زندگي
۱۱ مرداد ۱۳۹۲, ۰۴:۴۵ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
زندگي
[b]شکسپیر گفت: [/b] من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟ برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم، انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز .. خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و .. قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن قبل از اینکه بنویسی » فکر کن قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش قبل از اینکه دعا کنی » ببخش قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن قبل از تنفر » عشق بورز زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر |
|||
|
۲۹ آبان ۱۳۹۲, ۰۴:۰۰ عصر
ارسال: #2
|
|||
|
|||
زندگي
اگه تو مسیری هستی که ترافیک نیست،
، قطعاً اشتباه اومدی!!! حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۴۲ عصر
ارسال: #3
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
امشب یک کاسه نرگس مهمان ِ من باش
/بگذار یادمان نرود/ یکدیگر را در شبی رو به انتهای پاییز.... به هیچ خدایی نسپرده، رفتیم................ حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۴۹ عصر
ارسال: #4
|
|||
|
|||
زندگي
هیچوقت نباید به اجبار خندید
گاهی باید تا نهایت آرامش گریه کرد تبسم بعداز گریه از رنگین کمان بعداز باران هم زیباتر است... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۶:۱۱ عصر
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: زندگي
(۲۹ آبان ۱۳۹۲ ۰۴:۰۰ عصر)Entezar نوشته: اگه تو مسیری هستی که ترافیک نیست، گاهی احساس میکنم هیچ کس در دنیا نیست که شبیه من فکر کند. یعنی در مسیر من رهگذری نیست. نمیدانم در ظلمات تنهایی و گمراهیم یا در خلوت هدایت و سعادت سالها دل طلب جام حم از ما میکرد ...... وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است ..... طلب از گمشدگان لب دریا میکرد |
|||
|
۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۶:۳۳ عصر
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: زندگي
(۵ آذر ۱۳۹۲ ۰۶:۱۱ عصر)nilforoosh نوشته:(۲۹ آبان ۱۳۹۲ ۰۴:۰۰ عصر)Entezar نوشته: اگه تو مسیری هستی که ترافیک نیست، اين حس را همه گاهي داريم. با قرآن و روايات متوسل شويد و با معيار هاي آن با ديد تدبري، خود را هر چند وقت يك بار سنجش كنيد. آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۶ آذر ۱۳۹۲, ۱۱:۱۶ صبح
ارسال: #7
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
لحظه به لحظه، دم به دم، ساعت به ساعت خواهمت
گر خوشم یا ناخوشم، در هر دو حالت خواهمت گر زبانم را به جرم خواستن بیرون کشند نازنین، آنگاه من با اشاره خواهمت حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۶ آذر ۱۳۹۲, ۱۱:۱۹ صبح
ارسال: #8
|
|||
|
|||
زندگي
زمانبندی خدا بی نظیر است،
نه هیچگاه دیر نه هیچگاه زود کمی بردباری می طلبد و ایمان بسیار، اما ارزش انتظار را دارد.... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۶ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۲۷ عصر
ارسال: #9
|
|||
|
|||
زندگي
وسط کوچه مانده ام تنها، با من انگار خانه ها قهرند، آی بن بست های تو در تو، دوستانم کجای این شهرند؟
حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۶ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۳۰ عصر
ارسال: #10
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است. حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا