۸ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۱۰:۳۸ عصر
۱۹ خرداد ۱۳۹۱, ۰۶:۳۵ عصر
دوست دارم یک شب جمعه صبح گردد به رسم عاشقی و خوش عهدی
ناگهان بشنوم زسمت حجاز
نغمه دلخوش انا المهدی را
اللهم عجل لوليك الفرج
ناگهان بشنوم زسمت حجاز
نغمه دلخوش انا المهدی را
اللهم عجل لوليك الفرج
۲۲ خرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۵۴ صبح
mall">نام تو را تا میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی میکند...
mall">تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامان بدارمت...
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی میکند...
mall">تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامان بدارمت...
۱۴ تير ۱۳۹۱, ۰۲:۰۶ عصر
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر میآید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر میآید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
۶ مرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۳۵ صبح
من از قالوا بلی تشویش دارم
گنه از برگ و باران بیش دارم
اگر لاتقنطوا دستم نگیرد.
من از یاویلنا اندیش دارم
(باباطاهر)
گنه از برگ و باران بیش دارم
اگر لاتقنطوا دستم نگیرد.
من از یاویلنا اندیش دارم
(باباطاهر)
۶ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۱۶ عصر
گفته بودي مي شوي هم راز و هم آواي من
مي سرايي عشق را در خلوت شبهاي من
گفته بودي در کنارم تا ابد مي ماني و
همره دل مي شوي در شادي و غمهاي من
گفته بودي بين ما ديگر نمي آيد فراغ
گفته بودي مي شوي يار دل تنهاي من
آه اما امشب از آن کوچه ها رفتم ولي
باز هم تنها صداي شعر تو بود و صداي پاي من
نامه هاي تو هنوز از عشق لبريز و چه سود
که خودت رفتي و مانده اين شب يلداي من
مي سرايي عشق را در خلوت شبهاي من
گفته بودي در کنارم تا ابد مي ماني و
همره دل مي شوي در شادي و غمهاي من
گفته بودي بين ما ديگر نمي آيد فراغ
گفته بودي مي شوي يار دل تنهاي من
آه اما امشب از آن کوچه ها رفتم ولي
باز هم تنها صداي شعر تو بود و صداي پاي من
نامه هاي تو هنوز از عشق لبريز و چه سود
که خودت رفتي و مانده اين شب يلداي من
۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۲۳ صبح
همه شهرو به هم می زدم اما
چقد پیش تو بی اراده بودم
درست وقتی بلندم کردی از جا
که از چشم همه افتاده بودم
چقد پیش تو بی اراده بودم
درست وقتی بلندم کردی از جا
که از چشم همه افتاده بودم
نبودی مرد این بازی نبودم
از این حسی که بین ماست می گم
گمونم این تمام عشق باشه
نمی پرسی ولی من راست می گم
از این حسی که بین ماست می گم
گمونم این تمام عشق باشه
نمی پرسی ولی من راست می گم
خدا!
تو می بخشی همه دیروز منو
تو می دونی حال هر روز منو
تو می بخشی همه دیروز منو
تو می دونی حال هر روز منو
بدی از تو بعیده از تویی که
خدا رو برام تعریف کردی
سر چی با خودت بهم زدی که
دوتامونو بلا تکلیف کردی
خدا رو برام تعریف کردی
سر چی با خودت بهم زدی که
دوتامونو بلا تکلیف کردی
یه وقتا باعث آشفتگیمی
یه وقتا از تو آرامش می گیرم
به حدی بستگی دارم بهت که
عذابم می دی و از رو نمی رم
یه وقتا از تو آرامش می گیرم
به حدی بستگی دارم بهت که
عذابم می دی و از رو نمی رم
فقط باید صدا کنیم کسی رو
که دستش بازه می تونه ببخشه
خدا خاصیت دستاش اینه
که بی اندازه می تونه ببخشه
که دستش بازه می تونه ببخشه
خدا خاصیت دستاش اینه
که بی اندازه می تونه ببخشه
۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۷:۲۸ صبح
سلام.
متشکر دوست عزیز بسیار زیباست.
متشکر دوست عزیز بسیار زیباست.
۹ مرداد ۱۳۹۱, ۰۴:۵۷ عصر
همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشیمیتوانی همین جاپشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشیاین روزها خوبم ، کار میکنم ، شعر میخوانمقصه می نویسم و گـــــــــــاهیدلم که برایتــــــــــــ . . . تنگ میشودتمام خیابانها را ، با یادتـــــــــــ . . . پیاده میروم .
۱۰ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۵۴ صبح
گاه نمیدانم چه پیامی را بهانه کنم تا از حال آنکه روحم با اوست آگاه شوم
این بار که دلتنگی را بهانه کردم ،فردا را چه کنم ؟