درد دل با امام زمان(عج)
۱۵ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۴۸ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ اسفند ۱۳۸۸ ۱۰:۵۵ عصر، توسط یوسف زهرا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
درد دل با امام زمان(عج)
در دیار ما که هرکالا به هرجا ،درهم است
گرخریدار کند ،کالای خوب از برجدا با تشر گوید فروشنده:که آقا درهم است! یا مهدی، یاران خوبت را مکن از بد جدا; رو سیاه و رو سفیدش ،جان مولا درهم است. ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
صفحه 15 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۵ شهريور ۱۳۹۲, ۰۸:۱۶ عصر
ارسال: #141
|
|||
|
|||
RE: درد دل با امام زمان(عج)
آقا جون امروز چندمين جمعه ايست كه حضورت را كم داريم؟
ميدونيم شما بين ما هستيد.. ما لايق درك حضور نيستيم... آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۱۱ مهر ۱۳۹۲, ۰۷:۳۵ عصر
ارسال: #142
|
|||
|
|||
RE: درد دل با امام زمان(عج)
مولا جان به خدا دلها تنگ است بيا..
آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۲۲ مهر ۱۳۹۲, ۰۵:۲۲ عصر
ارسال: #143
|
|||
|
|||
RE: درد دل با امام زمان(عج)
فردا روز عرفه است آقا
كي مي آيي مولا جان؟ چشمان ما كي لايق ديدنت مي شود؟ فردا در حج.. در عرفه به يادمان باش مولا.. آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۶ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۲۱ عصر
ارسال: #144
|
|||
|
|||
درد دل با امام زمان(عج)
دلم از هزار راه ِ رفته
بی تو باز گشته است ایوب هم اگر بود چشم می بست از انتظار آمدنت حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۱ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۲۲ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۳:۲۳ عصر، توسط Entezar.)
ارسال: #145
|
|||
|
|||
درد دل با امام زمان(عج)
من هي خراب مي کنم و تو مدام پيش خدا درستش مي کني
و من باز خراب و تو هماره بزرگ! مهربانتر از يک بابا درستش مي کني و من مي دانم پرونده مرا به تو مي دهند ببيني باز درست نمي شوم ولي دوستت دارم... جمعه ها را مي شمارم، هي هفته ها مي گذرد و من صبح به صبح کنار اين جاده منتظر تو، "آخرين مسافر دنيا" حيف باز نيامدي ولي دوستت دارم... غيبت بهانه اي است که روح من پاک شود، نشدم، قبول ولي، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۲ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۳۳ عصر
ارسال: #146
|
|||
|
|||
RE: درد دل با امام زمان(عج)
حتی کفش هم اگر تنگ باشد ، زخم می کند وای به حال دل ...
اللهم عجل لولیک الفرج صلوات تا می توانید بیارایید دل را که تنها دارایی شما نزد خداوند همین دل خواهد بود ، چه زیباست از برکت دل سربلند نزد معبود باشید |
|||
|
۱۳ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۴۲ صبح
ارسال: #147
|
|||
|
|||
درد دل با امام زمان(عج)
در این زمانه کسی بی قرار مولا نیست انیس خاطر مجنون خیال لیلا نیست
اگر نیامده ای تا به حال حق داری برای آمدن تو دلی مهیا نیست زبس که دغدغه نان و آب بسیار است دگر کسی زدل و جان به یاد آقا نیست گذشت جمعه به جمعه نیامدی تو ولی مگر مانده به راه تو چشم زهرا نیست [font=Arial,sans-serif][/font] هر کجا سلطان بود، دورش سپاه و لشکر است پس چرا سلطان خوبان بی سپاه و لشکر است با خبر باشید ای چشم انتظاران ظهور بهترین سلطان عالم از همه تنها تر است حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۲۹ صبح
ارسال: #148
|
|||
|
|||
درد دل با امام زمان(عج)
از ماجرای عشقت...
روسفید بیرون آمدند، موهایم! حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۱۶ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۰۴ عصر
ارسال: #149
|
|||
|
|||
RE: درد دل با امام زمان(عج)
تو غروب پاییز خیلی تنهام
دلتنگ صبح بهار باتو بودنم... حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
۲۱ آذر ۱۳۹۲, ۰۴:۱۲ عصر
ارسال: #150
|
|||
|
|||
درد دل با امام زمان(عج)
امروز جمعه است و… وقتی می خواهم تاریخ بالای صفحه را بنویسم؛ گوشه اش طوری که فقط خودم ببینم می نویسم: جمعه و او نیامد! همکلاسی ام از گوشه عینکش نگاهش را قل می دهد روی دفترم. نگاهش را می اندازم روی دفتر خودش. دفترم را مثل بچه های کوچکی که می خواهند کسی از رویشان تقلب نکند تا می کنم. همکلاسی ام چشم غره می رود و نگاهش را از روی دفترش برمی دارد و می گذارد روی تخته کلاس. معلم همکلاسی کنار دستم را صدا می زند و او می رود. گوشه تاریخ دفترش طوری که فقط خودش ببیند می نویسم: جمعه و او نیامد! برمی گردم و پشت سرم را نگاه می کنم. هیچ کدام از بچه هایی که پشت سرم نشسته اند حواسشان به من نیست. روی دفتر هر دویشان بزرگ می نویسم: جمعه. هر دویشان بر سرم فریاد می زنند. معلم به سمت میز من می آید. نگاهش را به نگاهم گره می زند. یک گره کور. که من هرچه تلاش می کنم؛ نمی توانم بازش کنم. می گوید: خودکار نو خریدی؟ روی دفتر خودت امتحانش کن. کلاس غرق خنده می شود. قسمتی از گره کور نگاه را باز کرده ام. اما نمی دانم چرا گوشه سمت چپش باز نمی شود. معلم می گوید: بفرمایید بیرون. حس می کنم دنیا بر سرم خراب شده است. گره کور باز می شود. از جایم بلند می شوم. راهروی میان نیمکتها را طی می کنم. نزدیک تخته می رسم … گچ را برمی دارم. و روی تمام فرمولهای شیمی و مسئله های فیزیک و اتحادهای ریاضی و تاریخ های ادبیات و اشعار کی و کی و کی بزرگ می نویسم: امروز جمعه است. کسی منتظر نیست؟ برمی گردم و پشت سرم را نظری می اندازم. انگار خواب می بینم. کلاس غرق در اشک شده است. و جمله خودم صدها بار جلوی چشمانم می رود و می آید: امروز جمعه است … کسی منتظر نیست؟ معلم به سمت تخته می آید. همه اعداد و فرمولها و جملات را پاک می کند و با خط درشت می نویسد: درس امروز؛ درس انتظار! و بچه ها کنار تاریخ بالای صفحه شان طوری که فقط خودشان ببینند می نویسند: جمعه و او نیامد! اما معلم گوشه تخته کنار تاریخ طوری که همه بچه های کلاس ببینند می نویسد: تا جمعه دگر انتظارها باقی است! حالا که آمده ای چترت را ببند... در سرای ما جز مهربانی نمیبارد... |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان
2 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا