سخنان حکیمانه، اخلاقی و عرفانی، استاد ارجمند: حاج آقا پور شبانان
۲۶ آبان ۱۳۹۲, ۰۷:۰۲ عصر
ارسال: #11
|
|||
|
|||
RE: سخنان حکیمانه، اخلاقی و عرفانی، استاد ارجمند: حاج آقا پور شبانان
بسم الله الرحمن الرحیم عشق چیست؟ عاشق کیست؟ (قسمت اول) سلام بر حسین بن علی(ع) مفسر کبیر توحید و منادی با صلابت لا اله الا الله. سلام بر حسین بن علی(ع) مدرس مکتب عشقبازی و عشق و دلدادگی. سلام بر حسین بن علی(ع) مقتدای آزادگی و دلدادگی. سلام بر حسین بن علی(ع) قائد حماسهی شورانگیز کربلا. و سلام بر دوستداران راه حضرت حق و همراهان حضرت سید الشهداء، از کبوتر پر و بال به خون نشستهی علی اصغر تا پیر فرزانه حبیب بن مظاهر. در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند در رابطه با حماسهی کربلا و حرکت حضرت سید الشهداء و یاران باوفایش و همچنین در گفتهی عرفا و شاعران نامی، با واژهی عشق زیاد برخورد کردهایم. ببینیم عشق چیست؟ و عاشق کیست؟ و ما در کجای این میدان عشقبازی قرار داریم. بر در میخانه عشق ای ملک، تسبیح گوی کاندر آنجا طینت آدم مخمر میکنند دوست داشتن مراتب و منازلی دارد که نهایت و بالاترین مرتبهی این منزل همان عشق است. که ابتدا از برقراری ارتباط شروع میشود و سپس با دوست داشتن، علاقهمند شدن، ارادتمند بودن و دلدادگی ادامه مییابد و نهایتاً به عشق ختم میشود. پس عشق اعلاترین مرتبه و بالاترین مرتبه و والاترین مرتبهی دوست داشتن است. وقتی شخصی عاشق کسی است یعنی بالاتر از او کسی را دوست نمیدارد و این درجهی اعلای دوست داشتن است. تعاریف بسیاری برای عشق بیان شده است، که طغیان علاقه و اوج دوست داشتن از آن جملهاند. البته در اینجا منظور از عشق، نه عشق کوچه و بازاری است، که آن عشق واقعی منظور نظر است. عشق آتشی است در دل و شوری است در سر و شادابترین نهالی است که میتواند در دل انسان بروید. عشق روحی است که کویر مردهی دل را زنده و شاداب می کند و دولت جاودانه می بخشد. تلاش در راه خدا است که عشق واقعی را شکل میدهد و به دنبال آن جوانی باطن شکل میگیرد. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما به قول مولانا: مرده بُدم، زنده شدم، گریه بُدم، خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم من مُرده بودم، من نبودم، من هدف از زندگیم را نمیدانستم، من پوچ بودم، من راه را نمیشناختم، من هدف را دنبال نمیکردم، من مقصود از آمدن و رفتنم را نمیدانستم، من سرگردان بودم، من تنها بودم، من غریب بودم، من بیپناه بودم، اما وقتی عشق را شناختم و در دلم جوانه زد، احساس زندگانی کردم، عزت را یافتم، بودن را یافتم، خالقم را شناختم، من در عدم بودم و او مرا آفرید، و از غم و تنهایی رها شدم، و به او وصل شدم و از همه قدرتهای الهی برخوردار شدم. و این همه به خاطر عشق بود. عشق قاعدهی کلیِ ازلی و ابدیِ آفرینش و هستی است. در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق آمد و آتش به همه عالم زد عشق درد نیست، عشق روح است، عشق جان است، عشق یک معدن سرور و دلبستگی است، عشق احساس بودن کردن است. میتوان گفت که مثل درد است ولی درد نیست. چرا؟ چون نمیتوان درک کرد که عشق در وجود عاشق چه کرده است. همان طور که نمیتوان درک کرد که درد در وجود دردمند چه کرده است. ابن سینا میگوید: در جوانی پیری را دیدیم که سراسیمه خود را به در و دیوار میزد. به او گفتم: ای پیر چه نوشیدهای که اینچنین سراسیمه و پریشان خود را به در و دیوار میزنی؟ پیر گفت: آیا همین اندازه کافی نیست که خداوند به ما آگاهی داده که من شما را آفریدهام و من خدای شما هستم؟ آیا همین اندازه کافی نیست تا من شتابان و پریشان از کوچه و برزن بگذرم؟ ابن سینا می گوید سرم را پایین انداختم و گفتم : خیلی فاصله دارم تا به تو برسم. خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
5 مهمان
5 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا