صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
سلام.
ما نزدیک به 40 روز مقاومت کردیم که خرمشهر به دست دشمن نیفتد . در این مدت یکی از کسانی که آر.پی.جی روی دوششان می گرفتند و می رفتند به مواضع دشمن می زدند ، آرایش تانکهای دشمن را برهم می زدند که دشمن جلوتر نیاید ، مقام معظم رهبری بود.یکی از آن کسانی که در قالب گشتی های شناسایی یه نفره و پنج نفره تا اعماق نیروهای دشمن پیش می رفتند تا اطلاعاتی را که می خواهند بدهند حضرت امام دست اول و ناب باشد ، مقام معظم رهبری بود .
به نام خدا
خدا قوت به دوستان ولایتی
ما با ولایت زنده ایم
تا زنده ایم رزمنده ایم
سلام.
آیت الله خامنه ای از ابتدای جنگ همراه شهید چمران ، حضور فعال در جبهه ها داشتند . اسلحه به دوش می گرفتند و شبها در عملیات شناسایی شرکت می کردند .
ایشان با حمایت رزمندگان به آنان روحیه می دادند . در اواخر جنگ در سال 1367 ف که وضعیت جبهه ها حساس شد و برخی روحیه خود را از دست داده بودند . معظم له با اینکه در آن موقع عهده دار مقام ریاست جمهوری بودند لباس رزم پوشیدند و با یک برنامه منظم به جبهه آمدند .
حضور آقا در جبهه ، در روحیه رزمندگان بسیار موثر بود . تا آنجا که مدافعان واقعی انقلاب توانستند با انسجام و تداوم رزم تجاوزهای دشمن را خنثی کنند و جنگ را به نفع جمهوری اسلامی ایران پایان دهند .
ماجرای آشنائى رهبر انقلاب با شهید چمران
همان وقت يك نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسيد كه اين اولين رابطه و واسطهى آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در اين نوار بود كه توضيح داده بود صحنهى لبنان را كه لبنان چه خبر است. براى ما خيلى جالب بود؛ با بينش روشن، نگاه سياسىِ كاملاً شفاف و فهم عرصه - كه توى آن صحنهى شلوغ چه خبر است، كى با كى طرف است، كىها انگيزه دارند كه اين كشتار درونى در بيروت ادامه داشته باشد - اينها را در ظرف دو ساعت در يك نوارى ايشان پر كرده بود و فرستاده بود، كه دست ما هم رسيد. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد كه نگاه سياسى و فهم سياسى و آن چراغ مهشكنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل يك مه غليظ، فضا را نامشخص ميكند؛ چراغ مهشكن لازم است كه همان بصيرت است. آنجا جنگيد؛ بعد كه انقلاب پيروز شد، خودش را رساند اينجا.
از اول انقلاب هم در عرصههاى حساس حضور داشت. رفت كردستان و در جنگهايى كه در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزير دفاع شد؛ بعد كه جنگ شروع شد، وزارت و بقيهى مناصب دولتى و مقامات را كنار گذاشت و آمد اهواز، جنگيد و ايستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسيد. يعنى براى او مقام ارزش نداشت، دنيا ارزش نداشت، جلوههاى زندگى ارزش نداشت.
سلام.
در دیداری که آقا در مشهد با خانواده های شهدا داشتند ، یک روز از خانواده های شهدا داشتند ، یک روز از خانواده ای دلجویی می کردند که چهار فرزندشان شهید شده بود . مقام معظم رهبری بعد از اینکه عکس شهیدان را برایشان آوردند ، اسامی همه اعضای خانواده را سوال فرمودند . بعد از معارفه افراد را با اسم کوچک صدا می زدند و هدایایی نیز به پدر و مادر شهید تقدیم نمودند . دراین بین یکی از برادران این شهدای بزرگوار که جانباز بود ، آمد و پس از دستبوسی شروع به گریه کرد . مقام معظم رهبری از او دلجویی کردند . پدر شهید گفت : آقا ! برای همسر ایشان دعا کنید ، چون بیمار است و دکترها پول کلانی برای مداوایش می خواهند . آقا فرمودند : هیچ ناراحتی ندارد ، ان شائ الله مشکلش حل خواهد شد . ( فردای آن روز همسر این فرد به دستور ولی امر مسلمین در بیمارستان بستری و تحت معالجه قرار گرفت ).
مطالعه چند جلد كتابِ قطور در اتوبوس!
خاطرهای از حضرت آیتالله خامنهای در مورد اهتمام به كتابخوانی
من توقعم اين است كه مردم ما كتابخوانى را جدى بگيرند. البته جمعى از مردم جدى مىگيرند؛ اما همه اين طور نيستند. من مىخواهم خواهشى از مردم بكنم و آن اين است: كسانى كه وقتهاى ضايعشوندهاى دارند؛ مثلا به اتوبوس يا تاكسى سوار مىشوند، يا سوار وسيلهى نقليهى خودشان هستند و ديگرى ماشين را مىراند، يا در جاهايى مثل مطب پزشك در حال انتظار به سر مىبرند و بههرحال اوقاتى را در حال انتظار به بىكارى مىگذرانند، در تمام اين ساعات، كتاب بخوانند. كتاب در كيف يا جيب خود داشته باشند و در اتوبوس كه نشستند، كتاب را باز كنند و بخوانند. وقتى هم به مقصد رسيدند، نشانهاى لاى كتاب بگذارند و باز در فرصت يا فرصتهاى بعدى آن را باز كنند و از همان جا بخوانند.
بنده خودم چند جلد قطور از يك عنوان كتاب را در اتوبوس خواندم! البته قضيه مربوط به قبل از انقلاب است كه چند روزى براى انجام كارى از مشهد به تهران آمده بودم. بنا به دلايلى نمىخواهم اسم كتاب را بگويم. وضعيت و فضاى اتوبوسهاى آن روزگار براى ما خيلى آزار دهنده بود و نمىتوانستيم تحمل كنيم. دلم مىخواست سرم پايين باشد و خواندن كتاب در چنين وضعيتى بهترين كار بود. ساعتى را كه به اين حالت مىگذراندم احساس نمىكردم ضايع مىشود. آن وقتها تقريبا يك ساعت طول مىكشيد تا آدم با اتوبوس از جايى به جاى ديگر مىرفت. بعضى وقتها اين جابجايى كمتر يا بيشتر هم طول مىكشيد. بههرحال چنين يك ساعتهايى را احساس نمىكردم كه ضايع مىشود؛ چون كتاب مىخواندم.
مصاحبه در پايان بازديد از نهمين نمايشگاه بينالمللى كتاب تهران - 22/02/1375
توصیه امام (ره) به آیتالله خامنهای در بیمارستان
آنچه در پی میآید یكی از خاطرات آیتالله خامنهای از امام خمینی (ره) است كه پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، آن را در آستانه سالروز رحلت حضرت امام (ره) منتشر میكند:
بهار سال 1365، روزى را كه امام(ره) در بستر بيمارى بودند، فراموش نمىكنم. ايشان دچار ناراحتى قلبى شده بودند و تقريباً ده، پانزده روزى در بستر بيمارى بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا به من تلفن كردند و گفتند سريعاً به آنجا بياييد؛ فهميدم كه براى امام(ره) مسألهاى رخ داده است. آناً حركت كردم و پس از چند ساعت طى مسير، خود را به تهران رساندم. اولين نفر از مسؤولان كشور بودم كه شايد حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ايشان حاضر شدم.
روزهاى نگرانكننده و سختى را گذرانديم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى كه نزديك تخت ايشان رسيدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گريه كردم. ايشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه كردند. بعد چند جمله گفتند كه چون كوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بيرون آمدم و آنها را نوشتم.
در آن لحظاتی كه امام(ره) ناراحتى قلبى پيدا كرده بودند، ايشان انتظار و آمادگى براى بروز احتمالى حادثه را داشتند، بنابراين مهمترين حرفى كه در ذهن ايشان بود، قاعدتاً مىبايد در آن لحظهى حساس به ما مىگفتند. ايشان فرمودند:
«قوى باشيد، احساس ضعف نكنيد، به خدا متكى باشيد، «اشدّاء على الكفّار رحماء بينهم» باشيد، و اگر با هم بوديد، هيچكس نمىتواند به شما آسيبى برساند».
به نظر من، وصيت سىصفحهای امام(ره) مىتواند در همين چند جمله خلاصه شود.
سخنرانى در مراسم بيعت ائمهى جمعهى سراسر كشور، 12/4/1368
قصه اصحاب کهف را از شما ياد گرفتم!
ماه رمضان بود، فكر كردم براى اينها چه مطلبى را مطرح كنم كه خوب باشد. به مناسبت حال خودم گفتم كه سورۀ كهف را برايشان تفسير میکنم. براى اين كار، من به تفاسير مختلف و به تاريخ مراجعه میكردم و در آن جلسه - كه جلسۀ خيلى پُرشور و خوبى هم بود - اين ماجرا را در شبهاى ماه رمضان پشت سر هم بيان میكردم. پس از اين قضيه هم بارها داستان اصحاب كهف را گفتهام و شنيدهام و خواندهام؛ اما حقيقت قضيه اين است كه قصۀ اصحاب كهف را از شما ياد گرفتم! آن شبى كه شما آن صحنۀ بسيار زيبا و قوى و پيچيده و عالى را اجرا كرديد، من فهميدم كه «اذ قاموا ربّنا ربّ السّموات و الأرض» يعنى چه! آن شب من اين را به چشم خودم ديدم. شما حقيقتاً يك داستان قرآنى را زنده و مجسم كرديد و آن را در مقابل چشم بينندگان قرار داديد؛ اين كارِ خيلى بزرگى است.
(نقل در ديدار دست اندركاران مجموعه تلويزيوني مردان آنجلس در هشتم اسفند 1377)
حقــا کـه تـو از سـلالهی فاطمه ای ........... با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای
زیـبا تـر از این نـام نـدیدم بـه جهــان ........... ســید عــلی الحــسـینی الخــامـنه ای
بسم الله الرحمن الرحیم
الحق
حقــا کـه تـو از سـلالهی فاطمه ای ........... با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای
زیـبا تـر از این نـام نـدیدم بـه جهــان ........... ســید عــلی الحــسـینی الخــامـنه ای
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان و یاران قرآنی هفته ی دفاع مقدس است و ما این روز را که نشان دهنده ی غیرت و همیت ایرانی و اسلامی را گرامی می داریم
خبرگزاری فارس: در حاشیه دیداری كه سرداران نیروهای مسلح به مناسبت هفته دفاع مقدس با سرلشكر سیدحسن فیروزآبادی داشتند، سرلشكر فیروزآبادی در پاسخ به جوانی كه چفیه وی را طلب كرد، گفت: «مقام معظم رهبری به خاطر بركت ولایت چفیه خود را به عنوان تبرك هدیه دهند؛ چفیه آقا پر از نورانیت و بركت است».
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، مقام معظم رهبری خورشیدی است كه قافله انقلاب از نور ولایت ایشان راه را از بیراهه تشخیص میدهد؛ ایشان گاهی از روی محبت دست روی سر فردی میكشند؛ گاهی انگشتر خود را میبخشند و گاهی چفیهای كه بر شانههایشان دارند را به طالب آن چفیه هدیه میدهند.
چفیه آقا مثل یك راز جذاب است كه شاید هنوز كسی نتوانسته به آن راز دست پیدا كند و هر كسی زرنگتر باشد، میتواند در مجلسی كه آقا حضور دارند، چفیه ایشان را به عنوان تبرك بگیرد و تا آخر عمر آن را بر گردن خود بیندازد و با افتخار به همه بگوید كه این چفیه از روی شانههای آقا برداشته شده و به دست من رسیده است.
كسانی كه تا به حال به محضر آقا شرفیاب شدهاند، شاهد بودهاند كه هر بار كه كسی چفیه آقا را طلب كرده، ایشان با رضایت كامل به یكی از همراهان فرمودند «این چفیه را از شانه من بردارید و بدهید به ایشان».
شانههای ایشان هیچ وقت خالی از چفیه نبوده، شاید این تكّه پارچه نمادی از دفاع مقدّس است؛ شاید علامت حمایت از مظلومان فلسطین و شاید نشان وحدت امت اسلامی است.
خیلی از بسیجیان شانههای خود با چفیه مزین میكنند و سرلشكر فیروزآبادی یكی از همان بسیجیانی است همیشه چفیهای را بر شانههایش میگذارد و آن را جزو لباس خود میداند.
در حاشیه دیداری كه سرداران، امیران سپاه، ارتش و نیروی انتظامی و مسئولان ستاد بزرگداشت سیامین سالگرد دفاع مقدس با سرلشكر سیدحسن فیروزآبادی رئیس ستاد كل نیروهای مسلح داشتند، یكی از جوانان حاضر خود را به سرلشكر فیروزآبادی رساند و از وی چفیهای را كه بر دوشش بود، طلب كرد.
سرلشكر فیروزآبادی دست خود را بر چفیهاش كشید و گفت: «مقام معظم رهبری به خاطر بركت ولایت چفیه خود را به عنوان تبرك هدیه دهند؛ چفیه مقام معظم رهبری پر از نورانیت و بركت است؛ من یك بسیجی و سرباز هستم و چفیه جزو لباس من است. من نباید چفیه قلابی به مردم بدهم».
صفحهها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9