تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: ثانیه ها
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7

[color=#6A6A00 id=yui_3_13_0_1_1383458403391_5540]کاش بارانی ببارد، قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند
(جلیل صفربیگی)
[/color]

[تصویر:  IMG16230325.jpg]
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم ...

ولي دل به پاييز نسپرده ايم ...


چو گلدان خالي لب پنجره ...

پر از خاطرات ترك خورده ايم ...


اگر داغ دل بود ، ما ديده ايم ...

اگر خون دل بود ، ما خورده ايم ...


اگر دل دليل است ، آورده ايم ...

اگر داغ شرط است ، ما برده ايم ...


اگر دشنه دشمنان ، گردنيم ...

اگر خنجر دوستان ، گرده ايم ...


گواهي بخواهيد ، اينك گواه ...

همين زخم هايي ست كه نشمرده ايم ...


دلي سربلند و سري سر به زير ...

از اين است عمري به سر برده ايم ...
[تصویر:  s43.gif]
من به آمار زمین مشکوکم *** اگراین سطح پرازآدمهاست

پس چرااین همه دلها تنهاست...! *** بیخودی میگویند هیچکس تنها نیست

چه کسی تنها نیست،همه از هم دورند... *** همه درجمع ولی تنهایند

من که در تردیدم تو چطور؟

سهراب سپهری
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم

از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم


روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک

از در آمیختن آمیختن شادی و غم دلتنگم


خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت

من هنوز ازسفر باغ ارم دلتنگم


ای نبخشوده گناه پدرم آدم را

به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم


حال در خوف و رجا رو به تو بر میگردم

دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم


نشد از یاد برم خاطره دوری را

بازهرچند رسیدیم به هم !دلتنگم

" فاضل نظری"
هم از سکوت گریزان ، هم از صدا بیزار

چنین چرا دلتنگم ، چنین چرا بیزار


زمین از آمدن برف تازه خشنود است

من از شلوغی بسیار رد پا بیزار


قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز

قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار


اگرچه می گذریم از کنار هم آرام

شما ز من متنفر ، من از شما بیزار


به مسجد آمدم و نا امید برگشتم

دل از مشاهده تلخی ریا بیزار


صدای قاری و گلدسته های پژمرده

اذان مرده و دلهای از خدا بیزار


به خانه ام بروم؟!خانه از سکوت پر است

سکوت می کند از زندگی مرا بیزار


تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!

از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
نکــنــد فـــــکــر کـنـی بـی تــو دمـی شـــادانـــم

در پـی وصـــل تــو ای خــــوب تــــرین گریــانـــــم

غـرق یک خـنـده ی مــســتــانه ز لـب هـــای تو ام

تو چــه دانـی کـه پـی عــشــــق تـو ســرگـردانـــم

من کــه از مـهــــر تو ســیــراب شـــدم در عـجــبـــم

شـــب و روز ای صــــنــما در طــلــبــت حــــیـرانــــم

در تــن بی رمــقم عشـــق تو غــوغا کـرده اســــت

بودنــت مــعــجــــزه ای بــود کـــه مــــن می دانــــم

آن چـــنـان مــســـت و شـــرر بار نــگــاهـــم کـــردی

که کــنــون غـــرق گــل و نــســـتـــرن و ریـــحـــانـــم


حــــالیـــا محــــض خـــدا دل مــکن از خـــاطــــر مــن

در حـــریم حــــرم عـــشـــــق تـــو مـــن مـــهـــمانــم

باز هـــم خــنــده کــــنــان رد شـــدی و طـــعـنــه زدی

کــــه چــــرا مــــحــــو تـــمــاشــــــای رخ جـــانــانــــم

بی تـــفــاوت مــــگـــذر از مـــن و چــشــــمـــان تــــرم

تا نفــس هــســــت به جـــان در طــلبــت می مــانـــم
ای که‌ می‌پرسی‌ نشان‌ عشق‌ چیست

عشق‌ چیزی‌ جز ظهور مهر نیست



‌عشق یعنی مهر بی‌چون و چرا

عشق یعنی کوشش بی‌ادعا


عشق یعنی عاشق بی‌زحمتی

عشق یعنی بوسه بی‌شهوتی


عشق یعنی دشت گل کاری شده

در کویری چشمه‌ای جاری شده


یک شقایق در میان دشت خار

باور امکان با یک گل بهار


عشق یعنی ترش را شیرین کنی

عشق یعنی نیش را نوشین کنی


عشق یعنی این که انگوری کنی

عشق یعنی این که زنبوری کنی


عشق یعنی مهربانی در عمل

خلق کیفیت به کندوی عسل


عشق یعنی گل به جای خار باش

پل به جای این همه دیوار باش


عشق یعنی یک نگاه آشنا

دیــدن افتادگــان زیــر پــا


عشق یعنی تنگ بی ماهی شده

عشق یعنی، ماهی راهی شده


عشق یعنی مرغ‌های خوش نفس

بردن آنها به بیرون از قفس


عشق یعنی جنگل دور از تبر

دوری سرسبزی از خوف و خطر


عشق یعنی از بدی ها اجتناب

بردن پروانه از لای کتاب


در میان این همه غوغا و شر

عشق یعنی کاهش رنج بشر


ای توانا، ناتوان عشق باش

پهلوانا، پهلوان عشق باش


عشق یعنی تشنه‌ای خود نیز اگر

واگذاری آب را بر تشنه تر


عشق یعنی ساقی کوثر شدن

بی پر و بی پیکر و بی سر شدن


نیمه شب سرمست از جام سروش

در به در انبان خرما روی دوش


عشق یعنی مشکلی آسان کنی

دردی از درمانده‌ای درمان کنی


عشق یعنی خویشتن را نان کنی

مهربانی را چنین ارزان کنی


عشق یعنی نان ده و از دین مپرس

در مقام بخشش از آیین مپرس


هرکسی او را خدایش جان دهد

آدمی باید که او را نان دهد


عشق یعنی عارف بی خرقه ای

عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای


عشق یعنی آنچنان در نیستی

تا که معشوقت نداند کیستی


عشق یعنی جسم روحانی شده

قلب خورشیدی نورانی شده


عشق یعنی ذهن زیباآفرین

آسمانی کردن روی زمین


هر که با عشق آشنا شد مست شد

وارد یک راه بی بن بست شد


هرکجا عشق آید و ساکن شود

هرچه ناممکن بود ممکن شود


در جهان هر کارخوب و ماندنی است

رد پای عشق در او دیدنی است


سالک آری عشق رمزی در دل است

شرح و وصف عشق کاری مشکل است


عشق یعنی شور هستی در کلام

عشق یعنی شعر، مستی؛ والسلام



سروده زنده یاد مجتبی كاشانی (سالك)
شاعر: امیر ملک حسینی

بگذار نا تمام ، خدا حافظی کنم
با دل پر کلام ، خداحافظی کنم
چون نیست مجال نقل ،هیهات
بگذار در سلام ،خداحافظی کنم
درد است اندرین سینه نهان ولی
زین درد نقره فام ،خداحافظی کنم
سردی گرفت شعر من اندرین زمان
زین مردمان مدام، خداحافظی کنم
خط عبور ما زین قافله جداست
با هر چه رسم ونام ، خدا حافظی کنم

*****************************
خداحافظی دلیل ، بحث ، یادگاری ، .....واژه نمیخواهد
خداحافظی یعنی : در را باز کنی و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند به چشمهایشان ، به خاطراتشان و سوال برشان دارد ،
که به خوابی دیده اند تو را تنها ! ؟ خداحافظی خداحافظ نمیخواهد.......!!!
یاسر اکبری ( آری خداحافظ یاران قرآنی )
ثانیه ها ثانیه ها وسعت فریاد منه
کاری بکن کاری بکن فرصت میلاد منه


یکی از بهترین شعرهایی که چند سال پیش مرتب از شبکه یک سیما پخش میشد
و یه حال خاصی داشت شبهای جمعه و انتظار ..
به لحظه‌های غم رفتن قطار قسم


خزان به سخره گرفته ست گریه ی گل را


به غصه‌های دل ابری بهار قسم


نمانده است گل و نیست جای شکوه ز باد


که می‌خورد به سر پر غرور خار قسم


نشانده‌ام به دل خسته داغ شهری را


به قلب خسته‌ی این شهر داغدار قسم


به خون نشسته دلم مثل قالی تبریز


به حلقه و گره و مرگ و چوب دار قسم


دلم شبیه گسل‌های شهر تبریز ست


به این سکوت ... به این صبر پایدار قسم


کجا روم که دمی شهریار خود باشم؟


نه شهر مانده...نه یاری...به شهریار قسم


ولی هنوز به آینده روشن است دلم


به بخت تیره ی مردان این دیار قسم



رضا شیبانی
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7
لینک مرجع