غزل های حافظ
۲۰ مهر ۱۳۸۹, ۰۸:۵۷ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ دي ۱۳۹۳ ۰۱:۱۳ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
غزل های حافظ
سلام :
امروز روز جهانی حافظ بود ، به همین مناسبت یکی از غزلیات حضرت حافظ رو می نویسم : یا رب سببی ساز که یارم به سلامت باز آید و برهاندم از بند ملامت خاک ره آن یار سفر کرده بیارید تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شدم خاک چه سود اشک ندامت ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق ما با تو نداریم سخن ؛ خیر و سلامت درویش مکن ناله ز شمشیر احبا کاین طایفه از کشته ستانند غرامت در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی بر می شکند گوشه ی محراب امامت حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت |
|||
|
۱۹ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۲۰ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ مهر ۱۳۹۰ ۱۰:۲۴ عصر، توسط hamed.)
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
گرامی باد یاد شعار شهیر جهانی خواجه حافظ شیرازی
20 مهر 1390 غزل ۲۰۷- یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق مفتی عقل در این مسله لایعقل بود راستی خاتم فیروزه بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۱۹ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۳۵ عصر
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت من اکر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جاخانه عشق است چه مسجد چه کنشت سر تسلیم من و خاک در میکده ها مدعی گر نکند فهم سخن گو سروخشت نا امیدم مکن از سابقه ی روز الست تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت نه من از خانه ی تقوا بدر افتادم و بس پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت گر نهادت همه اینست زهی پاک نهاد ور سرشتت همه آنست زهی پاک سرشت باغ فردوس لطیفست و لیکن زنهار تو غنیمت شمر این سایه ی بید و لب کشت حافظا روز اجل گر بکف اری جامی یکسر از کوی خرابات برندت ببهشت
TuHaN
|
|||
|
۱۹ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۴۴ عصر
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
گل بی رخ یار خوش نباشر
بی باده بهار خوش نباشد طرف چمن وطواف بستان بی لاله عذار خوش نباشد رقصیدن سرو وحالت گل بی صوت هزار خوش نباشد با یار شکر لب گل اندام بی بوس وکنار خوش نباشد هر نقش که دست عقل بندد جز نقش نگار خوش نباشد جان نقد محقر است حافظ از بهر نثار خوش نباشد. |
|||
|
۲۵ مهر ۱۳۹۰, ۰۷:۳۳ صبح
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
بلبل اندر ناله و، گل خندهی خوش میزند
حافظ بلبل اندر ناله و، گُل خندهی خوش میزند چون نسوزد دل که دلبر در وِی آتش میزند؟ زاهدا، از تیرِ مژگانش حذر کردن چه سود؟ - زخمِ پنهانم به ابروی کَمانکش میزند. □ ناخوشیها دیدهام از زاهدِ پشمینهپوش من غلامِ مطربم کابریشمِ خوش میزند. محتسب، با ساغرِ رندان شکستن، روز و شب بادهی سرخ از صراحیّ منقّش میزند حافظ عاشق، به رَغمِ زاهدِ دنیاپرست بادهی نوشین به روی یارِ مهوش میزند. برگرفته از : حافظ، شمسالدين محمد؛ ديوان حافظ؛ به روايت احمد شاملو؛ چاپ يازدهم؛ تهران:مرواريد، 1386. در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۲۵ مهر ۱۳۹۰, ۱۱:۰۲ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ مهر ۱۳۹۰ ۱۱:۳۴ صبح، توسط osaky.)
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با اینکه این بازی توان کرد شب تنهائیم در قصد جان بود خیالش لطفهای بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نیاشم که من نرگس او سرگران کرد صبا گر چاره داری وقت وقت است که درد اشتیاقم قصد جان کرد کجا گویم که با این درد جان سوز طبیبم قصد جان ناتوان کرد بد انسان سوخت دل امشب که بر من صراحی گریه و بر بط فغان کرد میان مهربانان کی توان گفت که یار من چنین گفت و چنان کرد عدو با جان حافظ آن نکردی که تیر چشم آن ابرو کمان کرد.
TuHaN
|
|||
|
۲۸ مهر ۱۳۹۰, ۰۹:۲۲ صبح
ارسال: #7
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی شیرینتر از آنی به شکر خنده که گویم ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی صدبار بگفتی که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزرده چرا جمله زبانی گویی بدهم کامت وجانت بستانم ترسم ندهی کامم وجانم بستانی چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند بیمار که دیدست بدین سخت کمانی چون اشک بیندازیش از دیده مردم آن را که دمی از نظر خویش برانی |
|||
|
۵ آبان ۱۳۹۰, ۰۱:۰۳ عصر
ارسال: #8
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
مرحبا ای پیک مشتاقانبده پیغامدوست\تاکنم جان ازسررغبت فدای نام دوست
واله وشیداست دایم همچوبلبلدرقفس\طوطی طبعم زعشق شکروبادام دوست یا ابوالفضل |
|||
|
۵ آبان ۱۳۹۰, ۱۰:۴۸ عصر
ارسال: #9
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
یارم چو قدح به دست گیرد بازار بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد در بحر فتاده ام چو ماهی تا یار مرا به شست گیرد در پاش فتاده ام به زاری آیا بود آنکه دست گیرد خرم دل آنکه همچو حافظ جامی زمی الست گیرد.
|
|||
|
۸ آبان ۱۳۹۰, ۱۱:۲۸ صبح
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: غزل حافظ
تقدیم به صاحب عصر«عج» بیا که در تن مرده روان در آید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز غمی که چون سپه رنگ ملک دل بگرفت زخیل شادی روم رخت ز داید باز به پیش آینه دل هر آنچه می دارم بجز خیال جمالت نمی نماید باز بدان مثل که شب آبستن است روز از تو ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ ببوی گلبن وصل تو می سراید باز. |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا