تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: همراه شویم با " مصطفی ردانی پور "
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3
بسم الله الرحمن الرحیم

داخل خاکریز هلالی شکل که شب قبل، سنگر تانک عراقی ها بود نماز جماعت بر گزار شد . هفت ، هشت نفری می شدیم . مصطفی توی حال حودش بود ؛ صفا می کرد اشک ریزان و با استغاثه :
_ یا دلیل المتحیرین ، یا غیاث المستغیثین ، یا صریخ المستصرخین ، یا جار المستجرین ، یا مجیب المضطرٌین .
بچه ها رفته بودند توی حال و هوا ی خوب غروب . جبهه یاد دوستانی که که شب گذشته در میان مین شهید شدند ، یاد عباس ، یاد احمد ، یاد بسیجی های گمنام.
بسم الله الرحمن الرحیم

در صحنه های بسیار حساس و خطرناک که خیلی ها کم آوردند،گــــل می کرد و خود را نشان می داد یقیناً رمز این موفقیت توسل به اهل بیت علیه السلام بود ، در حماسه ی چزابه ، همه ایستاده بودند ، تا نتیجه ی کار او را ببینند. یکی از کسانی که تحت تأثیر شخصیت او در مقاومت" چزابه " قرار گرفته بود سر هنگ " نیاکی " فرمانده ی " لشکر 92 زرهی ارتش " بود ، که بعداُ به شهادت رسید .
صبح اول وقت به فرمانده هان ستاد خود گفت : « شما بروید، من عصر می آیم . می خواهم ببینم امروز این جوان چه کار می کند. بعد اشاره به آقا مصطفی ، که هنوز داخل سنگر بود ، کرد وادامه داد : قدر این مرد را بدونید . شاید در هر صد سال یک نفر مثل او پیدا بشود که برای این سرزمین عزت ابدی بیاورد . »
بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از عجیب ترین دعا های کمیلی که از او دیدم در سی ام بهمن ماه سال شصت بود ، شب جمعه ای که فردای آن ، عملیات " علی ابن ابیطالب علیه السلام " در " چزابه " اجرا شد ، و بیش از هزار نفر از بهترین نیرو های ما در آن به شهادت رسیدند و بدن های پاک آن ها در رمل ها ماند . معلوم است جمعی که با مفاهیم بلند دعا ی " کمیل " ، خدای خود را می خوانند و از دو هزار نفر ، نیمی از آن ها چند ساعت بعد به شهادت می رسند که غوغایی به بپا می کنند . مصطفی آن قدر ضجُه زد ، استغاثه کرد و گریست که سابغه نداشت . به گونه ای که چند بار بیهوش روی زمین دراز کش شد .
در آن روزها ، اوضاع جبهه خراب و فشار عراقی ها کمر شکن بود و تنها با " توسل " امکان داشت ، مشکل حل شود . در آن عملیات ، دشمن ، بیش از بیست تیپ خود را از دست داد و به برکت خون هایی که مظلومانه ریخته شد ، " چزابه " تا پایان جنگ بیمه شد .
بسم الله الرحمن الرحیم

شهید گمنام مصفی ردانی پور :
«من همیشه خودم رو یک "بسیجی "می دانم . یک "تک تیر انداز" ، دلم می خواهد میان این سربازان معصوم ، یاران امام ، "گمنامِ گمنام "بودم ، هیچ کس مرا نمیشناخت .
بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی مرد می خواهد . آن بزرگ بزرگ ها ، اگر هم کاری می کردند و به جلوه ای از انوار حضرت حجة ابن الحسن العسگری علیه السلام روح له الفا می رسیدند ، در " تنهایی " بود. برای خودشان بود . اما مصطفی ، آن سنگر نشین ساده و خاکی که بنا به تکلیف حکم فرماندهی هم گرفته و صدای او از بی سیم ها در بغداد استراق می شد ، با حفظ همان ارتباط معنوی دوران طلبگی و عملگی ، این جلوه و عنایت مولا را برای هزار نفر ، بلکه برای بیش از ده گردان که می خواستند عملیات کنند ، می گرفت . مصطفی " یقینا مورد عنایت بود .
بسم الله الرحمن الرحیم

عراقی ها تپه های نبغه در چزابه را تصرف کردند . ساعت حدود 7 صبح بود . اولین باری بود که کم آورده بودند . آتش دشمن بیداد می کرد و ما شب تا صبح بیش از هزار شهید داده بودیم . تصمیم گرفته شد نیروها یک خیز عقب بیایند . ما در موقعیت مهدی که مقر فرماندهی منطقه بود ایستاده بودیم . باران شدید هم می بارید . مصطفی از راه رسید با پوتین ها و لباس های گل آلود . همان لباس سبز . دم سنگر ایستاد و فریاد کشید :
_غلط کرده هر کی گفته عقب بیاییم. اگه یک متر عقب بیاییم عراقی ها تا بستان پیش روی می کنن. مگه بچه ها مردن !!!؟؟؟
###
یک ساعت بعد ، بسیجی های گردان امیر المومنین تپه ها را گرفتند . مصطفی خسته و کوفته ، اما خندان گوشی بیسم را فشار داد :
_ مهدی مهدی ، مهدی مصطفی ، مهدی مصطفی .
بسم الله الرحمن الرحیم

سیجی های شیراز خط چزابه را زا ما تحویل گرفتند . حالا بعد از یک ماه تحمل سخت ترین فشار ها به دو کوهه بر می گشتیم تا در عملیاتی که بعدا فتح المبین نام گرفت شرکت کنیم . با " هفت هشت گردان " آمده بودیم ، یعنی بیش از دو هزار نفر ، و با کمتر از سیصد نفر بر می گشتیم . داغ داغ بودیم ، یک هفته بود آن ها که مانده بودند گریه می کردند . دل ها شکسته بود ؛ اما " پدر " عراقی ها را هم در آورده بودیم . تا آمدیم را بیفتیم غروب شد . مصطفی گفت: « نماز رو بریم جلوتر توی رمل ها بخونیم . سه چهار نفری می شدیم . همه گریه می کردند . مصطفی رو به قبله برای خدا خواند ، اشک ریزان :
_ یا محسن قد اتاک المسی ء انت المحس و انا المسی ء .
###
آن جلوتر بیش از پانصد نفر از بچه های امام مانده بودند ، با بدن های چاک چاک . ما باید به آن ها اقتدا می کردیم ... .
امروز پانزدهم مرداد ماه، بیست و هفتمین سالروز شهادت سردار مصطفی ردانی‌پور (1337 ـ 1362) است. مصطفی ردانی‌پور سال 1337، در شهر اصفهان به دنیا آمد.وی در حوزه علمیه اصفهان و سپس مدرسه حقانی قم تحصیل کرد.


پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران یاسوج، فعالیتش را در مسیر ارایه خدمات فرهنگی به آن منطقه آغاز کرد. با آغاز حرکت ضد انقلاب در کردستان به آن منطقه و سپس برای دفاع از مرزهای میهن در برابر ارتش متجاوز صدام، به جبهه دارخوین رفت.
در عملیات‌های والفجر یک و 2 و محرم حضور فعالی داشت و همزمان با تشکیل تیپ امام حسین (ع) در اصفهان، جانشین فرماندهی آن شد.

مصطفی ردانی‌پور پانزدهم مرداد سال 1362 در منطقه حاج عمران، در حالی‌که فرماندهی لشکر امام حسین (ع) را به عهده داشت، بر شهادت رسید.


[تصویر:  2-17.jpg]
بسم الله الرحمن الرحیم

در حالی که بر خورد عاطفی و دوستانه ای داشت ؛ نسبت به رعایت نظم در محیط جبهه بسیار حساس بود. حتی اگر یکی از فرماندهان صبح عملیات ، بدون اجازه به خط مقدم درگیری ، سرکشی می کرد به شدن او را توبیخ می نمود زیرا مجروح یا شهید شدن یک فرمانده در آن شرایط یک گردان را به هم می ریخت .

یکبار می گفت : «آیه الله اشرفی اصفهانی از طرف آیه الله العظمی بروجردی به کرمانشاه رفتند و بیست سال در این شهر ماندند . در این مدت طولانی آیه الله العظمی بروجردی به آقای اشرفی اصفهانی مرخصی ندادند و ایشان هم حتی یک روز از کرمانشاه خارج نشدند.»
بسم الله الرحمن الرحیم

قسمتی از وصیت نامه شهید مصطفی ردانی پور:

امروز مسئولیت شما بزرگ،
وبارتان سنگین است،
وباید رسالت خود را،
که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید.
صفحه‌ها: 1 2 3
لینک مرجع