مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
۱۳ مهر ۱۳۸۹, ۰۷:۱۳ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ اسفند ۱۳۸۹ ۱۲:۵۶ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
((به نام خدا))
سلام با من سخن بگو دوكوهه اگر بپرسی دو كوهه كجاست ، چه جوابی بدهیم ؟ بگوییم دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه بسیجی ها را در خود جای می داد و بعد سكوت كنیم ؟ پس ای كاش نمی پرسیدی كه دو كوهه كجاست ، چرا كه جواب گفتن به این سوال بدین سادگی ها ممكن نیست. كاش تو خود در دو كوهه زیسته بودی كه دیگر نیازی به این سوال نبود. گفته اند شرف المكان بالمكین – اعتبار مكان ها به انسان هایی است كه در آنها زیسته اند – و چه خوب گفته اند . دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه سال های سال با شهدا زیسته است ، با بسیجی ها، و همه سرّ مطلب همین جاست. اگر شهدا نبودند و بسیجی ها ، آنچه می ماند پادگانی بود درندشت ، با زمین هایی آسفالته ، خشك و كم دار و درخت ، ساختمان هایی ، كوتاه و بلند و تیرك هایی كه بر آن پرچم نصب كرده اند. اما دوكوهه سال ها با شهدا زیسته است، با بسیجی ها، و از آنها روح گرفته است ؛ روحی جاودانه. دوكوهه مغموم است، اما اشتباه نكنید! او جنگ را دوست ندارد ، جمع با صفای بسیجی ها را دوست دارد ، جمع شهدا را ؛ آرزومند آن عرصه ای است كه در آن كرامات باطنی انسان ها بروز می یابند. یك بار دیگر، سلام دوكوهه. قطارها دیگر در كنار دوكوهه نمی ایستند و بسیجی ها را از آن بیرون نمی ریزند. قطارها دوكوهه را فراموش كرده اند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند . بی رحمانه می گذرند . اما شهدا انسی دارند با دوكوهه كه مپرس. باذره ذره خاكش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمان هایش، با همه آنچه در چشم ما هیچ نمی آید . می گویی نه ؟ از حوض روبه روی حسینیه حاج همت باز پرس كه همه شهدای دوكوهه با آب آن وضو ساخته اند. در حاشیه اطراف حوض تابلوهایی هست كه به یاد شهدا روییده اند. اما الفت شهدا با این حوض نه فكر كنی كه به سبب تابلوهاست ! من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست كه بتوان گفت. تو خودت باید دریابی . واگر نه، دیگر چه جای سخن؟ زمین صبحگاه نیز هنوز در جست وجوی رازداران خویش است . اگر زبان خاك را بدانی ، نوحه اش را در فراق آنها خواهی شنید، هرچند او همه لحظات آنچه را كه دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهید گلستانی را گاهِ خواندن دعای صبحگاه – اللهم اجعل صباحنا صباح الصالحین...- نهر های رحمات خاص حق جاری می شد و باغ هایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله می رویید و زمین صبحگاه بقعه ای می شد از بقاع رضوان. آنان كه در دوكوهه زیسته اند طراوت این جنات را در جان خویش آزموده اند و هنوز از سكر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند. جا دارد كه دوكوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی كه ازقافله شهدا جا مانده اند. ای قدمگاه بسیجی ها، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان ، تو خوب می دانی كه چه سایه بلندی را از كف داده ای . بوسه های تو بر قدم هایی می نشسته است كه استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد . یادهایت را در خود تجدید كن تا آنجا كه اگر هزارها سال از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسد كه قدمگاه بسیجیان بوده ای. شب را به یاد بیاور كه انیس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عملیات والفجر یك . ای دوكوهه ، تو را با خدا چه عهدی بود كه از كرامت برخوردار شدی و خاك زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد ؟ و حال چه می كنی ، در فراق پیشانی هایشان كه سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهای عاشقانه؟ دو كوهه، می دانم كه چقدر دلتنگی. می دانم كه دلت می خواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. می دانم كه چه می كشی دوكوهه! عمر تو هزار ها سال است و شاید هم میلیون ها سال. اما از آن روز كه انسان بر این خاك زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا كسی را می شناسی كه بهتر از شهدای ما خدا را عبادت كرده باشد؟ تو چه كرده ای كه سزاوار كرامتی این همه گشته ای كه سجده گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و كربلا؟ كدام رسول بر خاك تو زیسته است؟ تو كهف اعتكاف كدام عارف بوده ای؟ اشك كدام عزادار حسین بر تو چكیده است؟ چه كرده ای دوكوهه؟با من سخن بگو... حسینیه ات نیز سكوت كرده است و دم بر نمی آورد. ما كه می دانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمام آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است. پس، از حسینیه حاج همت بخواه كه مهر سكوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید. اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی كه در آن نماز شب اقامه كرده اند و با خدا راز گفته اند؛ شهدایی كه در حسینیه ، چشم مكاشفه بر جهان غیب گشوده اند؛ شهدایی كه همسفران عرشی امام بوده اند و اكنون میزبان او هستند. عمق وجود من با این سكوت راز آمیز آشناست؛ سكوتی كه در باطن ، هزارها فریاد دارد. من هرگز اجازه نمی دهم كه صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح كرده است. گوش بسپار تا ناله های حاج عباس كریمی را نیز در سوگ شهادت او بشنوی . حسینیه حاج همت قلب دوكوهه بوده است. حیات دو كوهه از اینجا آغاز می شد و به همین جا باز می گشت . وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلا رنج بردن را همه وجود از قلب می آموزند. دو كوهه قطعه ای از خاك كربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. كسی می گفت كاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سرّی كه میان او و كربلاست . گفتم : حسینیه را زبان هست، كو محرم اسرار؟ هر كه می خواهد ما را بشناسد داستان كربلا را بخواند، اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل كربلایی نباشد. چه بگویم در جواب این كه حسین كیست و كربلا كدام است؟ چه بگویم در جواب این كه چرا داستان كربلا كهنه نمی شود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند . زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهداء . نه این حیات دنیایی، كه جانواران نیز از آن برخودارند؛ حیاتی كه درخور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آن سان كه امام داشت، زیستنی آن سان كه امام زیست . حسینیه شهدا نیز اكنون در جست وجوی گم كرده خویش است. او امام را ندید ، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید، از آنان كه در حقیقت خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد. دوكوهه، خاك و آب و در و دیوارهایش، همه وجودش با این حضور آن همه انس داشته است كه اكنون ، در این روزهای تنهایی ، جایی مغموم تر از آن نمی یابی . دوكوهه مغموم است و در انتظار قیامت . دلش برای شهدا تنگ شده است ، برای بسیجی ها . همین جا بود، در همین میدان روبه روی ساختمان گردان مالك. از همین جا بود كه خون حیات یك بار دیگردر رگ های زمین و زمان می دوید، همین جا بود كه عاشورا تكرار می شد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود، یاران خمینی هم بودند. همین جا بود كه عاشورا تكرار می شد، اما این بار امام حسین به شهادت نمی رسید؛ بسیجی ها بودند، فداییان امام، گردان گردان، لشكر لشكر. جواد صراف و اسماعیل زاده هم بودند. باقی شهدا را من نمی شناسم، تو بگو. هر جا كه هستی، هر شهیدی كه می بینی نام ببر و به فرزندانت بگو كه چهره او را به خاطر بسپارند تا عَلم خمینی بر زمین نماند. عَلم خمینی بر زمین نمی ماند؛ مگر ما مرده ایم؟ دوكوهه، خاك و آب و در و دیوارهایش با این حضور آن همه انس داشته است كه اكنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغموم تر از آن نمی یابی. دوكوهه مغموم است و درانتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای بسیجی ها. امسال عید هم عده ای از بچه ها آمده اند تا دوكوهه از غصه دق نكند. از جانب آن ها مصطفی مامور شده است كه با دوكوهه سخن بگوید. مصطفی زبان دوكوهه را خوب می داند. می گوید:« ...تو را دوست دارم ای دوكوهه، تو را دوست دارم كه بوی بهشت می دهی. تو را دوست دارم كه دامنت برای یك بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم كه به بودنم هستی دادی. تو را دوست دارم كه زندگی را تو برایم تفسیر كردی.» این همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز كه روح تو عالم را تسخیر كند و نام تو و خاك تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. دوكوهه، آیا دوست داری كه پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش. یك بار دیگر ، سلام دوكوهه . دوكوهه ، تویك پادگان نیستی ، توقطعه ای از خاك كربلایی ، چرا كه یاران عاشورایی سیدالشهدا را به قافله او رسانده ای . دوكوهه در باطن تو هنوز راز این روزهای سپری شده باقی است ، می دانم؛ اما دیگر خاك توقدمگاه این كربلاییان آخرالزمان نیست . بعضی ها ما را سرزنش می كنند كه چرا دم از كربلا می زنید و از عاشورا. آنها نمی دانند كه برای ما كربلا بیش از آن كه یك شهر باشد ، یك افق است ،یك منظر معنوی است كه آن را به تعداد شهدایمان فتح كرده ایم ؛ نه یك با ر و نه دو بار ، به تعداد شهدایمان . دوكوهه توخوب می فهمی كه من چه می گویم . تو با حاج همت ، با حاج عباس كریمی ، با چراغی ، با دستواره ، با اسكندری، علیرضا نوری ، وزوایی، ورامینی ، رستگار ، موحد ، حاج مجید رمضان ، صالحی ، حاجی پور و صدها شهید دیگر انس داشته ای . تو كه بوسه بر پای بسیجی ها زده ای ، تو كه با زمزمه شبانه آنها آشنا بوده ای ، تو كه نجواهای عاشقانه آنها را شنیده ای تو كه معنای انسان را دریافته ای ، توخوب می دانی كه ما چه می گوییم . آری تو دیگر در جست وجوی انسان نیستی ؛ تو یافتی آنچه را كه یافت نمی شود . روز اول سال 68 ، پادگان دوكوهه كمی تسكین یافته است . عده ای از دوستانش آمده اند تا گمشده خویش را در آنجا بجویند . در و دیوار ، ساختمان ها و راهروها بر سرجای خویش باقی است واگر كسی نداند ، می پندارد كه دوكوهه همه چیز را از یاد برده است . درها قفل است وآنها می كوشند تا از هر راه كه هست ، یك با ر دیگرخود را به فضای مالوف خویش برسانند . اما گم گشته در آنجا هم نیست . عالم محضر شهداست ، اما كو محرمی كه این حضور را دریابد و در برابر این خلا ظاهری خود را نبازد ؟ زمان می گذرد و مكان ها فرو می شكند ، اما حقایق باقی هستند . شهید حاجی پور زنده است ، من و تو مرده ایم . شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی كه با خدا بسته بودند اثبات كردند . كاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم . یادآوران در جست وجوی گمگشته خویش به اردوگاه كرخه می روند . شعرشان اگر چه بس مغموم می نماید ، اما شعر مستی است . آنان را كه می خواهند با نظر روانكاوانه در این سرمستان میكده عشق بنگرند هشدار باد كه مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند . یأس از جنود شیطان است واینان وارسته اند از آن جهانی كه در سیطره شیاطین است . كرخه خرابات است واینان خراباتیانند و گریه ، آبی است بر دل های سوخته شان . گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است ، بگذار اینان نیز فاش بگریند . امام كو كه به تماشای رهروان خویش بنشیند ؟ آری ، ما از این موهبت برخوردار بودیم كه انسان دیدیم . ما یافتیم آنچه را كه دیگران نیافتند . ما همه افق های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه كردیم . ما ایثار را دیدیم كه چگونه تمثل می یابد. عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، كرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم و همه آنچه را كه دیگران جز در مقام لفظ نشنیده اند، ما به چشم دیده ایم. ما دیدیم كه چگونه كرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می رسند . ما معنای جهاد اصغر و اكبر را درك كردیم . آنچه را كه عرفای دلسوخته حتی بر سردار نیافتند ، ما در شب های عملیات آزمودیم . ما فرشتگان را دیدیم كه چه سان عروج و نزول دارند . ما عرش را دیدیم . ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم . از مائده های بهشتی تناول كردیم و بر سرسفره حضرت ابراهیم نشستیم . ما در ركاب امام حسین ( ع ) جنگیدیم . ما بی وفایی كوفیان را جبران كردیم ... و پادگان دوكوهه بر این همه شهادت خواهد داد . پادگان دوكوهه آخرین بار در عملیات مرصاد بود كه به پیمان خویش وفا كرد . یك بار دیگر دوكوهه همه چهره های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می داشت وداع كرد . دوكوهه ، با تو هستم : آیا می دانستی كه این آخرین وداع است ؟ منافقین می پنداشتند كه آن عهد را كه تو بر آن شاهد بوده ای فراموش كرده ایم ، اما تو می دانی كه این چنین نبود . همه دانستند . دوكوهه ، آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی ؟ آیا سعی كردی كه همه آن لحظات را به یاد بسپاری ؟ سعید را به خاطر داری كه چه می خواند ؟ برای امام می خواند ، برای آن كه عاشقانه زیستن را به ما آموخت ، برای آن كه به ما آموخت حقیقت عرفان را كه مبارزه است ، برای آن كسی كه ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه كردیم . خداحافظ دوكوهه . ما می دانیم كه تو از گواهان روز حشری و بر آنچه ما بوده ایم شهادت خواهی داد . تو ما را می شناخته ای و رازدار خلوت ما بوده ای ؛ روزها و شب ها ، در حسینه ، در اتاق ها ، در راهروها و در زمین صبحگاهت . این همه مغموم نباش دوكوهه. امام رفت، اما راه او باقی است . دیر نیست آن روز كه روح تو عالم را تسخیر كند ونام تو و خاك تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. دوكوهه، آیا دوست داری كه پادگان یاران امام مهدی نیز باشی ؟ پس منتظر باش . ببخشید اگر مطلب زیاد شد،ببخشید.ولی به نظرم خیلی زیبا بود. برگرفته از:AVINY.COM [attachment=194]
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۹ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۳۳ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ۱۰:۲۰ صبح، توسط zeinab.)
ارسال: #11
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان،مقاله سوم از مجموعه روایت فتح با نام(تاریخ سازان چه کسانی هستند؟)در دسترس نیست. 4_سقوط (مقاله4از مجموعه اول روایت فتح) : سقوط حملهي هواپيماها ديگر هيچكس را نميترساند. اميد دشمن به ترس ماست و اگر نترسيم، مكر شيطان يكسره بر باد ميرود. در اين روزها سقوط هواپيماهاي دشمن آنهمه زياد است كه همه آن را نه يك بار، بلكه چند بار به چشم ديدهاند. گروهي از بچهها ايستادهاند و دربارهي سقوط دو هواپيما با هم صحبت ميكنند و گويا خلبان يكي از اين دو هواپيما در آب افتاده است. آرامشي كه بر وجود اين جوانان حاكم است بهراستي حيرتانگيز است و با هيچيك از تصاويري كه از جنگ براي ما نقل ميشد موافقت ندارد. اين جنگ هر چند از جانب استكبار جهاني و براي جلوگيري از گسترش حق بر ما تحميل شد، اما اكنون زندگي در صحنههاي نبرد آنچنان با روح ما در آميخته است كه تو گويي هميشه در جنگ زيستهايم. چيزي نگذشته است كه ديگرباره هواپيماها حملهور ميشوند. ما با ايمان پيش ميرويم و دشمن وابسته به سلاح است، اما ديگر تكليف جنگ را آهن مشخص نميكند. لحظاتي بعد، بار ديگر همه چيز صورت عادي خويش را باز مييابد و بيل مكانيكي جهاد ديگرباره به كار ميافتد. اما دشمن اميد خويش را به احتمالي بسيار ضعيف بسته است و آن اينكه ما را بترساند و با آهن بر ايمان ما غلبه كند و اين خيال باطلي است. مگر چيزي فراتر از مرگ هم وجود دارد؟ مرگ هم كه براي ما شهادت است و حيات جاودانه در جوار رحمت حق: «قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين؟»(١) پایان سقوط پی نوشتها ١. «بگو كه آيا جز اين دو خوبي براي ما انتظار ميكشيد؟» توبه / ٥٢
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۰ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۱۹ صبح
ارسال: #12
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
5_دو سال قبل نخلستانهای حاشیهی اروند، عصر بیستم بهمنماه ١٣٦٤ * باران و آفتاب همچون گریه و شادی بچهها در هم آمیخته بود. چگونه میتوان در عین گریستن خندید و در عین خندیدن گریست؟ اگر جواب این سؤال را میدانی، این بچهها همانگونه هستند: در عین گریستن میخندند و در عین خندیدن میگریند. دل دریاییشان مطمئن و آرام است، اما در عین حال، امواج بیقراری بیتابانه خود را به ساحل بلند سینههای ستبرشان میكوبد. اینان ذخیرههای خداوند برای عصر آخرالزمان هستند؛ برگزیدگانی كه تاریخ، هزاران سال در انتظار قدومشان بوده است؛ عصارهی امتهای پیشین، هم آنان كه «فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المؤمنین اعزة علی الكافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم»(١)... هم آنان كه محبوب خدا هستند و خداوند نیز محبوب آنهاست، و در راه محبوب ملامتها را به جان میخرند و شهادتها را نیز... و اینهمه در كامشان چه شیرین است! آن روز كه ساعاتی پیش از شروع عملیات، در میان نخلستانهای حاشیهی اروند، صف طویل طلیعهداران نور و مجاهدان راه خدا را مینگریستم كه به سوی پایان انتظار سفر میكردند _ آن راههایی كه همچون پهنهی تاریخ به سوی تحقق ارادهی خدا گسترده شده بود _ دو سال قبل را به خاطر آوردم. دو سال قبل، روزهای گرم و آفتابی آذرماه ١٣٦٢. آفتاب پاییز از لا به لای برگهای نخل بر آنچه در نخلستانهای حاشیهی اروند جریان داشت شهادت میداد، و آن روزها هر چند نخلستانها از این امانتداران تاریخ خالی بود، اما انتظار آنان در هر ذرهی آب و خاك و درخت موجود بود. گرمای هوا در آن آخرین روزهای پاییز ٦٢ هنوز طاقتفرسا بود و ما میدانستیم كه تازه كار از بهار آغاز شده است؛ دو ماه بعد از عید، روزی حداقل دوازده ساعت كار سنگین همراه با مشكلاتی كه كمتریناش گرمای طاقتفرسای خرماپزان بود. آن روزها و بعد از آن، تا آخرین روزهای بهمن ماه ٦٤ كه طلیعهداران عصر عدالت برای ادای امانت الهی به نخلستانهای حاشیهی اروند آمدند، هیچكس جز چند تن از بچههای جهاد و فرماندهان نظامی سپاه و ارتش نمیدانست كه این راهها و آن اسكلهها برای چه احداث میگردد. یاد برادرانِ شهید، سید صادق دشتی و حاج خلیل پرویزی بهخیر. دو سال برای تاریخ هیچ نیست و تو میدانی زمان بر ما اسیران زمان است كه میگذرد، اگرنه، در پیشگاه لازمان و لامكان، دیروز و امروز و فردا بهیكباره حاضرند و این عرصهی زمان را هم، او برای تكامل من و تو گسترده است. ادامه دارد.....
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۱ خرداد ۱۳۹۱, ۰۴:۵۴ عصر
ارسال: #13
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
اكنون این نخلستانها خالی است، اما اگر درست دقت كنی، در این سكوتی كه سنگین بر روح نخلستان نشسته است، صدای ملكوتی و پر از خلوص آن مرد خدا را میشنوی كه عشاق حرم را به سوی كربلا فرا میخواند و حتی از این بیشتر، صدای خنده و گریهی طلیعهداران نور را هم كه دو سال و چند ماه دیگر در اینجا گِرد خواهند آمد خواهی شنید. گوش كن... میشنوی؟ كربلا و آن سویتر، قدس، در انتظار طلیعهداران هستند؛ هم آنان كه راهگشای تاریخ به سوی عدالت موعود خواهند بود. آیا تو نیز به خیل آنان پیوستهای؟ هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این كرهی خاكی میگذرد و همهی آنان تا به امروز مردهاند و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرنها خواهد گذشت. خوشا آنان كه مردانه مردهاند و تو ای عزیز، میدانی تنها كسانی مردانه میمیرند كه مردانه زیسته باشند. یاد شهدایمان به خیر! شهید عزیز سید صادق دشتی در عملیات بدر به لقای خدا رسید و خلیل پرویزی در همین والفجر هشت. بچههای جنگ، فداكارترین و صمیمیترین و پرتلاشترین بچههای جهاد فارس. و البته جای آنان هرگز خالی نمیماند و این از اسرار شهادت است. اكنون هنوز هم همهی آنچه را كه آن روزها در كنارهی اروند و حاشیهی بهمنشیر میگذشت نمیتوان گفت و ما از آنهمه تنها قسمتهایی را برگزیدهایم كه قابل گفتن است. از سالها پیش در سراسر جبهههای غرب و جنوب، حجم عظیمی از كارهای مهندسی انجام شده است كه رفته رفته فاش خواهد شد و بعد از هر عملیات، دشمن، حیرتزده خواهد دید كه چگونه نظرگاه ایمانی ما از امروزها گذشته و به فرداها رسیده است و در فرداها نیز نخواهد ماند. ما با آرمان فتح قدس و زمینهسازی برای حكومت جهانی عدل آغاز كردهایم و انشأالله هم اینچنین خواهد شد. جزر و مد آب زمینها را باتلاقی كرده است و در این باتلاقها تنها ایمان است و ایثار كه به كار میآید، و ماشین در خدمت ایمان توست. دو سال قبل در آذر ماه ٦٢، روزهایی متمادی ما همراه برادران جهاد فارس در این منطقه زندگی كردهایم و در اعماق زندگی آنها وارد شدهایم. این جوانان كه همگی دوران شكوفایی جوانی خود را طی میكنند، نسل جدیدی هستند كه در كرهی زمین ظاهر شدهاند. آنان ثمرهی حركت خونبار انبیا هستند و بهراستی در طول تاریخ سراسر ستم كرهی زمین، اینان تنها امتی هستند كه لیاقت این تعبیر را دارند: «ثمرهی حركت خونبار انبیا.» زندگی كردن در میان این بچهها و اُنس گرفتن با روحیاتشان نباید ما را از این حقیقت شگفتآور غافل كند كه اینان به صفاتی آراستهاند كه در وضعیت كنونی جهان به افسانه بیشتر شباهت دارد. با چهرهای كه امروز تمدن غرب از انسان ساخته است اینها، این جوانان مؤمن، ساده، متواضع و بیتوقعی كه از ابعاد حیوانی وجود خویش فراتر رفتهاند و به یكباره خود را و شكوفایی جوانی خود را وقف جنگ كردهاند و در سختترین شرایط ممكن تنها با یاد مصیبتهای حضرت سیدالشهدا (ع) و خانوادهی مكرمشان خود را آرامش میبخشند، بیشتر به اساطیر افسانهای شباهت دارند. این جوانان سالهاست كه جبههی جنگ را رها نكردهاند، آن هم در شرایطی كه برای مقاومترین آدمها، بدون انگیزههای قدرتمندِ ایمانی، شاید چند هفتهای بیشتر تحمل آن امكانپذیر نباشد، و البته اگر جنگ بیست سال هم طول بكشد اینها خسته نخواهند شد و جبهه را رها نخواهند كرد. ادامه دارد....
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۲ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۲۷ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۲ خرداد ۱۳۹۱ ۱۰:۲۷ صبح، توسط zeinab.)
ارسال: #14
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه: آیا جای این سؤال وجود ندارد كه چرا اینها این زندگی را برگزیدهاند؟ دیگر كیست كه نداند این برادران زندگی پُرمشقت جنگ را از سر رضا و شكر برگزیدهاند و نه تنها لب به آه و ناله نمیگشایند، بلكه همواره پروردگار متعال را شكر میگویند كه آنان را توفیقی اینچنین عنایت فرموده است. چرا؟ مگر نه این است كه غریزهی حفظ حیات انسان را به سوی رفاه و فرار از مرگ میكشاند؟ جواب روشن است؛ خداوند فلاح اخروی انسان را در گذشتن از خود و وابستگیهای آن نهاده است و اسوهی این امر واقعهی كربلاست. انسان همواره میزان و معیار خویش را از آرمانش كسب میكند و آرمان ما كربلاست. آنجا كه سیدالشهدا (ع) آنهمه مشقات و مصیبتهای جانگداز را برای خود و اصحاب و خانوادهی خویش به جان خرید، بر ما فرض است كه به ایشان تأسی كنیم، و این امت بهراستی كربلایی است. در بطن همهی تلاشهای ما آرمان كربلا نهفته است و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا امروز، لحظهای بر ما نگذشته است جز آنكه آن را با عاشورا محك زدهایم، و سر استقامت ما نیز اینجاست. كارهای سنگین مهندسی ظاهر بسیار خشنی دارد، اما منشأ تفاوتها در باطن اعمال است. همهی اسرار در این نكته نهفته است كه چگونه بچهها در این كارهای سنگین لطافتی عارفانه میجویند. حرفهای متواضعانه و بیتكلف شهید حاج خلیل پرویزی بسیار عبرتآموز است: «... دستگاهها كه در گل فرو میرفت، بچهها شب تا صبح زحمت میكشیدند تا دستگاه را پیش از آنكه دچار مد آب شود از گل بیرون بیاورند.» چگونه میتوان با كاری آنهمه سنگین و خشونتبار، اینهمه لطیف رو به رو شد؟ جواب این پرسش را در قلبهای ما بجویید. هزار و چهارصد سال است كه سینهی ما نقشپذیر كربلا شده و یك قرنی است كه جراحت قدس نیز بر آن افزوده گشته است، و اینهمه را جز با خون نمیتوان شست. چگونه میتوان از این جراحتی كه قلب امت اسلام را میسوزاند فارغ بود و شبها را خفت؟ شب است و چشم اسیران دنیا خفته است و چشم بیداردلان بیدار است. چه جای خواب كه فرزندان آخرین پیامبر خدا هنوز خسته و مجروح در بیابان كربلا این سوی و آن سوی میدوند و پیكر مطهر بهترین بندگان خدا هنوز غلتیده در خون مظلومیت حق باقی است. بیدار باش برادر كه هنگام بیداری است. ادامه دارد...
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۳ خرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۰۶ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ خرداد ۱۳۹۱ ۱۱:۰۶ صبح، توسط zeinab.)
ارسال: #15
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
عصر بیستم بهمنماه ١٣٦٤، نخلستانهای حاشیهی اروند در روزهای گرم و آفتابی دو سال قبل، آفتاب پاییز از لا به لای برگهای نخل بر آنچه در نخلستانهای حاشیهی اروند جریان داشت، شهادت میداد. دو سال بعد، طلیعهداران عصر عدالت، امانتداران تاریخ، ذخیرههای خدا برای عصر آخرالزمان، برگزیدگانی كه تاریخ هزاران سال در انتظار قدومشان بوده است، ثمرهی حركت خونبار انبیا، عازم سفر نور به پهنهی تاریخ آینده هستند. ببین كه چگونه یكدیگر را در آغوش میگیرند و حلالیت میطلبند و نشان خاك را بر پیشانی یكدیگر میبوسند و ببین كه بر پیشانیبندهایشان چه نوشته است. خندان گریان، گریانِ خندان، مطمئن و آرام، اما بیقرار. نه، كلام را برای وصف این حالات نیافریدهاند. كلام در بند ماهیات اسیر است و این جوانان به عین وجود رسیدهاند. چگونه میتوان با كلام از آنان سخن گفت؟ چگونه میتوان گفت كه در پشت این ظواهر چه نهفته است؟ آنها همانگونه كه عارفانه گریه میكنند با بذلهگویی میخندند. تو صورتها را میبینی و صداها را میشنوی، اما باطن از چشم تو پنهان است و اینجا هر چه هست در باطنها میگذرد. سخن از عظیمترین واقعیت تاریخ است و از امانتداران خالق عالم كه ارادهی او را در كرهی زمین تحقق میبخشند و از این طریق تعلم اسما میكنند و به حقیقت هستی وصول مییابند. ساعتی بعد، بار دیگر، انفجاری دیگر از نور سینهی ظلمات را خواهد شكافت. پایان این مقاله پی نوشتها * این برنامه شامل دو قسمت است: «دو سال قبل» و «با شیرمردان هوانیروز» ١. «خداوند بهزودی قومی را به عرصه میآورد كه دوستشان میدارد و آنان نیز او را دوست میدارند. اینان با مؤمنان مهربان و فروتن و با كافران سختگیرند؛ در راه خدا جهاد میكنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمیهراسند.» مائده / ٥٤
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۱۴ صبح
ارسال: #16
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
6_با شيرمردان هوانيروز عمليات همچنان ادامه دارد و تاريخ راه خود را از ميان ظلماتي كه بر دنيا سايه انداخته است به سوي نور ميگشايد. جهاديها بر روي آن ماشينهاي غولپيكر سنگين، صبورانه، اما در آخرين حد تلاش، خاك را جا به جا ميكنند و ديوارههاي حفاظتي كنار جاده لحظه به لحظه بالاتر ميرود. اين خاكريزها سپرهايي هستند كه جنود خدا را از تركشهاي شيطان محافظت ميكنند. حتي ايستادن و تماشا كردن كار صبر بسيار ميخواهد، چه برسد به اينكه بر آن غولهاي آهني سوار شوي و ساعتهاي متمادي از صبح تا شام زير آتش سنگين دشمن ذره ذره خاك را روي هم تلنبار كني و ديوار بسازي، با آن ماشينهايي كه قويترين آدمها بيش از چهار ساعت پشت آن دوام نميآورند. رفت و آمد هليكوپترها نشان ميدهد كه دشمن در خط دوباره دست به پاتك زده است. خدا به اين شيرمردان هوانيروز خير دهد. وقتي فكر ميكني كه در اين حشرههاي آهني انسانهاي خوب و شجاع و مهرباني نشستهاند كه به عدالت عشق ميورزند و براي حق و حاكميت حق خود را به آب و آتش ميزنند دلت از شوق بيقرار ميشود. ما معجزهي ايمان را دريافتهايم و هرگز ميدان نبرد را رها نخواهيم كرد. ما وارث هزاران سال تاريخ پرفراز و نشيب انبيا هستيم و رسالت ما دفاع از همهي مظلومان و مستضعفان طول تاريخ است. ما سنگيني اين بار امانتي را كه پروردگار متعال بر دوش ما نهاده است احساس ميكنيم و رسالت ما نيز در استمرار راه انبيا و تأديهي ميثاق فطرت است. شيرمردان هوانيروز از همان آغاز كار در كردستان در كنار برادرِ عزيز چمران عهدي بستهاند كه تا امروز به آن وفادار ماندهاند و از اين پس نيز تا آخرين قطرهي خون خويش بر اين پيمان وفادار خواهند ماند. آدم از ديدن اين چهرههاي مردانه به ياد شهيد شيرودي ميافتد. شهيدِ عزيز شيرودي مظهر اين پيمان عباسگونه بود و روحش همچون خورشيدي درخشان فرا راه اين شجاعان ميدرخشيد و گسترهي راهشان را تا افق فلاح روشن ميكرد. دشمن ميخواهد ما را بترساند، اما آرامش معجزهآساي اين دلاوران و خندههاي شيريني كه بر چهرههاي پرفتوتشان مينشيند، نشان ميدهد كه دشمن ما را نشناخته است و چه بهتر! بگذار همچنان در اشتباه باشد. برو به اميد خدا! برو اي دلاور! دعاي خير حضرت امام همراه توست. وقتي آدم در شكم اين حشرهي آهني نشسته است و بر فراز خاك دشمن پرواز ميكند، حتي در ميان آن صداي گوشخراشي كه تمام كاسهي سرت را پر ميكند، حس ميكني كه از خاك بريدهاي و به آسمان پيوستهاي. حس ميكني كه با عالم غيب انس گرفتهاي. ميخواستم بگويم كه هر لحظه لحظهي اين پروازها با خطر مرگ همراه است و بعد فكر كردم «چه خطري؟ شهادت كه مرگ نيست، عين حيات است.» دل از شور و شوق ميلرزد و بهراستي اين حالت را چه بايد ناميد؟ اضطراب و التهاب كه نيست، پس چيست؟ آدم بيقرار است، اما در عين حال دل را آرامشي به وسعت آسمان احاطه كرده است. اين نخلستانهاي حاشيهي فاو است كه در زير پاي ما گسترده است و آن سويتر، بندرگاه فاو است با همهي تأسيسات بندري و نظامي و تانكفارمها(١). در خط، دشمن به پاتكي مذبوحانه اقدام كرده. اين بار گارد رياست جمهوري صدام است كه با سپاه اسلام درگير شده است، و آن كه با سپاه اسلام درگير شود سرنگون خواهد شد. افراد دشمن حتي با چشم هم بهخوبي ديده ميشوند كه چگونه لا به لاي شيارهاي عميق موضع ميگيرند و بعد بلند ميشوند و با خيز پنج ثانيه خود را نزديكتر ميرسانند. بعضي بچهها معتقدند كه آنها ميخواهند اسير شوند. باز هم براي هزارمين بار آرامش و اطمينان و يقين لشكريان اسلام تو را به حيرت مياندازد. اين آرامش و اطمينان، بخشش خداست بر متقين و عاقبت نيز از آن متقين است. پایان پی نوشتها ١. مخازن نگهداري سوخت، شبيه تانكر، اما خيلي بزرگ، و ثابت.
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۵ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۵۷ صبح
ارسال: #17
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
7_ حزب الله تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايقهاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند و اين شقايقهاي سرخ نيز كه تو گويي با خون آبياري شدهاند، بر همان پيماني شهادت ميدهند كه حزب الله را بدين خطه كشانده است؛ همان پيماني كه رجالي از مؤمنين با حق بستهاند و در همهي طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيدهاند. تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايقهاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نميلرزاند، از جنگ خسته نميشوند، ترسي به دل راه نميدهند، بر خدا توكل ميكنند و عاقبت نيز از آن متقين است. اسوهي حزب ا ابوالفضل العباس (ع) است و درس وفاداري را از او آموختهاند. وقتي با اين جوانان سخن از عباس ميگويي، در دل خود جراحتي هزار و چند صد ساله را باز مييابند كه هنوز به خون تازه آغشته است؛ جراحت كربلا را ميگويم. اكنون وعدهي خداوند تحقق يافته است و قومي را مبعوث ساخته كه محبوب او هستند و او نيز محبوب آنهاست، و چه چيزي خوشتر از ملامتي كه در راه محبوب كشند؟ آماده شو برادر، جراحت كربلا هنوز هم تازه است و تا آن خونخواه مقتول كربلا نيايد، اين جراحت التيام نميپذيرد. غروب سر رسيده است و تا شب، تا پايان انتظار، فاصلهاي نيست. گوش كن! صداي تپش مشتاقانهي قلبهايشان را ميشنوي؟ برادران، اين قلب تاريخ است كه در سينهي شما ميتپد. حزب الله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است؛ پايمردي ميخواهد و وفاداري. تربت پاك خوزستان، پوشيده از شقايقهاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند و اين شقايقهاي سرخ نيز كه تو گويي با خون آبياري شدهاند، بر همان پيماني شهادت ميدهند كه حزب الله را بدين خطه كشانده است؛ همان پيماني كه رجالي از مؤمنين با حق بستهاند و در همهي طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيدهاند. اكنون وعدهي خداوند تحقق يافته است و قومي را مبعوث ساخته كه محبوب او هستند و او نيز محبوب آنهاست، و چه چيزي خوشتر از ملامتي كه در راه محبوب كشند؟ امشب، سكوت شب رازدار دعاهايي است كه تا عرش صعود مييابند و زمين را به آسمان متصل ميكنند. اي نخلها، اي رود، اي نسيم، اي آنان كه با نظام تسبيحيِ عالم وجود در پيونديد، با ما كه اين پيوند نداريم بگوييد كه تقدير چيست و قضاي الهي بر چه گذشته است. هزارها سال از هبوط انسان ميگذرد و در اين پهنهي تاريخ كه صحنهي گذار از باطل به سوي حق است چه ظلمها كه نرفته است و چه خونهاي مطهر كه بر زمين نريخته است! پروردگارا، تو در جواب فرشتگان فرمودي: «اني اعلم ما لا تعلمون _ من چيزي ميدانم كه شما نميدانيد.»(١) پروردگارا، چگونه تو را شكر گوييم كه ما را در اين عصر كه پهنهي تفسير اين آيت رباني است به گذرگاه زمان كشاندهاي؟ شور و اشتياق بچهها قابل توصيف نيست. آنان با آنچنان شوق و شوري به صحنههاي مقدم نبرد ميشتابند كه تو گويي نه ظاهر، كه باطن را ميبينند؛ اگرنه، ظاهر جنگ كه زيبا نيست. آنها دل به حق خوش دارند و چهرههاي شادابشان حكايت از عمق آگاهيشان دارد. آنان زمان خود را بهخوبي ميشناسند و رسالت خود را بهروشني دريافتهاند. آنها بچههاي محلههاي من و تو هستند؛ همانها كه در مسجد و بازار و اينجا و آنجا ميبيني. آن يكي كاسب بازار است، ديگري دانشجوست و اين سومي، روستايي پاكطينتي كه با خود طبيعت را، صداي آب روان را، نسيم پاك كوهستانها را در بقچهاي بسته است و ميآورد. ادامه دارد...
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۶ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۴۶ صبح
ارسال: #18
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه: در آن سوي فاو، در مقر فرماندهي بعثيها، به حاج بخشي بر خورديم؛ چهرهي آشناي حزب الله تهران. هر كس سرزندگي و بذلهگويي و آن چهرهي شاداب او را ميديد باور نميكرد كه دو ساعت پيش فرزندش شهيد شده باشد. اما حقيقت همين بود. هنگامي كه ما به حاج بخشي بر خورديم دو ساعتي بيش از شهادت فرزندش نميگذشت. او حاضر نشده بود كه به همراه پيكر فرزند شهيدش جبههي نبرد را، ولو براي چند روز، ترك گويد. ما آخرين بار كه او را ديده بوديم در تهران بود، هنگامي كه كاروان نخستين «راهيان كربلا» عازم جبههي نبرد بودند. هر جا كه حزب الله تهران هست او نيز همان جاست و علمداري ميكند. حزب الله از متن امت خوب ما برخاستهاند و در دل مردم جاي دارند. آنها يادآور وعدههاي قرآن و روايات هستند و تو گويي همهي تاريخ منتظر قدوم آنها بوده است. به اين چشمان اشكآلوده بنگريد؛ اين اشكها نشان ميدهد كه جراحت كربلا بعد از هزار و چند صد سال هنوز بر دلهاي ما تازه است. خداوند حزب الله را براي خونخواهي حسين(ع) و باز كردن راه كربلا برانگيخته است. حاج بخشي با يك گوني شكلات و دريايي از سرور به سوي خط ميرفت تا بين بچهها شادي و شكلات پخش كند. او مرتباً ميگفت اينجا خانهي خودمان است و همه ميدانستند كه او نظر به كشورگشايي ندارد، بلكه ميخواهد از سر طنز جوابي به صدام داده باشد. و بهراستي چه كسي ميتواند باور كند كه در اين لحظات، دو ساعتي بيش از شهادت فرزند او نميگذرد و با اينهمه، او هنوز هم روحيهي طنزآميز خود را حفظ كرده است؟ چگونه ميتوان اينهمه را جز با معجزهي ايمان تفسير كرد؟ همهي بچهها او را همچون پدري مهربان دوست ميدارند و شايد او نيز در هر يك از اين جوانان نشاني از فرزند شهيد خود ميبيند. و يا نه، اصلاً اين حرفها زاييدهي تخيلات ماست و او آنچنان به حق پيوسته است كه شهيدان را مُرده نميپندارد... خدا ميداند. عمو حسن نيز به همراه حاج بخشي به راه افتاده بود. در كنار خط، بچهها ساعت فراغتي يافته بودند و استراحت ميكردند، هر چند آتش دشمن به راه بود و لحظهاي قطع نميشد. حاج بخشي به يكايك سنگرهايي كه بچهها با دست در خاك كنده بودند سر ميزد و شادي و شكلات پخش ميكرد و دعا ميكرد كه خداوند اين بچهها را حفظ كند. عمو حسن نيز دربارهي اسراي عراقي حرف ميزد و تعريف ميكرد كه چگونه اسرا از رفتار بچهها شگفتزده شده بودند. همه چيز ساده و صميمي در جريان بود و اگر چشمي ناآشنا به اين صحنهها مينگريست، ميپنداشت كه قافلهي مرگ هزارها سال از اين بچهها فاصله گرفته است، يا اگر زباني ناآشنا ميخواست به توصيف حالات اين بچهها بپردازد ميگفت: آنها مرگ را به بازي گرفتهاند. اما نه، ما كه آنها را ميشناختيم، ميدانستيم كه اينچنين نيست. هر بار كه حاج بخشي جواني را در بغل ميگرفت، ما به ياد فرزند شهيد او ميافتاديم و از خود ميپرسيديم: آيا او هم به همان موجود عزيزي كه در ذهن ماست ميانديشد؟ اما او آنهمه آرام و سرزنده و شاداب است كه تو گويي اصلاً داغدار جوانش نيست. يكي از بچهها زخمي شده است و ديگران همگي در اطرافش جمع شدهاند و از سر محبت به او شكلات ميدهند. يكي از بچهها به شوخي ميگويد: سرش افتاده بود، پيوند كرديم! و اين حرف را به گونهاي ميگويد كه اگر كسي اين بچهها را نشناسد، ميپندارد آنها مرگ را به بازي گرفتهاند. اما نه، ما كه با آنها آشنا هستيم ميدانيم كه اينچنين نيست. آنها بيش از هر كس ديگري به مرگ ميانديشند و به عالم آخرت ايمان دارند و درست به همين دليل است كه از مرگ نميترسند. يكي از بچهها ميگويد عاشقي اين حرفها را هم دارد و منظورش عشق به حسين است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سينهي ما زنده ميشود؛ جراحت كربلا را ميگويم. آري، اگر ميخواهي كه حزب الله را بشناسي اينچنين بشناس: او اهل ولايت است، عاشق امام حسين (ع) است و از مرگ نميهراسد. سلام بر حزب الله. تربت پاك خوزستان بار ديگر ميزبان قدوم مباركي است كه راه تاريخ را به سوي نور ميگشايند: حزب الله؛ مرداني كه تندباد عواصف آنان را نميلرزاند، از جنگ خسته نميشوند، ترسي به دل راه نميدهند، بر خدا توكل ميكنند، و عاقبت نيز از آن متقين است. *** بسيجي عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نامها. نه، كربلا حرم حق است و هيچكس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست. كربلا، ما را نيز در خيل كربلاييان بپذير. ما ميآييم تا بر خاك تو بوسه زنيم و آنگاه روانهي ديار قدس شويم. پایان پی نوشتها ١. بخشي از آيهي ٣٠ سورهي بقره.
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۷ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۲۲ صبح
ارسال: #19
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
8_تجدید پیمان تهران، اعزام رزمندگان به جبهه چيست آن نداي دروني كه او را به صحنهي نبرد خوانده است؟ چيست آن نيرويي كه تو را بر سنگينيها و ماندنها و بستگيها غلبه داده است و بر آن جاذبهي دنيايي كه به سوي پايين ميكشاند فائق آورده و غل و زنجير از دست و پاي ارادهات گشوده و تو را آن بال و پر بخشيده است كه در فضاي آزاد آسمان لايتناهي پرواز كني؟ چيست آن نداي دروني كه آنها را به صحنهي نبرد خوانده است؟ تفاوتي نميكند اينكه تو كشباف هستي يا كارمند، عينكساز هستي يا دانشجو، طلبه هستي يا كارگر... آنچه از همهي اينها فراتر ميرود انسانيت توست. انسان امانتدار است و براي اداي امانت به دنيا آمده است. در كوچههاي محله هر روز اين چهرههاي آشنا را ديدهاي. آن يكي طلبه است و آن دو نفر ديگر، كشباف و عينكساز. اما اين چه تفاوتي ميكند كه خدا از چه طريق به آنان روزي ميرساند؟ مهم اين است كه آنها پيمان فطري خويش را از ياد نبردهاند؛ ميثاق فطرت را. بهشت زهرا، مزار يكي از شهداي عمليات والفجر هشت بالاي سنگ مزار يك شهيد عبارت قرآني «و فديناه بذبح عظيم»(١) نوشته شده است. برادر او ميگويد وقتي شهيد براي آخرين بار به جبهه ميرفته، استخاره كرده و آيهي «و فديناه...» آمده است. شأن انسان در اين است كه از زمان و مكان و مقتضيات آنها فراتر رود و غل و زنجير جاذبهي خاك را از دست و پاي روح خويش بگشايد و به مقام ولايت رسد و كسي اين مقام را درخواهد يافت كه از خود و آنچه دوست دارد در راه خدا بگذرد و سر تسليم به آستان قربان بسپارد و مقرب شود و خداوند در جوابش «و فديناه بذبح عظيم» نازل كند... سلام علي ابراهيم.(٢) برادر همان شهيد در كلاس دانشگاه به درس گوش ميدهد. آري، تفاوتي نميكند اينكه تو دانشجو هستي يا كارمند، كارگر هستي يا كشاورز، طلبه هستي يا كاسب بازار... آنچه از همهي اينها فراتر ميرود انسانيت توست و انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خويش رجوع كند، نداي «هل من ناصر» سيدالشهدا را از باطن خويش خواهد شنيد كه ميثاق فطرتش را به او گوشزد ميكند. خداوند سر و جان را نيز همچون امانتي به انسان بخشيده است تا هر دو را فداي امام حسين(ع) كند. همان دانشجو لباس رزم پوشيده و آمادهي رفتن است. همسرش اين آيه را ميخواند: «ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهد بِاموالهِم وانفسهِم في سبيل الله.»(٣) دانشجو چكمههايش را ميپوشد و همسرش او را بدرقه ميكند. شأن انسان در ايمان و هجرت و جهاد است و هجرت مقدمهي جهاد في سبيل الله است. هجرت، هجرت از سنگينيهاست و جاذبههايي كه تو را به خاك ميچسباند. چكمههايت را بپوش، رهتوشهات را بردار و هجرت كن. حضرت امام حسين (ع) در صحراي كربلا انتظار تو را ميكشد. چكمههايت را بپوش و رهتوشهات را بردار و هجرت كن كه پيامبران نيز همه آمدهاند تا تو را از سنگينيها رها كنند و زنجير جاذبهي خاك از دست و پاي ارادهات بگشايند. پ.ن:1_. صافات / ١٠٧ ٢. صافات / ١٠٩ ٣. انفال / ٧٢
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
۲۸ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۰۰ عصر
ارسال: #20
|
|||
|
|||
RE: مجموعه مقالات شهید سید مرتضی آوینی
بسم الله الرحمن الرحیم
شأن انسان در اين است كه هجرت كند و از زمان و مكان و مقتضيات آنها فراتر رود و غل و زنجير جاذبهي دنيا را از دست و پاي روح خويش بگشايد و در آسمان لايتناهاي ولايت پرواز كند. و كسي اين مقام را در خواهد يافت كه از خود و آنچه دوست دارد بگذرد و سر تسليم به آستان قربان بسپارد و مقرب شود و خداوند در جوابش «ان هذا لهو البلأ المبين و فديناه بذبح عظيم»(4) نازل كند... سلام علي ابراهيم. آنها، يزيديان، ميپنداشتند كه نداي «هل من ناصر» سيدالشهدا در صحراي كربلا مدفون خواهد شد و ديگر هيچ اثري از حق در جهان باقي نخواهد ماند، غافل كه خداوند خميرهي وجود مؤمن را با خاك كربلا و خون شهدايش سرشته است و تا شب و روز باقي است، اين پيوند تاريخي كه مؤمنين را به عاشورا پيوند ميدهد در عمق فطرتها بيدار خواهد ماند و هر آن كس را كه شنواي نداي باطن خويش است، به صحراي كربلا خواهد كشاند. و انسان، اگر انسان باشد و به وجدان خويش رجوع كند، نداي «هل من ناصر» سيدالشهدا را از باطن خويش خواهد شنيد كه ميثاق فطرتش را به او گوشزد ميكند. اين پيمان كه پيماني ازلي است، هر آن در عمق باطن مؤمن تجديد ميگردد و اگر انسان سر از تبعيت شرايط بپيچد و به خود و وابستگيهايش پشت كند، به اين عهد نخستين رجوع خواهد كرد و آنگاه گذشته و آينده به هم پيوند ميخورند و انسان بر آغاز و انجام تاريخ شهادت خواهد داد. آنها اين پيوند تاريخي را در اعماق وجود خويش احساس كردهاند و در پناه قرآن به ياري حسين(ع) ميشتابند و همين است امانتي كه آسمانها و زمين و كوهها از پذيرش آن ابا داشتهاند و انسان پذيرفته است، اگرنه، هيچ از خود پرسيدهاي كه چرا بعد از هزار و چند صد سال، اين مؤمنين خود را «راهيان كربلا» ناميدهاند؟ مگر كربلا از تبعيت زمان و مكان خارج است كه همه جا كربلا باشد و هر روز عاشورا؟ آري، كربلا از زمان و مكان بيرون است و اگر تو ميخواهي كه به كربلا برسي، بايد از خود و بستگيهايش، از سنگينيها و ماندنها گذر كني و از زمان و مكان و مقتضيات آنها فراتر روي و غل و زنجير جاذبههاي دنيايي را از پاي ارادهات بگشايي و هجرت كني. حُب حسين در دلي كه خودپرست است بيدار نميشود. آنها اين پيوند تاريخي را در اعماق وجود خويش احساس كردهاند و اين است آنچه كه آنان را به گريه مياندازد. و اين گريه نشان ضعف نيست، عين قدرت است. اين گريهاي است كه تو را به همان عهد نخستين رجوع ميدهد و اينچنين، تو را از جاذبههاي دنيايي فراتر ميبرد و آنچنان شجاعتي ميبخشد كه در پناه حق از هيچ چيز نميترسي. اين گريهاي است كه پشت دشمن را ميشكند. انسان اهل ولايت است و در باطن خويش با حق پيوند دارد. اما آنچه كه او را از حق باز ميدارد جاذبهي خاك است كه به سوي پايين ميكشد و اينچنين، فطرت او محجوب ميماند و كدورت گناه صفاي باطن او را كه آيينهي نور حق است ميپوشاند و نورالانوار رب در آن تجلي نمييابد. اما گريه؛ گريه آبي است كه اين كدورتها و كثافات را ميشويد و تو را به فطرت الهي خويش رجوع ميدهد و ديگرباره اهل ولايت ميشوي. بگذار ما را اهل گريه بخوانند. اگر آنها بدانند كه در اين گريهها چه قدرتي نهفته است، خواب بر آنان حرام خواهد شد، و بهراستي اگر خداوند گريه را به انسان نبخشيده بود، هيچچيز نميتوانست كدورتي را كه با گناه بر آيينهي فطرتش مينشيند پاك كند. ادامه دارد پ.ن:4. صافات / ١٠٦ و ١٠٧
یاد شهدایمان بخیر!
من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟ |
|||
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا