گوشه اى از اخلاق عظيم پيامبر حضرت محمد رسول الله(ص)
۱۰ دي ۱۳۹۲, ۱۲:۳۴ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۰ دي ۱۳۹۲ ۱۲:۳۷ صبح، توسط آشنای غریب.)
ارسال: #24
|
|||
|
|||
RE: گوشه اى از اخلاق عظيم پيامبر (ص)
زیاد نماز میخواند. پاهایش تاول زده بود. آیه نازل شد: «قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به زحمت بیفتی.»[26] وقت نماز، گریه اش میگرفت و بیحال میشد. به او میگفتند: تو پیامبر خدا هستی؛ تضمین شده ای! میگفت: آیا شکرش را نگزارم؟ وقت نماز، ناشناسِ ناشناس میشد. دیگر آدمِ چند لحظه پیش نبود. هیچ کاری او را از ملاقات خدا غافل نمیکرد. این را امام علی ـ علیه السلام ـ میگفت؛ جانش بود پیامبر.
قرآن اگر پیامبر هم باشی، از تذکر بی نیاز نیستی. به عبدالله بن مسعود ـ قاری قرآنش ـ گفته بود: برایم قرآن بخوان. ـ من بخوانم؟! قرآن بر شما نازل شده، من برایتان بخوانم؟! ـ آری، دوست دارم از دیگری بشنوم. عبدالله میخواند و پیامبر اشک میریخت.[27] ساده زیستی رفته بودند دیدنش. حصیر، بسترش بود و لیف خرما هم متّکایش . وقتی تعجب آنها را دید، گفت: مرا به دنیا چه کار؟ در گذرم؛ مسافری که ساعتی زیر درخت میآساید و میرود. برایش بستری از پشم آورده بودند. متوجه نبودند. به عایشه گفت: اگر میخواستم، خدا کوهها را برایم طلا میکرد.[28] تشویق به کار از تبوک برمیگشت، سعد انصاری به استقبالش رفت. ـ دستان زبری داری، سعد! ـ طناب و بیل، منبع درآمدم است. باورش سخت بود. بر دستان سعد بوسه زد: «این دستی است که آتش دوزخ به آن نمیرسد». یک بار از ذکر و دعا و قرآن و نماز کسی برایش گفتند. پرسید: چه کسی کارهایش را انجام میدهد؟ گفتند: البته ما با کمال میل! فرمود: شما از او بهتر هستید.[29] خوشرفتاری با کودکان دامان مبارکش نجس شده بود. کودک نتوانسته بود خودش را نگه دارد. پدر و مادر بچه ناراحت و شرمنده شدند. خواستند او را عتاب کنند؛ اما نگذاشت: «رهایش کنید؛ بگذارید راحت باشد. اثر نجاست میرود؛ اما اثر تندی میماند».[30] رعایت حال همسایگان برای همسایه حرمت قائل بود؛ مثل خون مسلمان. تا چهل خانه را هم همسایه اعلام کرد. برای وحدت و همیاری بیشتر؛ میگفت: اگر مریض شد باید عیادتش کنی، اگر مُرد باید تشییعش کنی، اگر قرض خواست باید بدهی و اگر حادثه تلخ و شیرینی رخ داد، باید شریکش باشی و تسلیت یا تبریکش گویی. حتی در خانه سازی هم مراعاتش را بکن؛ دیوار خانه ات مانع باد نباشد. در جنگ تبوک گفت: هر کس همسایه اش را اذیت کرده، با ما نیاید.[31] خوشخویی عرب بیابانی چنان عبایش را کشید که ردّ آن روی گردنش ماند. میگفت: فرمان بده تا آنچه از مال خدا نزد توست، به من هم بدهند! به این جور رفتارها عادت کرده بود. تبسّم کرد و گفت: این همه درشتی لازم نبود. هرچه میخواهد، به او بدهید.[32] پی نوشت : [26] . نک: بحارالانوار، ج16، صص264 و 288. [27] . نک: شیخ عباس قمی(ره)، الشمائل المحمدیه. [28] . نک: مکارم الاخلاق، ص25. [29] . نک: اُسد الغابه، ج2، ص259. [30] . نک: مکارم الاخلاق، ص 25؛ بحارالانوار، ج16، ص260. [31] . نک: کافی، ج2، باب حق الجوار. [32] . نک: بحارالانوار، ج16، ص230. محمدکاظم بدرالدین خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان
2 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا