مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
۱۳ مهر ۱۳۸۹, ۰۷:۱۳ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ اسفند ۱۳۸۹ ۱۲:۵۶ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
((به نام خدا))
سلام با من سخن بگو دوكوهه اگر بپرسی دو كوهه كجاست ، چه جوابی بدهیم ؟ بگوییم دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه بسیجی ها را در خود جای می داد و بعد سكوت كنیم ؟ پس ای كاش نمی پرسیدی كه دو كوهه كجاست ، چرا كه جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ها ممكن نیست. كاش تو خود در دو كوهه زیسته بودی كه دیگر نیازی به این سوال نبود. گفته اند شرف المكان بالمكین – اعتبار مكان ها به انسان هایی است كه در آنها زیسته اند – و چه خوب گفته اند . دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه سال های سال با شهدا زیسته است ، با بسیجی ها، و همه سرّ مطلب همین جاست. اگر شهدا نبودند و بسیجی ها ، آنچه می ماند پادگانی بود درندشت ، با زمین هایی آسفالته ، خشك و كم دار و درخت ، ساختمان هایی ، كوتاه و بلند و تیرك هایی كه بر آن پرچم نصب كرده اند. اما دوكوهه سال ها با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و از آنها روح گرفته است ؛ روحی جاودانه. دوكوهه مغموم است، اما اشتباه نكنید! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفای بسیجی ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه ای است كه در آن كرامات باطنی انسان ها بروز می یابند. یك بار دیگر، سلام دوكوهه. قطارها دیگر در كنار دوكوهه نمی ایستند و بسیجی ها را از آن بیرون نمی ریزند. قطارها دوكوهه را فراموش كرده اند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند . بی رحمانه می گذرند . اما شهدا انسی دارند با دوكوهه كه مپرس. باذره ذره خاكش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمان هایش، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید . می گویی نه ؟ از حوض روبه روی حسینیه حاج همت باز پرس كه همه شهدای دوكوهه با آب آن وضو ساخته اند. در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست كه به یاد شهدا روییده اند. اما الفت شهدا با این حوض نه فكر كنی كه به سبب تابلوهاست ! من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست كه بتوان گفت. تو خودت باید دریابی . واگر نه، دیگر چه جای سخن؟ زمین صبحگاه نیز هنوز در جست وجوی رازداران خویش است . اگر زبان خاك را بدانی ، نوحه اش را در فراق آنها خواهی شنید، هرچند او همه لحظات آنچه را كه دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهید گلستانی را گاهِ خواندن دعای صبحگاه – اللهم اجعل صباحنا صباح الصالحین...- نهر های رحمات خاص حق جاری می شد و باغ هایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله می رویید و زمین صبحگاه بقعه ای می شد از بقاع رضوان. آنان كه در دوكوهه زیسته اند طراوت این جنات را در جان خویش آزموده اند و هنوز از سكر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند. جا دارد كه دوكوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی كه ازقافله شهدا جا مانده اند. ای قدمگاه بسیجی ها، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان ، تو خوب می دانی كه چه سایه بلندی را از كف داده ای . بوسه های تو بر قدم هایی می نشسته است كه استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد . یادهایت را در خود تجدید كن تا آنجا كه اگر هزارها سال از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسد كه قدمگاه بسیجیان بوده ای. شب را به یاد بیاور كه انیس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عملیات والفجر یك . ای دوكوهه ، تو را با خدا چه عهدی بود كه از كرامت برخوردار شدی و خاك زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد ؟ و حال چه می كنی ، در فراق پیشانی هایشان كه سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهای عاشقانه؟ دو كوهه، می دانم كه چقدر دلتنگی. می دانم كه دلت می خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. می دانم كه چه می كشی دوكوهه! عمر تو هزار ها سال است و شاید هم میلیون ها سال. اما از آن روز كه انسان بر این خاك زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا كسی را می شناسی كه بهتر از شهدای ما خدا را عبادت كرده باشد؟ تو چه كرده ای كه سزاوار كرامتی این همه گشته ای كه سجده گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و كربلا؟ كدام رسول بر خاك تو زیسته است؟ تو كهف اعتكاف كدام عارف بوده ای؟ اشك كدام عزادار حسین بر تو چكیده است؟ چه كرده ای دوكوهه؟با من سخن بگو... حسینیه ات نیز سكوت كرده است و دم بر نمی آورد. ما كه می دانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمام آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است. پس، از حسینیه حاج همت بخواه كه مهر سكوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید. اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی كه در آن نماز شب اقامه كرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدایی كه در حسینیه ، چشم مكاشفه بر جهان غیب گشوده اند؛ شهدایی كه همسفران عرشی امام بوده اند و اكنون میزبان او هستند. عمق وجود من با این سكوت راز آمیز آشناست؛ سكوتی كه در باطن ، هزارها فریاد دارد. من هرگز اجازه نمی دهم كه صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح كرده است. گوش بسپار تا ناله های حاج عباس كریمی را نیز در سوگ شهادت او بشنوی . حسینیه حاج همت قلب دوكوهه بوده است. حیات دو كوهه از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت . وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزند. دو كوهه قطعه ای از خاك كربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. كسی می گفت كاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سرّی كه میان او و كربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست، كو محرم اسرار؟ هر كه می خواهد ما را بشناسد داستان كربلا را بخواند، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل كربلایی نباشد. چه بگویم در جواب این كه حسین كیست و كربلا كدام است؟ چه بگویم در جواب این كه چرا داستان كربلا كهنه نمی شود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی، كه جانواران نیز از آن برخودارند؛ حیاتی كه درخور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آن سان كه امام داشت، زیستنی آن سان كه امام زیست . حسینیه شهدا نیز اكنون در جست وجوی گم كرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید، از آنان كه در حقیقت خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد. دوكوهه، خاك و آب و در و دیوارهایش، همه وجودش با این حضور آن همه انس داشته است كه اكنون ، در این روزهای تنهایی ، جایی مغموم تر از آن نمی یابی . دوكوهه مغموم است و در انتظار قیامت . دلش برای شهدا تنگ شده است ، برای بسیجی ها . همین جا بود، در همین میدان روبه روی ساختمان گردان مالك. از همین جا بود كه خون حیات یك بار دیگردر رگ های زمین و زمان می دوید، همین جا بود كه عاشورا تكرار می شد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود، یاران خمینی هم بودند. همین جا بود كه عاشورا تكرار می شد، اما این بار امام حسین به شهادت نمی رسید؛ بسیجی ها بودند، فداییان امام، گردان گردان، لشكر لشكر. جواد صراف و اسماعیل زاده هم بودند. باقی شهدا را من نمی شناسم، تو بگو. هر جا كه هستی، هر شهیدی كه می بینی نام ببر و به فرزندانت بگو كه چهره او را به خاطر بسپارند تا عَلم خمینی بر زمین نماند. عَلم خمینی بر زمین نمی ماند؛ مگر ما مرده ایم؟ دوكوهه، خاك و آب و در و دیوارهایش با این حضور آن همه انس داشته است كه اكنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغموم تر از آن نمی یابی. دوكوهه مغموم است و درانتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای بسیجی ها. امسال عید هم عده ای از بچه ها آمده اند تا دوكوهه از غصه دق نكند. از جانب آن ها مصطفی مامور شده است كه با دوكوهه سخن بگوید. مصطفی زبان دوكوهه را خوب می داند. می گوید:« ...تو را دوست دارم ای دوكوهه، تو را دوست دارم كه بوی بهشت می دهی. تو را دوست دارم كه دامنت برای یك بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم كه به بودنم هستی دادی. تو را دوست دارم كه زندگی را تو برایم تفسیر كردی.» این همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز كه روح تو عالم را تسخیر كند و نام تو و خاك تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. دوكوهه، آیا دوست داری كه پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش. یك بار دیگر ، سلام دوكوهه . دوكوهه ، تویك پادگان نیستی ، توقطعه ای از خاك كربلایی ، چرا كه یاران عاشورایی سیدالشهدا را به قافله او رسانده ای . دوكوهه در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم؛ اما دیگر خاك توقدمگاه این كربلاییان آخرالزمان نیست . بعضی ها ما را سرزنش می كنند كه چرا دم از كربلا می زنید و از عاشورا. آنها نمی دانند كه برای ما كربلا بیش از آن كه یك شهر باشد ، یك افق است ،یك منظر معنوی است كه آن را به تعداد شهدایمان فتح كرده ایم ؛ نه یك با ر و نه دو بار ، به تعداد شهدایمان . دوكوهه توخوب می فهمی كه من چه می گویم . تو با حاج همت ، با حاج عباس كریمی ، با چراغی ، با دستواره ، با اسكندری، علیرضا نوری ، وزوایی، ورامینی ، رستگار ، موحد ، حاج مجید رمضان ، صالحی ، حاجی پور و صدها شهید دیگر انس داشته ای . تو كه بوسه بر پای بسیجی ها زده ای ، تو كه با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو كه نجواهای عاشقانه آنها را شنیده ای تو كه معنای انسان را دریافته ای ، توخوب می دانی كه ما چه می گوییم . آری تو دیگر در جست وجوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را كه یافت نمی شود . روز اول سال 68 ، پادگان دوكوهه كمی تسكین یافته است . عده ای از دوستانش آمده اند تا گمشده خویش را در آنجا بجویند . در و دیوار ، ساختمان ها و راهروها بر سرجای خویش باقی است واگر كسی نداند ، می پندارد كه دوكوهه همه چیز را از یاد برده است . درها قفل است وآنها می كوشند تا از هر راه كه هست ، یك با ر دیگرخود را به فضای مالوف خویش برسانند . اما گم گشته در آنجا هم نیست . عالم محضر شهداست ، اما كو محرمی كه این حضور را دریابد و در برابر این خلا ظاهری خود را نبازد ؟ زمان می گذرد و مكان ها فرو می شكند ، اما حقایق باقی هستند . شهید حاجی پور زنده است ، من و تو مرده ایم . شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی كه با خدا بسته بودند اثبات كردند . كاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم . یادآوران در جست وجوی گمگشته خویش به اردوگاه كرخه می روند . شعرشان اگر چه بس مغموم می نماید ، اما شعر مستی است . آنان را كه می خواهند با نظر روانكاوانه در این سرمستان میكده عشق بنگرند هشدار باد كه مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند . یأس از جنود شیطان است واینان وارسته اند از آن جهانی كه در سیطره شیاطین است . كرخه خرابات است واینان خراباتیانند و گریه ، آبی است بر دل های سوخته شان . گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است ، بگذار اینان نیز فاش بگریند . امام كو كه به تماشای رهروان خویش بنشیند ؟ آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم كه انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را كه دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه كردیم . ما ایثار را دیدیم كه چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، كرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را كه دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیده ایم. ما دیدیم كه چگونه كرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اكبر را درك كردیم . آنچه را كه عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم كه چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول كردیم و بر سرسفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در ركاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی كوفیان را جبران كردیم ... و پادگان دوكوهه بر این همه شهادت خواهد داد . پادگان دوكوهه آخرین بار در عملیات مرصاد بود كه به پیمان خویش وفا كرد . یك بار دیگر دوكوهه همه چهره های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می داشت وداع كرد . دوكوهه ، با تو هستم : آیا می دانستی كه این آخرین وداع است ؟ منافقین می پنداشتند كه آن عهد را كه تو بر آن شاهد بوده ای فراموش كرده ایم ، اما تو می دانی كه این چنین نبود . همه دانستند . دوكوهه ، آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی ؟ آیا سعی كردی كه همه آن لحظات را به یاد بسپاری ؟ سعید را به خاطر داری كه چه می خواند ؟ برای امام می خواند ، برای آن كه عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن كه به ما آموخت حقیقت عرفان را كه مبارزه است ، برای آن كسی كه ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه كردیم . خداحافظ دوكوهه . ما می دانیم كه تو از گواهان روز حشری و بر آنچه ما بوده ایم شهادت خواهی داد . تو ما را می شناخته ای و رازدار خلوت ما بوده ای ؛ روزها و شب ها ، در حسینه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمین صبحگاهت . این همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقی است . دیر نیست آن روز كه روح تو عالم را تسخیر كند ونام تو و خاك تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. دوكوهه، آیا دوست داری كه پادگان یاران امام مهدی نیز باشی ؟ پس منتظر باش . ببخشید اگر مطلب زیاد شد،ببخشید.ولی به نظرم خیلی زیبا بود. برگرفته از:AVINY.COM [attachment=194]
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۱۹ دي ۱۳۹۰, ۰۷:۵۰ عصر
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان مجموعه اول روایت فتح: 1-شب عاشورایی عصر روز بيستم بهمن ١٣٦٤، نخلستانهاي حاشيهي اروند غروب نزديك ميشود و تو گويي تقدير زمين از همين حاشيهي اروندرود است كه تعيين ميگردد. و مگر بهراستي جز اين است؟ بچهها آماده و مسلح، با كولهپشتي و پتو و جليقههاي نجات، در ميان نخلستانهاي حاشيهي اروند، آخرين ساعات روز را به سوي پايان خوش انتظار طي ميكنند. اينها بچههاي قرن پانزدهم هجري قمري هستند؛ هم آنان كه كرهي زمين قرنهاست انتظار آنان را ميكشد تا بر خاك بلاديدهي اين سياره قدم گذارند و عصر ظلمت و بيخبري را به پايان برسانند... و اينك آنان آمدهاند، با سادگي و تواضع، بيتكلف و صميمي، در پيوند با آب و درخت و آسمان و خاك و باران... و پرندگان. و تو هم كه از غرورآباد پرتكلف نفس اماره راه گم كردهاي و بهيكباره خود را در ميان اين بندگان مطيع خدا يافتهاي، حس ميكني كه به بركت آنان، با همه چيز، آب و درخت و آسمان و خاك و باران و پرندگان و ديگر انسانها پيوند خوردهاي و بين تو و رب العالمين هيچ چيز نمانده است و دائم الصلوة شدهاي. غروب نزديك ميشود و انتظاري خوش، دل بيتاب تو را در خود ميفشارد. اين نخلستانها مركز جهان است و اگر باور نداري، خود به خيل اين ياوران صاحب الزمان بپيوند تا دريابي كه چه ميگويم. مگر نه اين است كه زمان در كف صاحب الزمان است و اينان نيز ياوران او؟ مگر نه اينچنين است كه خداوند انسان را براي خليفة اللهي آفريده است؟ و مگر نه اينچنين است كه انسان را عبوديت حق به خليفة اللهي ميرساند؟ اين نخلستانها مركز جهان است، چرا كه بهترين بندگان خدا، يعني بندهترين بندگان خدا در اينجا گرد آمدهاند تا بر صف كفر بتازند و بند از اسراي شب بر گيرند و آيينة فطرتها را از تيرگي گناه بزدايند و كاري كنند تا جهان بار ديگر اهليت ولايت نور را پيدا كند. بعضيها وضو ميگيرند و بعضي ديگر پيشانيبندهايي را كه رويشان نوشته شده است «زائران كربلا» بر پيشاني ميبندند. در اينجا و در اين لحظات، دلها آنچنان صفايي مييابد كه وصف آن ممكن نيست. گفتم كه هيچ چيز در ميانهي تو و رب العالمين باقي نميماند _ خود تو، آن كه به او ميگويي من. و در اينجا ديگر مني در ميانه نيست؛ من ميميرد و همه به هم پيوند ميخورند. آنگاه دستها در هم گره ميخورند و ديگر رها نميشوند. در ميان نخلستانهاي حاشيهي اروند، پيشاپيش عيد فرا رسيده است، و هر چه به شب نزديكتر ميشويم، دلها را اشتياقي عجيب، بيشتر و بيشتر در خود ميفشارد. بعضي از بچهها گوشهي خلوتي يافتهاند و گذشتهي خويش را با وسواس يك قاضي ميكاوند و سراپاي زندگي خويش را محاسبه ميكنند و وصيتنامه مينويسند. حقا را خدا ميبخشد، اما واي از حق الناس! و تو بهناگاه دلت پايين ميريزد: آيا وصيتنامهات را تنظيم كردهاي؟ از يك طرف بچههاي جهاد كارهاي مانده را راست و ريس ميكنند و از طرف ديگر، سكاندارها قايقهايشان را ميشويند و با دقتي غريب همه چيز را بررسي ميكنند. رزمندهاي روي يك بلندي مشرف به رودخانه نشسته و ماسكش را نگاه ميكند. - اين چيه؟ - ماسك! - اونوقت طرز استفادهشو بلدي؟ - استفادهشو؟ بله... راستي تو طرز استفاده از ماسك را بلدي؟ آفتاب باز هم پايينتر آمده است و دلها ميخواهند كه از قفس تنگ سينهها بيرون بزنند. انتظار سايهاي از اشتياق بر همه چيز كشانده است. همهي كارهاي معمولي پر از راز ميشود و اشيا حقيقتي ديگر مييابند. نان همان نان است و آب همان آب است، و بچهها نيز همان بچههاي صميمي و بيتكلف و متواضع و سادهاي هستند كه هميشه در مسجد و نماز جمعه و محل كارَت و اينجا و آنجا ميبيني. اما در اينجا و در اين ساعات، همهي چيزهاي معمولي هيبتي ديگر پيدا ميكنند. تو گويي همهي اشيا گنجينههايي از رازهاي شگفت خلقت هستند، اما تو تا به حال در نمييافتي. امان از غفلت! ادامه دارد.....
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۹ بهمن ۱۳۹۰, ۱۱:۱۰ صبح
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
سلام :
چقدر این متن زیبا بود . دست شما درد نکنه . و من این قسمت هاشو بیشتر دوست داشتم . من هم دوکوهه رو دیدم . یاد سفر جنوب افتادم . هر چند روزی که دوکوهه بدیم برای من روز خوبی نبود پر از درد و تنهایی و ... به هر حال ممنون از انتخاب زیباتون گفته اند شرف المكان بالمكین – اعتبار مكان ها به انسان هایی است كه در آنها زیسته اند – و چه خوب گفته اند . آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم كه انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را كه دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه كردیم . ما ایثار را دیدیم كه چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، كرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را كه دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیده ایم. ما دیدیم كه چگونه كرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اكبر را درك كردیم . آنچه را كه عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم كه چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول كردیم و بر سرسفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در ركاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی كوفیان را جبران كردیم ... و پادگان دوكوهه بر این همه شهادت خواهد داد . خوشا به سعادتشون .... |
|||
|
۴ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۳۱ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۴ خرداد ۱۳۹۱ ۱۰:۳۱ صبح، توسط zeinab.)
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه شب عاشورایی از مجموعه روایت فتح: اين نخلستانها مركز زمين است و شايد مركز جهان. آن روستايي جواني كه گندم و برنج و خربزه ميكاشته است، امشب سربازي است در خدمت ولي امر. آيا ميخواهي سربازان لشكر رسولا را بشناسي؟ بيا و ببين: آن يك كشاورز بود و اين يك، طلبه است و آن ديگري در يك مغازهي گمنام در يكي از خيابانهاي مشهد لبنياتفروشي دارد. و بهراستي آن چيست كه همهي ما را در اين نخلستانها گرد آورده است؟ تو خود جواب را ميداني. آيا ميخواهي آخرين ساعات روز را در ميان خط شكنها باشي؟ امشب شب عاشوراست. تو هم بيا و در گوشهاي بنشين و اين جماعت عشاق را تماشا كن. بيا و بعثت ديگربارهي انسان را تماشا كن. خداوند بار ديگر انسان را برگزيده است... بيا و بعثت ديگربارهي انسان را تماشا كن. خداوند بار ديگر توبهي انسان را پذيرفته و او را براي خويش برگزيده است. اينان دريادلان صفشكني هستند كه دل شيطان را از رعب و وحشت ميلرزانند و در برابر قوهي الهي آنان، هيچ قدرتي ياراي ايستايي ندارد. اما مگر نشنيدهاي كه آن اسدا الغالب، آن حيدر كرار صحنههاي جهاد كه چون فرياد به تكبير بر ميداشت و تيغ بر ميكشيد، عرش از تكبير و تهليل ملائك پر ميشد و رعد بر سپاه دشمن ميغريد و دروازهي خيبر فرو ميافتاد، او نيز شب كه ميشد... چه بگويم؟ از چاههاي اطراف كوفه بپرس كه هنوز طنين گريهها و نالههاي او را به خاطر دارند. اگر سلاح مؤمن در جهاد اصغر تيغ دو دم است و تير و تفنگ، سلاح او در جهاد اكبر اشك و آه و ناله به درگاه خداست. و اگر راستش را بخواهي، آن قدرتي كه پشت شيطان را ميشكند و آمريكا را از ذروهي دروغين قدرت به زير ميكشد اين گريههاست. اينها بچههاي قرن پانزدهم هجري قمري هستند، هم آنان كه كرهي زمين قرنهاست كه انتظار آنان را ميكشد تا بر خاك مبتلاي اين سياره قدم گذارند و عصر بيخبري و جاهليت ثاني را به پايان برسانند. عصر بعثت ديگربارهي انسان آغاز شده است و اينان مناديان انسان تازهاي هستند كه متولد خواهد شد، انساني كه خداوند بار ديگر توبهي او را پذيرفته و او را بار ديگر برگزيده است. گريه تجلي آن اشتياق بيانتهايي است كه روح را به ديار جاودانگي و لقاي خداوند پيوند ميدهد و اشك، آب رحمتي است كه همهي تيرگيها را از سينه ميشويد و دل را به عين صفا، كه فطرت توحيدي عالم باشد، اتصال ميبخشد. ساعتي بيش به شروع حمله نمانده است و اينجا آيينهي تجلي همهي تاريخ است. چه ميجويي؟ عشق؟ همينجاست. چه ميجويي؟ انسان؟ اينجاست. همهي تاريخ اينجا حاضر است. بدر و حنين و عاشورا اينجاست و شايد آن يار، او هم اينجا باشد. اين شايد كه گفتم از دل شكاك من است كه بر آمد؛ اهل يقين پيامي ديگر دارند. بشنو. همه از آن سنگري كه تو گويي خيمهاي بود در صحراي كربلا، خارج شدند و لحظاتي بعد فرمان حمله رسيد و غواصان و بعد هم گُردانهاي ديگر خطشكن راه فتح را در برابر لشكر اسلام گشودند. بهراستي چگونه ميتوان آن لحظات را توصيف كرد و يا به تصويرشان كشيد؟ طنين آواي بلند تكبير بچهها همچون رعدي بود كه تسبيحگويان در دل شب نخلستانها ميغريد و سينهي سياه دشمن را از رعب و وحشت ميآكند. شب در ميان آن نخلستانها و بر يكايك آن رزمندگان عاشق چه گذشت؟ تنها خداست كه ميداند. دوربين فيلمبرداري شبها هيچ چيز را نميبيند و ما را نيز به همراه خويش زمينگير ميسازد. خطوط اوليهي دشمن در همان اولين ساعات شروع حمله فرو ميريزد و تاريخ، منزلي ديگر را به سوي نور پشت سر ميگذارد. برگرفته از:AVINY.COM ادامه دارد.........
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۷ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۳۷ صبح
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
دست نوشته شهید آوینی: هم الآن اگر ملکوت الموت سر رسد وتو را به عالم باقی بخواند هرچند با شهادت، آماده ای؟
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۸ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۰۲ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۸ خرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۰۲ صبح، توسط hamed.)
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
(۷ خرداد ۱۳۹۱ ۱۰:۳۷ صبح)zeinab نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم آماده ام كاري ندارم ميخواهم بارهايم را بگشايم مهربان سلام شعار نيستا در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۱۱ خرداد ۱۳۹۱, ۰۴:۴۴ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ خرداد ۱۳۹۱ ۰۴:۴۷ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #7
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام صبح روز بيست و يكم بهمنماه، حاشيهي اروند صبح پيروزي هر چند هنوز فضا از نم باران آكنده بود، اما آفتابِ دل مؤمنين همه را گرم ميداشت. ما وظيفهي روايت فتح را بر عهده داشتيم، اما كدام زبان و بياني و چگونه از عهدهي روايت آنچه ميگذشت بر ميآيد؟ اين جوانان نسل تازهاي هستند كه در كرهي زمين ظهور كرده است و وظيفهي دگرگوني عالم را پروردگار متعال بر گردهي اينان گذاشته است. عصر بعثت دوبارهي انسان آغاز شده است و اينان پيامآوران اين عصرند و پيام آنان همان كلامي است كه با روح الامين بر قلب مبارك رسولالله تجلي يافته و از آنجا بر زبان مباركش جاري شده است. چگونه است كه پروردگار در طول همهي اين اعصار، اينان را براي امانتداري خويش برگزيده است؟ صف طويل بچهها با آرامش و اطمينان، وسعت جبههي فتح را به سوي فتوحات آينده طي ميكردند و خود را به صف مقدم ميرساندند... و تو از تماشاي آنان سير نميشوي. خيلي شگفتآور است كه انسان در متن عظيمترين تغييرات تاريخ جهان و در ميان سردمداران اين تحول زندگي كند و از غفلت هرگز در نيابد كه در كجا و در چه زماني زيست ميكند. اينجاست كه تو به ژرفناي اين روايت عجيب پي ميبري و در مييابي كه چگونه معرفت امام زمان، شرط خروج از جاهليت است. ببين كه عصر جاهليت ثاني چگونه در هم فرو ميريزد، و ببين كه چه كساني راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند. بچههاي محلهي تو و من، همانها كه اينجا و آنجا، در مدرسه و بازار و مسجد و نماز جمعه ميبيني، با همان سادگي و صفايي كه در دعاي توسل اشك ميريزند، تكبيرگويان به قلب سپاه دشمن ميزنند و مكر شياطين را يكسره بر باد ميدهند. شيطان حكومت خويش را بر ضعفها و ترسها و عادات ما بنا كرده است، و اگر تو نترسي و از عادات مذموم خويش دست برداري و ضعف خويش را با كمال خليفةاللهي جبران كني، ديگر شياطين را بر تو تسلطي نيست. بگذار آمريكا با مانورهاي «ستارهي دريايي» و «جنگ ستارهها» خوش باشد. دريا دل مطمئن اين بچههاست و ستارهها نور از ايمان اين بچه مسجديها ميگيرند، همانها كه در جواب تو ميگويند: «ما خط را نشكستيم، خدا شكست.» و همهي اسرار در همين كلام نهفته است. چند رزمنده با لباسهاي غواصي گلآلود از خط باز ميگردند. - خطشكن بوديد ديشب؟ سلام عليكم، خطشكن بوديد؟ خسته نباشيد. - ما خط را نشكستيم، خدا شكست... در منتها اليه اروندرود، در كنار خور، رزمندگان تازهنفس منتظرند كه با قايقها به آن سوي رود انتقال پيدا كنند و تو در اين فكر كه چه كسي و چه چيزي اينهمه انسانهايي را كه بيشترشان جوانان بيست و بيست و پنج ساله هستند در اينجا گرد آورده است؟ و در ميان اين جمع، ديدن طلبهها با آن عمامههايي كه آنان را به صدر اسلام پيوند ميزند، بسيار اميدواركننده است. طلبهها مظهر اين پيمان مستحكمي هستند كه ما را با پروردگار عالم و غايت وجوديمان پيوند ميدهد. بهراستي چه كسي ما را در اينجا گرد آورده است؟ آن چيست كه اينچنين، با جاذبهاي نهاني و غير قابل مقاومت، ما را به سوي خويش ميكشد؟ گروه ديگري از غواصهاي خط شكن، بعد از آن شب پرحادثهاي كه در آن سوي رود گذراندهاند، باز ميگردند تا جاي خويش را به رزمندگان تازهنفس بسپارند... آري، در اينجا و در دل اين نخلستانهاست كه تاريخ آيندهي جهان بر گردهي خستگيناپذير اين جوانان بنا ميگردد. بسيجي عاشق كربلاست، و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نامها. نه، كربلا حرم حق است و هيچكس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست. كربلا، ما را نيز در خيل كربلاييان بپذير. ما ميآييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و آنگاه روانهي ديار قدس شويم. پایان شب عاشورایی
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۱۲ خرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۱۴ عصر
ارسال: #8
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
2-پاتک روز چهارم(مقاله دوم از مجموعه اول روایت فتح) امروز منتها الیه حاشیهی اروند مركز تاریخ است. از اینجاست كه عاقبت زمین معین ميگردد. اگرنه، به من بگو كه در كدامین نقطهی كرهی زمین حادثهای از این عظیمتر در جریان است. آیا قرن پانزدهم هجری قمری قرنی است كه در آن كشتی طوفانزدهی تاریخ به ساحل آرام عدالت ميرسد؟ آنها با اشتیاق از میان گل و لایی كه حاصل جزر و مد آب خور است خود را به قایقها ميرسانند و ساحل را به سوی جبهههای فتح ترك ميكنند. طلبهی جوانی با یك بلندگوی دستی، همچون وجدان جمع، فضای نفوس را با یاد خدا مطهر ميكند. او مأموری است كه از جانب خدا در جان جنود او روح ميدمد و اجازه نميدهد كه ثقل غفلت، آنان را از آن اوج عرفانی كه در آن هستند پایین بیاورد. چه كسی ميتوانست بداند كه تاریخ روزهایی اینچنین را به خود خواهد دید؟ در كنار آب، به برادر فروزش بر خوردیم؛ مسئول جنگ در شورای مركزی جهاد سازندگی. از ناصیهاش پیداست كه در آن سوی رود چه ميگذرد. دشمن در برابر ایمان جنود خدا، متكی به ماشین پیچیدهی جنگ است. از همان نخستین ساعات فتح، هواپیماهای دشمن مظهر پندارهای باطل او هستند، حال آنكه در معركهی قلوب مجاهدان راه خدا، آرامشی كه حاصل ایمان است حكومت دارد. و بهراستی دشمن حیرتزده است: چگونه ممكن است كه كسی از مرگ نهراسد؟ كجا از مرگ ميهراسد آنكس كه به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟ و اینچنین، اگر یك دست تو نیز هدیهی راه خدا شود، باز هم با آن دست دیگری كه باقی است به جبههها ميشتابی. وقتی كه اسوهی تو آن تمثیل مطلق وفاداری، عباس بن علی (ع) باشد، چه باك اگر هر دو دست تو نیز هدیهی راه خدا شود؟ رزمندهای كه آستین دست چپش خالی است تفنگ دوربینداری بر دوش دارد. تفنگ دوربیندارش نشان ميداد كه تكتیرانداز است. آن آستین خالی كه با باد این سوی و آن سوی ميشود، نشانهی مردانگی است و اینكه تو به عهدی كه با ابوالفضل بستهای وفاداری. چیست آن عهد؟ «مبادا امام را تنها بگذاری!» دشمن بردهی ماشین است و تو ماشین را در خدمت ایمان كشیدهای. در زیر آن آتش شدید، بولدوزرچی خاكریز ميزند؛ بر كوهی از آهن نشسته است و كوهی از خاك را جا به جا ميكند و معنای خاكریز هم آنگاه تفهیم ميشود كه در میان یك دشت باز، گرفتار آتش دشمن باشی. ادامه دارد....
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۱۳ خرداد ۱۳۹۱, ۰۳:۲۹ عصر
ارسال: #9
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه:رزمندهای پشت خاكریز، با بیلچه خاكها را كنار ميزند تا سنگر انفرادی حفر كند. در خط، درگیری با دشمن ادامه دارد. آنها چه انسی با خاك گرفتهاند! و خاك، مظهر فقر مخلوق در برابر غنای خالق است. معنای آنكه در نماز پیشانی بر خاك ميگذاری همین است: تا با خاك انس نگیری، راهی به مراتب قرب نداری. برو به آنها سلام كن، دستشان را بفشار و بر شانههای پهنشان بوسه بزن. آنها مجاهدان راه خدا هستند و علمدارانِ آن تحول عظیمی كه انسانِ امروز را از بنیان تغییر ميدهد. آنها تاریخ آیندهی بشریت را ميسازند و آیندهی بشریت آیندهای الهی است و همه چیز حكایت از همین نوید خوش دارد. یكی از حوزه آمده است و دیگری در مشهد لبنیاتفروشی دارد و این سومی كشاورز است. و اینهمه، تو گویی همان حماسههای صدر اسلام است كه با وسعتی بیشتر تكرار ميشود. گروه فیلمبرداری از كیسههای یكبارمصرف آب ميخورند. ميخواهی بگویی سلامالله علی الحسین، كه خمپارهای فرود ميآید و تو ميدانی كه هیچ چیز از مشیت خدا بیرون نیست. دو تا از بچههای گروه فیلمبرداری زخم بر ميدارند و این زخمها نشانهی این است كه تو هم در جهاد فی سبیل الله شركت داشتهای. و وای بر آنكس كه در صحرای محشر سر از خاك بر دارد و نشانهای از معركهی جهاد در بدن نداشته باشد! ادامه دارد...
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۱۴ خرداد ۱۳۹۱, ۱۲:۵۲ عصر
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
روز چهارم، جادههای شهر «فاو» را به سوی خط درگیری با دشمن پشت سر گذاشتیم. دشمن وابسته به ماشین جهنمی جنگ است و هر چه آتش دارد بر سر شهر و اطراف آن فرو ميریزد. اما چه باك! بچههای ما از جانب خدا مأموریت دارند تا جهان را از عصر ظلمات خارج كنند. چه باك، بگذار دشمن هر چه آتش دارد فرو بریزد! در یكی از خطوط درگیری، دشمن به پاتك مذبوحانهای دست زده است. امروز روز چهارم فتح است. دشمن با خیل عظیمی از آهن به مصاف ایمان آمده است و بچهها، همان بچههای محلهی من و تو، كشاورزهای روستا، طلبههای گمنام حوزهها، همان بچههایی كه اینجا و آنجا در مساجد و نماز جمعه ميبینی، همان بچهها در برابر تمامیت كفر و ماشین جهنمی جنگش ایستادهاند، و تو ميدانی كه پیروزی با كیست. تانكها صف كشیدهاند و پیش ميآیند و سربازان دشمن در پناه تانكها؛ و این تمثیل وابستگی انسان به آهن است. بچهها آنهمه آرام هستند كه بعضی اوقات آدم فراموش ميكند كه اینجا صحنهی جنگ است و اینها، این منادیان ایمان و طلیعهداران عصر تازهی بشریت، در برابر تمامیت كفر و جنود ابلیس ایستادهاند و ميجنگند. اینجا صحنهی تحقق تاریخ آیندهی بشریت است و انسان اگر غافل نشود، از وجود خویش در اینچنین معركهاي سخت به شگفت ميآید. بچهها متواضعانه و بيغرور ميدانند كه نهایت تكامل انسان این است كه وجود خویش را وقف تحقق ارادهی الهی كند _ و نه اینكه معاذالله خدا برای تحقق ارادهی خویش به تو نیازی داشته باشد؛ نه، هر چه هست باز هم برای توست. شیطان حاكمیت خود را در جهان بر ضعف و ترس انسانها بنا كرده است و این بچهها این مطلب را خیلی خوب از امام خویش آموختهاند. اگر نترسی و ضعف خویش را با كمال خلیفة اللهی جبران كنی، شیطان شكست خواهد خورد و اینجا صحنهی تحقق همین معناست. فریاد تكبیر رزمندگان به نشانهی پیروزی بلند ميشود. تا این لحظه ما هنوز در نیافته بودیم كه دشمن در میان حلقهی محاصرهی ما گیر افتاده است و در همین اثنا صحنهی شگفتآوری كه تنها وصف آن را شنیده بودیم در برابر چشمان حیرتزدهی ما به وقوع پیوست... و بدینسان پاتك روز چهارم نیز با زبونی هر چه بیشتر دشمن در هم شكسته شد. پایان پاتک روزچهارم
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا