ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شناخت امام زمان (عج)
۱ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۶:۵۷ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۶:۵۷ عصر، توسط آرام.)
ارسال: #1
یا مهدی
چطوری میشه یک منتظر واقعی ظهور آقا باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اللهم عجل لولیک الفرج
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
صفحه 3 (پست بالا اولین پست این موضوع است.)
۲۱ مهر ۱۳۹۱, ۱۰:۲۶ صبح
ارسال: #21
بهترین عمل منتظران برای ظهور امام زمان (عج)
بهترین عمل منتظران برای ظهور امام زمان(عج)


بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا بقیة الله "عجل الله تعالی فرجه"

در آیات و روایات الهی از سوی حجج الهی اعمالی برای تعجیل در ظهور امام زمان عج ذکر شده است از قبیل : دعا و انتظار برای فرج ، خودسازی و آمادگی برای یاری حضرت ، دعای همگانی شیعیان و منتظران برای فرج ، زمینه سازی و دگر سازی که همه اینها حول محور دعا می چرخند زیرا دعا برای فرج هم باعث خود سازی ، هم باعث ایجاد آمادگی برای یاری حضرت و هم باعث دگر سازی و ... میباشد صاحب کتاب مکیال المکارم 90 مورد از فوائد این دعا را در این کتاب گرانقدرش ذکر کرده است
حال در ذیل خواهیم دید که بهترین عمل برای تعجیل در فرج چیست ؟
" بهترین کاری که میتوانیم برای ظهور امام زمان عج انجام دهیم"
[تصویر:  salavat-.jpg]
بهترین عمل
ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا لیعبدون
هدف از خلقت انسان ، عبادت خداوند متعال است / سوره الذاریات ایه 56
در سوره غافر آيه 60 كه مربوط به اهميت دعاست خداى تعالى فرموده :
«و قال ربُّكم ادعونى استجب لكم انَّ الَّذین یستكبرون عن عبادتى سید خلون جهنَّم داخرین»
بخوانید مرا (دعا کنید) تا اجابت كنم شما را همانا کسانی که تکبر می ورزند از عبادت من (دعا) با خوارى به دوزخ در افتند
امام باقرعليه السلام در تفسير این آیه فرموده اند : عبادت همان دعا است (3) در همین آیه خود خداوند هم دعا را عبادت خوانده است ادعونی ، عبادتی / اصول كافى، بايب فضل الدعاء،
اهميت دعا و فضيلت آن به حدى است كه خداى تعالى در قرآن كريم در جای دیگری آن را هدف خلقت و آفرينش انسان قرار داده و فرموده:
»قل ما يغبؤبكمْ ربّى لوْلا دُعاؤكُمْ«
بگو اگر دعاى شما نبود پرودگار من به شما هیچ توجهى نداشت / سوره فرقان، آيه 77
حضرت رسول اکرم :
ان الدعا هو العبادة ; [sup] [/sup]یقینا دعا همان عبادت است / بحارالانوار، ج 93، ص 300
بنا بر آیات و روایات الهیِ فوق ، دعا بهترین عمل است
بهترین دعا
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و اله میفرمایند :
أفضل العبادة انتظار الفرج / بهترين عبادت، انتظار فرج است
با توجه به اینکه دانستیم عبادت همان دعا میباشد بنابراین افضل الدعاء دعاء الفرج بهترین دعا ، دعا برای فرج می باشد
کمال الدين، ص644 ، بحارالأنوار، ج 52، ص 125، ح 11
به فرمان امام عصر عجل الله فرجه برای تعجیل فرج چه باید بکنیم ؟
واجب است بسیار دعا کنیم / اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج
ابا الحجة امام عسکری علیه السلام فرمودند :
والله ليغيبن غيبة لاينجو فيها من الهلكة إلا من ثبته الله عز وجل على القول بإمامته ووفقه [ فيها ] للدعاء بتعجيل فرجه
به خدا در دوران غیبت همه هلاک می شوند مگر کسی که در امامت حضرت مهدی عجل الله فرجه ثابت قدم بوده و به توفیق الهی موفق به دعا برای تعجیل در فرج گردد
كمال الدين : ج 2

حضرت امام حسن عسکری صلوات الله علیه در بین واجباتی مثل نماز و روزه و حج و ... فقط فرموده اند مسئله ای که باعث نجات و جلوگیری از هلاک می باشد دعا برای فرج است این بدان معناست که دعا برای فرج نیز همانند نماز و روزه و حج و ... که واجبند و باید به جای آورده شوند واجب است و باید به جای اورده شود و بلکه طبق همین حدیث مهم ترین و واجب ترین عمل میباشد بلکه طبق روایت فوق از رسول خدا دعا برای فرج هدف خلقت میباشد

این حقیقت کاملا روشن است چرا که نتیجه دعا برای فرج ، تحقق حکومت عدل الهی ، برای اولین بار در تاریخ بشر در سراسر زمین ، به دست آخرین منجی الهی می باشد که این هدف غائی خداوند متعال است و موجب بندگی کامل همه بندگان برای خداوند در کل جهان در آن روزگار می باشد
در ضمن حضرت امام جعفر صادق (ع) می فرمایند : خداوند هیچ عملی را بدون انتظار فرج نمی پذیرد / منتخب الاثر ح9
و این بدان معناست که بقیه اعمالِ واجب و مستحب در گرو انجام این عمل است
بنابر احادیث فوق ، بهترین دعا ، دعا برای فرج است
بهترین دعای فرج
دعاهائی که برای فرج امام زمان عج در آیات و احادیث ذکر شده ، بسیارند که بهترین ، معروفترین و مهمترین آنها عبارتند از :

*دعای اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه ... ، * دعای الهی عظم البلاء .... ، * دعای " اللهم عجل لولیک الفرج " ، * دعای اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و ...

که با توجه به آیات و روایات الهی بهترین عمل ( بهترین دعا ) ، صلوات می باشد اهمیت و برتری صلوات بر دیگر دعاها تا حدی است که در روایتی امام صادق علیه السلام یک صلوات را معادل 70 رکعت نماز میخوانند و در روایت دیگری میفرمایند : هر کس بعد از نماز صبح و نماز ظهر بگوید: " اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم "نمی میرد تا این که حضرت مهدی (ع) را درک کند و به ملاقاتش نایل آید و در روایتی از رسول خدا آمده است که صلوات برابر است با 12 هزار ختم قرآن و در روایتی دیگر هر كس بر محمد و آل محمد صلوات فرستد خداوند يكصد حاجت او رابرآورده ميسازد و امام صادق(ع) هم میفرمایند در قيامت هيچ عملي برتر و گرامي تر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست و روایاتِ بسیارِ دیگری از شگفتی های صلوات که میتوان آنها را در کتب روایی جستجو کرد البته کتبی نیز تهیه شده که در آن فوائد صلوات از روایات جمع آوری شده مثل کتاب فوايد و اسرار صلوات ، کتاب فوائد صلوات و ...
اوج اهمیت صلوات اینجاست که خداوند متعال خود و فرشتگانش نیز بر محمد و آل محمد صلوات میفرستند / انَّ اللهَ و مَلائكتهُ يصلونَ عَلى النبى ، همچنین خداوند مومنان را ، امر به فرستادن صلوات کرده است يا اَيها الذينَ آمنُوا صَلوُّا عليهِ و سَلَّمِوُا تَسليما / احزاب 56
[تصویر:  bahjat.jpg]
آیت الله بهجت (ره) : در تمام طول عمر خود گشتیم و گشتیم لكن ذكری بهتر از صلوات برمحمد و آل محمد نیافتیم
بنابر احایثِ فوق ، صلوات از بهترین دعاها برای فرج می باشد
انواع صلوات
انواع صلوات ذکر شده در احادیث :
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و لعن اعدائهم
اللهم اجعل صلواتك و صلوات ملائكتك و رسلك على محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اللهم صل على محمد و آل محمد الاوصیاء المرضیین بافضل صلواتك و بارك علیهم بافضل بركاتك و علیه و علیهم السلام و على ارواحهم و اجسادهم و رحمه اللّه و بركاته و عجل فرجهم

صلوات اللّه و صلوات ملائكته و انبیائه و رسله و جمیع خلقه على محمد و ال محمد و السلام علیه و علیهم و رحمه اللّه و بركاته و عجل فرجهم
و ....
بهترین صلوات
در بین انواع صلوات ها مشهور است صلوات ذیل ثواب ده هزار صلوات را دارد

اللّهُمَ صَلِّ علی سَیِّدِنا نَبیِّنا مُحَمَّدٍ وَ آلِه مَا اختُلِفَ المَلَوان وَ تَعاقُب العَصران وَ کرَّ الجَدیدان وَ استَقبَلَ الفَرقَدان وَ بَلِّغ روحَهُ وَ اَرواحِ اَهلِ بَیتِهِ مِنِّی التَّحیَّة و السّلام و عجل فرجهم
"روزانه حدا اقل با 10 مرتبه فرستادن این صلوات 100 هزار صلوات را به نیت تعجیل فرج به پیشگاه مقدس امام زمانمان هدیه کنیم "
با توجه به آیات و روایات فوق دریافتیم ، بهترین عمل ، دعاست و بهترین دعا ، دعا برای فرج است ، بهترین دعای فرج ، صلوات است و بهترین صلوات ، صلوات فوق است ، بنابراین تا میتوانیم ذکر و دعای شریف صلوات به خصوص این صلوات را صبح و شام به نیت تعجیل در فرج امام زمان عج با اخلاص و توجه زمزمه کنیم زیرا در کنار دیگر وظایفمان بهترین کاری که میتوانیم برای ظهور امام زمان عج انجام دهیم همین دعای صلوات با "عجل فرجهم " است که در امر ظهور " کن فیکون" میکند چرا که این دعا در عالَم اشراق میشود و به موجب آن تحولات عظیمی در عالم رخ داده و معادلات ظهور را رقم میزند به حدی که در روایتی از رسول خدا میخوانیم که دعا قَدَرِ الهی است و سرنوشت را تغییر میدهد. (الله اکبر از صلوات)
البته هر چه دعاها و صلوات هایمان برای فرج با اخلاص ، توجه ، محبت ، اضطرار و التجای بیشتری باشد قائدتاً تاثیر گزارتر است بنابر این سعی کنیم چه در تنهائی و چه همگانی ( در حرم های اهلی بیت ، هیئات ، مساجد و ... ) با این حال ، برای فرج دعا کنیم
با آرزوی روزی که همه ی آرزوها آرزوی فرج شود
التماس دعای فرج

(بهضت جهانی دعای فرج)

[تصویر:  80683182710471481126.gif]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
۱۳ آذر ۱۳۹۱, ۰۳:۰۱ عصر
ارسال: #22
چگونه می شود یار امام زمان(عج) باشیم؟
چگونه می شود یار امام زمان(عج) باشیم؟

به نام خدا
چگونه می شود یار امام زمان باشیم؟
یار امام زمان بودن یعنی ولایت پذیری یعنی در هر زمانی تابع ولایت باشیم ببیند عرصه وفا داری به امام زمان اکنون است نه هنگام ظهور آقا عده ای می گویند اگر امام زمان بیاید ما جان مان را در رکاب حضرت فدا می کنیم حرف بسیار خوبی است ببینید من یک مثال برای شما می زنم زمانی شما طلایی را میبینید و می گویید طلای خوبی است ولی وقتی سنگ محک در کنار شما باشد راحت تر به این عقیده دست پیدا خواهید کرد سنگ محک وفا داری به امام زمان الان است اگر ما توانستیم بنده خوبی باشیم و از حرام خدا دوری کنیم و واجبات را انجام دهیم یعنی بنده خدا باشیم مسلما در زمان امام زمان هم این گونه خواهد بود خوب نمی شود که یک شبه از این رو به آنرو شد البته معیار های دیگری چون ولایت پذیری هم دخیل هستند مثلا همین ولایت پذیری نقش اساسی در فدایی امام زمان بودن دارد ولایت پذیری یعنی اینکه بدانیم تا حسین (ع) نیامده ولی امر مسلم است یعنی حرف امام حرف مسلم است مگر شهدایی همچون حبیب بن مظاهر یا مسلم بن عوسجه چه کسانی بودند فرشته که از آسمان پایین آمدند نه این طور نیست آن بزرگواران انسان هایی عادی بودند که با طاعت و بندگی خدا و ولایت پذیری و ولایت پذیری و ولایت پذیری به رفیع اعلی رسیدند یا مثلا حر بن یزید ریاحی قبل از عاشورا ره به امام بست که گناه بزرگی است اما با چند ساعت ولایت پذیری و تابع ولایت بود به ملکوت اعلی رسید و این روشن است که ولایت راه سعادت است چرا که در مثال های تاریخی همچون یوسف و یعقوب و یا اسماعیل و ابراهیم ولایت پذیری را مشاهده میکنیم حال آنکه در سخن امام باقر هم هست : دین بر پنج پایه استوار است که مهمترین آن ولایت است پس یکی از راه های یار اما زمان بودن ولایت پذیری است یعنی که ولایت مقام معظم رهبری را بپذیریم و تابع آن باشیم و سعی کنیم سلیمان بن سرد نباشیم که بعدا از کرده خود پشیمان شویم بزرگترین مشکل قیام توابین هم همین بود حضرت علی (ع) می فرماید مومن از یک روزنه دوبار گزیده نمی شود بزرگترین مشکل آنها این بود که بعد از توبه برای کار خود دوباره به سمت امام سجاد (ع) نرفته و برای خود قد علم کرد به همین دلیل هم شکست خوردند به قول استاد دانشمند از عادات ما همین است که همیشه افسوس گذشته را می خوریم در زمانی که پیغمبر از دنیا رفت برای پیغمبر گریه کردند امام علی رها شد امام علی شهید شد برای امام علی گریه کردند امام حسن تنها موند بعد از ایشان برا امام حسن گریه کردند امام حسین رها شد امام حسین شهید شد اما سجاد تنها موند حالا هم که هی در مورد مقام معظم رهبری حرف میزنند و هر کی هر چی دلش میخواد میگه و اما اگه آقا هم خدای ناکرده زبونم لال کاسه زهر و سر کشید و رفت میگویند آخ آخ چه سید خوبی بود تااون خدا بیامرز بود خیلی خوب بود همان طوری که این حرف ها را پشت سر امام هم زدند بعد امام همان هایی که حاضر نبودند حتی صدای اما را بشنوند گفتند چه مرد خوبی بود ان شاء الله در مطلب بعدی بصیرت و عدم بصیرت را برایتان خواهم گفت ان شاء الله که همه ی ما در صراط مستقیم و در خط ولایت باشیم صلوات بفرستید

امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، seyedebrahim
۱۴ آذر ۱۳۹۱, ۰۱:۵۲ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۶ آذر ۱۳۹۱ ۱۱:۳۵ عصر، توسط یاسین تبریزی نژاد.)
ارسال: #23
RE: چگونه می شود یار امام زمان(عج) باشیم؟
با سلام خدمت دوستان امروز طبق وعده ای که داده بودم می خواهم برای شما بصیرت و عدم بصیرت را توضیح دهم یکی از راه های منتظر واقعی و یار امام زمان بودن بصیرت و شناخت است ابتدا باید بدانیم که بصیرت یعنی چه بصیرت از بصر به معنای بینایی است اما معنای اصطلاحی آن یعنی شناخت و درک درست است منتظر واقعی می بایست از امام خود شناخت واقعی و ودرک درست داشته باشد یعنی امام زمان خود را بشناسد من با یک مثال بحثم را جلو می برم بلا تشبیه اگر شما برای اولین بار یک نفر را میخواهید ببینید و برای دیدن او به جایی می روید تا وقتی او را نشناسید و ندانید او کیست فقط با دانستن اسم او نمی توان او را شناخت و به دیدارش رفت برای دیدار امام زمان هم فقط دانستن نام او کافی نیست بلکه باید ایشان را بشناسیم که این به بصیرت دینی بر می گردد شما ببینید رهبر معظم ما چند سال پیش به طور مستمر می فرمود بصیرت افزایی بصیرت دینی برای همین بود شما ببینید که زمانی که سید بحر العلوم در خانه است کسی در میزند خادم ایشان برای باز کردن در می رود اما ایشان می گویند که بایست من خودم باید بروم و در را باز کنم ، او با من کار دارد میبینید که چطور سید بزرگوار با شناخت و بصیرت به دیدار امام زمان نائل میشود پس باید بصیرت افزایی کرد به فرموده حضرت آقا که می فرماید : بصیرت یعنی اینکه بدانیم شمری که سر حسین را برید همان جانباز جنگ صفین بود و واقعا هم همین طور است باید موضع ها را مشخص کنیم تا نا خود آگاه در زمان ظهور حضرت امام زمان در جبهه باطل قرار نگیریم و مقابل امام زمان نباشیم حالا این بصیرت افزایی چطور انجام می شود و چطور میشود بصیرت افزایی کرد ان شاء الله در مطلب بعدی برای شما توضیح خواهم داد و عجل اللهم فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان(عج)

امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، seyedebrahim
۱۶ آذر ۱۳۹۱, ۱۱:۲۹ عصر
ارسال: #24
RE: چگونه می شود یار امام زمان(عج) باشیم؟
با سلام و تحیت فراوان خدمت امام زمان (عج) و با استعانت از حضرتش ان شاء الله طبق وعده ای که داده بودم راه های بصیرت افزایی را برای شما بازگو خواهم کرد یکی از راه های بصیرت افزایی شناخت عرصه است این که بدانیم حق کدام طرف است و باطل کدام طرف میدانید که شناخت عرصه کار دشواریست چرا که در زمان امام علی (ع) آن نمازی را که در لشکر امام میخواندند در لشکر معاویه هم خوانده میشدحال شناخت عرصه دشوار خواهد بود یکی از راه های شناخت عرصه قدرت تطبیق آیات و روایات با سخنان طرفین است یعنی باید دید که حرف علی (ع) با قران سنخیت دارد یا معاویه حرف حضرت آقا با قران مطابقت دارد یا ایکس و ایگرگ این جاست که اگر بتوانیم ایات و روایات را با سخنان و رفتار طرفین تطابق دهیم عرصه را شناختیم در دی ماه سال 88 نتوانستند عده ای عرصه را بشناسند لذا سردر گم شدند و بعد فهمیدند چه اشتباهی کردند همان طور که قبلا گفتم عده ای در زمان حسین (ع) عرصه را نشناختند و بعد از ایشان پشیمان شدند دومین نکته برای بصیرت افزایی بحث شناخت خود امام است شناخت خود امام زمان خوب این شناخت از کجا حاصل می شود شناخت امام به دو بخش تقسیم میشود یک شناخت ظاهری دوم شناخت باطنی : شناخت ظاهری براحتی حاصل میشود مثلا در کتاب نجم الثاقب ویژگی های ظاهری و اتفاقات در زمان ظهور را ذکر میکند مثل زمان پیامبر که سلمان فارسی برای شناختن پیامبر از راهب یک سری نشانه هایی گرفته بود اما این همیشه قابل اطمینان نیست ممکن است برای امتحان یکسری نشانه ها فرق بکند مثل زمان رسول اللله که به عکس عقاید برخی ادیان پیامبر در حجاز و در قبیله قریش به دنیا آمد من تعجب میکنم برخی عقیده دارند که فقط حضرت امام زمان (ع) باید در جمعه ظهور کند. اما شناخت باطنی از ایمان و استغاثه و انابه به دست می آید یعنی در جایی ثبت نکردند با انجام عمل صالح و مطیع اوامر خدا بودن شناخت امام زمان خود به خود حاصل میشود و دل آماده میشود نمونه بزرگانی که به دیدار حضرت رفتند مثل نور است در دل قرار میگیرد فقط باید ظزفیت و طاقت این نور را داشته باشیم شما ببینید این بزرگانی که رفتند به دیدار امام زمان با عمل صالح و قلبی آماده بود مطمئن باشید اگر قلبی آماده دیار امام نباشید زمانی متوجه وجود او خواهد شد که او رفته است مثل علامه حلی روزی سوار بر اسب با مرد عربی هم کلام شد هر چه می پرسید مرد عرب جواب میداد تازیانه از دستش افتاد مرد عرب تازیانه را برداشت و به او داد شک کرد و پرسید آیا میشود کسی امام زمان را ببیند در زمان غیبت مرد عرب پاسخ داد چطور نمیشود در حالی که الان دستش در دست توست او غش کرد و از اسب به پایین افتاد به هوش که آمد دید کسی نیست من نی خواهم منکر شخصیت والای علامه حلی شوم او انقدر عزمت دارد که اما زمان را دید و من همین قدر هم ایمان ندارم اما مثال زدم تا آمادگی قلب را بهتر درک کنیم این بحث مربوط میشود به بخش دوست شناسی ان شاء الله در مطالب بعد مبحث دشمن شناسی را برای شما خواهم گفت که یکی از راه های بصیرت افزایی می باشد سلمن لمن سالکم و حرب لمن حاربکم ال یوم القیامه تعجیل در امر فرج صلوات

امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، seyedebrahim ، گمنام
۲۲ آذر ۱۳۹۱, ۰۹:۳۵ عصر
ارسال: #25
RE: چگونه می شود یار امام زمان(عج) باشیم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه موضوعات خودمونو شروع می کنیم با ذکر صلواتی برمحمد و آل محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد. در مباحث قبلی گفتیم که بصیرت افزایی به دوبخش تقسیم میشود یک دوست شناسی و دوم دشمن شناسی و طی توضیحاتی دوست شناسی را توضیح دادیم و حال می خواهیم بپردازیم به دشمن شناسی در شناخت عرصه و بصیرت افزایی دشمن شناسی هم نقش دارد . دشمن شناسی را می توان از طریق مطالعه بدست آورد یعنی با مطالعه آیات قرآن و جدا کردن مباحثی که در مورد فاسقان گفته شده می توان دشمن را شناخت . از راه های دیگر دشمن شناسی شناخت عقاید و افکار دشمن است . باید توجه داشت که عقاید و افکار در عرصه هویت دشمن را بر ملا می سازد نه سخن و گفتار چرا که تزویر سکه ایست دو رو یعنی دشمن با حربه تزویر وارد میشود همان طور که گفتم نمازی که در جبهه مولا در صفین خوانده می شد همان نماز در اردوی معاویه خوانده می شد این جا ذهن فعال بشذر است که باید از روی عقاید و افکار دشمن را از دوست تمییز دهد حال این عقاید و افکار را از کجا بشناسیم ؟ عقاید و افکار یک نفر در عمل او تجلی میکند نه در سخن متاسفانه بعضی ها فکر میکنند چون فلانی خوب سخن می گوید آدم خوبی است نه ملاک تشخیص خوب از بد افکار است که در رفتار تجلی میکند حال اگر ما از روی سخن قضاوت کنیم به اشتباه می افتیم ÷ معاویه در زمان امام علی علت این که طرفدار زیادی پیدا کرد ایم بود که زبان چرب و سخن فریب دهنده ای داشت اما اگر کسی به بدعت هایی که او آورد توجه می نمود می فهمید که چه انسان پستی است.مطالبم را جمع بندی کنم برای یار امام زمان شدن باید : 1- به احکام اللهی توجه کنیم و آنها را عمل کنیم 2- عرصه را بشناسیم3- دوست و دشمن را از هم تمییز دهیم ان شاء الله در تایپیکی با موضوعی جدید در آینده ای نه چندان دور خدمت سروران می رسم و صل اللهم علی محمد و آل محمد.والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
۲۴ آذر ۱۳۹۱, ۰۲:۰۹ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۲ اسفند ۱۳۹۲ ۰۸:۳۶ صبح، توسط hamed.)
ارسال: #26
Photo شناخت امام زمان (عج) " جامع "
تاريخ ولادت با سعادت امام زمان عليه السلام
در ارشاد شيخ مفيد مذكور است كه ولادت آن حضرت ، در شب نيمه شعبان سنه 255 بود. شيخ كلينى در (كافى ) و كراچكى در (كنز الفوايد) و شهيد اول در (دروس ) و شيخ ابراهيم كفعمى در (جنة ) و جماعتى موافقت كردند ولكن شيخ مفيد در (مسارالشيعه ) سنه 54 گفته و در (تاريخ قم ) تاءليف حسن بن محمد بن حسن قمى مذكور است كه ولادت ، روز آدينه ، هشت روز از ماه شعبان گذشته ، بوده است .
به روايتى شب آدينه ، يك نيمه از ماه شعبان بر آمده ، سنه 255 از مادر در وجود آمده است .
به روايتى سنه 57 و در شجره 58.
حسين بن حمدان خصينى روايت كرده در هدايه خود، از عيسى بن مهدى جوهرى كه گفت :
(بيرون رفتيم من و حسين بن غياث و حسين بن مسعود و حسن بن ابراهيم و احمد بن حنان و طالب بن ابراهيم بن حاتم و حسن بن محمد بن سعيد و محجل بن محمد بن احمد بن الخصيب ، از حلا به سوى سر من راءى ، در سنه 257 . پس از مداين رفتيم به كربلا، پس زيارت كرديم ابى عبداللّه عليه السلام را در شب نيمه شعبان ، پس ملاقات نموديم برادران خود را كه مجاور بودند مَر سيّد ما، ابى الحسن و ابى محمّد عليهما السلام را در سر من راءى و ما بيرون رفته بوديم به جهت تهنيت مولد مهدى عليه السلام ، پس بشارت دادند برادران ما، ما را كه مولد، پيش از طلوع فجر روز جمعه بود، هشت روز از ماه شعبان گذشته ، تا آخر حديث كه طولانى است .)
در آخر آن گفته كه : (من ملاقات كردم اين هفتاد و چند نفر را و سؤ ال كردم از ايشان ، از آنچه خبر داد به من عيسى بن مهدى جوهرى ، پس خبر دادند مرا به تمام آنچه او خبر داد.
ملاقات كردم در عسكر، يكى از مواليان حضرت جواد عليه السلام را، ملاقات كردم ريّان ، غلام حضرت رضا عليه السلام را، همه خبر دادند مرا به آنچه آنها خبر دادند.)
لكن جمعى دعواى شهرت كردند بر نيمه و شيخ طوسى و ابن طاووس ، دعايى نقل كردند در آن كه خواهد آمد در باب يازدهم .
اختلاف اقوال در سال ولادت و ترجيح آن
در روز كه جمعه بود، اختلافى نيست و در سال ، اختلاف شديدى است . على بن حسين مسعودى در (اثبات الوصية )، پنجاه و شش ‍ گفته ، لكن روايت پنجاه و پنج را ذكر كرده ، چنانچه بيايد.
احمد بن محمد فريابى (فاريابى )، راوى تاريخ مواليد ائمه عليهم السلام و نصر بن على جهضمى كه در عصر ولادت بوده ، پنجاه و هشت ضبط كرده ولكن اقوى قول اوّلى است ، به جهت روايت صحيحه كه شيخ ثقه جليل ، ابومحمّد فضل بن شاذان كه بعد از ولادت حضرت حجّت عليه السلام و پيش از وفات حضرت عسكرى عليه السلام وفات كرده ، در كتاب غيبت خود ذكر كرده و گفته : (حديث كرد مرا محمد بن على بن حمزة بن الحسين بن عبيداللّه بن عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام گفت : شنيدم از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه مى گفت :
(متولد شد ولىّ خدا و حجّت خدا بر بندگان خدا و خليفه من بعد از من ، ختنه كرده ، در شب نيمه ماه شعبان سال دويست و پنجاه و پنج ، نزد طلوع فجر. اول كسى كه او را شُست ، رضوان ، خازن بهشت بود با جمعى از ملائكه مقرّبين كه او را به آب كوثر و سلسبيل شستند؛ بعد از آن ، شست او را عمّه من ، حكيمه خاتون ، دختر امام محمّدبن على رضا عليهما السلام .)
پس ، از محمد بن على كه راوى اين حديث است ، پرسيدند از مادر صاحب الامر عليه السلام گفت : (مادرش مليكه بود كه او را در بعضى از روزها سوسن و در بعضى از ايّام ، ريحانه مى گفتند و صيقل و نرجس نيز از نامهاى او بود.)
و از اين خبر وجه اختلاف در اسم آن معظمّه معلوم مى شود و اينكه به هر پنج اسم ناميده مى شد.
شيخ صدوق و شيخ طوسى به چند سند صحيح ، روايت كرده اند از حكيمه خاتون كه گفت : (فرستاد نزد من ابومحمّد عليه السلام سال 255 در نصف از شعبان ... .) تا آخر آنچه بيايد.
شيخ عظيم الشاءن ، فضل بن شاذان در كتاب (غيبت ) خود گفت : و خبر داد ما را محمّد بن عبدالجبار كه گفت : گفتم به مولاى خود، حسن بن على عليهما السلام كه :
(اى فرزند رسول خدا ! فداى تو گرداند مرا خداوند، دوست مى دارم كه بدانم امام و حجت خداوند بر بندگانش بعد از تو كيست ؟)
فرمود: (امام و حجّت بعد از من ، پسر من است كه همنام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنكه او خاتم حجّتهاى خداست و آخرين خليفه هاى اوست .)
گفتم : (از كيست او؟)
فرمود: (از دختر پسر قيصر پادشاه روم .) الخ و شرح رسيدن آن معظمه ، خدمت آن جناب .
شيخ مذكور در كتاب (غيبت ) و صدوق در (كمال الدين ) و شيخ طبرسى در (دلائل ) و شيخ محمّد بن هبة اللّه طرابلسى در (غيبت ) خود و شيخ طوسى و غير ايشان ، روايت كرده اند به عبارات مختلفه و معانى متقاربه . و ما آن را به عبارت شيخ طوسى در (غيبت ) نقل مى كنيم .
چگونگى شرفيابى حضرت نرجس خاتون خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام
روايت كرده از بشر بن سليمان نخاس يعنى (برده فروش ) كه از نسل ابى ايوب انصارى و از مواليان حضرت امام على نقى و امام حسن عسكرى عليهما السلام و همسايه ايشان در سر من راءى بود، گفت : كافور خادم آمد به نزد من و گفت : (مُولاى ما حضرت ابى الحسن على بن محمّد عليهما السلام تو را به نزد خود مى خواند.)
پس رفتم به نزد آن حضرت ، چون نشستم ، آن حضرت فرمود كه : (اى بشر! تو از اولاد انصارى و اين موالات و دوستى ما، مدام در ميان شما بوده و به ميراث مى بريد خلف شما از سلف شما اين دوستى و محبّت را، شما ثقات و معتمدان ما اهل بيتيد و من پسندكننده و بزرگوار كننده ام تو را به فضيلتى كه به آن پيشى گيرى بر شيعه در پيروى كردن آن فضيلت ، به سرّى و رازى مطلع مى كنم تو را و مى فرستم تو را به خريدن كنيزى .)
پس نوشت آن حضرت نامه لطيفى به خط رومى و زبان رومى و مُهر بر آن زد به انگشتر خود و دستارچه زردى بيرون آورد كه آن 220 اشرفى بود؛ فرمود: (بگير اين 220 اشرفى را و توجّه نما با اين زر به بغداد و در معبر فرات ، حاضر شو كه در چاشتگاه ، زورقى چند، خواهد رسيد كه اسيران در آن باشند و خواهى ديد در آنها كنيزان را و خواهى يافت طوايف خريداران از وكلاى قايد بر آن ، بنى عباس و اندكى از جوانان عرب را.
چون اين را ببينى از دور نظر انداز آن شخصى كه او را عمرو بن يزيد نخاس مى نامند در تمام روز، تا آنكه ظاهر سازد براى مشتريان كنيزكى كه صفتش چنين و چنين باشد و دو جامه حرير محكم بافته ، دربر او باشد و آن كنيز ابا كند از آنكه او را بر خريداران عرض ‍ كنند كه او را نظر كنند و ابا كند از دست گذاردن خواهنده بر او و منقاد نشود آن را كه اراده لمس او كرده و بشنوى آواز او را به زبان رومى در پس پرده رقيقى كه چيزى مى گويد؛ پس بدان كه مى گويد: واى كه پرده عفتم دريده شد!
پس يكى از خريداران گويد كه : (اين كنيز، بر من باشد به سيصد اشرفى كه عفت او بر رغبت من افزوده .)
پس به او به زبان عربى بگويد كه : (اگر درآيى به زىّ سليمان بن داوود و به حشمت ملك او، مرا در تو رغبتى پيدا نشود پس بر مآل خود بترس .)
پس آن برده فروش مى گويد: (چاره چيست و از فروختن تو چاره نيست .)
آن كنيز مى گويد كه : (چه تعجيل مى كنى و البتّه بايد مشترى به هم رسد كه دل من به او ميل كند و اعتماد بر وفا و ديانت او داشته باشم .)
پس در اين وقت تو برخيز و برو نزد عمرو بن يزيد برده فروش و به او بگو كه با من مكتوبى است كه يكى از اشراف از روى ملاطفت نوشته به زبان رومى و به خطّ رومى و وصف كرده در آن نامه ، كرم و وفا و بزرگوارى و سخاوت خود را، پس اين نامه را به آن كنيز ده كه در اخلاق و اوصاف نامه ، تاءمّل نمايد. اگر ميل نمود به او، و راضى شد به او، پس من وكيل اويم در خريدن آن كنيز از تو.)
بشر بن سليمان گفت : پس امتثال نمودم تمام آنچه را كه معيّن كرده بود براى من ، مولايم ابوالحسن عليه السلام در امر آن كنيز.
پس چون آن كنيز نظر كرد در آن نامه ، سخت بگريست و گفت به عمرو بن يزيد كه : (مرا به صاحب اين نامه بفروش !) و قسم هاى مغلظه كه به اضطرار آورنده بود، خورد كه اگر اِبا كند از فروختن او به صاحب مكتوب ، خود را بكشم .
پس پيوسته سختگيرى مى كردم با او در بها، تا آنكه به همان قيمت راضى شد كه مولايم با من روانه كرده بود از اشرفيها، پس آن زرها را دادم و كنيز را تسليم گرفتم و آن كنيز خندان و شكفته بود و با من آمد به حجره اى كه در بغداد گرفته بودم و تا به حجره رسيد، نامه امام را بيرون آورده ، مى بوسيد و بر ديده ها مى ماليد.
من از روى تعجّب گفتم كه : (مى بوسى نامه اى را كه صاحبش را نمى شناسى ؟)
كنيز گفت : (اى عاجز كم معرفت به بزرگى فرزندان و اوصياى پيغمبران ! گوش خود را به من سپار و دل براى شنيدن سخن من فارغ بدار تا احوال خود را براى تو شرح كنم .
من ، ملكه ، دختر يشوعاى ، فرزند قيصر، پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن الصفا، وصىّ حضرت عيسى عليه السلام است ، تو را خبر دهم به امرى عجيب .
بدانكه ، جدّم ، قيصر خواست كه مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد، در هنگامى كه من سيزده ساله بودم ؛ پس جمع كرد در قصر خود، از نسل حواريان عيسى عليه السلام ، از علماى نصارا و عباد ايشان سيصد نفر، از صاحبان قدر و منزلت هفتصد كس ، از امراى لشكر و سرداران عسكر و بزرگان و سركرده هاى قبايل چهار هزار نفر.
تختى فرمود كه حاضر ساختند كه در ايّام پادشاهى خود به انواع جواهر، مرصع گردانيده بود و آن تخت را بر روى چهل پايه تعبيه كردند، بتها و چليپاهاى خود را بر بلنديهايى قرار دادند و پسر برادر خود را بر بالاى تخت فرستاد.
چون كشيشان ، انجيلها بر دست گرفتند كه بخوانند، چليپايى سرنگون شد و بيفتاد و پايه تخت بشكست و تخت بر زمين افتاد و پسر برادر ملك ، از تخت درافتاد و بيهوش شد.
در آن حال رنگهاى كشيشان متغير شد و اعضايشان بلرزيد؛ بزرگ ايشان به جدّم گفت كه : (اى پادشاه ! ما را مُعاف دار از چنين امرى كه به سبب آن امر، نحوستهايى روى داد كه دلالت مى كند بر اينكه دين مسيح به زودى زايل شود.)
جدّم اين امر را به فال بد دانست و گفت به علما و كشيشان كه : (اين تخت را بار ديگر برپا كنيد و چليپاها را به جاى خود بگذاريد و حاضر گردانيد برادرِ اين برگشته روزگار بدبخت را، كه اين دختر را به او تزويج نمايم تا سعادت آن برادر، دفع نحوست اين برادر كند.)
چون چنين كردند و آن برادر ديگر را بر بالاى تخت بردند، همين كه شروع به خواندن انجيل كردند، همان حالت اوّلى روى داد و نحوست اين برادر، مثل نحوست آن برادر بود و سرّ اين كار را ندانستند كه اين از سعادت سرورى است نه از نحوست دو برادر.
پس مردم متفرق شدند و جدّم به حرمسرا بازگشت و پرده هاى خجالت در آويخت . چون شب شد و به خواب رفتم ، در خواب ديدم كه حضرت مسيح با حواريّين ، جمع شدند و منبرى از نور نصب كردند كه از رفعت ، بر آسمان بلندى مى نمود و در همان موضع تعبيه كردند كه جدّم ، تخت را گذاشته بود.
حضرت رسالت پناه محمّدى صلى الله عليه و آله ، با وصى و دامادش على بن ابيطالب عليه السلام ، با جمعى از امامان و فرزندان بزرگوار ايشان ، قصر را به نور قدوم خويش ، منوّر ساختند.
حضرت مسيح به قدم ادب ، از روى تعظيم و اجلال ، به استقبال خاتم انبيا، محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله ، دست در گردن آن حضرت درآورد. پس ، حضرت رسالت فرمودند: (يا روح اللّه ! آمده ام كه ملكه فرزند وصى تو، شمعون الصفا را براى اين فرزند سعادتمند خود، خواستگارى نمايم .) و اشاره كردند به ماه برج امامت ، امام حسن عسكرى عليه السلام ، فرزند آن كسى كه تو نامه اش ‍ را به من دادى .
حضرت عيسى عليه السلام نظر افكند به سوى حضرت شمعون و گفت : (شرف دو جهانى به تو رو آورد؛ پيوند كن رحم خود را به رحم آل محمّد صلى الله عليه و آله .)
شمعون گفت كه : (كردم .)
پس همگى بر آن منبر برآمدند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطبه اى انشاء فرمود و با حضرت مسيح ، مرا با حضرت امام حسن عسكرى ، عقد بستند و فرزندان حضرت رسالت با حواريان گواه شدند.
چون از آن خواب سعادت مآب بيدار شدم ، از بيم كشتن ، آن خواب را براى پدر و جدّ خود نقل نكردم و اين گنج يگانه را در سينه ، پنهان داشتم و آتش محبّت آن خورشيد فلك امامت ، روز به روز در كانون سينه ام ، مشتعل مى شد و سرمايه صبر و قرار مرا، به باد فنا مى داد تا به حدّى كه خوردن و آشاميدن ، بر من حرام شد و هر روز چهره ام كاهى مى شد و بدن مى كاهيد و آثار عشق پنهان ، در بيرون ، ظاهر مى گرديد.
در شهرهاى روم ، طبيبى نماند كه جدّم ، براى معالجه حاضر نكرده باشد و از دواى درد من ، از او سؤ ال ننموده باشد؛ چون از علاج درد من ماءيوس گرديد، روزى به من گفت كه : (اى نور چشم من ! آيا در خاطرت ، در دنيا هيچ آرزويى نيست تا به عمل آورم ؟)
گفتم : (اى جدّ من ! درهاى فرح را بر روى خود، بسته مى بينم ؛ اگر شكنجه و آزار اسيران مسلمانان را از زندان ، توانى دفع نمايى و زنجيرها را از ايشان بردارى و آزاد نمايى ، اميدوارم كه حضرت تعالى ، حضرت مسيح و مادرش ، عافيتى به من بخشد.)
چون چنين كردند، اندك صحّتى از خود ظاهر ساختم و اندك طعامى تناول كردم ؛ پس خوشحال و شاد شد و ديگر، اسيران مسلمانان را عزيز داشت .
بعد از چهار شب ، در خواب ديدم كه بهترين زنان عالميان ، فاطمه زهرا عليها السلام به ديدن من آمد و حضرت مريم را با هزار كنيز از حوران بهشت كه در خدمت آن حضرت اند، پس مريم گفت : (اين خاتون و بهترين زنان ، مادر شوهر تو است ، امام حسن عسكرى عليه السلام .)
پس به دامنش درآويختم و گريستم و شكايت كردم كه حضرت امام حسن عليه السلام به من جفا مى كند و از ديدن من ابا مى كند.
آن حضرت فرمود: (فرزند من ! چگونه به ديدن تو آيد و حال آنكه به خدا شرك مى آورى و بر مذهب ترسايانى و اينك خواهرم دختر عمران مريم ، بيزارى مى جويد به سوى خدا از تو، اگر ميل دارى كه حق تعالى و حضرت مسيح و مريم عليهما السلام از تو خشنود گردند و حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به ديدن تو بيايد، پس بگو: اشهد ان لااله الاّ اللّه واشهد انّ محمّد رسول اللّه .
چون اين دو كلمه طيبه را تلفّظ نمودم ، حضرت سيدة النساء، مرا به سينه خود چسبانيد و دلدارى داد و فرمود: (اكنون ، منتظر آمدن فرزندم باش كه من ، او را به سوى تو مى فرستم .)
چون بيدار شدم ، آن دو كلمه طيبه را بر زبان مى راندم و انتظار ملاقات آن حضرت مى بردم .
چون آن شب آينده درآمد و به خواب رفتم ، آفتاب جمال آن حضرت طالع گرديد، گفتم : (اى دوست من ! بعد از آنكه دلم را اسير محبّت خود گردانيدى ، چرا از مفارقت جمال خود، مرا چنين جفا دادى ؟)
فرمود: (دير آمدن من به نزد تو، نبود مگر براى آن كه تو مشرك بودى ، اكنون كه مسلمان شدى ، هر شب نزد تو خواهم آمد تا آن زمان كه خداى تعالى ما و تو را به ظاهر، به يكديگر برساند و اين هجران را به وصال ، مبدّل گرداند.)
از آن شب تا حال ، يك شب نگذشت كه درد هجران مرا، به شربت وصال ، دوا فرمايد.
بشر بن سليمان گفت : (چگونه در ميان اسيران افتادى ؟)
گفت : (مرا خبر داد امام حسن عسكرى عليه السلام ، در شبى از شبها، كه در فلان روز جدّت ، لشكرى بر سر مسلمانان خواهد فرستاد و خود، از عقب خواهد رفت ؛ تو، خود را در ميان كنيزان او و خدمتكاران ، بينداز به هيئتى كه تو را نشناسند و از پى جدّ خود روانه شو، از فلان راه برو.)
چنان كردم . طليعه لشكر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسير كردند و آخر كار من ، اين بود كه ديدى و تا حال ، كسى به غير تو ندانسته كه من دختر پادشاه رومم و مرد پيرى كه در غنيمت ، من به حصّه او افتادم ، نام مرا پرسيد. گفتم : (نرجس نام دارم .) گفت : (اين نام كنيزان است .)
بشر گفت كه : (اين عجيب است كه تو از اهل فرنگى و زبان عربى را نيك مى دانى .)
گفت : (بلى ! از بسيارى محبّت كه جدّم به من داشت و مى خواست كه مرا بر ياد گرفتن آداب حسنه بدارد، زن مترجمى را كه زبان فرنگى و عربى ، هر دو را مى دانست ، مقرر كرده بود كه هر صبح و شام مى آمد و لغت عربى را به من مى آموخت تا آنكه زبانم ، به اين لغت جارى شد.)
بشر گويد كه : چون او را به سر من راءى به خدمت حضرت امام على النّقى عليه السلام رسانيدم ، حضرت به كنيزك خطاب كرد كه : (چگونه حق سبحانه و تعالى ، به تو نمود عزت دين اسلام و مذلت دين نصارى را و شرف و بزرگوارى محمّد صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليهم السلام را؟)
گفت : (چگونه وصف كنم براى تو اى فرزند رسول خدا چيزى را كه تو بهتر مى دانى از من .)
حضرت فرمود: (مى خواهم تو را گرامى دارم . كدام يك بهتر است نزد تو، اين كه ده هزار اشرفى به تو بدهم يا تو را بشارتى بدهم به شرف ابدى ؟)
گفت : (بلكه بشارت شرف مى خواهم و مال نمى خواهم .)
حضرت امام على النّقى عليه السلام فرمود: (بشارت باد تو را به فرزندى كه پادشاه مشرق و مغرب عالم گردد و زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد.)
گفت : (اين فرزند از چه كسى به عمل خواهد آمد؟)
فرمود: (كسى كه حضرت رسالت پناه ، تو را براى او خواستگارى كرد.)
از او پرسيد: (حضرت مسيح و وصىّ او، تو را به عقد چه كسى درآوردند؟)
گفت : (به عقد فرزند تو، امام حسن عسكرى عليه السلام .)
فرمود: (او را مى شناسى ؟)
گفت : (از شبى كه به دست بهترين زنان ، مسلمان شدم ، شبى نگذشته است كه او به ديدن من نيامده باشد.)
پس كافور خادم را طلبيد و فرمود: (برو، حكيمه ، خواهرم را بگو كه بيايد.)
چون حكيمه داخل شد، حضرت فرمود: (اين ، آن كنيز است كه مى گفتم .)
حكيمه خاتون ، او را در بر گرفته ، نوازش بسيار كرد. پس آن حضرت فرمود كه : (اى دختر رسول خدا ! ببر او را به خانه خود و واجبات و سنتها را به او بياموز. زيرا او زن حضرت امام حسن عسكرى و مادر صاحب الزمان صلوات اللّه عليهما است .)

امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط del shekaste ، هُدهُد صبا ، mah19
۲۹ آذر ۱۳۹۱, ۰۱:۵۰ صبح
ارسال: #27
كيفيت ولادت با سعادت امام زمان عليه السلام
كيفيت ولادت با سعادت امام زمان عليه السلام
جماعتى از قدماء اصحاب ، مثل ابى جعفر طبرى و فضل بن شاذان و حسين بن حمدان خصينى و على بن حسين مسعودى و شيخ صدوق و شيخ طوسى و شيخ مفيد و غير ايشان ، كيفيت ولادت را به چند سند صحيح و غير آن ، از حكيمه روايت نمودند و صدوق آن را به دو سند عالى روايت كرده ، يكى از موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر عليهما السلام ، از حكيمه دختر حضرت جواد عليه السلام ، ديگرى از محمّد بن عبداللّه از حكيمه خاتون . اصل مضمون ، يكى است ، لكن چون ثانى ، ابسط بود خبر را به لفظ او ذكر مى كنيم با اشاره اى به فارق با بعضى ديگر در محل خود.
محمّد بن عبداللّه گفت :
(رفتم خدمت حكيمه خاتون ، دختر حضرت جواد عليه السلام بعد از وفات حضرت عسكرى عليه السلام كه سؤ ال كنم از او، از حال حجّت عليه السلام و آنچه اختلاف كردند مردم در آن از تحيّرى كه در آن بودند. پس به من گفت : (بنشين !)
آنگاه گفت : (اى محمّد! به درستى كه خداى تعالى نمى گذارد زمين را از حجّت ناطقه يا ساكت ، و قرار نداده آن را در دو برابر بعد از حسن و حسين عليهما السلام به جهت فضيلت دادن حسن و حسين عليهما السلام و تنزيه آن دو بزرگوار از اينكه بوده باشد در زمين عديلى براى ايشان .
بدرستى كه خداى تعالى مخصوص فرمود فرزندان حسين عليه السلام را بر فرزندان حسن عليه السلام چنانچه اختصاص داد فرزندان هارون را بر فرزندان موسى عليه السلام هر چند موسى عليه السلام حجّت بود بر هارون . پس فضل ، براى فرزندان حسين عليه السلام است تا روز قيامت و چاره اى نيست اُمّت را از حيرتى كه به شك بيفتند در آن اهل باطل و نجات يابند در آن اهل باطل (حق ظ) تا اينكه نبوده باشد براى خلق بر خداوند حجّتى ، بدرستى كه حيرت ، الا ن آن چيزى است كه واقع شده بعد از حسن عليه السلام .
)
گفتم : (اى خاتون من ! آيا براى حسن عليه السلام فرزندى بود؟)
تبسم نمود و فرمود: (اگر براى حسن عليه السلام فرزند نباشد، پس حجّت كيست بعد از او؟ من تو را خبر دادم كه امامت براى دو برادر نمى شود بعد از حسن و حسين عليهما السلام .)
گفتم : (اى سيّده من ! خبر ده مرا به ولادت مولاى من و غيبت او.)
فرمود: (آرى ! مرا جاريه اى بود كه او را نرجس مى گفتند؛ پس به زيارت من آمد برادرزاده من ، پس به او نظر تندى كرد.
گفتم :
(اى سيّد من ! شايد مايل شدى به او، پس او را بفرستم نزد تو؟)
فرمود: (نه اى عمه ! و لكن تعجب كردم از او.)
گفتم : (تو را چه به شگفت آورد از او؟)
فرمود: (زود است كه بيرون آورد خداوند از او فرزندى كه ارجمند است نزد خداوند عزّوجلّ و كسى است كه خداوند به او، زمين را از عدل و داد پر نمايد، چنانچه پر شده باشد از جور و ظلم .)
گفتم : (بفرستم او را به سوى تو؟)
فرمود: (رخصت گير در اين امر از پدرم .)
جامه خود را پوشيدم و رفتم به منزل ابى الحسن عليه السلام ، سلام كردم و نشستم . ابتدا فرمود: (اى حكيمه ! بفرست نرجس را براى پسرم ابى محمّد عليه السلام .)
گفتم : (اى سيّد من ! براى همين به نزد تو آمدم .)
فرمود: (اى مباركه ! به درستى كه خداى تعالى خواسته كه تو را شريك گرداند در اجر و قرار دهد براى تو سهمى از خير.)
حكيمه گفت : (درنگى نكردم ؛ برگشتم به منزل خود و او را آرايش نمودم براى ابى محمّد عليه السلام و جمع كردم ميان ايشان در منزل خود. پس چند روز در منزل من اقامت فرمود. آنگاه تشريف برد به منزل والد خود و او را با آن جناب فرستاد.)
حكيمه خاتون گفت : حضرت ابى الحسن عليه السلام وفات كرد و نشست ابومحمّد عليه السلام در جاى پدر بزرگوار خود؛ پس به زيارت او مى رفتم ، چنانچه به زيارت والدش مى رفتم .
روزى به نزد آن جناب رفتم . پس نرجس خاتون به نزد من آمد كه موزه ام را از پايم درآورد.
گفتم :
(اى خاتون من ! تو موزه خود را به من ده !)
گفت : (بلكه تو سيّده و خاتون منى ، تو موزه خود را به من ده !)
گفتم : (بلكه تو سيّده و خاتون منى ! واللّه موزه خود را به تو وانمى گذارم كه درآرى ، بلكه من تو را خدمت مى كنم بر ديدگان خود!)
شنيد اين كلام را ابومحمّد عليه السلام پس فرمود: (خداوند تو را جزاى خير دهد اى عمه !)
نشستم در نزد آن جناب تا غروب آفتاب . پس آواز كردم كنيزك را و گفتم : (جامه مرا بياور كه مراجعت كنم .)
پس فرمود: (ابتداى روايت موسى و نيز اول خبر محمّد مذكور در غيبت شيخ طوسى از اينجاست ) در اول چنين است كه حكيمه گفت : كس فرستاد به نزد من امام حسن عسكرى عليه السلام كه : (اى عمه ! روزه ات نزد ما بگشا! امشب ، شب نيمه شعبان است .)
در دوم ، حكيمه گفت : كس فرستاد نزد من ابومحمّد عليه السلام سال 255 در نيمه شعبان و فرمود: (اى عمّه ! و (به روايت اول ) اى عمّه ! امشب را نزد ما بيتوته كن ! زيرا اين شب ، شب نيمه شعبان است و بدرستى كه زود است متولّد شود در امشب مولودى كه كريم است بر خداوند عزّوجلّ و حجّت اوست بر خلق او، كسى است كه زنده مى كند به او زمين را بعد از مردنش .)
پس گفتم : (از كى اى آقاى من ؟)
فرمود: (از نرجس .)
و (به روايت شيخ Smile (اى عمه ! افطارت را امشب ، نزد ما قرار ده . پس بدرستى كه خداوند عزّوجلّ زود است كه تو را مسرور نمايد به ولىّ خود و حجّت خود بر خلق كه جانشين من است بعد از من .)
حكيمه گفت : پس داخل شد بر من به جهت اين بشارت ، سرور شديدى و جامه خود را بر تن كردم و همان ساعت بيرون رفتم تا آنكه رسيدم خدمت ابى محمّد عليه السلام و آن جناب نشسته بود در صحن خانه خود و كنيزانش در دور او بودند؛ پس گفتم : (اى سيّد من ! خَلف ، از كدام يك است ؟)
فرمود: (از سوسن .)
پس چشم خود را در ميان كنيزان سير دادم ؛ پس نديدم كنيز را كه در او اثرى باشد غير سوسن و (به روايت اول ) پس گفتم : (اى سيّد من ! نمى بينم در نرجس چيزى از اثر حمل .)
پس فرمود: (از نرجس است نه از غير او.)
گفت : (برخواستم و به نزد او رفتم ؛ در پشت و شكم او تفحّص كردم ، نديدم در او اثر حمل . برگشتم به نزد آن جناب و خبر دادم او را به آنچه كردم .
پس ، تبسم فرمود. آنگاه فرمود به من :
(چون وقت فجر شود، ظاهر مى شود براى تو حمل . زيرا مثل او مثل مادر موسى است كه حمل در او ظاهر نشد و كسى آن را ندانست تا زمان ولادتش ! چون كه فرعون مى شكافت شكمهاى زنهاى آبستن را به جهت جستجوى موسى و او نظير موسى است .)
حكيمه گفت : دوباره برگشتم به نزد نرجس و او را خبر كردم به آنچه فرمود و از حالش پرسيدم ؛ پس گفت : (اى خاتون من ! چيزى از اين ، در خود نمى بينم !)
و به روايت حسين بن حَمدان حضينى در هدايه ، از غيلان كلابى و موسى بن محمّد رازى و احمد بن جعفر طوسى و غير آنها، از حكيمه و روايت على بن حسين مسعودى در اثبات الوصيه ، از جماعتى از شيوخ علما، كه از جمله آنهاست : علان كلينى و موسى بن محمّد غازى و احمد بن جعفر بن محمّد به اساتيد خود از حكيمه ، كه او داخل مى شد بر ابى محمّد عليه السلام ، پس دعا مى كرد براى آن جناب كه خداوند روزى فرمايد او را فرزندى .
و او گفت : روزى داخل شدم بر آن جناب ، پس دعا كردم براى او، چنانچه مى كردم . پس به من فرمود:
(اى عمّه ! آگاه باش ! آن را كه دعا مى كردى كه خداوند به من روزى كند، متولّد مى شود در امشب .)
و آن شب ، نيمه شعبان بود سنه 255. (اين تاريخ ، مطابق كتاب اخير است و در اول به نحوى است كه سابقا ذكر شد. منه )
(متولّد مى شود در امشب ، مولودى كه ما منتظر او بوديم ؛ پس قرار ده افطار خود را در نزد ما.) و آن شب جمعه بود.
پس گفتم به آن جناب :
(از چه كسى خواهد شد اين مولود عظيم ؟ اى سيّد من !)
فرمود: (از نرجس ! اى عمّه !)
گفت : پس گفتم : (اى سيّد من ! نيست در كنيزان تو، محبوبتر از او نزد من و نه خفيف تر از او بر قلب من و من هر وقت داخل خانه مى شدم ، مرا استقبال مى كرد و دست مرا مى بوسيد و موزه را از پاى من بيرون مى آورد و چون داخل شدم بر او، كرد با من آنچه مى كرد. افتادم بر دستهاى او، آن را بوسيدم و مانع شدم او را از اينكه بكند آنچه مى كرد. پس مرا به سيادت و خاتونى خطاب كرد، من نيز او را مثل آن ، خطاب كردم . به من گفت : فداى تو شوم ! به او گفتم : من فداى تو شوم و همه عالميان ، اين را از من مستنكر شمرد؛ به او گفتم : استنكار مكن ، زيرا خداوند عطا مى كند در امشب به تو پسرى كه سيّد است در دنيا و آخرت و او فرَج مؤ منين است .
پس شرمنده شد و در او تاءمل كردم ، اثر حملى نيافتم ؛ تعجّب كردم و گفتم : به سيد خود ابى محمّد عليه السلام سوگند، كه در او اثر حملى نمى بينم .
)
تبسم كرد و فرمود به من : (ما معاشر اوصياء، برداشته نمى شويم در شكمها و جز اين نيست كه ما را حمل مى كنند در پهلوها و بيرون نمى آييم از ارحام و جز اين نيست كه بيرون نمى آييم از ران راست مادران خود. زيرا ماييم نورهاى خداوند كه نمى رسد به او قذارت .)
پس گفتم به او كه : (اى سيّد من ! مرا خبر دادى كه او متولّد مى شود امشب ، پس در چه وقت از اوست ؟)
فرمود: (در وقت طلوع فجر متولّد مى شود مولود ارجمند در نزد خداوند (ان شاء اللّه تعالى ).)
و به روايت اول : (چون از نماز عشاء فارغ شدم ، افطار كردم و به خوابگاه جاى خود رفتم و پيوسته مراقب او بودم .)
و به روايت شيخ طوسى : (چون نماز مغرب و عشاء را خواندم ، مائده را حاضر كردند، پس من و سوسن افطار كرديم در يك اطاق .)
و به روايت اول : (چون نيم شب رسيد، برخاستم به نماز و چون از نماز فارغ شدم ، نرجس خاتون خوابيده بود و از پهلو به پهلو حركت نمى كرد.)
و به روايت موسى : (چون از نماز فارغ شدم ، نرجس خاتون خوابيده بود و او را حادثه اى نبود! نشستم زمانى به تعقيب نماز، آنگاه به پهلو خوابيدم ؛ بعد از آن بيدار شدم ترسان ، و نرجس خاتون همچنان خوابيده بود؛ بعد از آن برخاست و نماز خواند و خوابيد.)
حكيمه خاتون گفت : (بيرون رفتم ، جستجوى فجر كنم ، ديدم كه فجر اول ، طالع شده و حال آنكه نرجس خاتون در خواب بود، پس ‍ گمانها در خاطرم راه يافت .
حضرت ابومحمّد عليه السلام از آن جايى كه نشسته بود، مرا آواز داد و فرمود كه :
(اى عمّه ! تعجيل منما كه اينك امر ولادت نزديك شد.)
پس نشستم و الم سجده و يس خواندم و در خواندن بودم كه نرجس خاتون ، بيدار شد ترسان ، از جاى جَستم و خود را به او رسانيدم و او را به سينه خود چسبانيدم و گفتم : (نام خداى بر تو باد! احساس چيزى مى نمايى ؟)
گفت : (بلى ! اى عمّه !)
گفتم : (دل و جان خود را جمع دار! اين است آنچه گفتم به تو.)
پس سستى فرو گرفت مرا و نرجس خاتون را؛ يعنى خواب سبكى دست داد ما را؛ پس بيدار شدم به دريافتن سيّد خودم ، جامه از او برداشتم ، آن حضرت را ديدم كه در سجود بود. او را برداشته ، دربرگرفتم ؛ ديدم پاك و پاكيزه و بى آلايش بوجود آمده .
و به روايت اول :
(در اين حال ، در نرجس اِضطراب مشاهده نمودم ؛ پس او را در برگرفتم و نام الهى بر او خواندم ؛ حضرت آواز داد كه : (سوره انّا اءنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِالْقَدْرِ بر او بخوان .)
از او پرسيدم كه : (چه حال دارى ؟)
گفت : (ظاهر شد اثر آنچه مولايم فرمود.) پس شروع كرد به خواندن سوره انّا اءنْزَلْناهُ فى لَيْلةِ الْقَدْرِ بر او، چنانچه به من امر فرمود. پس آن طفل در شكم نرجس خاتون با من همراهى مى كرد، مى خواند آنچه من مى خواندم و بر من سلام كرد، من ترسيدم .
حضرت صدا زد كه :
(تعجّب مكن اى عمّه از قدرت الهى ! كه حق تعالى خُردان ما را به حكمت ، گويا مى گرداند و ما را در بزرگى ، حجّت خود مى گرداند در زمين خود.)
سخن حضرت تمام نشده بود كه نرجس ، از نظرم غايب شد. او را نديدم ، گويا پرده اى ميان من و او زده شد. پس به سوى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام دويدم فرياد كنان . حضرت فرمود: (برگرد اى عمّه ! كه او را در جاى خود خواهى يافت .) پس ‍ مراجعت نمودم و درنگى نكردم كه پرده برداشته شد و نرجس خاتون را ديدم و بر او بود از لمعان نور آنقدر كه چشمم را خيره كرد و ديدم صاحب الامر عليه السلام را كه به سجده افتاده به روى خود و به زانو درافتاده و انگشتان سبّابه خود را به آسمان بلند كرده و مى گويد:
اشهد ان لا اله الاّ اللّه وانّ جدّى محمّد رسولُ اللّه وانّ ابى اميرالمؤ منين .
آنگاه يك يك امامان را شمرد تا به خود برسيد، پس بفرمود:
اللّهم انجزلى ما وعدتنى واتمم لى امْرى وثبّت وطاتى واملاء بى الارض ‍ قسطا وعدلا.
و به روايتى ، نورى از آن حضرت ساطع گرديد و به آفاق آسمان پهن شد و مرغان سفيد را ديدم كه از آسمان به زير آمدند و بالهاى خود را بر سر و رو و بدن آن حضرت مى ماليدند و پرواز مى كردند.
حكيمه خاتون گفت :
(پس حضرت ابى محمّد يعنى امام حسن عليه السلام مرا آواز داد كه فرزند مرا به نزد من بياور!)
و به روايت مسعودى و خصينى ، بعد از ذكر خواب اضطرارى هر دو، حكيمه خاتون گفت : (پس بيدار نشد مگر به حسّ مولا و سيّد من در زير او و به آواز حضرت كه مى فرمايد: اى عمّه ! فرزند مرا بياور، پس جامه را از روى سيّد خود برداشتم ، ديدم كه به سجده افتاده بر زمين ، به پيشانى و كفها و زانوها و انگشتان پا و بر ذراع او نوشته : جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهوقا.[sup](1)[/sup]
پس او را در برگرفتم ، او را ختنه كرده و ناف بريده و پاك و پاكيزه يافتم . پس او را در جامه پيچيدم . و به روايت موسى ، او را برداشتم و به نزد حضرت بردم ، چون به حضور آن جناب رسيد، به همان نحو كه در دست من بود، بر پدر بزرگوارش سلام كرد. پس حضرت او را بر روى دو دست خود گرفت ، به روشى كه پاى مبارك حضرت صاحب الامر عليه السلام بر روى سينه شريفِ پدر بزرگوار بود.
حضرت امام حسن عليه السلام زبان در دهان آن جناب گذاشت و دست ماليد بر چشم و گوش و مفاصل او و فرمود:
(به سخن درآى و تكلّم كن اى پسر من !)
و به روايت مسعودى ، آن جناب را بر كف دست چپ خود نشانيد و دست راست را بر پشت او گذاشت و فرمود: (سخن گو!)
پس حضرت حجّت عليه السلام فرمود: اشهد انْ لااله الاّ اللّه وحده لاشريك له وان محمّدا رسُول اللّه صلى الله عليه و آله .
آنگاه صلوات فرستاد بر اميرالمؤ منين عليه السلام و بر ائمه عليهم السلام تا آنكه رساند به پدر بزرگوار خود. آنگاه باز ايستاد، يعنى خاموش شد. و به روايت مسعودى و خصينى : بعد رسول اللّه وانّ عليا اميرالمؤ منين . آنگاه پيوسته شمرد اوصيا را تا به خود رسيد صلوات اللّه عليهم . و دعا كرد فرج را براى شيعيان خود بر دست خود.
و به روايت شيخ طوسى :
(چون حضرت ، فرزند مكرّم خود را گرفت ، زبان مبارك را بر ديدگان او ماليد. پس چشمهاى مبارك را باز كرد، آنگاه زبان را در دهان آن جناب كرد و كام او را ماليد و چنگ او را گرفت ، آنگاه زبان را در گوش آن جناب داخل كرد و بر كف دست چپ خود نشانيد، پس ولىّ خدا، راست نشست ؛ حضرت دست بر سر او ماليد و فرمود به او: (اى فرزند من ! سخن بگو به قدرت الهى !)
و به روايت حافظ برسى در مشارق الانوار از حسين بن محمّد، از حكيمه گفت : (چون آن جناب را برآوردم به نزد پسر برادرم ، حسن بن على عليهما السلام پس دست شريف خود را ماليد بر روى انور او كه نور انوار بود و فرمود: (سخن بگو اى حجّة اللّه و بقيه انبياء و نور اصفياء و غوث فقرا و خاتم اوصياء و نور اتقيا و صاحب كره بيضاء!)
پس فرمود: اشهد انْ لااله الاّ اللّه وحده لاشريك له وان محمّدا عبده ورسوله واشهد انّ عليّا ولى اللّه .
آنگاه شمرد اوصياء را تا آن جناب . پس امام حسن عليه السلام فرمود:
(بخوان !)
پس قرائت كرد آنچه نازل شده بود بر پيغمبران و ابتدا نمود به صُحف ابراهيم ؛ پس آن را به زبان سِريانى خواند. آنگاه خواند كتاب ادريس و نوح و كتاب صالح و تورات موسى و انجيل عيسى و فرقان محمّد صلى الله عليه و آله و عليهم اجمعين . آنگاه نقل فرمود قصَص انبياء را.
و به روايت شيخ طوسى ، پس ولى خدا عليه السلام استعاذه نمود از شيطان رجيم و افتتاح نمود و فرمود:
بسْمِ اللّه الرحمن الرحيم وَنُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ # وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَنُرِىَ فِرعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ماكانُوا يَحْذَروْنَ.
[sup](2)[/sup]
پس صلوات فرستاد بر رسول خدا و بر اميرالمؤ منين و بر هر يك از ائمه صلوات اللّه عليهم تا رساند به پدر بزرگوار خود.
حكيمه خاتون گفت :
(آنگاه حضرت ، آن جناب را به من داد و فرمود: (اى عمه ! برگردان او را به سوى مادرش ، تا چشمش روشن شود و اندوهگين نشود و بداند كه وعده خداوند جلّ جلاله حق است ولكن بيشتر مردم نمى دانند.)
پس برگرداندم آن جناب را به سوى مادرش ، در وقتى كه فجر دوم روشن شده بود. پس فريضه را بجاى آوردم و تعقيب خواندم تا آنكه آفتاب ، طالع شد. آنگاه ابى محمّد عليه السلام را وداع كردم و به منزل خود مراجعت نمودم .)
به روايت موسى : فرمود كه : (اى عمه ! ببر او را به نزد مادرش ، تا بر او سلام كند و باز او را به نزد من بياور.)
حكيمه خاتون گفت : (آن حضرت را بردم تا بر مادر سلام كرد و باز آوردم و گذاشتم در آن مجلس ؛ بعد از آن ، حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه : (روز هفتم باز بيا !)
حكيمه خاتون گفت : (روز ديگر صباح رفتم كه بر امام حسن عليه السلام سلام كنم ، پرده را برداشتم كه جستجوى سيّد خود كنم ، يعنى حضرت صاحب الامر عليه السلام را ببينم ، آن حضرت را نديدم . گفتم : فداى تو شوم ! سيّد من چه شد؟)
امام عليه السلام فرمود كه : (اى عمه ! سپردم او را به آن كس كه سپرد به او، مادر موسى عليه السلام .)
و به روايت اول : چون حضرت آواز كرد كه : (فرزند مرا به نزد من بيار!)
حكيمه خاتون گفت : (پس آن جناب را برداشتم و آوردم نزد آن حضرت ، چون در پيش روى پدر بزرگوارش نگاه داشتم ، در دست من بود كه بر پدر بزرگوارش سلام كرد.
پس حضرت ، آن جناب را از دست من گرفت و در آن حال ، مرغانى ، بال خود را بر سر آن جناب گسترانيدند. پس حضرت ، يكى از آن مرغان را آواز داد و فرمود:
(او را بردار و محافظت كن و برگردان به سوى ما، در هر چهل روز!)
پس آن مرغ ، آن جناب را برداشت و به سوى آسمان پرواز كرد و مرغان ديگر، در عقب او پرواز كردند. پس شنيدم كه امام حسن عليه السلام مى فرمايد: (سپردم تو را به آن كسى كه سپرد به او مادر موسى عليه السلام .)
پس نرجس خاتون بگريست . حضرت فرمود: (ساكت باش ! كه شير خوردن براى او نباشد، مگر از پستان تو و زود است كه برگردد به سوى تو، چنانچه برگشت موسى عليه السلام به سوى مادر خود. و اين است قول خداوند كه فرموده : (پس برگردانيديم موسى را نزد مادرش تا ديده مادرش به او روشن شود و اندوهگين نشود.)[sup](3)[/sup]
حكيمه خاتون گفت : گفتم : (اين مرغ چه بود؟)
فرمود: (روح القُدس است كه موكل است بر ائمه عليهم السلام كه ايشان را موفق مى گرداند و تسديد مى كند و نگاه مى دارد ايشان را از خطا و لغزش و ايشان را علم مى آموزد.)
و به روايت مناقب قديمه : آنگاه حضرت طلبيدند بعضى از كنيزان خود را كه مى دانستند ايشان پنهان مى كنند خبر آن مولود را؛ پس ‍ نظر كردند به آن مولود كريم . حضرت فرمود: (بر او سلام كنيد.)
پس آن جناب را بوسيدند و گفتند: (سپرديم تو را به خداوند.) و برگشتند.
آنگاه فرمود:
(اى عمّه ! نرجس را طلب نما !)
پس او را طلبيدم . فرمود: (تو را نطلبيدم مگر آنكه او را وداع كنى .)
پس او را وداع كرد و برگشت و آن جناب را با پدرش گذاشتيم و مراجعت نموديم .
چون روز ديگر شد، به نزد او رفتم ، سلام كردم و نزد او احدى را نديدم . مبهوت ماندم . فرمود:
(اى عمّّه ! او در ودايع خداوندى است تا آن زمان كه اذن دهد او را خداوند، در خروج .)
به روايت شيخ طوسى : حكيمه خاتون گفت : (چون روز سوم شد، شوقم به ديدن ولى اللّه شديد شد، پس رفتم به نزد ايشان به رسم عيادت و اول رفتم به حجره اى كه نرجس خاتون در آن بود. ديدم او را كه نشسته ، نشستن زن زاييده و برابر او جامه زرد بود و سر خود را با دستمال بسته بود؛ سلام كردم بر او و ملتفت شدم به سوى جانبى از آن حجره ، ديدم گهواره اى است كه بر آن جامه سبز بود، پس ميل نمودم به سوى آن گهواره ، جامه ها را از آن برداشتم . ديدم ولى اللّه را كه بر پشت خوابيده ، نه كمرش بسته و نه دستهاى مباركش .
پس چشمهاى خود را باز كرد و خنديد و با من با انگشتان خود راز گفت . پس آن جناب را برداشتم و به نزديك دهن خود آوردم كه او را ببوسم ، بوى خوشى از آن جناب به مشامم رسيد كه خوشبوتر از آن ، هرگز استشمام نكرده بودم .
در اين حال ، حضرت امام حسن عليه السلام آواز داد كه :
(اى عمّه ! جوان مرا بياور!) بردم ، از من گرفت و فرمود: (اى پسر! سخن گو!) به همان نسق كه سابقا مذكور شد تكلّم فرمود.
حكيمه خاتون گفت : از آن حضرت گرفتم و او مى فرمود:
(اى پسر من ! سپردم تو را به آن كسى كه مادر موسى عليه السلام به او سپرده ؛ بوده باش در حفظ خداوند، سرّ او، رعايت او و پناه او.)
فرمود: (برگردان او را به مادرش ، اى عمّه ! و كتمان كن خبر اين مولود را و خبرنده به او احدى را، تا تقدير خداوند به غايت خود رسد.)
پس آن جناب را به مادرش دادم و ايشان را وداع كردم .
به روايت موسى : حضرت فرمود:
(اى عمّه ! چون روز هفتم شود، بيا نزد ما !) حكيمه خاتون گفت : روز هفتم آمدم ، سلام كردم و نشستم . امام عليه السلام فرمود كه : (بياور فرزندم را نزد من !) پس آن جناب را آوردم و او در جامه اى بود.
و به روايت شيخ طوسى و حضينى و مسعودى : در جامه هاى زرد بود. باز آن حضرت كرد با آن جناب ، مانند آنچه كرده بود در مرتبه اول ؛ يعنى او را بر روى دو دست خود گرفت . بعد از آن ، زبان را در دهان مباركش گذاشت كه او را شير يا عسل مى خورانيد. آنگاه فرمود:
(به سخن درآى و تكلّم نما اى فرزند من !)
پس حضرت صاحب الامر عليه السلام فرمود: اشهد انْ لااله الاّ اللّه ... . تا آخر آنچه به اين روايت گذشت . بعد از آن ، تلاوت فرمود اين آيه را:
بسْمِ اللّه الرحمن الرحيم وَنُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ... . تا قول خداوند: ... ماكانُوا يَحْذَروْنَ.
به روايت حضينى : بعد از تلاوت اين آيه ، حضرت فرمود به آن جناب كه :
(بخوان اى فرزند من ، آنچه را كه خداوند، نازل فرمود بر پيغمبران خود و رسولان خود!)
پس ابتدا فرمود به صحيفه هاى آدم عليه السلام آن را به زبان سِريانى خواند و كتاب هود و كتاب صالح و صحيفه هاى ابراهيم عليه السلام و تورات موسى و زبور داوود و انجيل عيسى و فرقان جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله . آنگاه ، قصه پيغمبران و مرسلين را نقل فرمود تا عهد خود.
به روايت اول : حكيمه خاتون گفت : چون بعد از چهل روز شد، حضرت حجّت عليه السلام را برگرداندند. پس حضرت امام حسن عليه السلام مرا طلبيد، چون به خدمتش رسيدم ، ناگاه آن كودك را ديدم كه در پيش روى او راه مى رفت .
پس گفتم :
(اى سيّد من ! اين پسر، دو ساله است .)
حضرت تبسّم كرد، آنگاه فرمود: (بدرستى كه فرزندان انبياء و اوصياء عليهم السلام هرگاه ائمه باشند، نشو و نما مى كنند به خلاف آنچه نشو و نما مى كند غير ايشان و بدرستى كه كودكِ از ما، هرگاه يك ماه بر او گذشت ، مانند كسى است كه يك سال بر او گذشته باشد و بدرستى كه كودكِ ما، در شكم مادرش سخن مى گويد و قرآن مى خواند و پروردگار خود را در زمان شيرخوارگى عبادت مى كند و ملائكه ، او را اطاعت مى كنند و در بامداد و پسين بر او نازل مى شوند.)
حكيمه خاتون گفت : (پس پيوسته در هر چهل روز، آن كودك را برمى گرداندند تا آنكه ، آن جناب را مردى ديدم ، پيش از وفات امام حسن عليه السلام به چند روز كمى . پس ، او را نشناختم . به برادرزاده ام گفتم : اين كيست كه مرا امر مى فرمايى كه روبروى او بنشينم ؟)
فرمود: (اين پسر نرجس است ! اين ، خليفه من است بعد از من و به زودى از ميان شما مى روم ، سخن او را بشنو و امر او را اطاعت كن !)
حكيمه خاتون گفت : (بعد از چند روز، امام حسن عليه السلام وفات كرد و اكنون من ، حضرت صاحب الامر عليه السلام را در صبح و شام مى بينم و از هر چه كه از من مى پرسند، آن جناب ، مرا خبر مى دهد و من نيز ايشان را خبر مى دهم .
و قسم به خداوند كه گاه من اراده مى كنم كه چيزى از او بپرسم ، ابتدا سؤ ال نكرده ، جواب مرا مى گويد و مى شود كه بر من ، امرى روى مى دهد، پس در همان ساعت جواب مى رسد، بدون آنكه سؤ ال كنم . و شب گذشته ، مرا خبر داد به آمدن تو نزد من و امر فرمود مرا كه تو را خبر دهم به حقّ محمّد بن عبداللّه .
)
راوى خبر گفت : (قسم به خداوند كه حكيمه خاتون مرا خبر داد به چيزهايى كه مطلع نبود بر او احدى جز خداوند عزّ وجلّ پس ‍ دانستم كه اين راست و عدل است از جانب خداوند؛ زيرا كه خداى عزّ وجلّ مطلع كرده ايشان را بر چيزى كه مطلع نكرده بر آن ، احدى از خلق خود را.)
به روايت مسعودى و حضينى : حكيمه خاتون گفت : چون بعد از چهل روز شد، داخل شدم در خانه امام حسن عليه السلام ، پس ‍ ديدم مولاى خود را كه راه مى رود در خانه ؛ نديدم رخسارى نيكوتر از رخسار آن جناب و نه لغتى فصيح تر از لغت او! پس حضرت امام حسن عليه السلام فرمود به من : ا(ين مولود، ارجمند بر خداوند است .)
گفتم : (اى سيّد من ! از عمر او چهل روز گذشته و من مى بينم در امر او، آنچه مى بينم .)
فرمود: (اى عمه ! آيا نمى دانى كه ما معاشر اوصيا، نشو مى كنيم در روز، مقدارى كه نشو مى كند غير ما در يك هفته و نشو مى كنيم ما، در هفته ، آنقدر كه نشو مى كند غير ما در يك سال .)
پس برخاستم و سر آن جناب را بوسيدم و مراجعت كردم . آنگاه برگشتم و جستجو كردم ، او را نديدم . گفتم به سيّد خود، ابى محمّد عليه السلام كه : (مولاى من ، چه كرد؟)
فرمود: (اى عمه ! سپردم او را به آن كسى كه سپرد او را مادر موسى عليه السلام .)
به روايت حضينى : آنگاه فرمود: (چون عطا فرمود به من ، پروردگار من ، مهدى اين امّت را، دو مَلك فرستاد كه او را برداشتند و او را به سراپرده عرش بردند تا آنكه ايستاد در حضور قرب الهى ؛ پس فرمود به او:
(مرحبا به تو اى بنده من ! براى نصرت دين من ، در اظهار امر من و مهدى بندگان من ! سوگند خوردم كه به تو بگيرم و به تو عطا كنم و به تو بيامرزم و به تو عذاب كنم . برگردانيد او را اى دو ملك ! به سوى پدرش ، به مدارا و ملاطفت و به او بگوييد كه او در پناه و حفظ و حمايت و نظر عنايت من است تا آن زمان كه برپا و ظاهر نمايم حق را به او و نيست و نابود كنم باطل را به او و بوده باشد دين خالص ‍ براى من .)
آنگاه امام حسن عليه السلام فرمود كه : (چون مهدى عليه السلام ، از شكم مادر خود بيرون آمد، يافته شد كه به زانو درآمده و دو سبابه خود را بلند نمود. آنگاه عطسه كرد، پس فرمود: الحمدللّه رب العالمين وصلّى اللّه على محمّد وآله عبدا ذكراللّه غير مستنكف ولامستكبر.
آنگاه فرمود:
(ظلمه ، گمان كردند كه حجّت خداوند باطل خواهد شد، اگر اذن مى دادند مرا در سخن گفتن ، هرآينه شك زايل مى شد.)
از سياق روايت حضينى ، چنان مستفاد مى شود كه اين ذيل ، مشتمل بر بردن آن حضرت به آسمان ، از تتمه خبر حكيمه خاتون باشد. ولكن ظاهر كلام مسعودى ، در اثبات الوصيه ، چنان است كه تا آنجا كه فرمود: (سپردم او را، الخ .) خبر حكيمه تمام شد؛ زيرا كه او، بعد از نقل ، تا آنجا كه گفته : (خبر داد مرا موسى بن محمّد كه او قرائت كرد مولد را.) يعنى حديث ولادت را با كتابى كه در اين باب نوشته شده بود بيشتر آن را بر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام . پس تصحيح فرمود آن را و در او زياد كرد و كم نمود و تقرير نمود روايات را به نحوى كه ما ذكر نموديم .
روايت شده از حضرت امام حسن عليه السلام كه او فرمود:
(چون صاحب ، متولّد شد، خداوند عزّوجلّ، دو ملك فرستاد، او را برداشتند و بردند تا سرادق عرش ؛ پس ايستاد در محضر قرب الهى ، خداوند به او فرمود: مرحبا، به تو عطا مى كنم و به تو مى آمرزم يا عفو مى كنم و به تو عذاب مى كنم .)
علاّمه مجلسى ، در بحار، كيفيّت بردن آن جناب را به آسمان ، به نحوى كه حضينى روايت كرده ، نقل نموده از بعضى مؤ لّفات قدماء اصحاب ما رضوان اللّه عليهم .
نيز به سند خود، روايت كرده از نسيم و ماريه كه هر دو گفتند:
(چون صاحب الزمان ، از شكم مادر بيرون آمد، به زانو درافتاد و انگشتان سبّابه را ... .) تا آخر آنچه گذشت . ولكن از تاريخ جَهضمى و غيره ، معلوم مى شود كه فقره اخيره ، كلام حضرت عسكرى عليه السلام است كه در وقت ولادت مهدى صلوات اللّه عليه فرمود: (گمان كردند ظلمه ، كه ايشان مرا خواهند كشت تا قطع كنند اين نسل را! چگونه ديدند قدرت قادر را و اگر اذن مى داد مرا خداوند در كلام ، هرآينه برطرف مى شد شكوك و خداوند مى كند آنچه را كه مى خواهد.)
مؤ لف گويد كه : روايات از حكيمه خاتون ، اگر چه مختلف است ولكن مضامين آنها متحد يا متقارب است .
در بعضى از آنها، نقل شده چيزى كه نقل نشده در ديگرى ، به جهت اختصار يا نسيان يا تمام آن را به همه نفرمود به جهت بعضى مصالح .
امر فرمودن حضرت عسكرى عليه السلام به روح القدس ، در روايت محمّد كه :
(مهدى صلوات اللّه عليه را در هر چهل روز بياورد.) منافات ندارد كه گاهى آن جناب را پيش از آن وقت بياورد.
چنانچه در خبر موسى و غيره بود، زيرا كه حسب وعده حضرت ، آن جناب را نزد نرجس خاتون مى آورد به جهت خوردن شير، در هر وقت كه محتاج بود به آن ، زيرا كه نبايد از غير پستان او بخورد و شايد ديدن در روز هفتم ولادت و سوّم به جهت همين باشد، بلكه در شب دوم ولادت نيز، چنانچه مسعودى از علان روايت كرده كه گفت : خبر داد مرا نسيم خادم ، كه خادم حضرت امام حسن عليه السلام بود؛ او گفت : فرمود به من صاحب الزمان عليه السلام و من به خدمتش رسيده بودم بعد از ولادتش به يك شب ، پس عطسه كردم در نزد او، به من فرمود: يرحمك اللّه .
نسيم گفت : پس مسرور شدم ، به من فرمود:
(آيا تو را بشارت ندهم در عطسه ؟)
گفتم : (بلى !)
فرمود كه : (او امان است از مردن تا سه روز.)
و به روايت حضينى اين نيز در روز سوم بود.

امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط گمنام ، del shekaste ، هُدهُد صبا ، mah19
۱۸ دي ۱۳۹۱, ۰۴:۴۰ عصر
ارسال: #28
RE: شناخت امام زمان (عج)
كلام علاّمه طباطبايى در اينكه حكيمه دونفرند
علاّمه طباطبايى ، بحرالعلوم ، در رجال خود فرموده كه : (حكيمه ، دختر امام ابى جعفر ثانى عليه السلام است به نام عمّه پدرش ، حكيمه ، دختر ابى الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام و اوست كه حاضر شد در ولادت قائم حجّت صلوات الله عليه چنان كه حاضر شد عمه اش ، حكيمه ، ولادت ابى جعفر محمّد بن على جواد عليهما السلام را و حكيمه يافت در هر دو موضع و اما حليمه بالامام پس او تصحيف عوام است .)
سروى يعنى ابن شهر آشوب ، در مناقب خود گفته كه : حكيمه دختر ابى الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام گفت : چون رسيد وقت ولادت خيزران ، مادر ابى جعفر، حضرت رضا عليهما السلام مرا بطلبيد و فرمود: (اى حكيمه ! حاضر شو در ولادت او و داخل شو تو، او و قابله در اطاقى .) و براى ما چراغى گذاشت و در را بست برروى ما.
پس چون او را درد زادن گرفت ، چراغ خاموش شد و در پيش روى او طشتى بود، من براى خاموش شدن چراغ غمگين شدم .
در اين حال بوديم كه ظاهر شد حضرت جواد عليه السلام در طشت و ديدم بر او چيز نازكى است شبيه جامه كه نور از آن مى درخشد، چنان كه خانه را روشن كرد. آن جناب را ديديم ، پس او را گرفتم و در بغل خود گذاشتم و آن پرده را از آن گرفتم . پس ، حضرت رضا عليه السلام تشريف آورد و در را باز كرد و ما از امر او فارغ شده بوديم . او را گرفت و در گهواره گذاشت و فرمود: (اى حكيمه ! ملازم گهواره او باش !)
حكيمه گفت : (چون روز سوّم شد، چشمان خود را به جانب آسمان كرد و فرمود: اشهد ان لااله الا اللّه واشهد ان محمدا رسول اللّه .
من از جاى خود هراسان و ترسان برخاستم و به نزد حضرت رضا عليه السلام آمدم و گفتم به آن جناب كه از اين كودك ، چيز عجيبى شنيدم ؛ فرمود: (چه بود؟) پس خبر را براى آن جناب نقل كردم .
فرمود: (اى حكيمه ! از آنچه ببينيد، عجايب او بيشتر است .)
علاّمه مجلسى ، در مزار بحار خود گفته كه : (قبّه شريفه ، يعنى قبّه عسكرى عليه السلام قبرى است كه منسوب است به نجيبه كريمه عالمه فاضله تقيّه رَضيّه ، حكيمه ، دختر ابى جعفر جواد عليه السلام .
نمى دانم چرا متعرض زيارت او نشدند، يعنى علما در كتب مزار با ظهور فضل و جلالت او و اختصاص او به ائمه عليهم السلام و محل اسرار ايشان بود و مادر قائم عليه السلام در نزد او بود و در ولادت آن حضرت ، حاضر بود و گاه گاه آن حضرت را مى ديد در حيات ابى محمّد عسكرى عليه السلام و او از سفرا و ابواب بود بعد از وفات آن جناب ، پس سزاوار است زيارت كردن او به آنچه جارى نمايد خداوند بر زبان ، از آنچه مناسب فضل و شاءن او است .)
بحرالعلوم رحمه الله بعد از نقل اين كلام ، فرموده : (عدم تعرّض بر زيارت آن مخدّره ، چنانچه خال مفضال اشاره فرمود، عجيب است و اعجب از آن ، متعرض نشدن بيشتر مثل شيخ مفيد در ارشاد و غير او در كتب تواريخ و سيَر و نسب به حكيمه خاتون در اولاد حضرت جواد عليه السلام بلكه حصر كردند بعضى دختران آن جناب را در غير او.)
مفيد در ارشاد فرموده : (گذاشت حضرت جواد عليه السلام از فرزند على عليه السلام پسرش را كه امام بود بعد از دو موسى و فاطمه و امام اولاد ذكورى نگذاشت غير آنچه ناميديم .) انتهى .
شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از محمّد بن عثمان عمرى كه فرمود: چون متولّد شد خلف مهدى صلوات اللّه عليه نورى ساطع شد از بالاى سر آن جناب تا به اطراف آسمان ، آن گاه به رو درافتاد به جهت سجده براى پروردگار خود، آن گاه سربلند نمود و مى فرمود: شهد اللّه انّه لااله الاّ هو والملائكة واولوا العلم قائما بالقسط لااله الا هو العزيز الحكيم ان الدّين عنداللّه الاسلام .
نيز از حسن بن منذر روايت كرده كه گفت : روزى حمزة بن ابى الفتح ، به نزد من آمد و گفت به من : (بشارت باد تو را كه ديشب متولد شد در دار، (يعنى خانه امامت ، كه در آن زمان چنين تعبير مى كردند) مولودى از براى ابى محمّد عليه السلام و امر فرمود به كتمان او و اينكه سيصد گوسفند برايش عقيقه كنند.)
نيز در آن كتاب و غير آن روايت شده است كه : (چون حضرت متولّد شد، امام حسن عليه السلام فرستاد در نزد ابى عمر كه وكيل آن جناب بود كه ده هزار رِطل نان و ده هزار رطل گوشت بخرد و آنها را حسبة للّه متفرق كند در ميان بنى هاشم .)
نيز روايت نمودند كه چون آن جناب متولّد شد و نشو نمود، فرمان رسيد كه هر روز، قلم مغزدار گوسفند با گوشت بخرند و اهل خانه گفتند كه اين براى مولاى صغير ما است .)
نيز از طريقه خادم ، روايت كردند كه گفت : داخل شدم بر صاحب الزمان عليه السلام پس به من فرمود: (براى من صندل سرخ بياور!)
آوردم برايش ، پرسيد كه : (مرا مى شناسى ؟)
گفتم : (آرى !)
فرمود: (كيستم ؟)
گفتم : (تو آقاى منى و پسر آقاى منى !)
فرمود: (از اين ، از تو سؤ ال نكردم .)
گفتم : (فداى تو شوم ، براى من تفسير كن !)
فرمود: (من خاتم اوصيائم و به من دفع مى كند خداوند، بلا را از اهل و شيعيان من .)
در بحار، از خط شيخ شهيد، نقل كرده كه روايت نمود از جناب صادق عليه السلام كه فرمود: (در شبى كه متولد مى شود در آن قائم عليه السلام متولد نمى شود در آن ، هيچ مولودى ، مگر آنكه مؤ من باشد و اگر در زمينِ اهل شرك متولد شود، خداوند او را نقل فرمايد به سوى ايمان ، به بركت امام عليه السلام .)
شيخ مسعودى ، در اثبات الوصيه و حسين بن حمدان ، در هدايه روايت كردند كه : (حضرت ابوالحسن صاحب العسكر عليه السلام پنهان مى كرد خود را از بسيارى از شيعيان خود، مگر از عدد قليلى از خواص خود و چنين امر، منتهى شد به حضرت امام حسن عليه السلام از پشت پرده با خواص و غيرخواص تكلّم مى فرمود، مگر در آن اوقات كه سوار مى شد براى رفتن به خانه سلطان و اين عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پيش از او مقدّمه بود براى غيبت صاحب الزّمان عليه السلام كه شيعه به اين ماءلوف شوند و از غيبت وحشت نكنند، عادت جارى شود در احتجاب و اختفا.)
مختصرى در حالات خلفاى بنى عباس در زمان غيبت صغرى
در سال نوزدهم از وقت امامت آن حضرت ، (معتمد) خليفه عباسى مُرد و به (معتضد، احمد بن موفق ) بيعت كردند و اين در رجب سنه 279 بود و در سال 29 از امامت آن جناب ، معتضد مُرد و به برادرش ، (على مكتفى ) بيعت كردند در ماه ربيع الاخر سنه 289 و در سال سى و پنجم از آن وقت ، مكتفى مُرد و به برادرش ، (جعفر مقتدر) (صاحب هدايه تا مقتدر بيش نقل نكرده چون در عصر او بود منه ) بيعت كردند در سلخ شوال سال 295.
در سال شصتم از آن وقت ، مقتدر كشته شد، در آخر شوال سنه 329 و به برادرش ، (محمّد قاهر) بيعت كردند و در سال شصت و دو از آن وقت ، قاهر خلع شد و بيعت كردند به (راضى ، محمّد بن المقتدر) در جمادى الاولى ، سنه 322 و در ربيع الاخر 329، راضى مُرد و به برادرش ، (متقى ) بيعت كردند و از براى صاحب عليه السلام از آن وقت كه متولّد شد تا اين وقت كه ماه ربيع الاول سنه 332 است ، هفتاد و پنج سال و هشت ماه گذشته ، با پدر بزرگوارش چهار سال و هشت ماه بود و به انفراد، امامت كرد هفتاد و يك سال و گذاشتم قدرى بياض ، براى كسى كه بعد مى آيد، والسلام . و از اين كلام ظاهر مى شود كه اين كتاب شريف در اول غيبت كبرى تاءليف شده .
باب دوم : در ذكر اسامى والقاب و كنيه هاى آن حضرت و وجه تسميه آنها
در اسما و القاب و كنيه هاى شريفه حضرت مهدى صلوات اللّه عليه كه در قرآن مجيد و ساير كتب سماويه و اخبار اهل بيت عليهم السلام والسنه روات و محدّثين ، مذكور و در كتب اخبار و سيَر و رجال ثبت شده ، با اشاره به ستر آن و به همان طريق كه علماى اعلام ، اسامى و القاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام را ذكر نمودند؛ در اين مقام سلوك نمودم ، با تحرّز از بعضى استنباط مستحسنه كه ديگران در اين مقام كردند كه اگر در اين جا رعايت مى كردم ، اضعاف موجود مذكور مى شد و بر تمامى آنها اطلاق اسم مى شود، چنانچه در باب چهارم بيايد.
اسما والقاب و كنيه هاى آن حضرت و وجه تسميه آنها
آنچه در اين جا ذكر مى شود، 182 اسم است .
اول : (احمد)
شيخ صدوق در (كمال الدين ) روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود: (بيرون مى آيد مردى از فرزندان من در آخرالزمان ... .)
تا آنكه فرمود: (براى او دو اسم است ، اسمى مخفى و اسمى ظاهر، اما اسمى كه مخفى است ، احمد است .الخ )
در (غيبت ) شيخ طوسى روايت شده ، از حذيفه كه گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه ذكر كرد مهدى را، پس فرمود: (بيعت مى كنند با او، ميان ركن و مقام . اسم او احمد است و عبداللّه و مهدى ؛ پس اينها نامهاى اوست .)
در تاريخ (ابن خشاب ) و غيره ، روايت است كه : (آن جناب ، صاحب دو اسم است و ظاهرا مراد، دو اسم مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد.)
دوم : (اصل )
شيخ كشى در رجال خود، روايت كرده از ابى حامد بن ابراهيم مراغى كه گفت : نوشت ابوجعفر بن احمد بن جعفر قمّى عطار: (نبود از براى او ثالثى در زمين در قرب به (اصل ) و توصيف نمود ما را براى صاحب ناحيه اى ، جواب بيرون آمد كه واقف شدم بر آنچه وصف كردى به آن ، اباحامد را كه خدايش عزيز كند به طاعت خود. فهميدم حالتى را كه بر آن حالت است كه به اتمام رساند خداوند آن را براى او به احسن از آن ، خالى ندارد او را از تفضل خود بر او، خداوند ولىّ او باشد، بر او باد بيشتر سلام و مخصوص تو را.)
ابوحامد گفت : (اين در رقعه اى طولانى بوده و در آن امر و نهى بود به سوى برادرزاده كثير. در رقعه مواضعى بود كه آن را مقراض ‍ كرده بودند و داده شد رقعه ، به هياءت خود به علان بن حسن رازى .)
نوشت مردى از اجلّه برادران ما كه او را مى ناميدند حسن بن نصر، آنچه را كه بيرون آمده بود در حق ابى حامد، فرستاد او را به سوى پسرش ، ظاهر آن است كه مراد از (اصل ) و صاحب ناحيه و صاحب توقيع ، امام عصر عليه السلام باشد.
روايت كلينى از حسن بن نصر
حسن بن نصر، همان است كه شيخ كلينى ، در باب مولد آن جناب عليه السلام روايت كرده از سعد بن عبداللّه كه گفت : حسن بن نصر و ابوصدام و جماعتى ، بعد از وفات حضرت امام حسن عليه السلام سخن گفتند در باب آنچه در دست وكلا است و اراده كردند كه فحص كنند در باب حجّت زمان . پس حسن بن نصر به نزد ابوصدام آمد و گفت : (من اراده دارم كه حجّ كنم .)
ابوصدام به او گفت : (حجّ را در اين سال تاءخير بينداز!)
حسن گفت كه : (من در خواب هراسان مى شوم ، يعنى خواب هولناك مى بينم و ناچارم از بيرون رفتن .)
و به احمد بن يعلى بن حماد وصيّت كرد و از براى ناحيه ، مالى به او داد و گفت : ‍از دست خود بيرون مكن مگر بعد از تبيّن امر.)
حسن گفت : من چون وارد بغداد شدم ، خانه اى كرايه كردم و در آن خانه آمدم ؛ پس بعضى از وكلا، جامه اى چند و قدرى اشرفى نزد من آورده ، گذاشت . من به او گفتم : (اين چه چيز است ؟)
گفت : (همان است كه مى بينى .)
پس ديگرى مثل آن آورد و ديگرى ، تا آنكه خانه پر شد. آنگاه احمد بن اسحق با تمام آنچه نزد او بود، آمد. تعجّب كردم و متفكّر ماندم .
پس وارد شد بر من رقعه آن مرد، يعنى حضرت صاحب عليه السلام كه چون از روز، فلان قدر بگذرد آنچه با تو است حمل كن ، يعنى بردار و متوجّه سر من راءى شو. پس برداشتم آنچه نزد من بود و رحلت نمودم و در راه شصت نفر دزد بودند كه قافله را برهنه مى كردند. من گذشتم و خداوند مرا نجات داد از آن .
پس وارد سامره شدم و فرود آمدم و رقعه به من رسيد كه : (آنچه با تو است بردار و بياور!) من آنها را در سلّه هاى حمالها گذاشتم ، چون به دهليز خانه رسيدم ، غلام سياهى را ديدم كه ايستاده . به من گفت : (تو حسن بن نصرى ؟)
گفتم : (آرى !)
گفت : (داخل خانه شو!)
و من داخل خانه شدم و سلّه هاى حمّالها را خالى كردم . در كنج خانه ، نان بسيارى ديدم . به هر يك از حمّالها يك قرص نان دادم . بيرون رفتند. اطاقى را ديدم كه پرده بر او آويخته بود و از آنجا مرا كسى ندا كرد كه : (اى حسن بن نصر! خداى را حمد كن بر آنچه بر تو منّت گذاشت ؛ شك مكن كه شيطان مى خواهد تو شك كنى .)
دو جامه براى من بيرون فرستاد و فرمود: (بگير اين را ! پس زود است كه محتاج شوى به آن دو.)
من آن دو جامه را گرفتم و بيرون آمدم .
سعد بن عبداللّه گفت : (حسن برگشت و در ماه رمضان فوت شد و در آن دو جامه ، او را دفن كردند.)
ظاهرا خبر اوّل متعلق است به حضرت امام حسن عليه السلام .
در كتب رجاليّه ، مذكور است كه مراد از (اصل ) امام است و به همين خبر استشهاد نمودند. گويا معيّن نشد كه خبر، متعلّق به كدام يك از ايشان است ، لكن در اراده امام ، از آن سخنى نيست و وجه بودن امام عصر عليه السلام يا هر امامى ، اصل ظاهر است ، چه ايشانند اصل هر علم و خير و بركت و فيض ، هيچ حقى در دست احدى نيست مگر آنكه منتهى شود لابد به ايشان و نعمتى به احدى نمى رسد مگر به سبب ايشان و مرجع و ملاذ عبادند در دنيا و برزخ و آخرت . مقصود اصليند از خلقت جميع عوالم علويّه و سفليّه .
سوّم : (اوقيد مو)
فاصل المعى ميرزا محمّد نيشابورى در كتاب (ذخيرة الالباب ) معروف به (دوائر العلوم ) ذكر كرده كه : (اسم آن جناب در تورات به لغت تركوم (اوقيدمو) است .)
چهارم : (ايزد شناس )
پنجم : (ايزد نشان )
در كتاب مذكور، مسطور است كه اين دو، نام آن جناب است در نزد مجوس . شيخ بهايى رحمه الله در (كشكول ) فرموده كه : (فارسيان ، آن جناب را ايزدشناس و ايزدنشان گويند.)
ششم : (ايستاده )
و نيز در آنجا ذكر كرده كه : (اين نام آن جناب است در كتاب شامكونى .)
هفتم : (ابوالقاسم )
در اخبار مستفيضه ، به سندهاى معتبره ، از خاصه و عامه روايت است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرموده : (مهدى از فرزندان من است ، اسم او اسم من است و كنيه او كنيه من است .)
در كمال الدين است از ابى سهل نوبختى از عقيد خادم كه گفت : (آن جناب مكنّى است به ابى القاسم .)
در تاريخ ابن خشاب ، روايت است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (خلف صالح ، از فرزندان من است . اوست مهدى ، اسم او محمّد است . كنيه او ابوالقاسم .)
روايت كرده از قاسم بن عدى ، كه او گفت : (مى گويند: كنيه خلف صالح ، ابوالقاسم است .)
در بعضى اخبار نهى رسيده از كنيه گذاشتن به ابوالقاسم . اگر اسم ، محمّد باشد، بعضى تصريح كردند به حرمت ذكر آن حضرت به اين كنيه در مجالس و اينكه حكم آن حكم اصلى آن جناب است كه بيايد.
هشتم : (ابوعبداللّه )
گنجى شافعى در كتاب (بيان ) در احوال صاحب الزمان عليه السلام روايت كرده از حذيفه از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: (اگر نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه مى انگيزاند خداوند، مردى را كه اسم او اسم من است و خلق او خلق من ، كنيه او ابوعبداللّه است و بيايد كه آن جناب ، مكنى است به كنيه جميع اجداد طاهرين خود.)
نهم : (ابو جعفر)
دهم : (ابو محمّد)
يازدهم : (ابوابراهيم )
حضينى در هدايه گفته كه : (كنيه آن جناب ابوالقاسم و ابوجعفر است .)
روايت شده كه از براى آن جناب است كنيه يازده امام از پدران و عمّ آن حضرت ، امام حسن مجتبى عليه السلام در يكى از مناقب قديمه كه اوّل آن چنين است : خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سمط، در اواسط سنه 335 گفت : (قرائت كردم اين كتاب را بر ابى الحسن على بن ابراهيم انبارى در واسط، ماه ربيع الاخر.) گفت : (خبر داد مرا ابوالعلا، احمد بن يوسف بن مؤ يد انبارى در سال 326. الخ ) مشتمل است بر اجمالى از احوال همه ائمه عليهم السلام و تاكنون مؤ لّف آن معلوم نشده و در آنجا نيز اين روايت را نقل كرده (بنا براين خبر).
دوازدهم : (ابوالحسن )
سيزدهم : (ابوتراب )
خواهد بود كه هر دو، كنيه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است ؛ اگرچه در دوّمى ، فى الجمله تاءنّى مى رود مگر آنكه مراد از ابوتراب ، صاحب خاك و مربّى زمين باشد؛ چنانچه يكى از وجوه قرار دادن اين كنيه است براى آن حضرت و بيايد در تفسير آيه شريفه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُوْرِ رَبِّها... .(4) كه فرمودند: (ربّ زمين ، امام زمين است و اينكه به نور حضرت مهدى عليه السلام مردم مستغنى شوند از نور آفتاب و ماه .)
چهاردهم : (ابوبكر)
كه يكى از كنيه هاى جناب رضا عليه السلام است ؛ چنانچه ابوالفرج اصفهانى در (مقاتل الطالبين ) و غير او ذكر كردند.
پانزدهم : (ابوصالح )
در (ذخيرة الالباب ) ذكر كرده كه آن جناب ، مكنّى است به ابوالقاسم و ابوصالح و اين كنيه معروفه آن حضرت است . در ميان عربها، بَلدى و باديه نشين و پيوسته در توسّلات و استغاثات خود، آن جناب را به اين اسم مى خوانند و شعرا و ادبا در قصايد و مدايح خود ذكر مى كنند و از بعضى قصص آينده معلوم مى شود كه در سابق ، شايع بوده و در باب نهم ، ذكر ماءخذى براى اين كنيه خواهد شد. ان شاءاللّه تعالى .
شانزدهم : (امير الامره )
لقبى است كه اميرالمؤ منين عليه السلام آن جناب را خواندند به آن ؛ چنانچه ثقه جليل ، فضل بن شاذان در كتاب (غيبت ) خود روايت كرده از امام صادق عليه السلام كه فرمودند: (بعد از ذكر جمله اى از فتن و حروب و آشوبها، بيرون مى آيد دجّال و مبالغه مى كند در اغوا و اضلال ، پس ظاهر مى شود امير اَمَرَه و قاتل كفره و سلطان ماءمول كه متحيّر است در غيبت او عقول و او نهم از فرزندان تو است اى حسين كه ظاهر مى شود بين ركنين و غلبه مى كند بر ثقلين .)
هفدهم : (احسان )
هيجدهم : (اُذُن سامعه )
نوزدهم : (ايدى )
اول را در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه از القاب آن جناب شمرده اند، دوّم و سوّم در هدايه است و ظاهرا مراد از (ايدى ) كه جمع يد است ، به معنى نعمت باشد.
در تفسير آيه شريفه (واسبغ عليكم ...)
در اين جا چنانچه صدوق در (كمال الدين ) و ابن شهر آشوب در (مناقب ) روايت كردند از حضرت كاظم عليه السلام كه فرمود: (در تفسير آيه شريفه ... وَاَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً... .(5) كه نعمت ظاهره ، امام ظاهر است و نعمت باطنه ، امام غايب است .) و در مواضع بسيارى از قرآن ، نعمت تفسير شده به امام عليه السلام .
بيستم : (بقية اللّه )
اولين كلام حضرت پس از خروج
در ذخيره گفته كه اين نام آن جناب است ، در كتاب ذوهر و در غيبت فضل بن شاذان روايت شده از امام صادق عليه السلام كه در ضمن احوال قائم عليه السلام فرمود: (پس چون خروج كرد، پشت مى هد به كعبه و جمع مى شوند 313 مرد و اوّل چيزى كه تكلّم مى فرمايد، اين آيه است : بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ... .(6) آنگاه مى فرمايد: منم بقية اللّه و حجّت او و خليفه او بر شما، پس سلام نمى كند بر او سلام كننده اى مگر آنكه مى گويد: السّلام عليك يا بقية اللّه فى ارضه .)
شيخ فرات بن ابراهيم در تفسير خود، روايت كرده از عمران بن واهر گفت كه : (مردى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه : (ما سلام بكنيم به حضرت قائم عليه السلام به امرة المؤ منين ، يعنى بگوييم به او يا اميرالمؤ منين !؟
فرمود: (نه ! اين اسمى است كه ناميد به آن ، خداوند، اميرالمؤ منين عليه السلام را كه ناميده نمى شود احدى پيش از او و نه بعد از او، مگر آنكه كافر باشد.)
گفت : (چگونه سلام كنيم بر او؟)
فرمود: (بگوييد: السّلام عليك يا بقية اللّه .)
آنگاه خواند حضرت : بَقِيَّةُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ... .
بيست و يكم : (بئر معطله )
در تفسير آيه شريفه (بئر معطله ...)
على بن ابراهيم در تفسير خود، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در تفسير شريفه ... وَبِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيْدٍ.(7) فرمود: (كه اين مثلى است جارى شده براى آل محمّد عليهم السلام . بئر معطّله ، آن چاهى است كه از او، آب كشيده نمى شود و آن امامى است كه غايب شده .)
پس اقتباس نمى شود از او، علم تا وقت ظهور؛ يعنى به اسباب ظاهره متداوله از براى هر كس در هر وقت ، چنانچه ميّسر بود در عصر هر امامى ، غير از آن جناب كه قصر مرتفع بودند اگر مانع خارجى نبود، پس منافات ندارد با آنچه ذكر خواهيم نمود در باب دهم از تمكن انتقاع به علم و ساير فيوضات از آن جناب به غير اسباب متعارفه از براى خواص بلكه غير ايشان نيز.
بيست و دوم : (بلدالامين )
يعنى قلعه محكم خداوند كه كسى را به وى تسلّطى نيست . فاضل متتّبع ، ميرزا محمّد رضا مدرّس در جنّات الخلود، آن را از القاب آن جناب شمرده .
بيست و سوم : (بهرام )
بيست و چهارم : (بنده يزدان )
اين دو اسم آن حضرت است در كتاب ايستاع ؛ چنانچه در (ذخيرة الالباب ) ذكر نمود.
بيست و پنجم : (پرويز)
با (باء پهوليه ) اسم آن جناب است در كتاب برزين از رفرس ، چنانچه در كتاب مزبور است .
بيست و ششم : (برهان اللّه )
اسم آن جناب است در كتاب انكليون ، چنانچه در آنجا ذكر نموده .
بيست و هفتم : (باسط)
در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و آن ، به معنى فراخ كننده و گسترنده است و فيض آن حضرت چنان كه خود فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسيده و هر موجودى از آن بهره ور است و در ايّام حضور و ظهور، عدلش ، چنان منبسط و عام شود كه گرگ و گوسفند با هم محشور شوند.
در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم روايت است از ابن عباس كه گفت : (در ظهور حضرت قائم عليه السلام باقى نماند نه يهودى و نه نصرانى و نه صاحب ملّتى ، مگر آنكه داخل مى شود در اسلام تا اينكه مامون مى شوند گوسفند و گرگ و گاو و شير و انسان و مار، حتّى پاره نمى كند موش ، خيكى را.)
شيخ مقدّم احمد بن محمّد بن عياش ، در مقتضب الاثر، به سند خود روايت كرده از عبداللّه بن ربيعه مكى ، از پدرش كه گفت : من از كسانى بودم كه با عبداللّه بن زبير كار مى كرديم در كعبه و او عمله را امر كرده بود كه مبالغه كنند در رفتن به زمين يعنى براى پايه ؛ گفت : پس رسيدم به سنگى مانند شترى و در آن نوشته اى يافتيم تا اينكه مى گويد آن را خواندم و در آن بود: بسم الاوّل لاشى ء قبله لا تمنعوا الحكمة اهلها تظلموهم و لاتعطوها غير مستحقها فتظلموها. و آن طولانى است .
در آن ذكر شده بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و صفات حميده و كردار جميله و مقرّ و مدفن آن جناب و همچنين هر يك از ائمّه طاهرين عليهم السلام تا آنكه در حق حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام گفته كه : (مدفون مى شود در مدينه محدّثه ، آنگاه منتظر بعد از او؛ اسم او، اسم پيغمبر است . امر مى كند به عدل و خود به آن رفتار مى نمايد. نهى مى كند از منكر و خود از آن اجتناب مى فرمايد. برطرف مى كند خداوند به سبب او تاريكيها را، دور مى كند به او شك و كورى را، حشر مى كند گرگ در روزگار او با گوسفند. خشنود مى شود از او ساكن در سما، مرغان در هوا، ماهيان در دريا.
اى ! چه بنده كه چقدر ارجمند است بر خداوند تبارك و تعالى ، خوشا حال آنكه او را اطاعت كند، واى بر آنكه نافرمانى او كند! خوشا به آن كس كه در پيش روى او مقاتله كند و بكشد يا كشته شود. بر آنان باد درودها از پروردگار ايشان و رحمت ؛ ايشانند هدايت يافتگان ؛ ايشانند رستگاران ؛ ايشانند فيروزشدگان .)
بيست و هشتم : (بقية الانبياء)
و اين با چند لقب ديگر مذكور است در خبرى كه حافظ بُرسى در (مشارق الانوار) روايت كرده از حكيمه خاتون ، به نحوى كه عالم جليل ، سيّد حسين مفتى كركى ، سبط محقق ثانى در كتاب (دفع المنادات ) از او نقل كرده كه او گفت : (مولد قائم عليه السلام شب نيمه شعبان بود.)
تا آنكه مى گويد: آن جناب را آوردم به نزد برادرم ، حسن بن على عليهما السلام ، پس مسح فرمود به دست شريف ، بر روى پرنور او كه نور انوار بود و فرمود: (سخن گو اى حجة اللّه و بقيّة انبياء و نور اصفيا و غوث فقرا و خاتم اوصيا و نور اتقيا و صاحب كره بيضاء!)
پس فرمود: اشهد ان لا اله الاّ اللّه ... . تا آخر آنچه در باب ولادت گذشت .
لكن در نسخه مشارق حقير، چنين است : (سخن گو اى حجة اللّه ، بقية انبيا، خاتم اوصيا، صاحب كره بيضاء، مصباح از درياى عميق شديد الضياء، سخن گوى اى خليقه اتقيا، نور اوصيا ! الخ )
بيست و نهم : (تالى )
يوسف بن قزعلى ، سبط ابن جوزى ، آن را در مناقب از القاب آن جناب شمرده .
سى ام : (تاءييد)
در (هدايه ) از القاب آمده و آن به معنى نيرو و قوّت دادن است .
در (كمال الدين ) روايت شده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه بعد از ذكر شمايل و نامهاى آن جناب فرمود كه : (مى گذارد دست خود را بر سرهاى عباد، نمى ماند مؤ منى مگر آنكه دلش سخت تر مى شود از پاره آهن و مى دهد خداوند به آن مؤ من ، قوّت چهل مرد.)
سى و يكم : (تمام )
در (هدايه ) از القاب آن جناب شمرده شده و معنى آن واضح است ، زيرا آن حضرت در صفات حميده و كمال و افعال و شرافت نسب و شوكت و حشمت و سلطنت و قدرت و راءفت ، تام و تمام و بى عيب و منقصت و زوال است . محتمل است كه مراد از تمام ، متمّم و مكمّل باشد، زيرا به آن جناب ، تمام شود خلافت و رياست الهيه در زمين و آيات باهره و علوم و اسرار انبيا و اوصيا، اين اطلاق ، شايع است در استعمال .
سى و دوم : (ثائر)
در مناقب قديمه از القاب آن جناب شمرده شده و (ثائر) كينه خواه را گويند كه آرام نگيرد تا قصاص نمايد و خواهد آمد كه آن جناب ، مطالبه خون جدّ بزرگوار خود بلكه خون جميع اصفيا را كند.
و در دعاى ندبه است : ايْن الطّالب بذحول الانْبياء وابناء الانبياء ايْن الطّالب بدم المقتول بكربلا.
سى و سوم : (جعفر)
شيخ صدوق در (كمال الدين ) روايت كرده از حمزة بن الفتح كه گفت : (مولودى براى ابى محمّد عليه السلام زاده شد كه امر فرمود به كتمان او.)
حسن بن منذر از او پرسيد كه : (اسم او چيست ؟)
گفت : (ناميده شده محمّد و كنيه گذاشته شد به جعفر.)
و ظاهرا مراد، كنيه معروفه نباشد، بلكه مقصود آن است كه تصريح به اسم آن جناب نمى كنند، بلكه تعبير مى كنند از او به كنايه به جعفر، از ترس عمويش جعفر كه شيعيان ، چون به يكديگر سخن گويند، بگويند: (ديديم جعفر را.) يا (او امام است .) يا (از او توقيع رسيد.) يا (اين مال را به نزد او برد.) و مانند اينها تا تابعان جعفر نفهمند مقصود كيست .
در (غيبت ) شيخ نعمانى دو خبر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام است كه در آن كتاب از القاب آن جناب شمرده اند كه كنيه گذاشته شد به عموى خود يا از او كنايه كنند به عمويش و ظاهرا مراد از آن دو خبر نيز همين باشد.
علاّمه مجلسى ، احتمال داده كه شايد كنيه بعضى از عموهاى آن جناب ، ابوالقاسم بوده يا كنيه آن جناب ابوجعفر يا ابى الحسين يا ابى محمّد نيز باشد كه اينها كنيه حضرت مجتبى عليه السلام و سيّد محمّد معروف ، عموى آن حضرت بوده و بعد از آن ، احتمالى را كه ما داديم ذكر نمود، آنگاه فرمود: (قول اوسط، اظهر است چنان كه گذشت در خبر حمزة بن الفتح . الخ ) و اين بسيار غريب است ، زيرا در نسخه كمال الدين حتى در نسخه خود آن مرحوم كه نقل كرده اند، جعفر است نه ابى جعفر.
در (منتهى الارب ) گفته : يقال فلان يكنّى بابى عبداللّه مجهولا ولايقال يكنّى بعبداللّه . اين كلام براى دفع توهّم است كه در جايى كه كنيه ، مثلا ابى عبداللّه يا ابى جعفر است ، نبايد گفت كنّى به عبداللّه يا به جعفر. پس در آنجا كه چنين كلامى نوشته شد، غرض ، خود آن اسم است . واللّه العالم .
سى و چهارم : (جمعه )
از اسامى آن جناب است ؛ چنانچه مشروحا بيايد در باب يازدهم .
سى و پنجم : (جابر)
در (هدايه ) و (مناقب ) قديمه ، از القاب شمرده و (جابر) به معناى درست كننده و شكسته بند است و اين لقب از خاصه هاى آن حضرت است كه فرج اعظم و گشايش همه كارها و جبر همه دلهاى شكسته و خرسندى همه قلوب پژمرده و انبساط همه نفوس ‍ منقبضه محزونه و شفاى همه امراض مزمنه مكنونه به وجود مسعود اوست .
سى و ششم : (جنْبْ)
در (هدايه ) از القاب شمرده و در اخبار متواتره و در تفسير آيه شريفه : يا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فى جَنْبِ اللّه .(8) رسيده كه امام عليه السلام جنب اللّه است .
سى و هفتم : (جوار الكنس )
يعنى ستاره هاى سياه كه پنهان مى شوند در برابر شعاع آفتاب ، چون وحشيان كه در خوابگاه درآيند و در آنجا پنهان شوند.
در تفسير آيه شريفه (فلا اقسم بالخنس ...)
در (كمال الدين ) و (غيبت ) شيخ طوسى و (غيبت ) نعمانى ، روايت است از امام باقر عليه السلام در تفسير دو آيه شريفه : فَلااُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ # اَلْجَو ارِ الْكُنَّسِ.(9) كه فرمود: مراد از آن ، امامى است كه غايب شود در سنه 260 و سپس ظاهر شود مانند شهاب درخشان در شب تاريك .)
و در اشاره به آن ، راوى فرمود: (اگر درك كردى آن زمان را چشمهايت روشن خواهد شد.)
سى و هشتم : (حجة ) و (حجّة اللّه )
در (عيون ) و (كمال الدين ) و (غيبت ) شيخ و (كفاية الاثر) على بن محمّد خرّاز روايت شده از ابى هاشم جعفرى كه گفت : شنيدم امام على النّقى عليه السلام مى فرمايد: (جانشين بعد از من ، پسر من ، حسن است . پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشين بعد از جانشين من ؟)
گفتم : (از چه جهت ؟ فداى تو شوم !)
فرمود: (به جهت اين كه شخص او را نمى بينيد و حلال نيست براى شما بردن نام او.)
گفت : (پس چگونه او را ياد كنيم ؟)
فرمود: (بگوييد حجة آل محمّد عليهم السلام .)
و اين از القاب شايعه آن جناب است كه در بسيارى از ادعيه و اخبار، به همين لقب مذكور شده اند و بيشتر محدثان ، آن را ذكر نموده اند و با آن كه در اين لقب ، سائر ائمه عليهم السلام شريكند و همه حجّتند از جانب خداوند بر خلق ، لكن چنان اختصاص به آن جناب دارد كه در اخبار، هر جا بى قرينه هم ذكر شود، مراد آن حضرت است .
بعضى گفتند: لقب آن جناب (حجة اللّه ) است به معنى غلبه يا سلطنت خداى بر خلايق ، زيرا اين هر دو، به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسيد و نقش خاتم آن جناب انا حجة اللّه است و به روايتى انا حجة اللّه و خالصته و به همين مهر، حكومت روى زمين كند.
سى و نهم : (حق )
در مناقب قديمه و هدايه ، (حق ) از القاب آمده است .
در تفسير آيه شريفه (جاء الحق ...)
در كافى روايت است از امام باقر عليه السلام كه فرموده : (در آيه شريفه قُلْ جاءَ الْحَقُّ ... .(10) كه چون قائم عليه السلام خروج كند، دولت باطل برود.)
و بنابراين تفسير، تعبير به صيغه ماضى به جهت تاءكيد وقوع آن و بيان آن كه شكى در آن نيست ، آنچنان كه گويى واقع شده است و در زيارت آن جناب است :
السّلام على الحق الجديد!

امام علی در ساعاتی بعد از ضربت فرمودند : خدایا این اولین صبحی است که علی بعد از نماز صبح به اجبار خوابیده است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط mah19
۲۶ اسفند ۱۳۹۱, ۱۲:۵۷ عصر
ارسال: #29
Lightbulb چگونگي ولادت حضرت مهدي عليه السلام
يكي از حوادث مهمّ در تاريخ بشر، ولادت آخرين ذخيرة الهي و موعود امت ها حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است به گونه‌اي كه اصل ولادت آن حضرت، جزو مسلمات تاريخ به شمار مي آيد و نه تنها ائمه معصومين(عليهم السلام) و دانشمندان و تاريخ نويسان شيعه به اين مهمّ اشاره كرده اند؛ بلكه مورخان و محدثاني چند از اهل سنّت نيز به اين حادثه بزرگ تصريح نموده، آن را يك واقعيت دانسته اند. اين ولادت نقطة عطفي در تاريخ زندگي بشر بر روي كره زمين است. و مي-رود تا پس از گذشت قرن ها با ظهور آن منجي موعود، اميد انسان‌هاي مظلوم و حقيقت خواه، تحقق يابد.
حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، ولادت استثنايي داشته و اين براي بسياري سؤال انگيز بوده است. از اين رو، ترسيم و تصوير مقدمات ولادت و برخورد مخالفان و دشمنان اهل بيت(عليهم السلام)، در برابر اين پديده، ضروری مي نمايد.
جريان امامت پيشوايان معصوم(عليهم السلام)، پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله وسلم) فراز و فرودهاي فراواني پيدا كرد. امامان معصوم(عليهم السلام)، با حفظ استراتژي كلي و خطوط اساسي امامت، در رابطه با حفظ مكتب و ارزش‌هاي آن، روش‌هاي گوناگوني را در برابر ستمگران، در پيش گرفتند. اين فراز و نشيب ها، تا زمان امامت علي بن موسي الرضا(عليهما السلام)، استمرار داشت و ائمه(عليهم السلام) تا آن زمان، هر يك به تناسب زمان و مكان و ارزيابي شرايط سياسي و اجتماعي، موضعي خاص انتخاب مي كردند. پس از امام رضا(عليه السلام)، جريان امامت شكل ديگري يافت. امام جواد، هادي و عسكري(عليهم السلام)، در برابر دستگاه حاكم و خلفاي عباسي موضعي يگانه برگزيدند.1
پس از اينکه دو قرن و اندي از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) سپری شد و امامت به آنان رسيد، اندك اندك در ميانِ حكومتگرانِ مسلمين در مركز خلافت، نگراني هايي عميق جان گرفت. اين نگراني ها مربوط به اخبار و احاديث بسياري بود كه در آنها آمده بود: از امام عسكري(عليه السلام) فرزندي تولد خواهد يافت كه برهم زنندة اساس حكومت‌ها است. اين پيشگويي، هم در كتاب‌هاي پيشينيان آمده بود و به وسيله آگاهان در ميان مسلمين نقل مي شد و هم در اخبار اسلامي، به تواتر از پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) نقل شده بود. بر مبنای اين بشارت ها، قرار بود از امام يازدهم فرزندي پديد آيد كه ويران كنندة تخت‌ها و فرو افكنندة تاج‌ها و پايمال كنندة قدرت های ستمگرباشد... .
از اين رو بر فشارها و سخت گيري ها نسبت به امام حسن عسكري(عليه السلام) افزوده شد تا شايد با نابودي ايشان، از تولد مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) و تداوم امامت جلو گيري شود. اما بر خلاف برنامه ريزي ها و پيشگيري هاي دقيق و پي در پي دشمنان، مقدمات ولادت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) آماده شد و توطئه هاي ستمگران، راه به جايي نبرد.
بدين علت دوراني که آن حضرت در شکم مادر بزرگوار خود بود و سپس تولدش، همه و همه، از مردم پنهان بود و جز چند تن از نزديكان، شاگردان و اصحاب خاص امام عسكري(عليه السلام)، كسي او را پس از ولادت نمي ديد. آنان نيز مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را گاه گاه مي ديدند؛ نه پيوسته و به صورت عادي2.
دربارة چگونگي ولادت ايشان مشهورترين نظر، سخنان ارزشمند بانوي بزرگوار ، حضرت حكيمه(عليها السلام) عمه امام عسكري(عليه السلام) است. شيخ صدوق(ره)، اين حادثه بزرگ را از زبان او چنين آورده است:
امام حسن عسكري(عليه السلام) مرا به نزد خود فرا خواند و فرمود:‌اي عمه! امشب افطار نزد ما باش كه شب نيمة شعبان است و خداي تعالي امشب حجّت خود را ـ كه حجّت او در روي زمين است ـ ظاهر سازد. گفتم: مادر او كيست؟ فرمود: نرجس. گفتم: فدايت شوم! اثري از حمل در او نيست، فرمود: همين است كه به تو مي‌گويم.
گويد: آمدم و چون سلام كردم و نشستم؛ نرجس آمد و كفش مرا بر داشت و گفت:‌اي بانوي من و بانوي خاندانم! حالتان چطور است؟
گفتم: تو بانوي من و بانوي خاندان من هستي، از كلام من ناخرسند شد و گفت:‌اي عمه جان! اين چه فرمايشي است؟ بدو گفتم:‌اي دختر جان! خداي تعالي امشب به تو فرزندي عطا فرمايد كه در دنيا و آخرت آقا است. نرجس خجالت كشيد و حيا نمود.
چون از نماز عشا فارغ شدم، افطار كردم و در بستر خود خوابيدم. در دل شب براي اداي نماز برخاستم و آن را به جاي آوردم؛ در حالي كه نرجس خوابيده بود. براي تعقيبات نشستم و پس از آن نيز دراز كشيدم و هراسان بيدار شدم. او همچنان خواب بود، پس برخاست و نماز گزارد و خوابيد.
حكيمه گويد: بيرون آمدم و در جست ‏و جوي فجر به آسمان نگريستم و ديدم فجر اوّل دميده است و او در خواب است. شك بر دلم عارض گرديد، ناگاه ابومحمد از محل خود فرياد زد:‌اي عمه! شتاب مكن كه اينجا كار نزديك شده است. گويد: نشستم و به قرائت سوره های «الم سجده» و «يس» پرداختم. در اين ميان او هراسان بيدار شد و من به نزد او پريدم و بدو گفتم: نام خدا بر تو باد، آيا چيزي احساس مي‌كني؟ گفت:‌اي عمه! آري. گفتم: خودت را جمع كن و دلت را استوار دار كه همان است كه با تو گفتم. حكيمه گويد: من و نرجس را ضعفي فرا گرفت و به ندای سرورم به خود آمدم و جامه را از روي او برداشتم و ناگهان سرور خود (فرزند نرجس) را ديدم كه در حال سجده بوده و مواضع سجودش بر زمين است. او را در آغوش گرفتم، ديدم پاك و نظيف است. ابومحمد فرمود: ‏اي عمه! فرزندم را به نزد من آور! او را نزد وي بردم و او دو كف دستش را گشود و فرزند را در ميان آن قرار داد و دو پاي او را به سينه خود نهاد. پس زبانش را در دهان او گذاشت و دستش را بر چشمان و گوش و مفاصل وي كشيد. سپس فرمود:‌اي فرزندم! سخن گوي. گفت: «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه وَحْدَهُ لاشَرِيكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ». سپس بر اميرمؤمنان و ساير امامان(عليهم السلام) درود فرستاد تا آنكه بر پدرش رسيد و زبان دركشيد».3
پي نوشت ها:
1. جمعي از نويسندگان، چشم به راه مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)، ص 318.
2. محمد رضا حكيمي، خورشيد مغرب، صص 21ـ22. (با تصرف)
3. كمال‏الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 42، ح 1؛ همچنين ر.ك: كتاب الغيبة، ص 238؛ كشف‏الغمة، ج 2، ص449.

اللهم عجل لوليك الفرج
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط گمنام
۲۶ اسفند ۱۳۹۱, ۰۱:۰۰ عصر
ارسال: #30
Lightbulb اثبات ولادت حضرت مهدي عليه السلام
ولادت حضرت مهدی(عجل الله تعالي فرجه الشريف) ، هر چند به دلايلي مخفيانه صورت گرفت و باعث شد تا عده اي آن را انكار كنند؛ اما شيعه براي اثبات ولادت آن حضرت، ادله فراواني اقامه کرده است.
الف. نويد امام عسکري(عليه السلام) به ولادت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)
در روايتی آمده است: امام حسن عسكري(عليه السلام) گاهی، نويد مولودش را به ياران خاص مي داد: «... سيرزقني الله ولداً بمنه و لطفه»؛1 «به زودي خداوند به مَنّ و کرمش، به من فرزندي ارزاني خواهد داشت».
و نيز: در نويدي به همسر بزرگوار خود حضرت نرجس(عليها السلام) چنين فرمود: «سَتَحْمِلِينَ وَلَداً وَ اسْمُهُ مُحَمَّدٌ وَ هُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِي»؛2«در آينده‌اي نزديک داراي فرزندي خواهي شد. نامش محمد است. او قائم از بعد من است».
ب. خبر دادن امام عسكري(عليه السلام) از ولادت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف)
امام حسن عسكري(عليه السلام) پدر بزرگوار حضرت مهدی(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در روايات فراواني، براي ياران ويژه، به ولادت فرزند خود تصريح کرده است.
احمد بن اسحاق مي‌گويد: از امام عسكري(عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيا حَتَّي أَرَانِي الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِي أَشْبَهَ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ(صلي الله عليه و آله وسلم) خَلْقاً وَ خُلْقاً يحْفَظُهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي فِي غَيبَتِهِ ثُمَّ يظْهِرُهُ فَيمْلا الارْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً »؛3 «سپاس از آن خدايي است که مرا از دنيا نبرد تا آنکه جانشين مرا به من نشان داد. او از نظر آفرينش و اخلاق شبيه‌ترين مردم به رسول خدا است. خداي تعالي او را در غيبتش حفظ فرمايد؛ سپس او را آشکار کند. او زمين را از عدل و داد آکنده سازد؛ همچنان که مملو از جور و ستم شده باشد».
ابوهاشم جعفري مي گويد: به امام عسكري(عليه السلام) عرض كردم: بزرگواري تان مانع از آن
مي شود تا از شما پرسش کنم؛ اجازه بفرماييد از شما چيزی بپرسم. آن حضرت فرمود: هر آنچه مي‌خواهي بپرس. عرض كردم:‌اي آقاي من! آيا براي شما فرزندي هست؟ فرمود: آري. پس گفتم اگر براي شما حادثه اي پيش آيد، كجا به-دنبال او باشيم؟ فرمود: «بِالْمَدِينَةِ» (در مدينه).
ابراهيم بن ادريس مي گويد: امام عسكري(عليه السلام) گوسفندي به من داد و فرمود: «عُقَّهُ عَنِ ابْنِي فُلانٍ وَ كُلْ وَ أَطْعِمْ أَهْلَكَ»؛ «اين را برای فرزندم فلان عقيقه کن و خود و نزديکانت از آن بخوريد». سپس دو گوسفند داد و فرمود: «عُقَّ هَذَينِ الْكَبْشَينِ عَنْ مَوْلاكَ وَ كُلْ هَنَّأَكَ اللَّهُ وَ أَطْعِمْ إِخْوَانَكَ»؛4 «اين دو گوسفند را از مولای خود عقيقه کن ؛ و بخور ـ که خداوند بر تو گوارا نمايدـ و به برادران دينی خود نيز از آن بده».
ج. خبر حكيمه (عمه امام عسكري(عليه السلام)) از ولادت آن حضرت
حكيمه دختر امام جواد(عليه السلام) و عمه امام حسن عسكري(عليه السلام)، از زنان والا مقام نزد امامان(عليهم السلام) بوده است. وي به دستور مستقيم امام عسكري(عليه السلام)، در شب ولادت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) حضور داشت و بخش فراواني از روايات ولادت آن حضرت، از سوي اين بانوي بزرگوار نقل شده است.
ايشان تنها كسي بود كه در جريان تمام رخدادهاي شب ولادت آن حجّت الهي قرار داشت و روايت تولد حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از طريق وی نقل شده است.
د. خبر نسيم و ماريه (خادمان بيت امامت)
ايشان دو تن از خدمتگزاران بيت شريف امامت بوده‏اند و از روايات استفاده مي‏شود كه آنان در شب ولادت در خانه امام عسكري(عليه السلام) حضور داشته‏اند. شيخ طوسي و شيخ صدوق با ذكر سند مي‏نويسند:
نسيم و ماريه گويند: «أَنَّهُ لَمَّا سَقَطَ صَاحِبُ الزَّمَانِ(عليه السلام) مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ سَقَطَ جَاثِياً عَلَي رُكْبَتَيهِ رَافِعاً سَبَّابَتَيهِ إِلَي السَّمَاءِ ثُمَّ عَطَسَ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ زَعَمَتِ الظَّلَمَةُ أَنَّ حُجَّةَ اللَّهِ دَاحِضَةٌ وَ لَوْ أُذِنَ لَنَا فِي الْكَلَامِ لَزَالَ الشَّكُّ»؛5 «چون صاحب الزّمان از رحم مادر به دنيا آمد، دو زانو بر زمين نهاد و دو انگشت سبابه را به جانب آسمان بلند كرد. آن گاه عطسه كرد وفرمود: «اَلْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينَ وَ صَلَي اللَّهُ عَلي مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ». ستمكاران پنداشته‏اند كه-حجّت خدا از ميان رفته است، اگربراي ما اذن در كلام بود، شك زايل مي‏گرديد».
همچنين نسيم خادم می گويد: پس از ده شب از ولادت صاحب الزمان(عليه السلام) بر ايشان وارد شدم؛ پس عطسه كردم. آن حضرت فرمود: «يرْحَمُكِ اللَّهُ»؛ از اين فرمايش شادمان شدم. آن گاه ايشان فرمود: «أَلا أُبَشِّرُكِ فِي الْعُطَاسِ هُوَ أَمَانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةَ أَيامٍ»؛6 «آيا تو را در باره عطسه کردن نويد ندهم؟ آن تا سه روز امان از مردن است».
هـ . گزارش عده فراواني از بزرگان شيعه
موارد فراواني از سخنان شيعيان و اصحاب ائمه(عليهم السلام) در دست است كه در آن، خبر از ديدن آن حضرت پس از ولادت به چشم مي خورد.
«اَبُوالادْيان» يكي از خدمتكاران بيت شريف امام حسن عسكري(عليه السلام) بود كه علاوه بر حضور در بيت آن بزرگوار، متصدي امور نامه‏هاي آن حضرت و بردن آنها به شهرهاي مختلف بود. او يكي از كساني است كه روايت شهادت امام عسكري(عليه السلام) و نماز خواندن حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) بر آن حضرت را ذكر كرده است.7
و . گزارش برخي از دانشمندان اهل سنّت از ولادت آن حضرت
اغلب اهل سنّت ـ آن گونه كه شيعه باور دارند ـ اعتقادي به تولد مهدي موعود ندارند؛ اما دانشمنداني چند از ايشان علاوه بر تصريح و يا اشاره به ولادت آن حضرت در سال 255هـ او را همان موعود مورد اشاره در كلام پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله وسلم) دانسته اند.
افرادی كه در نوشته هاي خود به ولادت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) اشاره كرده اند، دو دسته هستند:8
يک. كساني كه ولادت حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را گزارش كرده؛ ولي نسبت به موعود بودن او ساكت مانده اند.9
1ـ1. ابن اثير (م 630 هـ) ، در كتاب الكامل في التاريخ درباره حوادث سال 260 چنين مي‌نويسد: «در اين سال، ابومحمد علوي عسكري وفات كرد. او يكي از دوازده امام مذهب اماميه و پدر محمّد است كه معتقدند او منتظر مي‌باشد».10
1-2. ابن خلكان (م681هـ ) در كتاب وفيات الاعيان می‌گويد: «ابوالقاسم محمد بن حسن عسكري، فرزند علي الهادي، فرزند محمد الجواد كه پيشينيان او ذكر شد. بر اساس اعتقاد اماميه، دوازدهمين از دوازده امام و معروف به «الحجة» است... ولادتش در روز جمعه نيمه شعبان سال 255هـ بود».11
1ـ3. ذهبي (م748 هـ ) در كتاب العبر گويد: « در آن سال(يعني 256 هـ) محمّد فرزند حسن، فرزند علي الهادي، فرزند محمد الجواد، فرزند علي الرضا، فرزند موسي الكاظم، فرزند جعفر الصادق علوي حسيني، ابوالقاسم به دنيا آمد كه رافضي‌ها او را «الخلف الحجة» و «مهدي منتظر» و «صاحب الزمان» لقب داده اند و او آخرين از دوازده امام است».12
دو. كساني كه علاوه بر گزارش ولادت آن حضرت، تصريح به موعود بودن آن حضرت
نموده اند (البته اين دسته در نهايت اقليت هستند):
2ـ1. كمال الدين محمد بن طلحة شافعي (م652هـ) در كتاب مطالب السئول گويد: «ابوالقاسم محمد بن حسن خالص، پسر علي متوكل، پسر قانع، پسر علي الرضا، پسر موسي الكاظم، پسر جعفر الصادق، پسر محمد الباقر، پسر علي زين العابدين، پسر حسين الزكي، پسر علي المرتضي اميرالمؤمنين، پسر ابوطالب، مهدي، حجّت، خلف، صالح، المنتظر(عليهم السلام) و رحمت و بركات خداوند بر او باد».13
2ـ2. نور الدين علي بن محمد بن صباغ مالكي(م855 هـ ) فصل دوازدهم از كتاب الفصول المهمّة را با اين عنوان آورده است: «در شرح حال ابوالقاسم حجت، خلف صالح، پسر ابومحمد حسن خالص، او امام دوازدهم است»
در اين فصل به گفته گنجي شافعي چنين احتجاج مي‌كند: «از جمله چيزهايي كه دلالت مي كند مهدي از هنگام غيبتش تاكنون زنده و باقي است، كتاب و سنّت است. در بقاي او هيچ مانعي نيست؛ همانند باقي ماندن عيسي بن مريم و خضر و الياس از اولياي خدا و دجال كور و ابليس ملعون از دشمنان خدا».
سپس دلايل خود را از كتاب و سنّت بيان مي‌كند و تاريخ ولادت، دلايل امامت، گوشه هايي از اخبار زندگاني، غيبت، مدت دولت كريمه، كنيه، خاندان و مطالب ديگري از حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را به تفصيل ذكر مي‌كند.14
پي نوشت ها:
1. مجلسي(ره)، بحار الانوار، ج50، ص313.
2. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص408، ح4.
3. همان.
4. بحار الانوار، ج51، ص22؛ ر.ك: كتاب الغيبة، ص245.
5. كتاب الغيبة، ص 244، ح 211؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 42، ح 5؛ همچنين ر.ك: الخرائج والجرائح، ج 10، ص 457، ح 2.
6. كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص430، ح5.
7. همان، ج2، ص475؛ باب 43،ح 25. همچنين ر.ك: منتخب الأنوار المضيئة، ص 157؛ الخرائج والجرائح، ج 3، ص1101.
8. در اينجا تنها به موارد اندكي اشاره شده است. براي تفصيل بيشتر ر. ك: لطف اللّه صافي گلپايگاني، منتخب الاثر؛ سيد ثامر هاشم العميدي، مهدي منتظر در انديشه اسلامي، ص185 تا ص 200؛ همو، در انتظار ققنوس، ترجمه و تحقيق، مهدي عليزاده، ص188 تا 198.
9. برخي از اهل سنّت که ولادت حضرت مهدي(عليه السلام) را گزارش کرده اند، تنها آن را از ديدگاه شيعه بيان کرده اند، در حالي که عده اي گمان کرده اند کساني که ولادت آن حضرت را نقل کرده اند بر اين باور هستند که آن حضرت به دنيا آمده است.
10. سيد ثامر هاشم العميدي، مهدي منتظر در انديشه اسلامي، ص186، به نقل از: الكامل في التاريخ، ج7، ص274 در پايان حوادث سال 260 هـ . ق.
11. همان به نقل از: وفيات الاعيان، ج4،ص176، ح562.
12. همان.
13. مطالب السؤول، ج2، ص79، باب 12.
14. ابن صباغ مالكي، الفصول المهمة، ص287.

اللهم عجل لوليك الفرج
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط گمنام
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا