ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۱۱ مرداد ۱۳۹۲, ۰۴:۴۵ عصر
ارسال: #1
زندگي

[b]شکسپیر گفت: [/b]

من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ..
زندگی کوتاه است ..
پس به زندگی ات عشق بورز ..

خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..

قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن

قبل از اینکه بنویسی » فکر کن

قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش

قبل از اینکه دعا کنی » ببخش

قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن

قبل از تنفر » عشق بورز

زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed ، Mohammad23 ، mah19 ، فاطمه گل
صفحه 3 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۱۱ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۲۰ صبح (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۱:۲۱ صبح، توسط Entezar.)
ارسال: #21
RE: زندگي
[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcRgd9FOZ-aV_ZMPVLTWIL2...XP1ACZLwPE]
[font=2 Homa][/font]
[font=2 Homa]امروز میخوام از همین تریبون از خدای مهربونم تشکر کنم که مثل همیشه کمکم کرد...[/font]
[font=2 Homa]انگار تو روال زندگیم ، این یه اتفاق عادی شده که هر چند وقت یکبار دچار یک سردرگمی شدید بشم و سر یک دو راهی که چه عرض کنم یه چند راهی[/font]! [font=2 Homa]قرار بگیرم ، که معمولا بیشتر از یک هفته طول میکشه و به شدت به یک حامی و راهنما نیاز پیدا میکنم که دستشو بزاره رو شونم و بگه نترس راه درست همینه که من نشونت میدم...برو جلو از هیچیم نترس من تا تهش باهاتم....[/font]
[font=2 Homa]منم که همیشه خیلی شیک و مجلسی قبل از انتخاب کردن مسیر ، خودمو میسپرم دست[/font]
[font=2 Homa]خودش و خیال خودمو راحت میکنم. [/font]
[font=2 Homa]ینی بهترین پشتیبان و راهنمای من ، خدای مهربونمه... [/font]
[font=2 Homa]اصن انگار خداجونم خودش دستمو میگیره و بلندم میکنه میزارتم تو مسیر درست...[/font]
[font=2 Homa]بعد چند وقت هم که به عقب نگاه میکنم میبینم که مسیری که توشم بهترین مسیر ممکنه.[/font]
[font=2 Homa]خداجونم مرسی که مثل همیشه راه درستو نشونم دادی...[/font]
[font=2 Homa]خداجونم مرسی که همیشه حواست بهم هست...[/font]
[font=2 Homa]خداجونم خیلی دوستت دارم...[/font]
[font=2 Homa]...خدایا شکرت...[/font]

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem ، hamed ، هُدهُد صبا ، آشنای غریب
۱۱ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۰۶ عصر
ارسال: #22
لحظاتی همراه با عشق...
می سرایم در باد
در پس دلواپسی شاخه ی بید
پشت سنگینی نگاهی غمناک
دل اینجا تنهاست
و عشق
زیر رگبار غرور له شده است...

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem
۱۱ آذر ۱۳۹۲, ۱۱:۴۶ عصر
ارسال: #23
RE: لحظاتی همراه با عشق...
هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،

نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوای بــی تــــــــــــــو!

همین که تو می دانی
“دوستت دارم”
کافیست …
بگذار
خفه کند خودش را دنیـا................
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Entezar
۱۲ آذر ۱۳۹۲, ۰۵:۰۳ عصر
ارسال: #24
زندگي
ما مسافران کشتی شکسته ایم که به ساحل رسیده
و رقص و پایکوبی می کنیم
مردمان به خیالشان ما دیوانه ایم
حق دارند....
چون ندیده اند آن طوفانی را که ما دیده ایم

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، Bitanem ، آشنای غریب
۱۲ آذر ۱۳۹۲, ۰۵:۲۰ عصر
ارسال: #25
لحظاتی همراه با عشق...
بعضی وقتا فقط دلت میخواد یکی غیر از خانوادت، .. نگرانت بشه .. همین

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem
۱۳ آذر ۱۳۹۲, ۱۲:۵۱ صبح
ارسال: #26
لحظاتی همراه با عشق...
حس می کنم که بی تو دستام همیشه سردِ
خیلی ازم دور شدی دلم هواتو کرده
تو این همه ستاره شبم نداره سهمی
شایدم تو هم نتونی حس منو بفهمی
روز و شبم سیاه این همه کار بخته
زنده بگورم اینجا تنهایی خیلی سخته
دلم پر از گلایست پر از دریغ و ای کاش
تو قعی ندارم کمی به فکر من باش
قول و قرار موندن زمزمه های پیوند
از تو جدا نمیشم به عاشقانه سوگند
دنیا وفا نداره با همه دلخوشی هاش
دلم هوات کرده مواظب خودت باش

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem
۱۳ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۵۰ عصر
ارسال: #27
لحظاتی همراه با عشق...
تو به فال قهوه اعتقاد داری،
به پیش بینی،
به بازی‌های بزرگ.
من امّا فقط،
به چشم‌هایت!

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem
۱۳ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۵۶ عصر
ارسال: #28
زندگي
دلامونو پلاستیکی کردیم به خیال نشکستن!!!! اما یادمون رفت که پلاستیک زودتر میسوزه!!!!

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem ، آشنای غریب
۱۴ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۱۴ صبح
ارسال: #29
RE: لحظاتی همراه با عشق...
شبی از شبها تو به من گفتی که شب باش: من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امیدی که تو فانوس شب من باشی .

همین که تو می دانی
“دوستت دارم”
کافیست …
بگذار
خفه کند خودش را دنیـا................
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Entezar
۱۴ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۳۵ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ آذر ۱۳۹۲ ۰۴:۳۸ عصر، توسط Entezar.)
ارسال: #30
لحظاتی همراه با عشق...
شما را به ابهت زمستان سوگند
دربرف آهسته گام بردارید
شاید...
شاید چشمی پشیمان، رَد پایم را دنبال کند...
تو در برخورد اول ساده بودی
به ظاهر عاشق و دل داده بودی
تو هم مثل همه با من دو رویی
تو که قول شرافت داده بودی

Rose حالا که آمده ای چترت را ببند...
در سرای ما جز مهربانی نمیبارد...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط Bitanem
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا