زندگي
۱۱ مرداد ۱۳۹۲, ۰۴:۴۵ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
زندگي
[b]شکسپیر گفت: [/b] من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟ برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم، انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز .. خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و .. قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن قبل از اینکه بنویسی » فکر کن قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش قبل از اینکه دعا کنی » ببخش قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن قبل از تنفر » عشق بورز زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر |
|||
|
صفحه 4 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۴ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۴۲ عصر
ارسال: #31
|
|||
|
|||
زندگي
عشق مثل کشیدن دو سر یه کش میمونه که دونفردارن میکشنش...
اگه یکی ولش کنه دردش واسه کسی میمونه که هنوزاونو سفت نگه داشته حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۴۰ صبح
ارسال: #32
|
|||
|
|||
RE: لحظاتی همراه با عشق...
ماهی کوچک قرمز
برای انتقام جفتش سایه ماهیگیر را در اب تکه تکه کرد... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۱۰ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ آذر ۱۳۹۲ ۰۴:۳۹ عصر، توسط Entezar.)
ارسال: #33
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
از سکوتم بترس...!
وقتی که ساکت می شوم... یعنی همه ی درد دل هایم رابرده ام پیش خدا... چقدر خوبه... وقتی با عشقت قهر میکنی و برخلاف میلت میگی: دیگه دوست ندارم. نمیخوامت. این جمله رو بشنوی: چه بخوای چه نخوای مال منی... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۱۱ عصر
ارسال: #34
|
|||
|
|||
زندگي
خیلی تند رفت! کودکی هایم با آن دوچرخه قراضه اش کاش همیشه پنچر می ماند...
حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۶ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۴۷ عصر
ارسال: #35
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
من نگذاشتم و نمیگذارم روی صندلی یاد تو هیچکس بنشیند. حتی غبار...
حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۶ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۵۴ عصر
ارسال: #36
|
|||
|
|||
زندگي
مسیر زندگی یک طناب باریک است که
اگر نتوانید بین عقل و قلبتان تعادل برقرار کنید سقوط شما حتمی است حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۶ آذر ۱۳۹۲, ۰۹:۱۸ عصر
ارسال: #37
|
|||
|
|||
RE: لحظاتی همراه با عشق...
خــدا قـسـمــت داشتـنـت را از مـــטּ گــرفــت
شـایــد ڪـســے تـو را بـیـشتـــر از مـــטּ دعـــا ڪــرده بــود خدایا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن |
|||
|
۱۷ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۱۰ عصر
ارسال: #38
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
دختر بچه :دوسِت دارم
پسر بچه :مثل آدم بزرگا؟! دختر بچه :نه... راستکی..! حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۸ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۲۹ عصر
ارسال: #39
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
گاهی صعودی
گاهی نزولی گاهی هم از روی عادت اما هرچه هست همیشه هست * دوست داشتنم برای تو * حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۰ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۱۱ صبح
ارسال: #40
|
|||
|
|||
لحظاتی همراه با عشق...
پای سگ بوسید مجنون، خلق گفتند این چه بود؟
گفت این سگ گاهگاهی کوی لیلی رفته بود... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا