سلمان فارسی
۲۴ تير ۱۳۸۹, ۰۳:۳۸ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۵ شهريور ۱۳۹۱ ۰۶:۵۹ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
وصيّت هاي پيامبر اعظم (ص) به سلمان فارسي (ره)
از سلمان فارسي روايت شده كه گويد : خليل من (رسول خدا (ص) ) مرا به هفت چيز سفارش كرد
كه در هيچ حال آن را وانگذارم . به من سفارش كرد كه به پايين تر از خود بنگرم و به بالا دست خود ننگرم و اين كه فقيران را دوست داشته و به آنها نزديك شوم و اين كه حق را بگويم اگرچه تلخ باشد ، و اين كه صلة رحم كنم اگرچه آنها پشت كرده و قطع رابطه كرده باشند و از مردم چيزي نخواهم . به من سفارش كرد كه ذكر « لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم » را زياد بگويم كه آن گنجي از گنج هاي بهشت است . |
|||
|
۲۵ تير ۱۳۸۹, ۱۱:۰۵ صبح
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: وصيّت هاي پيامبر اعظم (ص) ره )
علامه مجلسي ( ره ) در كتاب بحارالانوار از كتاب حسين بن سعيد به سندش از اميرالمؤمينن (ع)
روايت كرده كه فرمود : مردي از رسول خدا اجازه ي ديدار گرفت و به نزد آن حضرت آمده عرض كرد : اي رسول خدا مرا وصيتي فرما ! حضرت به او فرمود : تو را سفارش مي كنم كه چيزي را براي خدا شريك نگيري و مشرك نشوي اگرچه بدنت را قطعه قطعه كنند و تو را به آتش بسوزانند ، و به پدر و مادرت تندي مكن و اگر به تو دستور دادند از دنياي خود دست بداري ، دست بدار و به مردم دشنام مده و چون برادر مسلمان خود را ديداري كردي با چهره اي باز و نيكو ديدارش كن و از زيادي آب دلو خود براي او بريز ( و از بهره هاي وافري كه خدا به تو داده او را نيز بهره مند ساز ) هر يك از مسلمانان را ديدار كني سلام مرا به او برسان ، و مردم را به اسلام دعوت نما ، و اين را بدان كه پاداش تو در برابر هر نفري كه دعوت تو را اجابت كند پاداش آزاد كردن بنده هايي از فرزندان يعقوب است و اين را هم بدان كه نبيذ نوعي از شراب كه آن را كوچك دانند بر مردم حرام است و هر مست كننده اي بر آنها حرام است . |
|||
|
۲۶ تير ۱۳۸۹, ۰۱:۵۳ عصر
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: وصيّت هاي پيامبر اعظم (ص) ره
در كتاب تحف العقول از رسول خدا (ص) روايت كرده كه مردي به آن حضرت عرض كرد :
اي رسول خدا مرا وصيتي فرما كه خداوند به وسيله آن سودم دهد حضرت به او فرمود : بسيار مرگ را يادت كن تو را از دنيا بَركند ، و بر تو باد به شكر و سپاسگزاري كه بر نعمت بيفزايد و بسيار دعا كن زيرا تو نمي داني چه زماني دعايت مستجاب شود و سخت بپرهيز از تجاوز و ستم زيرا در حكم خداوند است كه هر كس مورد تجاوز قرار گيرد خداوند او را ياري كند و خدا ( در قرآن فرموده ) : « اي مردم جز اين نيست كه ستم و تجاوز شما به زيان خودتان است » و سخت بپرهيز از فريبكاري و مكر كه خداوند حكم كرد ، فريب بد ، جز به فريبكار باز نگردد . |
|||
|
۲۷ تير ۱۳۸۹, ۰۶:۰۰ عصر
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: وصيّت هاي پيامبر اعظم (ص) ره
از كتاب دعوات راوندي روايت شده كه اسودبن اصرم نزد آن حضرت آمده عرض كرد : اي رسول خدا
مرا وصيتي فرما . حضرت به او فرمود : آيا مالك دست خود هستي و آن را در اختيار داري ؟ عرض كرد : آري فرمود : آيا زبان خود را در اختيار داري و مالك آن هستي ؟ عرض كرد : آري فرمود : پس دست خود را جز بر كار خير باز مكن و مگشا و با زبان خود جز سخن نيك مگو . |
|||
|
۷ بهمن ۱۳۸۹, ۰۲:۴۷ عصر
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: وصيّت هاي پيامبر اعظم (ص) به سلمان فارسي ( ره )
عالييييييييي بود.
براي من كه دانستنش خيلي لازم بود. و ممنون كه كوتاه و روان بود. آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۱ آبان ۱۳۹۰, ۱۰:۴۸ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱ آبان ۱۳۹۰ ۱۰:۴۹ صبح، توسط devil00x.)
ارسال: #6
|
|||
|
|||
سلمان فارسی
یکی از بزرگترین شخصیت های صدر اسلام و فردی تاثیر گذار که هیچ جا نامی ازش برده نمیشه و حتی ما به عنوان یک نفر مسلمان و علی الخصوص ایرانی هیچ اطلاعاتی در موردش نداریم.تا جایی که روایت هست که پیامبر فرمودند :
«آنچه را سلمان میداند، اگر ابوذر میدانست کافر میشد.» و یک مطلب بسیار حائز اهمیت که یک نویسنده غربی به نام لویی ماسینیون شرقشناس و اسلامشناسی فرانسوی و محقق تاریخ کتابی به نام سلمان پاک به رشته تحریر در اورده و مرحوم دکتر شریعتی هم اون رو ترجمه کرده. ماسينيون دانشمندي نامور بود كه در واقع بنيانگذار مطالعات تصوف ايراني و اسلامي است. |
|||
|
۵ آبان ۱۳۹۰, ۱۰:۱۲ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۵ آبان ۱۳۹۰ ۱۰:۳۰ عصر، توسط مریم گلی.)
ارسال: #7
|
|||
|
|||
RE: سلمان فارسی
سلمان از زبان خودش
[سلمان را بى واسطه از زبان خودش بشناسيم . در حديثى طولانى ، سلمان زندگى و تاريخچه حيات پيش از اسلام خود را اينگونه بيان كرده است : در روستاى جى [/color]اصفهان ]دهقان زاده اى بودم كه پدرم در زمين خود كشاورزى مى كرد و به من علاقه زيادى داشت . در آيين مجوس [u خيلى زحمت كشيدم ، هميشه مواظب آتشى بودم كه مى افروختيم و نمى گذاشتم كه خاموش شود. پدرم باغى داشت ، روزى مرا به آنجا فرستاد. در راه به كليساى مسيحيان رسيديم . صداى نماز و نيايش آنها، مرا مجذوب ساخت . براى كسب خبر بيشتر به درون صومعه رفتم . با ديدن مراسم نيايش آنان ، با خود گفتم ، اين دين بهتر از آيين ماست . تا غروب همانجا ماندم و به باغ پدرم نرفتم تا اينكه كسى را به دنبال من فرستاد. بدنبال اين رغبت و علاقه ، از مركز دين آنان پرسيدم ؛ گفتند: در شام است . چون پيش پدرم برگشتم مشاهدات خود و علاقه خويش را نسبت به معبد و آيين آنان ابراز كردم . پدرم با من در اين باره بحث كرد و گفتگوهايمان به مشاجره كشيد تا اينكه مرا زندانى ساخت و بر پاهايم زنجير بست . به مسيحيان پيغام دادم كه من دين آنان را برگزيده ام . هر گاه قافله اى از شام بر آنان وارد شود مرا باخبر سازند تا همراهشان به شام بروم . و چنين كردم . از بند پدر گريخته و همراه كاروان به شام رفتم و به حضور اسقف ، كه رئيس كليسا و عالم بزرگشان بود رفته ، داستان خويش را برايش نقل كردم ، پيش او بودم و به عبادت و درس مى پرداختم . پس از فوت آن اسقف كه مردى دنيا دوست بود، جانشين وى را كه به امور آخرت راغب تر و در دين كوشاتر بود، بيشتر دوست داشتم . محبت شديد من نسبت به او، ديرى نپائيد، زيرا مرگ او هم فرا رسيد.قبل از فوتش از او راهنمائى خواستم و پرسيدم كه پس از خود، مرا به خدمت چه كسى توصيه مى كنى ؟ و او مرا به مردى در موصل [/color]راهنمائى كرد. پس از مدتى كه در موصل بودم ، با فوت او، براى آينده امور دين خود، سراغ عابدى در نصيبين [/color]رفتم و پس از وى هم ، آهنگ سفر به عموريه [/color]- يكى از شهرهاى روم - كردم و ضمن استفاده از محضر اسقف آنجا، براى امرار معاش خود چند گاو و گوسفند خريدم . به آن شخص گفتم : پس از خود، مرا به التزام و خدمت چه كسى سفارش مى كنى ؟ گفت من كسى را كه مثل خودم باشد سراغ ندارم . ولى تو در عصرى زندگى مى كنى كه بعثت پيامبرى بر اساس آئين حق ابراهيم (ع ) نزديك است . آن پيامبر به سرزمينى داراى نخلستان كه بين دو بيابان سنگلاخ واقع شده هجرت مى كند. اگر توانستى خود را به او برسان . از نشانه هاى آن پيامبر اينست كه : صدقه نمى خورد، ولى هديه قبول مى كند و ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است ، اگر او را ببينى حتما مى شناسى . روزى همراه قافله اى كه از جزيرة العرب [/color]بود به سوى آن ديار روان شدم . آنها از روى ستم ، مرا در وادى القرى [/color]به يك يهودى فروختند. مدتى به خيال اينكه اين محل پر درخت ، همان سرزمين موعود است بسربردم ولى آنجا نبود. روزى يك يهودى مرا از آن مرد خريد و بهمراه خود برد تا اينكه به شهر مدينه [/color]رسيديم . در مدينه ، در باغ خرماى آن شخص كار مى كردم . مدتى گذشت . خداوند آن پيامبر را برانگيخت و... بالاءخره پس از سالهائى چند كه از بعثت مى گذشت به مدينه هجرت كرد و در قبا[/color] ميان طايفه بنى عمروبن عوف [/color]فرود آمد. از گفتگوى مالك خود با يكى از عموزادگانش پى بردم كه آن پيامبر كه در جستجويش هستم هموست . شبانه بصورت مخفى از خانه آن شخص بيرون آمده خود را به قبا رساندم . خدمت پيامبر رسيدم . چند نفر هم در حضورش بودند. گفتم : شما در اينجا غريب و مسافريد. من مقدارى غذا همراه دارم كه نذر كرده ام صدقه بدهم . و چه كسى از شما سزاوارتر... پيامبر به اصحاب خود فرمود: بخوريد به نام خدا[/color]. ولى خودش دست به غذا نزد. پيش خود گفتم : اين نخستين نشانه ، كه پيامبر صدقه نخورد. فرداى آنروز، مجددا همراه با غذائى خدمتش رسيدم و از روى احترام ، بعنوان هديه تقديمش كردم . به اصحابش فرمود: بخوريد به نام خدا[/color]. و خودش نيز با آنان ميل فرمود. گفتم : اين نشانه دوم . او هديه را پذيرفت . در جستجوى نشانه سوم بودم . پس از چند روز او را همراه اصحابش در قبرستانبقيع [/color]ديدم . دو عبا در بر داشت . يكى را پوشيده و يكى را به شانه انداخته بود. پشت سرش قرار گرفتم تا مهر نبوت را ببينم . همينكه متوجه مقصود من شد عبا را از دوش خود برداشت و من آن علامت و مهر نبوت را، آنگونه كه توصيفش را شنيده بودم ديدم . خود را روى پايش انداخته و بر آن بوسه زدم و گريه كردم . از من ماجرا را پرسيد و من داستان و سرگذشت خويش را براى آنحضرت بازگو كردم . از آن پس ، مسلمان شدم ولى چون برده بودم از شركت در جنگ بدراحد[/color]محروم ماندم . ولى به پيشنهاد پيامبر با صاحب و مالك خودمكاتبه [/col نمودم و با يارى و كمك مسلمين و عنايت خداوند آزاد گرديدم و اينك بعنوان يك مسلمان آزاد، زندگى مى كنم و در جنگ خندق [/color]و ساير جنگها شركت كرده ام . |
|||
|
۶ آبان ۱۳۹۰, ۰۱:۱۷ صبح
ارسال: #8
|
|||
|
|||
RE: سلمان فارسی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام اجرکم عندالله بانو به قول دوستان دمتان گرم . و به قول یاران قرآنی اجرکم عندالله بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
۸ آبان ۱۳۹۰, ۱۰:۰۴ صبح
ارسال: #9
|
|||
|
|||
RE: سلمان فارسی
نقش سلمان در جنگ ها
فوق العادگى هاى سلمان ، حتى در ميدان هاى جنگ هم به شكلهاى گوناگون بروز مى كرد و الهام بخش و چاره ساز بود. اصل حضور سلمان در ميدان جنگ ، تقويت روحى براى رزمندگان اسلام و الهام دهنده شور و حركت براى آنان بود. علاوه بر اينكه سلمان ، با سخنان حكمت آميز و دعوت حكيمانه خود، گاهى دشمنان را هم به راه حق مى آورد. طرح هاى نظامى و شيوه هاى خاص و ابتكارات او در صحنه نبرد هم جاى خود دارد كه بعدا خواهيم گفت . يكى از مواردى كه سخنان سلمان ، سبب تسليم دشمن بدون درگيرى شد، در فتح مدائن بود. در سايه همين شيوه رفتار، دو شهر از شهرهاى هفتگانه مدائن و چند مورد ديگر بدون جنگ ، با دعوت سلمان ، تسليم شد. همچنين با دعوت و تبليغات سلمان ، حدود چهار هزار نفر از سپاهيان ايران كه تحت فرماندهى رستم فرخ زاد بودند، از سپاه او جدا شده و به مسلمانان پيوستند. اين عده ، جزء جند شهنشاه و به اصطلاح امروزى نيروى ويژه بودند. [sup](35)[/sup] دعوت سلمان براى اسلام آوردن دشمنان در فتح مدائن بدين صورت بود: همانا اصل و نصب من از شما ايرانيان مى باشد و من خير خواه شما هستم در سه چيز، و صلاح شما هم در آنهاست : 1- اگر اسلام بياوريد، برادر ما هستيد و در اموال ما شريك بوده و بر شماست همان تكليفى كه بر ماست . 2- تسليم شويد و به مسلمين جزيه بدهيد (جزيه مالى است كه غير مسلمانان تحت حكومت اسلامى مى پردازند). 3- در غير اين دو صورت ، با شما مى جنگيم . همانا خدا، خائنين را دوست ندارد. سلمان در عين حال كه دشمنان را به اسلام دعوت مى كرد از سربازان اسلام و جبهه داخل نيز غافل نبود. چنانچه بعد از فتح مدائن ، در ايوان مدائن براى آنان تفسير سوره يوسف مى گفت تا به آنان درس امانت دارى و صداقت و پاكدامنى بدهد. چراكه از طرفى وضع ثروت ممالك فتح شده ، رغبت انگيز و اشتهاخيز بوده و از طرفى ، خود عرب ها با آن سابقه فقر و تهيدستى در عربستان ، ممكن بود آنها را به خيانت بكشاند. [sup](36)[/sup] نقش معنوى ديگر سلمان ، بالا بردن سطح معنويات و روحيه خداجوئى سربازان در ميدان و تعليم دعا و برنامه هاى عبادى براى سپاه قرآن بود. تشويق و ترغيب سلمان به اهميت نماز و تكاليف الهى و راز و نياز در جبهه ، كه الهام گرفته از آموزشهاى پيامبر اسلام بود، نقش زيادى در ايجاد زمينه براى امدادهاى غيبى خداوند بود. چرا كه نصرت هاى الهى هميشه به فراخور استعداد و لياقت هاى فداكارانى است كه براى دفاع از اسلام آماده شده اند. شجاعت سلمان در جنگ سلمان ، اضافه بر معنويات سطح بالا و دانش و عبادت و عرفان ، در صحنه كارزار هم شجاعانه وارد عمل مى شد و روحيه مى داد. در يكى از جنگ ها كه لشكريان اسلام مى بايست از رود دجله عبور كنند، ابتدا يك گروه شصت نفرى با اسب به آب زدند و با نصرت الهى ، شناكنان اسبهاشان از رود، گذشت . سلمان كه در كنار فرمانده لشكر بود به او گفت : مردم ، تازه مسلمان شده اند و به گناه ، آلوده نيستند. از اين رو آب و دريا برايشان رام شده است . چنانچه خشكى . سوگند به خدائى كه جان سلمان در دست اوست ، همه از اين رود دسته دسته خواهند گذشت . خود سلمان ، پيشاپيش گروههائى بود كه با اسب از رودخانه گذشتند. و با سخنان خود به سربازان اسلام ، دلگرمى و اميد و اطمينان قلب مى بخشيد. ابتكارات نظامى سلمان فكر خلاق سلمان در امور نظامى ، از شيوه هاى ابتكارى او در جنگ طائف و جنگ خندق ، به خوبى روشن مى گردد. در جنگ طائف ، قلعه هاى دشمنان كه در محاصره نيروهاى اسلام قرار گرفته و محاصره ، بدون رسيدن به نتيجه ، طول كشيده بود، سرانجام با پيشنهاد سلمان ، منجنيقى ساخته شد كه استفاده از آن به پيروزى مسلمين كمك كرد [sup](37)[/sup] با منجنيق ، كه در بيرون قلعه پرتاب كنند، و مثل توپ و خمپاره امروزى بوده و به شكل منحنى حركت مى كرده است . در جنگ خندق (احزاب ) نيز كه مسلمانان در مقابل خطر هجوم مشركين سازمان يافته به درون مدينه قرار گرفته بودند نظر سلمان كارساز شد و در نظرخواهى پيامبر از مسلمانان در شيوه دفاعى مورد استفاده از شهر، در نهايت به راءى سلمان عمل شد. مورخين مى نويسند: مرد بلند قامتى با موهاى پرپشت و انبوه ، كه بسيار مورد علاقه پيامبر بود، از جا برخاست و از بالاى تپه بلندى نگاه دقيق و كنجكاوانه اى به شهر مدينه انداخت و مشاهده كرد كه مدينه در ميان حصارى از كوههاى بلند واقع شده و صخره هاى اطراف ، شهر را احاطه كرده است ، فقط در ميان آنها گذرگاه وسيع و هموارى وجود دارد كه سپاه دشمن ، به آسانى مى تواند از آنجا به حريم مدينه حمله كند. سلمان در ايران ، بسيارى از ابزار و نقشه هاى جنگى را ديده بود و از آنها اطلاع داشت . بنابراين ، پيشنهاد تازه اى كه به خدمت پيامبر عرضه داشت در جنگ هاى عرب ، سابقه نداشت و مردم عرب ، تا آنروز، با چنين تاكتيكى آشنا نبودند. پيشنهاد سلمان ، حفر خندق در آن منطقه باز و بلامانع بود تا اطراف مدينه را حفظ كند. اگر آن طرح و پيشنهاد، اجرا نمى شد. معلوم نبود كه وضعيت و سرنوشت مسلمين چه مى شد. [sup](38)[/sup] هنگام حفر خندق ، سلمان بر كارها نظارت داشت و در قسمتى از خندق كه كم عرض تر حفر شده بود گفت تا عرض آنجا را بيشتر كنند كه اسب هاى قريش نتوانند از آنجا عبور كنند. [sup](39)[/sup] |
|||
|
۱۲ آبان ۱۳۹۰, ۱۱:۰۲ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ آبان ۱۳۹۰ ۰۲:۳۲ عصر، توسط مریم گلی.)
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: سلمان فارسی
وفات سلمان
پايان زندگى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق ، كه مرگ وى ، آغاز دفتر است از جمله بعضى از خصوصيات انسان هاى كامل و اولياء مقرب درگاه خداوند، اينست كه گاهى از غيبت مطلع مى شوند و از نزديك شدن اجل ، حتى روز و ساعت مرگ خويش باخبر مى گردند. سلمان ، اين مسلمان نمونه يكى از اين چهره هاست . وقتى سلمان در مدائن مريض شد، روز بروز بيمارى اش شدت مى يافت . كم كم اطمينان مى كرد كه فرصت هاى آخر زندگى اش است . از مولايش و حبيبش رسول الله (ص ) شنيده بود كه هر گاه اجلش فرا رسد، مردگان با او صحبت و گفتگو مى كنند. از اين رو درخواست كرد كه تابوتى فراهم كرده او را در آن قرار دهند و به قبرستان ببرند تا يقين كند كه آيا مرگش فرا رسيده يا نه . چنان كردند كه درخواست كرد و در تابوت ، رو به قبله و با اموات به سخن پرداخت و بر آنان سلام فرستاد:سلام بر شما كه با خاك ، هم آغوش گشته و از دنيا چشم پوشيده ايد... سلام بر شما كه خوراكتان مرگ ، و لباستان زمين شده است . شما را به خدا و رسول سوگند مى دهم كه با من صحبت كنيد، من سلمان فارسى ، آزاد كرده رسول خدايم ... مرحوم علامه مجلسى در بيان حالات سلمان ، ضمن نقل مطلب فوق ، گفتگوى مفصل و طولانى اى را نقل مى كند كه ميان سلمان فارسى و يكى از ارواح مردگان آن قبرستان انجام گرفته است و آن صدائى كه از يك قبر، به پاسخگوئى سلمان پرداخت ، از علت بهشت رفتن ، نحوه جان كندن خود، علت تفضل و رحمت خدا، خصلت ها و كارهائى كه در دنيا مى كرده ، سؤ الاتى كه پس از قبض روح از او شده ، عوالم شب اول قبر، عالم برزخ و بسيارى مطالب ديگر با سلمان گفتگو مى كرد... اين گفتگوى سلمان با اموات ، نشانه اى بود بر اينكه سلمان رفتنى است و اجل او فرا رسيده و لحظه ديدار، نزديك است . به خانه برگشت . اينك آماده هجرت بزرگ به سوى پروردگار است . آماده است تا وديعه و امانت جانرا به خداى جان آفرين باز گرداند. سلمان در بستر مرگ است . در آخرين لحظات ، و در آستانه جدائى جان از تن ، كسى به عيادتش مى آيد. سلمان مى گريد. آن شخص مى پرسد: چرا گريه مى كنى ، در صورتيكه پيامبر، هنگام وفات ، از تو راضى بود؟ سلمان جواب مى دهد: بخدا سوگند گريه ام از ترس مرگ يا طمع به دنيا نيست بلكه بخاطر توصيه پيامبر است كه ميفرمود: بايد نصيب هر يك از شما از دنيا، همچون رهتوشه يك مسافر باشد. اينك من در حالى از دنيا مى روم كه اينهمه وسائل ، پيرامون من هست (در حاليكه در كنارش فقط آفتابه اى بود و كاسه اى ...!). آن مرد از سلمان مى خواهد كه او را نصيحتى كند. سلمان مى گويد:در هر حكمى كه مى كنى ، در هر تصميمى كه مى گيرى ، و هنگام دست دراز كردن براى هر تقسيمى ، خدا را بياور...بامداد است و چيزى نمانده كه مرغ جانش از قفس تن پرواز كند. همسرش را صدا مى زند كه : آن امانت نهفته اى را كه گفته بودم پنهان كنى ، بياور امانت را مى آورد. امانت بسته اى است كه كيسه مشكى معطر در آن قرار دارد و سلمان آنرا در روز فتح جلولاء بدست آورده است و براى روز مرگ خويش نگهداشته كه خود را با آن خوشبو و معطر سازد. كاسه اى آب مى طلبد و مشك را در آن مى ريزد و با دست ، بهم مى زند و به همسرش مى دهد كه به اطراف بسترش بپاشد و مى گويد: [مخلوقاتى نزد من مى آيند كه غذا نمى خورند ولى بوى خوش را دوست مى دارند. همسرش چنان مى كند كه او مى گويد. آنگاه مى گويد:در را ببند و در كنارى بشين زن به دستورش عمل مى كند. زاذان كه در خدمت سلمان است مى گويد: چه كسى شما را غسل مى دهد؟ سلمان : آنكس كه پيامبر را غسل داد. - او در مدينه است و شما در مدائن ، چگونه ممكن است شما را غسل دهد؟ سلمان : همينكه چانه ام را بستى صداى پاى او را مى شنوى . مرا رسول الله (ص ) از اين مطلب ، آگاه كرده است . زاذان مى گويد: همينكه روح پاكش از اين جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوى در آمدم ، ديدم اميرالمؤ منين (ع ) باقنبر پياده شدند. |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا