هر که ما را دوست باشد گو علی را باش دوست
اى برادر تا به كى دارى ز دور روزگار ----- در تن از تشويش تاب و بر دل از ادبار، بار
شكوه در وقت تعب كم كن كه با هم توام است ----- درد و دارو، زشت و زيبا، رنج وراحت ، گنج و مار
از جهان بى وفا رسم وفا كردن مخواه ----- وز درخت بى ثمر چشم ثمر دادن مدار
هر كسى برچيد دامان تعلق زين چمن ----- از سموم فتنه همچون سرو ماند بر كنار
گر كه خواهى گلشن جانت بگيرد خرمى ----- رو خس و خار هوى و آز را از بن برآر
رنجه مانى گر برنجى از قضاى آسمان ----- شاد باشى گر نخواهى جز رضاى كردگار
جاى اندر كنج عزلت كردن از بى همتى است ----- ماكيان از بى پرى در خانه مى گيردقرار
مرد ميدان حقيقت كى گريزد از ميان ؟ ----- غرق درياى محبت كى درافتد بر كنار؟
تا طريق مهر مى پويى ، مترس از رنج راه ----- تا شراب عشق مى نوشى مينديش ازخمار
نـوبـت عـشق و نشاط است از چه هستى دل غمين ؟ ----- فرصت سور و سرور است از چه هستى سوگوار
روز ناكامى گذشت آن به كه باشى كامران ----- وقت ناشادى گذشت آن به كه باشى شادخوار
از چـه در ايـن گـلـسـتـان چون غنچه باشى تنگدل ----- وز چه در اين بوستان چون لاله مانى داغدار؟
گر نباشى در چنين روزى به شادى پايبند ----- شاخه خشكى كه نوميد است از خود دربهار
تا كه دست دشمن حق درنيايد ز استين ----- شد برون از آستين امروز دست كردگار
آمد آن شاهى كه اندر وصف ذاتش گفته اند ----- لافتى الا على لاسيف الا ذوالفقار
روح مطلق ، شير حق ، شاه نجف ، صهر رسول ----- عين ايمان ، اصل دين ، كان كرم ، كوه وقار
جسم دانش ، جان بينش ، دست قدرت ، پاى شوق ----- روى طالع ، روح خوشبختى ،روان افتخار
دفتر حكمت ، كتاب فضل ، ديوان كمال ----- آفتاب عز و شوكت ، آسمان اقتدار
ميوه باغ سه روح و پنج حس و شش جهت ----- يكه سردار دو عالم ، سرور هفت وچهار
كاخ دين را پايگاه و باغ حق را باغبان ----- ملك جان را پادشاه و شهر دل را شهريار
درس رحمت را كتاب و روى زحمت را نقاب ----- جام دانش را شراب و شمع بينش راشرار
نااميدان را اميد و ناتوانان را توان ----- ناشكيبان را شكيب و بى قراران را قرار
در خلافت عدل او كاخ امان را بام ودر ----- در فتوت جود او شاخ كرم را برگ و بار
پند او پندى كه شد دست خطا را دستبند ----- لفظ او درى كه شد گوش سخن راگوشوار
آن كـه بـاشـد نـزد جودش صد چو حاتم شرمگين ----- و آن كه باشد پيش علمش صد چولقمان شرمسار
عقل عاجز شد ز وصف دانش و تقواى او ----- كان فزون بوداز حساب و اين برون بوداز شمار
گفت پيغمبر كه بعد از من على رهبر بود ----- در ره دين خدا و سنت پروردگار
هر كه ما را دوست باشد گو على را باش دوست ----- هر كه ما را يار باشد گو على را باش يار
حالت ارخواهى كه در محشر نباشى روسياه ----- روشن از مهر على شو در نهان وآشكار
ابوالقاسم حالت