تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: ثانیه ها
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7
شیطان هم
از خانه بدر؛از کوچه برون؛تنهایی ما سوی خدا میرفت.
در جاده
درختان سبز؛گلها وا؛شیطان نگران؛اندیشه رها میرفت.
خار آمد و بیابان و سراب.
کوه آمد و خواب.
آواز پری:مرغی به هوا میرفت؟
نی همزاد گیاهی بو؛از پیش گیا میرفت.
شب میشد و روز
جایی شیطان نگران:تنهایی ما میرفت.

سهراب سپهری.
[highlight=#ffffff][font=times, serif]

زیباترین قسم
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
[/font][/highlight]
سلام
تو سایت شیعه آنلاین دیدم یک تایمر تعداد ثانیه های غیبت کبری امام زمام رو داره ثبت میکنه حالم عوض شد!
کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیزها را ببینیم.
ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت
حوض زمان را به گردی بدل میکنند.
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام.
بیا ذوب کن در کف دست منجرم نورانی عشق را.
[/font]
سهراب سپهری.
[font=Arial]
کوشنده همیشه رستگار است
پروین اعتصامی

ای مرغک رام‌گشته در دام
برخیز که دام را گُسستند


پر می‌زن و در سپهر بخرام
کز پَرشکن تو، پَر شکستند

بس چون تو، پرندگانِ گمنام
جُستند رهِ خلاص و جَستند

با کوشش و سعی خود، سرانجام
در گوشه‌ی عافیت نشستند



برگرفته از كتاب:
اعتصامي، پروين؛

ديوان پروين اعتصامي؛ چاپ چهارم؛ تهران: مؤسسه انتشارات نگاه 1387.
محراب

تهی بود و نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
«من»بودم و«تو»یی:
نماز و محرابی.

سهراب سپهری
دلا، دلا غمین مباش
هاینریش هاینه

دلا، دلا غمین مباش و
تقدیرت را تاب بیاور
بهارِ نو، دوباره باز پس می‌دهد،
هرچه را که زمستان از تو ربود.

و چه بسیار که بهرِ تو مانده است!
و چه زیباست، جهان هنوز!
دلا، هر چه خوشش می‌داری
همه را، همه را می‌توانی دوست بداری!Rose

امروز هم
پابلو نرودا

این روز زمستانی
با سوری مرده‌ای شکوفا می‌شود،
شب سفینه‌ی خود را مهیا می‌کند

گلبرگ‌ها از آسمان فرو می‌ریزند
و زندگی کورکورانه می‌چرخد
تا در جامی گرد آید.

به‌گونه‌ای دیگر نتوانم گفت،
می‌گویم: شب سیاه است و
روز سرخ
و با ادبی شاعرانه فصل‌ها را پذیرا می‌شوم:
ورود بهنگام چلچله‌های گفتار را
چشم به راهم
و بر دروازه‌های خزان
نگهبانی پولادین می‌گمارم.


زین روست که زمستان نابهنگام
چون دود نفس بریده‌ی یاد پیکاری
با رویداد خود غافلگیرم می‌کند:

این نه واژه‌ی «رنج» است
نه «کیفر» است، نه «سیه‌روزی»،
چونان صدایی است در جنگل
یا نفیری زیر باران
مایه‌ی شعرم به یقین
همراه رنگ بامدادان
دگرگونه می‌شود.


برگرفته از كتاب:
نرودا، پابلو؛ پايان جهان؛ برگردان فرهاد غبرايي؛ چاپ نخست؛ تهران: نيلوفر 1388.
پرستوی مسافری هستم
من هم در این شهر غریبم
طوفانی نیز من را آواره کرده
مرا نیز در این بی آشیانی خویش شریک کنید
من نیز جون شما آشیانی ندارم
من نیز مرغ سرزمین گمشده ای هستم



دکتر شریعتی مجموعه آثار ۳۳/ ص ۱۱۲۵
[تصویر:  branch-bench.jpg]
ای نزدیک
سهراب سپهری

درنهفته‌ترین باغ‌ها دستم میوه چید
و اینک شاخه‌ی نزدیک از سر انگشتم پروا مکن
بی‌تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است
درخشش میوه! درخشان‌تر.
وسوسه‌ی چیدن در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند
پنهان‌ترین سنگ
سایه‌اش را به پایم ریخت
و من شاخه‌ی نزدیک
از آب گذشتم، از سایه به در رفتم،
رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب آشیان شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی
به پای تو مانده‌ام
خم شو، شاخه‌ی نزدیک!


برگرفته از كتاب:
سپهري، سهراب؛ هشت كتاب (مجموعه شعر)؛ چاپ نخست؛ تهران: روزگار 1389.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7
لینک مرجع