چرا زندگی را دوست نداشته باشیم...
۶ دي ۱۳۸۹, ۱۱:۰۹ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ دي ۱۳۹۲ ۱۲:۰۱ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
چرا زندگی را دوست نداشته باشیم...
وقتی که یک نگاه
یک لبخند حتی یک سلام میتواند قلبی را به وجد اورد چرا مهربان نباشیم وقتی که تنها با نگاهی _اینکه بگویی یا نگویی که دوستش داری_ میتوان دوست داشته باشی دوست داشته شوی چرا عاشق نباشیم وقتی که میتوان مهربان بود با سلامی برادر بود با تسلیتی برابر بود با کف نانی خوشبخت بود با حرفی عاشق بود با نگاهی چرا زندگی را دوست نداشته باشیم به خاطر یک نگاه یک سلام به خاطر یک لبخند یک شادی به خاطر یک درود یک بدرود بی نیازاز اینکه چیزی بگویند چیزی بخواهند زیستند عاشق شدن و در عشقشان مردن! [[/color]امید وارم خدا پنجره باز اتاقت باشد |
|||
|
۹ بهمن ۱۳۹۰, ۰۴:۲۴ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۹ بهمن ۱۳۹۰ ۰۴:۲۷ عصر، توسط hamed.)
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: چرا زندگی را دوست نداشته باشیم................
زنـدگـی ...
[/font] زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکـر کنی زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چوگل، که بنوشی اش چو شهد زندگی، بغض فـروخورده نیست زندگی، داغ جگـــر گـــوشه نیست زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست زندگی، شـــوق وصال یار است زندگی، لحظه دیدار به هنگامـــه یاس زندگی، تکیه زدن بر یــار است زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است زندگی، قطعه ســرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به ســــرشاخه امید و رجا زندگی، راز فـروزندگی خورشید است زندگی، اوج درخشندگـــی مهتــاب است زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است زندگی، طعــم خوش زیستن است، شور عشقی برانگیختن است زندگی، درک چرا بودن است، گام زدن در ره آسودن است زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است به، چقدر شیـــرین است زندگی، خاطــــره یک شب خوش، زیـــر نور مهتاب، روی یک نیمکت چـــوبی سبـــز، ثبت در سینـــه است زندگی، خانه تکانی است. هر از چندگاهی از غبار اندوه زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق زندگی گاه شده است که برد بیراهم زندگی، هر چه که هست، طعـــم خوبی دارد، رنگ خوبــــی دارد زندگی را باید، قدر بدانیم همه [font=tahoma]mall"> در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۷ فروردين ۱۳۹۱, ۰۲:۱۵ عصر
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: چرا زندگی را دوست نداشته باشیم................
چه حكايت جالبيست... كلمه ى زندگی با"زن" آغاز ميشود... و کلمه ى مردن با"مرد"... پس خواهرم! ببال به خود که آغازگر زندگی هستی... -------------------------------------------------------------- دلنوشته ي يک بانو براي همسرش: ظرفِ انگورها و سيبها و انجيرها را نگاه ميکني و ميگويي: "حواس پرت شدهايهاااااا بانو..." با انگشتهايت اين دو تارِ موي شيطان را ميبري زير روسريِ پُر پَروانهام. سيبها و انگورها و انجيرها را از من ميگيري. ** توي شلوغي اين دقيقههاي پُر مهمان،توي تُند و تُند چاي ريختن و ميوه شُستن و باقلوا چيدن، چه خوب است که حواست به حواسپرتيهاي من هست؛ که هنوز حواست به اين دو تا تارِ موي شيطان... یاعلی
"حسبی الله ونعم الوکیل ولاحول ولا قوة الا بالله ولا اله الا انت سبحـانک انی کُنتُ من الظالمین" |
|||
|
۷ فروردين ۱۳۹۱, ۰۲:۵۱ عصر
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: چرا زندگی را دوست نداشته باشیم................
زندگی را برای رسیدن به داشتن آخر و عاقبت خوب داشتن بهتر است می توان گفت دنیای خوب همراه با آخرت خوب.زندگی زیباست بیایید زیباتر ببینیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعداء هم اجمعین |
|||
|
۳ مهر ۱۳۹۲, ۱۰:۵۵ صبح
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: چرا زندگی را دوست نداشته باشیم................
زندگی چیست؟ زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ !!!هیچ زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم. سهراب سپهری [/font][/color][/size] خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۸ مهر ۱۳۹۲, ۱۱:۱۰ عصر
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: چرا زندگی را دوست نداشته باشیم................
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت افسانه زندگی چنین است گلم در سایه کوه باید از دشت گذشت مجتبی کاشانی خدایا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن |
|||
|
۱۸ مهر ۱۳۹۲, ۰۸:۳۳ صبح
ارسال: #7
|
|||
|
|||
RE: چرا زندگی را دوست نداشته باشیم................
قـالی بـزرگی است زنـدگی ... هر هزارسال، یک بار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند تا گرد وخاک هزارساله اش بریزد وهربار با خود می گویند: این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد این فرش فاجعه است... با زمینه سرخ خون... و حاشیه های کبود معصیت... با طرح های گناه و نقش برجسته های ستم... فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند. رنگ در رنگ... گره در گره... نقش در نقش... قالی بزرگی است زندگی... که تو می بافی و من می بافم و او می بافد همه بافنده ایم می بافیم و نقش می زنیم می بافیم و رج به رج بالا می بریم می بافیم و می گستریم دار این جهان را خدا به پا کرد. و خدا بود که فرمود: ببافید و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد. هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت. چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد آمیزه ای از زیبا و نازیبا... سایه روشنی از گناه و صواب... گره تو هم بر این قالی خواهد ماند طرح و نقشت نیز... و هزارها سال بعد آدمیان برفرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای. کاش گوشه را که سهم توست زیبا تر ببافی... برگی از نوشته های عرفان نظر آهاری
در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا