ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دل نوشته های من
۱۵ تير ۱۳۹۲, ۰۵:۱۵ عصر
ارسال: #1
هر یک از ما می توانیم ابراهیم خلیل باشیم
ای آدمیان
ابراهیم چاقو را بر گردن فرزندش گذاشت تا سر از بدنش جدا کند!
این کار او را چه نام می نهید؟
دیوانگی؟وظیفه؟عشق و سر نهادن بر فرمان حق؟
من اکنون آن ابراهیم هستم
انتخاب شده ام تا سر بر فرمانش نهم
در حال تیز کردن چاقو هستم
بیچاره فرزندم که از همه جا بی خبر است
و غافل ار همه جا مشغول بازیهای کودکانه خویش است
وقتی او را از کارم آگاه می کنم ،با سادگی کودکانه اش آن را می پذیرد
گر چه می خواهد با من بماند و نمی تواند از من جدا شود
اما او را از سینه ی خود دور می کنم و از خود می رانم
و به تیز کردن چاقو ادامه می دهم
نمی داند و خبر ندارد که چند لحظه ی پیش پدرش را قربانی کرده ام!
و حال نوبت اوست
خدایا تو می دانی که من آنها را قربانی نمی کنم
بلکه این من هستم که باید قربانی شوم و چقدر این کار سختی است!

Roseبرای سلامتی امام زمان صلوات.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط میکاییل ، هُدهُد صبا
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۱۴ مرداد ۱۳۹۳, ۰۶:۵۳ عصر
ارسال: #31
دل نوشته های من
گلایه ها عیبی ندارند...
کنایه هاست که ویران میکنند آدمی را...

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، Bitanem ، هُدهُد صبا
۸ شهريور ۱۳۹۳, ۰۸:۰۶ عصر
ارسال: #32
دل نوشته های من
آنقدر دل اتم پر بود
که وقتی شکست،
دنیایی لرزید...!
دل من هم پر بود ...
اما وقتی شکست...
سکوتی کردم که به دنیایی می أرزید . . .

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، Bitanem
۲۴ شهريور ۱۳۹۳, ۱۲:۱۸ عصر
ارسال: #33
دل نوشته های من
و نزول کرد
عشق از چشمان تو....
و من برگزیده شدم به
رسالت دلدادگی
درغار تنهایی خودم...
کاش من تنهای تنها
مومن به تو باشم ...
بدون حضور هیچ ڠریبه‌ای
وسرشارم کن از هر آزمایشی
که بخواهی
من آماده ی ثابت شدنم‌!!
(تقدیم به آن که خودش میداند و چند وقتیست به پست هایش سر نمیزند...)

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem
۲۷ شهريور ۱۳۹۳, ۰۸:۰۰ عصر
ارسال: #34
دل نوشته های من
��

��


�� ��

♥گوش کن...
صدای نفس های ‌پاییز رامیشنوی؟؟؟
واین‌زیباترین‌فصل‌خدامیاید...
غم واندوه هایت را
به برگ های درختان آویزان کن...
چندروز دیگر میریزند...♥

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، آشنای غریب ، Bitanem
۲۹ شهريور ۱۳۹۳, ۰۷:۳۱ عصر
ارسال: #35
دل نوشته های من
حواست هست
یک تابستان دیگر هم گذشت...
حالا باید دوباره دل خوش کنیم به آمدن
پاییزی که دلت نگیرد و غروبش غم نداشته باشدوتوی کوچه وپس کوچه هاش بغض نباشه
میمانیم به امیدپاییزی که نه ازفاصله خبری باشد نه ازدردنه اززخم نه ازجنگ نه ازفقر..
آمین

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب ، Bitanem
۱۵ مهر ۱۳۹۳, ۰۸:۵۵ عصر
ارسال: #36
دل نوشته های من
گويند علی وصله به کفشش می زد
ای کاش دل زخمی من کفش علی بود...
(گوشه ای از درد دل های من در تنهاییی)

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، Bitanem ، آشنای غریب
۴ آذر ۱۳۹۳, ۰۶:۴۰ عصر
ارسال: #37
RE: دل نوشته های من
دلــى کــه انــدوه دارد
نــیــاز بــه شــانــه دارد نــه نــصــیــحــت
کــــاش هــمــه ایــــن را مــیــفــهــمــیــدنــــد...

همین که تو می دانی
“دوستت دارم”
کافیست …
بگذار
خفه کند خودش را دنیـا................
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Entezar ، hamed ، nilforoosh ، آشنای غریب
۱۰ آذر ۱۳۹۳, ۰۷:۴۵ عصر
ارسال: #38
دل نوشته های من
مادرم گفت که عاشق نشوی ...
گفتم چشم!
چشم های تو مرا بی خبر از چشمم کرد

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem ، هُدهُد صبا
۲۴ آذر ۱۳۹۳, ۱۰:۲۲ صبح
ارسال: #39
RE: دل نوشته های من
یادش به خیر...
کودک که بودیم
مدرسه ای داشتیم
وتخته سیاهی بر دیوار کلاسش
و "مبصری" که بر تخته لیست می کرد:
"خوب ها" و "بدها" را...
و هنوز هم
گمان می کنیم:
که آن "مبصریم"؛
و مردم دنیا همکلاسی هایمان؛
و چه ساده قضاوتشان می کنیم...
و چه آسان لیست می کنیم:
"خوب ها"یشان را و "بدها"یشان را...
-غافل از آن که-
تنها "خدا"ست
که میداند:
بر تخته سیاه دنیا
چه کسی در ردیف "خوب ها"ست
و چه کسی در ردیف "بدها...... "

خداوند می بیند می داند می تواند
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، Entezar ، هُدهُد صبا
۲۸ دي ۱۳۹۳, ۰۸:۴۷ عصر
ارسال: #40
دل نوشته های من
زندگی زیباست، تماشاییست!
چرا زیبا نمی بینیم؟
چرا گاهی به پای این همه خوبی نمی شینیم؟
چرا با هم نمی خندیم؟
مگر دنیا چه کم دارد؟

ببین این آسمان آبی ست
ببین دنیای ما آکنده از پاکی ست
و خوبی تا ابد پاینده می ماند...

تو باور کن
همین کافیست...

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، Bitanem ، آشنای غریب
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا