دل نوشته های من
۱۵ تير ۱۳۹۲, ۰۵:۱۵ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
هر یک از ما می توانیم ابراهیم خلیل باشیم
ای آدمیان
ابراهیم چاقو را بر گردن فرزندش گذاشت تا سر از بدنش جدا کند! این کار او را چه نام می نهید؟ دیوانگی؟وظیفه؟عشق و سر نهادن بر فرمان حق؟ من اکنون آن ابراهیم هستم انتخاب شده ام تا سر بر فرمانش نهم در حال تیز کردن چاقو هستم بیچاره فرزندم که از همه جا بی خبر است و غافل ار همه جا مشغول بازیهای کودکانه خویش است وقتی او را از کارم آگاه می کنم ،با سادگی کودکانه اش آن را می پذیرد گر چه می خواهد با من بماند و نمی تواند از من جدا شود اما او را از سینه ی خود دور می کنم و از خود می رانم و به تیز کردن چاقو ادامه می دهم نمی داند و خبر ندارد که چند لحظه ی پیش پدرش را قربانی کرده ام! و حال نوبت اوست خدایا تو می دانی که من آنها را قربانی نمی کنم بلکه این من هستم که باید قربانی شوم و چقدر این کار سختی است! برای سلامتی امام زمان صلوات. |
|||
|
صفحه 3 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۳۰ بهمن ۱۳۹۲, ۰۴:۵۰ عصر
ارسال: #21
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
واقعا ممنونم که انقد شما خوب و مهربونید....مرسی ازتون خواهر بزرگم خیلی لطف کردین
آره راستش من با هیچ کس جز انتظار عزیزم دردودل نمیکنم اما از دست روزگار خیلی دلم گرفته...امیدم به خداست اما دعامون کنین..واقعا از خدا میخوام هیچ وقت هیچ کس یه تار مو از سر شریک زندگیش کم نشه.من که واقعا شاکر خداوند بزرگمم.زندگی ام فراز و نشیب های خودشو داره ولی خواهر به این خوبی حتما تو دعاهاش مارو فراموش نمیکنه...بازم ممنون آشنای غریب عزیز همین که تو می دانی “دوستت دارم” کافیست … بگذار خفه کند خودش را دنیـا................ |
|||
|
۳۰ بهمن ۱۳۹۲, ۱۱:۱۷ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ ۱۱:۲۰ عصر، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #22
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
بیتانم عزیزم :
زمان بندی خدا بی نظیر است؛ نه هیچ گاه دیر، نه هیچ گاه زود؛ کمی بردباری می طلبد و ایمانِ بسیار؛ اما ارزشِ انتظار را دارد ... خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۱ اسفند ۱۳۹۲, ۰۱:۵۶ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱ اسفند ۱۳۹۲ ۰۱:۲۹ عصر، توسط Entezar.)
ارسال: #23
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
خیلی ممنون و سپاس گذار از آشنای غریب گرامی بابت حرف های زیبا و دلگرمی ارزشمندتون به همسر عزیزم که چند روزی کسالت داشت و همین باعث شده بود یکم بهم بریزم...
ولی واقعا خدا خیل مهربونه.بچه ها بیاید خدا رو به خاطر داشتن خودش شکر کنیم...[/rose: حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۶ اسفند ۱۳۹۲, ۱۲:۰۹ صبح
ارسال: #24
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
حرف هایی هست..
بد جور دل میشکند بدجور دل می سوزانند! بدجور خراب میکنند! حرفهایی از نزدیکترین کسانت!! از عزیزترین کسانت! گاهی دلت میخواهد، نزدیک ترین کست، آنقدر عزیز نبود! یا اگر بود، کمی بیشتر... حواسش، به تاثیرِش بود... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۰ اسفند ۱۳۹۲, ۰۲:۴۶ صبح
ارسال: #25
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
عاشقی چیزی برای هدیه نیست
طرح دریا وغروب وگریه نیست عاشقی یک کلبه ویرانه نیست صحبت از شمع وگل پروانه نیست عاشقی تنهای تنها یک تب است بی تو مردن در سکوت یک شب است حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۰ اسفند ۱۳۹۲, ۰۶:۱۹ عصر
ارسال: #26
|
|||
|
|||
RE: هر یک از ما می توانیم ابراهیم خلیل باشیم
(۱۵ تير ۱۳۹۲ ۰۶:۵۸ عصر)nilforoosh نوشته: من مادرم را قربانی پیشکش الهی کرده ام سلام بر شما آنطور که تا به امروز تجربه کرده ام همان است که خودتان به آن اشاره کرده اید: گویی انسان بر ادعایش آزمایش می شود ... همگی بارها این را آزموده اییم : بر آنچه فانیست دل مبند..وتنها خداست که باقیست و البته عادل و عاشق تر ازما بر خودمان. من هم هر که را بسیار بیشتر از دوست داشتن در دل جای دادم .. در زمانی کوتاه مجبور به انتخاب شدم.. چه حضرت حق دل را جایگاه عشق خود قرار داده.و چه زیباست که گردی بر آن ننشیند. |
|||
|
۱۴ فروردين ۱۳۹۳, ۰۷:۱۵ عصر
ارسال: #27
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺩﻓﺘﺮ ﻫﺎﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﮐﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻣﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪﻧﺪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻻ ﺳﯿﻤﯽ ﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﮑﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﮕﺰﺩ حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۶ فروردين ۱۳۹۳, ۰۸:۱۹ عصر
ارسال: #28
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های من
خانه ی دوست کجاست؟
خانه دوست در آن عرش خداست؛ خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست؛ و فقط دوست، خداست ... خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۱۰ مرداد ۱۳۹۳, ۰۶:۳۵ عصر
ارسال: #29
|
|||
|
|||
دل نوشته های من
تنها که باشی...
دلتنگ یک نفرکه باشی... تمام تلاشت راهم که بکنی تا خوش بگذرد... فایده ندارد. . . تودلت تنگ است.... دلت برای همان یک نفرتنگ است... تانیاید. . . تا نباشد... هیچ چیز درست نمیشود.... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۱ مرداد ۱۳۹۳, ۰۴:۵۰ عصر
ارسال: #30
|
|||
|
|||
دل نوشته
این شعر رو در یکی از سحر های ماه رمضون گفتم دوستان بیزحمت نقد کنید :
آنچه هویداست ز رخسار تو شرم نگاه من بیمار بود مست بدم هوش کجا رفته بود موسم مستی همه هشیار بود کیش من آن است که مستم کنی نئشگی من پی دادار بود چون پی مسجد شده ام با نماز آبرویم قدرت ستار بود هر چه بلا میکشم از خود بود جرم ز دنیاست که دوار بود یاد مرا هست که روز نخست جبه پاکیم سزاوار بود اینک اگر نامه من جوهریست از سر هم صحبت نا کار بود گر چه ردای گنهم بر تن است بخشش ما خصلت غفار بود هیج مشو از در او نا امید چون که بسی جایگهت نار بود نیک سراییده مرا گنجه ای لیل سپید عاقبت تار بود امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا