ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اشعــــــــار مناسبتی
۲ بهمن ۱۳۹۰, ۰۱:۳۱ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ آبان ۱۳۹۱ ۰۱:۱۸ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
Lightbulb اشعــــــــار مناسبتی
[تصویر:  84103170916313188142186431180255226.jpg]
زبانحال حضرت رسول اکرم ص با دخت گرامیش فاطمه زهرا در هنگام احتضار
در ساعت آخرم سخن ها دارم
بگذار که لب بر رخ تو بگذارم
بگذار که با سوز و نوا یا زهرا
من پرده ز راز دل خود بردارم
من غمزده از مرگ نیم یار دلم
من غمزده از میخ در و مسمارم
از داغ در سوخته و سینه ی تو
چون ابر بهاری، گل من می بارم
آن لحظه که سوراخ شود سینه ی تو
آغشته شوم با دل خون، دلدارم
در موقع حادثه نگاهی انداز
آن لحظه منم بین در ودیوارم
سروده : جعفر ابوالفتحی

TuHaN
Heart
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، Entezar ، زائر سرداب ، هُدهُد صبا
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۱ آذر ۱۳۹۱, ۱۲:۴۳ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱ آذر ۱۳۹۱ ۰۱:۱۱ عصر، توسط mass night wolf.)
ارسال: #11
RE: اشعــــــــار مناسبتی
شعر زیبای ترکی برای اباعبدالله


«حسینه یرلر آغلار گویلر آغلار بتول و مرتضی، پیغمبر آغلار»

حسینـون نوحـه‌سین «دلـریش» یازاندا مسلمـان سهلدیـر کــه کافـر آغـلار




کوراولمیش گوزلرین قان دوتدی شمرین کی گؤروسون اؤز الینده خنجر آغلار

حسینــون کؤینگــی زهــرا الینــده چکـر قیحــا قیـامت، محشـر آغـلار

آتانـــدا حرملــه اوخ کــربـــلاده گؤریدین دشمـن آغـلار، لشکر آغلار

قـوجاقینــدا، گؤریــدین امّ لیـــلا آلــیب نــعش علــیّ‌اکبــر آغـــلار

رباب، نیسگیل دؤشونده سوء گؤرنده علــیِّ‌اصغــری یــاد ایلــر آغـــلار

باشینــدا کاکــل اکبــــر هـــواسی یل آغـلار، سنبـل آغـلار، عنبر آغلار

یازانـــدا آل طــه نوحـه‌سین مــن قلـم گـوردوم سیزیلـدار، دفتـر آغلار

علـی، شقّ‌القمـر محـراب تیلیت قان قولاق وئر، مسجد اوخشار منبر آغلار

علیــدن، شهریــار، سن‌بیــر اشـاره قوجاقــلار قبـری، مالک‌اشتـر آغـلار

ترجمه :
واسه حسین زمین و آسمان زار میزند و بتول و مترضی می گرید.
بهنگام نوشتن نوحه حسین بدست دلریش(شاعرآن زمان اهل بیت) مسلمان که سهل است کافر نیز می گرید.


چشمان کور شده شمر را خون گرفته بود که ببیند در دستانش خنجر خون می گرید.
در قیامت زهرا پیراهن خونین حسین را در سدت گرفته و چنان قیحایی میکشد که محشر می گرید.
به هنگام انداختن تیر در دست حرمله باید می دیدی که دشمن و لشکر با هم می گرید.
باید می دیدی که ام لیلا نعش علی اکبر را در آغوش کشیده و می گرید.
وقتی که رباب در سینه اش شیر به غلیان می افتد ، علی اصغر رو در خاطرش آورده و می گرید.
در سرش هوای علی اکبر ، باد و سنبل و عنبر می گرید....
بهنگام به قلم آوردن نوحه آل طاها،دیدم قلم زار میزند و دفتر می گرید.
محراب علی شق القمر غرق در خون است و گوش فرا بده مسجد زار میزند و منبر می گرید.
از علی شهریارا برای تو یک اشاره که مالک اشتر قبرش را در آغوش کشیده و می گرید.

یقین دارم که پروانه خواهم شد!! پس بزار زمونه هر چه قد میتونه پیله کنه Roseبه امید بهار آرزوهاRose
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، گمنام ، hamed
۲۹ آذر ۱۳۹۱, ۱۰:۲۵ صبح
ارسال: #12
Star RE: اشعــــــــار مناسبتی

[تصویر:  1_87306020990868327291.jpg]
ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند

لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده
مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می کند


گفته ام با بچه ها بابای من می آید و
دامن من را پراز اسباب بازی می کند

آسمان دیده که هرشب تا دم صبحی رباب
با علی اصغرش در خواب بازی می کند

عمه گفته قحطی آب است تا پایان راه
پس چرا آن مرد دارد آب بازی می کند؟؟؟

من اگر دردانه ات هستم به جای من چرا
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند؟؟؟

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، ترنم بهاری
۱۰ بهمن ۱۳۹۱, ۰۸:۰۷ صبح
ارسال: #13
RE: اشعــــــــار مناسبتی
ماه فروماند از جمال محمد


سرو نباشد به اعتدال محمد




قدر فلک را کمال و منزلتی نیست


در نظر قدر با کمال محمد




وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت


لیلهٔ اسری شب وصال محمد




آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی


آمده مجموع در ظلال محمد




عرصهٔ گیتی مجال همت او نیست


روز قیامت نگر مجال محمد




وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس


بو که قبولش کند بلال محمد




همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد


تا بدهد بوسه بر نعال محمد




شمس و قمر در زمین حشر نتباد


نور نتابد مگر جمال محمد




شاید اگر آفتاب و ماه نتابند


پیش دو ابروی چون هلال محمد




چشم مرا تا به خواب دید جمالش


خواب نمی‌گیرد از خیال محمد




سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی


عشق محمد بس است و آل محمد

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط گمنام ، ترنم بهاری
۲۴ فروردين ۱۳۹۲, ۰۷:۲۵ صبح
ارسال: #14
RE: اشعــــــــار مناسبتی
هر ‌دم به ‌ضر‌یح بی ‌نشانت ای ماه
بسته ‌ست دخیل قلب من با هر آه
عمریست ‌تپش ‌ها ‌ی دلم می گوید:

«یا فاطمه ا‌شفعی لنا عنداللّه»

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب
۲۴ فروردين ۱۳۹۲, ۰۳:۲۲ عصر
ارسال: #15
RE: اشعــــــــار مناسبتی
مرغ دل یک بام دارد دو هوا
گه مدینه میرود گه نینوا
این اسیر بند قاف و شین و عین
گاه می گوید حسن گاهی حسین
میپرد گاهی به گلزار بقیع
می نشیند پشت دیوار بقیع
می نهد سر بر سر زانوی دین
اشک ریزان در غم بانوی دین
عرضه میدارد که ای شهر رسول
در کجا مخفی بود قبر بتول
از تمام نخلها پرسیده ام
آری اما پاسخی نشنیده ام
یا امیر المؤمنین روحی فداک
آسمان را دفن کردی زیر خاک ؟
آه را در دل نهان کردی چرا ؟
ماه را در گل نهان کردی چرا ؟
یا علی جان تربت زهرا کجاست ؟
یادگار غربت زهرا کجاست ؟
تا ز نورش دیده را روشن کنم
بر مزارش شعله ها بر تن کنم
آه از آن ساعت که آتش در گرفت
جام را از ساقی کوثر گرفت
یاد پهلویش نمازم را شکست
فرصت راز و نیازم را شکست
آه زهرا تا ابد جاری بود
دست مولا تشنه یاری بود
چون علی شد بی کس و بی همنفس
گفت یا زینب به فریادم برس


خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
۲۵ فروردين ۱۳۹۲, ۰۹:۰۴ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ فروردين ۱۳۹۲ ۰۹:۱۷ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #16
RE: اشعــــــــار مناسبتی
[/url]

[url=http://rira.ir/rira/php/?page=view&mod=classicpoems&obj=poem&id=5728]
(عقل مست لعل جان افزای توست)
عقل مست لعل جان افزای توست
دل غلام نرگس رعنای توست

نیکویی را در همه روی زمین
گر قبایی هست بر بالای توست

چون کسی را نیست حسن روی تو
سیر مهر و مه به حسن رای توست

نور ذره ذره بخش هر دو کون
آفتاب طلعت زیبای توست

در جهان هرجا که هست آرایشی
پرتو از روی جهان‌آرای توست

تا رخت شد ملک‌بخش هر دو کون
مالک الملک جهان مولای توست

خون اگر در آهوی چین مشک شد
هم ز چین زلف عنبرسای توست

گرچه آب خضر جام جم بشد
تشنه‌ی جام جهان افزای توست

خلق عالم در رهت سر باختند
ور کسی را هست سر همپای توست

آسمان سر بر زمین هر جای تو
در طواف عشق یک یک جای توست

آفتاب بی سر و بن ذره‌وار
این چنین سرگشته در سودای توست

این جهان و آن جهان و هرچه هست
شبنمی لب تشنه از دریای توست

چون به جز تو در دو عالم نیست کس
در دو عالم کیست کوهمتای توست

هر که را هر ذره‌ای چشمی شود
هم گر انصاف است نابینای توست

گر فرید امروز چون شوریده‌ای است
عاقل خلق است چون شیدای توست


(شعر از فریدالدین عطار نیشابوری)

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، گمنام
۱ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۹:۲۷ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۰:۰۰ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #17
RE: اشعــــــــار مناسبتی
[تصویر:  saadi.gif]
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد *** سفر نیازمندان قدم خطا نباشد



همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را *** نظری معاف دارند و دوم روا نباشد



به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی *** نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد



اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری *** به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد



به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت *** نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد



تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی *** مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد



اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی *** چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد



اگرم تو خون بریزی به قیامتت نگیرم *** که میان دوستان این همه ماجرا نباشد



نه حریف مهربانست حریف سست پیمان *** که به روز تیرباران سپر بلا نباشد



تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیکن *** تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد



تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد *** که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد



دگری همین حکایت بکند که من ولیکن *** چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد




اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی گرامی باد.

[تصویر:  iqbal.gif]
[url=http://ganjoor.net/iqbal/][/url]
ای امیر خاور ای مهر منیر *** می کنی هر ذره را روشن ضمیر



از تو این سوز و سرور اندر وجود *** از تو هر پوشیده را ذوق نمود



می رود روشنتر از دست کلیم *** زورق زرین تو در جوی سیم



پرتو تو ماه را مهتاب داد *** لعل را اندر دل سنگ آب داد



لاله را سوز درون از فیض تست *** در رگ او موج خون از فیض تست



نرگسان صد پرده را بر می درد *** تا نصیبی از شعاع تو برد



خوش بیا صبح مراد آورده ئی *** هر شجر را نخل سینا کرده ئی



تو فروغ صبح و من پایان روز *** در ضمیر من چراغی بر فروز



تیره خاکم را سراپا نور کن *** در تجلی های خود مستور کن



تا بروز آرم شب افکار شرق *** بر فروزم سینهٔ احرار شرق



از نوائی پخته سازم خام را *** گردش دیگر دهم ایام را



فکر شرق آزاد گردد از فرنگ *** از سرود من بگیرد آب و رنگ



زندگی از گرمی ذکر است و بس *** حریت از عفت فکر است و بس



چون شود اندیشهٔ قومی خراب *** ناسره گردد بدستش سیم ناب



میرد اندر سینه اش قلب سلیم *** در نگاه او کج آید مستقیم



بر کران از حرب و ضرب کائنات *** چشم او اندر سکون بیند حیات



موج از دریاش کم گردد بلند *** گوهر او چون خزف نا ارجمند



پس نخستین بایدش تطهیر فکر ***بعد از آن آسان شود تعمیر فکر

سالروز در گذشت اقبال لاهوری.

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط گمنام ، hamed
۳ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۱۱:۱۰ صبح
ارسال: #18
RE: اشعــــــــار مناسبتی
[تصویر:  bahaee.gif]

نان و حلوا چیست؟ ای فرزانه مرد *** منصب دنیاست، گرد آن مگرد



گر بیالایی از او دست و دهان *** روی آسایش نبینی در جهان



منصب دنیا نمی‌دانی که چیست؟ *** من بگویم با تو، یک ساعت بایست



آنکه بندد از ره حق پای مرد *** آنکه سازد کوی حرمان جای مرد



آنکه نامش مایهٔ بدنامی است *** آنکه کامش، سر به سر، ناکامی است



آنکه هر ساعت، نهان از خاص و عام *** کاسهٔ زهرت فرو ریزد به کام



بر سر این زهر روزان و شبان *** چند خواهی بود لرزان و تپان؟



منصب دنیاست، ای نیکونهاد! *** آنکه داده خرمن دینت به باد



منصب دنیاست، ای صاحب فنون! *** آنکه کردت این چنین، خوار و زبون



ای خوش آن دانا که دنیا را بهشت *** رفت همچون شاه مردان در بهشت



مولوی معنوی در مثنوی *** نکته‌ای گفته است، هان تا بشنوی:



« ترک دنیا گیر تا سلطان شوی *** ورنه گر چرخی تو، سرگردان شوی



زهر دارد در درون، دنیا چو مار *** گرچه دارد در برون، نقش و نگار



زهر این مار منقش، قاتل است *** می‌گریزد زو هر آن کس عاقل است»



زین سبب، فرمود شاه اولیا *** آن گزین اولیا و انبیا:




حب الدنیا، رأس کل خطیة *** و ترک الدنیا رأس کل عبادة




به مناسبت بزرگداشت شیخ بهایی.

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، گمنام
۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۹:۳۱ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۰۹:۳۵ صبح، توسط hamed.)
ارسال: #19
Heart RE: اشعــــــــار مناسبتی
به درخواست خواهر عزیزمون که امیدوارم بنده حق مطلب رو به جا بیارم انشالله
نوری از خود در شبی شور آفرین
آفرید از نور خود نور آفرین
در وجود ذرّه ها شوری فكنــد
بر زمین و آسمان نوری فكند
نور را بر تیره گی ها چیره كرد
آسمان را مات كرد و خیره كر
دقدسیان دیدند نوری منجلی ست
آسمان ها غرق در نوری جلی ست
سجده آوردند بر نور مبین
روی آوردند بر عرش برین
یك صدا گفتند، با نور آفرین
آفرین بر خلقت نوری چنین
سیّد و آقای ما، این نور چیست؟
آفرینش روشن از انوار كیست؟Rose
وحی آمد سوی آنان از خدا
كای همه مبهوت این نور هُدا
آفریدم نوری از قدر و شر
فتا كه در دل ها فتد شور و هدف
در زمین و آسمان شور من است
این تجلی جلوۀ نور من است
ای ملائك نور نوری اعظم است
در حریم حُرمت من محرم است
در دل هر ذره ای گر همهمه است
آفرینش غرق نور فاطمه است
فاطمه یعنی تجلی بخش عرش
نور او یعنی عمود عرش و فرش
فاطمه یعنی صراط مستقیم
فاطمه بانوی جنات نعیم
فاطمه آئینۀ تقوا بود
فاطمه انسیة الحورا بود
فاطمه نور است و مهر عصمت است
مادر خورشیدهای خلقت است
از همین آئینۀ غیب و شهود
یازده خورشد می آید وجود
هر یكی خورشید او، نوری جلی ست
كز تجلایش جهانی منجلی ست
هر یكی شمس ولایت می شود
مشعل راه هدایت می شود
در شب میلاد او با های و هو
ای «وفائی» بر بنی الزهرا بگو
گر كه در شعرم فروغی ظاهر است
این روایت از امام باقر است Rose

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب
۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۸:۴۴ صبح
ارسال: #20
میلاد امام محمد باقر(ع)
از روشني طلعت رخشنده «باقر» *** شد نور علوم نبوي بر همه ظاهر
در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز *** گرديد عيان ماه تمام از رخ باقر
منشق شده از نور «عليّ بن حسين» است *** اين نور كه نوراني از او گشته ضمائر
بر «فاطمه بنت حسن» بس بُوَد اين فخر *** كاورده پديد اين مه تابنده باهر
«باقر» لقب و كنيه «اباجعفر» و او *** ربوده است لقب هاي دگر: هادي و شاكر
از هر بدي و عيب و زلل اوست مبرّ *** جان و تنش از «يُذبَّ عنكم» شده ظاهر
درياي علوم است و، زداينده اوهام *** گفتار حكيمانه او زيب منابر
از يك نفسش زنده كند صد چو مسيح *** از يك نظرش ديده اعمي شده باصر
ياد آمدش از چهره تابان محمّد *** با چشم بصيرت نگهش كرد چو «جابر»
عالم همه شد روشن از آن نور خدائي *** شد بارور از او شجر دين و شعائر
خوش باد، زميني كه هم آغوش شد او ر *** خوش آنكه به سوي حرمش گشته مسافر
ديگر غمي از محنت ايّام ندارد *** هركس به حرمخانه او گشت مجاور
وصفش نتوان گفت «حسان» با سخني چند *** چون، قصّه بلند است و زبان، الكن و قاصر
اي كاش كه بالي بدهد عشق به من نيز *** تا سوي حريمش پرم از شوق چو طائر
تا كي بدهد بار به دربار وصالش *** جان بال سفر بسته، به لب آمده حاضر
گر اذن دهد، نيست كسي مانعِ راهم *** چون دفتر عشق است گذرنامه شاعر


[تصویر:  cveta-114.gif]
[/font]
[font=tahoma]

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا