تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: جمعه هاي انتظار..
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
تو بین منتظران هم ، عزیز من چه غریبی

عجیب تر که چه آسان ، نبودنت شده عادت!!!

چه کودکانه سپردیم ، دل به بازی قسمت ....

چه بی خیال نشستیم

نه کوششی !!! نه وفایی !!!

فقط نشسته و گفتیم:

خدا کند که بیایی!!!

آقا جان ما را ببخش... .
باز هم جمعه شد و غصّه ی من تازه شده

درد این بی خبری بی حد و اندازه شده


باز هم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم

باز از دوری تو خسته و درمانده شدم


باز هم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم

باز از بی خبری های دلــــم نالــیدم


باز هم درد فراقـت کـمرم را خم کرد

باز دوری تو چشمان مرا پر نم کرد


باز هم جمعه شد و چشم به در منتظرم

شاید آورد صبا از مه رویت خبرم
در دل خـود كشیده ام نقش جمــال یــار را

پیشـه خـود نمـــوده ام حـالت انتظــــــار را


ریخته دام ودانه شه از خط وخال خویشتن

صید نمــوده مرغ دل بــرده از او قـــــــــرار را


سوزم وسازم از غمش روز وشبان بخون دل

تـا كـه مگـر ببینـم آن طــرّه مشكبـــــــار را


دولت وصــل او اگــر یكشبی آیــدم بـه كف

شـرح فـراق كی تـوان داد یك از هـــــزار را


چشم امید دوختن در ره وصــــل تابه كی

برده شـــرار هجــر او از كفم اختیـــــــار را


ای مـَه برج مَعدِلت پــرده زچهــره بـرفـكن

شوی زچشم عاشقان زآب كرم غبــار را


سوختگـــان خویش را كن نظر عنـــایتی

مرهمی از كــرم بنــه این دل داغــــدار را


حیران را ز جلوه ای از رخ خویش مات كن

تــا رهــد از خـودی خـود ترك كند دیـــاررا
از انتظار خسته ام و يا دلم گرفته است؟

تو مدتي است رفته اي , بيا دلم گرفته است


نگاه سرد پنجره به کوچه خيره مانده بود

گمان کنم بداند او چرا دلم گرفته است ؟


گذشتم از هزاره ها در امتداد دوري ات

به ذهن من نمي رسد کجا دلم گرفته است؟؟؟


به چشم خود نديده ام شکوه چهره ي تو را

شبي بيا به خواب من , بيا دلم گرفته است
از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي

خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي


با ترنم با ترانه با سروش سبز آب

از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي


مثل عطر تازه تک جنگل باران زده

در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي


کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان

آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي


خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند

از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي


یا بقیه الله آجرک الله :::: یا صاحب الزمان ادرکنی :::
از نو شکفت نرگس چشم انتظاري ام

گل کرد خار خار شب بي قراري ام


تا شد هزار پاره دل از يک نگاه تو

ديدم هزار چشم در آيينه کاري ام


گر من ديدنت از خويش مي روم

از خويش مي روم که تو با خود بياري ام


بود و نبود من همه از دست رفته است

باري مگر تو دست بر آري به ياري ام


کاري به کار غير ندارم که عاقبت

مرهم نهاد نام تو بر زخم کاري ام


تا ساحل نگاه تو چون موج بي قرار

با رود رو به سوي تو دارم که جاري ام


با ناخنم به سنگ نوشتم : بيا , بيا

زان پيشتر که پاک شود يادگاري ام
ای نهان ساخته از دیده ما صورت خویش

بدر از پرده غیبت آی و نما طلعت خویش



طاق شد طاقت یاران بگشا پرده ز رخ

ای نهان ساخته از دیده ما صورت خویش



نه همین چشم براه تو مسلمانند

عالمی را نگران کرده ای از غیبت خویش



آمد از غیبت تو جان به لب منتظران

همه دادند زکف حوصله و طاقت خویش



بی رخت بسته به روی همه ، درهای امید

بگشا بر رخ احباب در از رحمت خویش



گرچه غرقیم به دریای گناهان لیکن

شرمساریم و خجالت زده از غفلت خویش



روی دل سوی تو داریم به صد عجز و نیاز

جز تو ابراز نداریم به کس حاجت خویش
هر کجا سلطان بود دورش سپاه و عسـکر است

پس چرا سلطان خوبـان بی سپاه و لشکر است

بـا خـبــر بـاشیـد ای چــشـم انــتــظـاران ظـهــور

بـهتـرین سـلـطـان عـالـم از هـمه تنـهـاتـر اسـت
پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش
پسری اشک فشان است به حال پدرش

پدری جام شهادت به لبش بوسه زده
پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش

پسری را که بود نبض دو عالم در دست
شاهد داغ پدر آه و دل و چشم ترش

حسن العسکری از زهر جفا می سوزد
حجةابن الحسن از غم شده گریان به برش

چار ساله پسری مانده و صد ها دشمن
که خداوند نگه دارد و از هر خطرش

دشمن افکنده زپا نخل امامت را باز
کند اندیشه به نابودی یکتا ثمرش

خانه را که عدو دست به غارت زده است
اتش ظلم بر افروخته از بام و درش

آه از آن روز که شد غیبت مهدی آغاز
غیبتی را که بود خون شهیدان اثرش

آنکه امروز جهان زنده و قائم از اوست
بار الها که مؤید نفتد از نظرش
سید رضا مؤید
آفتاب مهر


اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حكم تو ذرات در سجود

اى میر عسكرى لقب اى فاطمى نسب
آن را كه نیست مهر تو از زندگى چه سود

علمت محیط بر همه ذرات كاینات
فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود

تاریخ تابناك حیاتت، گر اندك است
بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود

عیسى دمى و پرتو رأى منیر تو
زنگار كفر از دل نصرانیان زدود

این افتخار گشته نصیبت كه از شرف
در خانه تو مصلح كل دیده برگشود

اى قبله مراد كه در بركة السّباع
شیران به پیش پاى تو آرند سر فرود

قربان دیده اى كه به بزم تو فاش دید
جاى قدوم عیسى و موسى و شیث و هود

قرآن ناطقى تو و قرآن پاك را
الحق مفسّرى، ز تو شایسته تر نبود

دشمن بدین كلام ستاید ترا كه نیست
در روزگار، چون تو به فضل و كمال و جود

شادى به نزد مردم غمدیده نارواست
جان ها فداى لعل لبت كاین سخن سرود

مدح شما، ز عهده مردم برون بود
اى خاندان پاك كه یزدانتان ستود

از نعمت ولاى شما خاندان وحى
منّت نهاد بر همگان، خالق و دود

اى پورهادى، اى حسن العسكرى ز لطف
بپذیر، از «مؤید» دلخسته این درود



مؤید

پروانه

آمده بالین بابا گوهرِ درّدانه‌ای

بر سر و سینه زند در کنج غربت خانه‌ای

سوخته بال و پرش از غم ولیکن ناتوان

دور شمعِ عسگری پر می‌زند پروانه‌ای



داغ

وای که وقتِ شررم آمده

چه بر سرت ای پدرم آمده

سرت به دامنِ غمم نشسته

داغِ رقیه نظرم آمده



شیعه

ای یازدهم امام شیعه

ای مفتخر از تو نامِ شیعه

بر سامره و حریمِ پاکت

بر مهدی تو سلامِ شیعه
عهد

می‌خوام امشب دلم و رها کنم

دل و همراهِ کبوترا کنم

اون و با غصه‌ها آشنا کنم

دلم و عازم سامرا کنم

به سرم زده هوای دیگری

تا بشم زائرِ کوی عسگری
* * *

خدا امشب شبِ ماتمِ همه است

شبِ نجوا و دعا و زمزمه است

مهدی صاحب زمان یتیم می‌شه

شب غصه‌‌های عشقِ فاطمه است

می‌خوام امشب با دلم عهدی کنم

با سرشکم کمکِ مهدی کنم

* * *

بگم آقاجون غریبی می‌دونم

امشب و دل بی شکیبی می‌دونم

گریه‌ دردِ تو رو درمون می‌کنه

تو که بر دردا طبیبی می‌دونم

خدا امشب عقده‌م و وا می‌کنم

یاریِ یوسفِ زهرا می‌کنم

* * *
بیان

در فصل شهادتت خزانم

گفتن ز غمت نمی‌توانم

آهنگ غریبی تو مولا

آتش شده پای استخوانم

تنها نه به اشک اکتفایی

از دیده سرشک خون روانم

تو ابن غریب، ابا الغریبی

از داغ تو نیمه گشته جانم

در خانه‌ و خانه همچو زندان

مظلوم‌‌ترین تو را بخوانم

آزاد شده ز جورِ دشمن

با زهر جفا، غمت بدانم

فرزند تو هم غریب چون توست

ای سوخته بینِ آشیانم

این ناله که مانده بین سینه

باشد به فدایت ای بیانم
آخـر ای پرده نشـین فاطمـــه
تــو بــرس به داد دین فاطمــه
بی تو جانها مان به لب آمد بیا
کاردها بــه استخوان آمد بیــــا
روزگاری شهرما ویران نبـود
دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت ازموسیقی عرفان نبود
هیچ صوتی بهتراز قرآن نبـــود
دختران رابی حجابی ننگ بـــود
رنگ چـــادربهترازهررنگ بـود
مرجـعیت مظهر تکـــریم بــود
حــــکم اورا عالمی تسلیم بــــود
یک سخن بودو هزاران مشتری
آن هم ازلــوث قرائت ها بـــری
هدیه بررقاصه ها واجب نبود
قدر عالم کمتراز مطــرب نبود
زه که در سال سیاه دوهـــزار
کــار فرهنگی شده پخش نــوار
ذهــــن صاف نوجوانان محـل
پــر شده از فیلــم های مبتــذ ل
آدمیت کــو، دگــر آدم کـی است
آدم قرن تمــدّ ن بـــرفی اســت
پشت پا بردین زدن آزادگی است
حرف حق گفتن عقب افتاد گیست
آخر ای پرده نشین فاطمـــه
تو برس به داد دین فاطمــه
بی تو منکرها همه معروف شد
کینه توزی با ولی مکشوف شد
دربه روی فتنه جویان باز شد
دشمنی با نا ئبت آغاز شـــد
بی توجان ها مان به لب آمد بیا
کارد هــا بر استخوان آمد بیــا
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
لینک مرجع