دل نوشته های من
۱۵ تير ۱۳۹۲, ۰۵:۱۵ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
هر یک از ما می توانیم ابراهیم خلیل باشیم
ای آدمیان
ابراهیم چاقو را بر گردن فرزندش گذاشت تا سر از بدنش جدا کند! این کار او را چه نام می نهید؟ دیوانگی؟وظیفه؟عشق و سر نهادن بر فرمان حق؟ من اکنون آن ابراهیم هستم انتخاب شده ام تا سر بر فرمانش نهم در حال تیز کردن چاقو هستم بیچاره فرزندم که از همه جا بی خبر است و غافل ار همه جا مشغول بازیهای کودکانه خویش است وقتی او را از کارم آگاه می کنم ،با سادگی کودکانه اش آن را می پذیرد گر چه می خواهد با من بماند و نمی تواند از من جدا شود اما او را از سینه ی خود دور می کنم و از خود می رانم و به تیز کردن چاقو ادامه می دهم نمی داند و خبر ندارد که چند لحظه ی پیش پدرش را قربانی کرده ام! و حال نوبت اوست خدایا تو می دانی که من آنها را قربانی نمی کنم بلکه این من هستم که باید قربانی شوم و چقدر این کار سختی است! برای سلامتی امام زمان صلوات. |
|||
|
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۶ بهمن ۱۳۹۲, ۱۰:۴۰ صبح
ارسال: #11
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
لحظه های سکوتم!!!
پرهیاهوترین لحظات زندگی ام هستند ... مملو از آنچه می خواهم بگویم و نمی گویم... خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۱۶ بهمن ۱۳۹۲, ۰۱:۰۵ صبح
ارسال: #12
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
دستخط من که نا خوانا نبود...
خم ابروی توست که خم کرده کمر واژه را... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۸ بهمن ۱۳۹۲, ۰۳:۰۸ صبح
ارسال: #13
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
غم نویس نیستم ...
فقط گاه و بی گاه... آب و هوای دل را مکتوب میکنم... همین... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۸ بهمن ۱۳۹۲, ۱۰:۴۹ عصر
ارسال: #14
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
یک حرف
یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد... و بعضی اوقات هم یک حرف یک عمر آدم را سرد می کند! حرف ها چه کارها که نمی کنند!!! حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۲ بهمن ۱۳۹۲, ۰۳:۰۰ صبح
ارسال: #15
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
تو که نباشی دل نوشته هایم سپاس نمی خورد
توقعی ندارم همان ها هم که میخورد صدقه سری خاطرات توست عجیب نیست بی تو خودم هم خودم را سپاس نمی کنم...!! حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۵ بهمن ۱۳۹۲, ۰۲:۴۳ صبح
ارسال: #16
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
خنکای یک عصر بهاری
کنار شاه بوته یاسی وحشی میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانی دارد و دو فنجان چای داغ را خیال خواهم کرد لطفا به خیالم بیا... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۸ بهمن ۱۳۹۲, ۰۲:۳۰ عصر
ارسال: #17
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
عشق چیست؟
چز آنکه زن همدمی باشد برای مرد و مرد تکیه گاهی برای زن؟ یعنی فهم و اجرای این نیم خط آنقدر سخت است که همه تنهایند؟؟ همین که تو می دانی “دوستت دارم” کافیست … بگذار خفه کند خودش را دنیـا................ |
|||
|
۲۹ بهمن ۱۳۹۲, ۰۳:۱۵ صبح
ارسال: #18
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
این روزها اینقدرشکسته ام٬که عصا به دست راه می رود
دلم...!! همین که تو می دانی “دوستت دارم” کافیست … بگذار خفه کند خودش را دنیـا................ |
|||
|
۳۰ بهمن ۱۳۹۲, ۱۲:۱۸ صبح
ارسال: #19
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
خدایا
دلم به وسعت مهربانیت گرفته... ای بیدارهمیشگی، ای خوب من دستم بگیر که زمین با همه وسعتش برایم تنگ است... ♥ حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۳۰ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۰۹ صبح
ارسال: #20
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
وقتی دلنوشته شما دو زوج عزیز رو میخوندم احساس کردم چیزی ناراحتتون کرده . الآنم اگه اومدم و چیزی مینویسم هم اینکه از نگرانی در بیارمتون البته جسارت نباشه چون خودمم گاهی اوقات اینگونه میشم ولی شما عزیزان که اول راهید اینو میگم که همیشه پشت هم باشید که حتما چنین بوده نذارید مشغله کار اینقدر شما رو درگیر کنه که از احوال یکدیگر خبر نداشته باشید وقتی خدای نکرده دلتون گرفته بشینید روبروی هم و دردو دل کنید البته مقصودم فقط شما نیستید ، فقط میدونم زندگی فرازو نشیب بسیاری داره و همیشه بر وفق مراد نیست ، سردی و گرمی بسیاری داره ،و همه اینها با امید به پروردگار عزیزمون و کمک خواستن از ایشان آسان میشه ، وقتی فکر میکنیم غم عالم وجودمون رو گرفته ، نمیتونیم دردو دلمونو به کسی بگیم ، خودمونو خسته و دلشکسته میبینیم فقط کافیه با او دردو دل کنیم خیلی ساده ، خودمونی ، اشکی هم بریزیم ، کسی که نمیبینه که خجالت بکشیم به ساعتی نکشیده حتی لحظه ای دریچه رحمتش به رومون باز میشه کسی یا کسانی رو به کمکمون میفرسته که اصلا فکرشم نمیکردیم و اونوقته که با داشتن چنین خدایی آروم میشیم و میگیم منو ببخش که گاهی اوقات فراموشت میکنم . اینا رو گفتم بدونید من هم دیشب اینچنین بودم ولی خداوند عزیز چنان جوابمو داد که خجالت زده از رحمت بی منتهاش شدم . این نیز دردو دلی بود که بگم همه مثل همیم فقط باید امید به لطفش داشته باشیم همین .
خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا