سرای تو صفایی دارد صاحب جود و سخا و کرمی آقا جان کاظمینت به خدا حال و هوایی دارد از غم غربت تو چشم پر از نم داریم هر که مجنون تو شد اشک و بکایی دارد العطش گفتی و قلب همه را سوزاندی فرد تشنه عملاً سوز صدایی دارد مثل جدت به تو هم آب ندادند، غریب! روضه ات بوی خوش کرببلایی دارد بال و پرهای کبوتر شده سقف حرمت روضه ی تو به خدا معجزه هایی دارد برگرفته از سایت بی پلاک خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۲۰ مهر ۱۳۹۲, ۰۵:۱۶ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۰ مهر ۱۳۹۲ ۰۵:۱۷ عصر، توسط mah19.)
ارسال: #39
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
[/font]
[font=tahoma]بـــــــــــــــــــــــــزرگداشت ، شــــــــــــــمس الدین محمـــــــــــــــد شیرازی ، متخلص به حــــــــــافــــــــظ شیرازی ، بر همگان مبارک... مشکلات انسانها در دنیا به فرمایش حضرت علی (ع) 1- پیش می خواهند 2- بیش می خواهند 3- از آن خویش می خواهند |
|||
|
۲ دي ۱۳۹۲, ۰۷:۱۸ صبح
ارسال: #40
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
اربعین حسینی یک اربعین گذشته و زینب رسیده است بالای تربتی که خودش آرمیده است یا ایها الغریب سلام ای برادرم ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است ازشهر شامِ کینه، رسیده مسافرت پس حق بده که چنین داغدیده است احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است در کربلا نسیم مدینه وزیده است بر نیزه بودی و به سرم بود سایه ات با این حساب کسی زینبت را ندیده است این گل بنفشه های تن و چهره ی کبود دارد گواه ، زینبتان داغدیده است توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت طعم فراق و غربت و غم را چشیده است آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه با آه می رود سکینه و خجلت کشیده است این دختر شماست که خواستند کنیزیش .... لکنت گرفته است و صدایش بریده است نیزه نشین شد حضرت سقا و اهلبیت زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است *** گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان! در شام ماند و شهر جدید آفریده است ------------------------------------ یاسر مسافر خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا