کودکی که با پنجاه قدم، از شام تا كعبه را پيمود
۵ آبان ۱۳۹۰, ۰۹:۳۴ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ شهريور ۱۳۹۱ ۰۵:۵۵ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
کودکی که با پنجاه قدم، از شام تا كعبه را پيمود
[/font] یا ابن رسول الله یا حجة الله على خلقهیاسـیدنا ومولاناإنا توجهنا واسـتشفعنا وتوسـلنا بك إلى الله و قدمناك بین یدیحاجاتنا یا وجیها عند الله اشـفع لنا عند الله [b][b]امام جوادعلیه السلام:[/b][/b] [b][b] هركه از خدا قطع امید كند و به غیر او پناهنده شود ، خداوند او را به همان شخص وامیگذارد. [/b][/b] حافظ ابونعيم - يكى از علماء اهل سنّت - در كتاب خود به نام حلية الا ولياء آورده است : [font=tahoma]شخصى به نام ابويزيد بسطامى حكايت قابل توجّهى را از سرگذشت خود با كودكى خردسال نقل كرده است : روزى از شهر بسطام جهت زيارت خانه خدا حركت كردم ؛ چون به يكى از روستاهاى شهر دمشق رسيدم ، تپّه خاكى را ديدم كه كودكى حدودا چهار ساله روى آن بازى مى نمود. وقتى نزديك او رسيدم ، خواستم به او سلام كنم ، با خود گفتم : اين بچّه است و هنوز به تكليف الهى نرسيده ، اگر به او سلام كنم ، جواب نمى داند؛ و اگر سلام نكنم حقّى را ضايع [sup](18)[/sup] كرده ام . و بالاخره بر او سلام كردم و آن كودك نگاهى بر من انداخت و اظهار داشت : قسم به آن كسى آسمان را برافراشت و زمين را گسترانيد، چنانچه جواب سلام را واجب نگردانيده بود، جواب نمى گفتم . چون كه مرا به جهت كمى سنّ و سال نزد خود كوچك و حقير دانستى ؛ وليكن جوابت را مى دهم : ((عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته و تحيّاته و رضوانه )) . و سپس افزود: هرگاه تحفه و تحيّتى برايتان هديه كردند، سعى نمائيد كه به بهترين وجه آن را پاسخ دهيد. با شنيدن چنين سخنانى ، فهميدم كه او شخصيّتى والا و بلند مرتبه است و من اشتباه فكر كرده ام . در همين لحظه ، فرمود: اى ابويزيد! براى چه از ديار خود بسطام به شهر شام آمده اى ؟ گفتم : اى سرورم ! قصد زيارت كعبه الهى را دارم . پس آن كودك از جاى خود برخاست و اظهار داشت : آيا وضو دارى ؟ گفتم : خير. فرمود: همراه من بيا، دَه قدم كه راه رفتيم ، به نهرى بزرگ تر از فرات رسيديم و او نشست و وضوئى با رعايت تمام آداب و مستحبّات گرفت و من نيز وضو گرفتم . در همين اثناء، قافله اى عبور مى كرد از شخصى پرسيدم : اين نهر كدام نهر است ، و چه نام دارد؟ گفت : رود جيحون است . بعد از آن ، كودك فرمود : حركت كن تا برويم ، چون بيست قدم راه پيموديم ، به نهرى بزرگ تر از نهر قبلى رسيديم . و چون كنار آن نهر آمديم ، فرمود: بنشين ، و من طبق دستور او نشستم و او رفت ، از قافله اى كه از آن محلّ عبور مى كرد، پرسيدم : اين جا كجاست و اين نهر چه نام دارد؟ گفتند: رود نيل است و تا شهر مصر حدود يك فرسخ فاصله دارى ، آن ها رفتند و پس از ساعتى آن كودك باز آمد و اظهار داشت : برخيز حركت كن تا برويم . پس حركت كرديم و بيست قدم ديگر راه رفتيم ، نزديك غروب خورشيد بود كه نخلستانى نمايان گرديد، كنار آن رفتيم و اندكى نشستيم ؛ و پس از استراحتى مختصر دوباره فرمود: حركت كن تا برويم . مقدار خيلى كمى كه راه آمديم ، به مكّه معظّمه رسيديم ؛ و چون وارد مسجدالحرام شديم ، من از كليددار كعبه سؤ ال كردم كه اين كودك كيست ؟ گفت : او حضرت ابوجعفر، محمّد جواد، فرزند علىّ بن موسى الرّضا عليهم السلام مى باشد.[sup](19)[/sup]
حتما مطلب این آدرس را بخوانید *** http://salavatt.blogfa.com/cat-8.aspx *** |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا