ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 56 رأی - میانگین امیتازات: 4.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
جز او وحده لااله الاهو
۶ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۲:۱۹ عصر
ارسال: #19
گفتگومیان گل سرخ با خدا
گفتگومیان گل سرخ با خدا
یه روز خدا یک گلی رو از بهشت به زمین فرستاد
و به اون گفت روی زمین برای خود نقطه‌ای پیدا کن تا همون‌جا منزلگاه تو باشه
گل از اون بالا منطقه‌ای رو دید زرد رنگ،
سرزمین وسیع و پهناوری بود
پیش خودش گفت من همین‌جا می‌مونم
رو به خدا کرد و گفت:
خدایا منو همین‌جا قرار بده
خدا گفت گل من اینجا مناسب تو نیست؛
گل گفت خدایا خودت به من گفتی انتخاب کن و من هم اینجا رو انتخاب کردم
خدا گفت:
نه همین که گفتم
گل نالید که خدایا تو دل منو آزردی
چرا با من این کار رو کردی
کره زمین می‌چرخید و گل نظاره‌گر زمین بود
ناگهان گل منطقه‌ای رو دید آبی
رنگ آبی که از بالا برق زیبایی داشت
زیبایی و برق رنگ آبی
دل گل رو با خودش برد
گل گفت خدایا من اینجا رو می‌خوام
خدایا من و همین‌جا پایین بزار
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
گل گفت خدایا چرا منو اذیت می‌کنی چرا به من سخت می‌گیری
تو دل منو گل آفریدی
شکننده و عاشق و حالا مدام دل عاشق منو می‌شکنی
چرا اون چیزی که بهش علاقه‌مند می‌شم و عاشق رو از من دور می‌کنی
خدا گفت همین که گفتم؛
و کره زمین همچنان می‌چرخید
گل گریه می‌کرد و با چشمان گریان به زمین نگاه می‌کرد
دلش گرفته بود
خسته شده بود
دوری اون دوتا سرزمین خیلی اذیتش می‌کرد
به طوری که از خدا آرزوی مرگ می‌کرد.
دوست داشت زود منزلگاهی رو پیدا کنه
دیگه براش هیچی مهم نبود عشق مهم نبود، فقط یه چیز مهم بود
دیگه خسته شده بود دوست داشت سریع جایی رو پیدا کنه و توش منزل کنه
ناگهان چشم گل به سرزمینی افتاد سبز و زیبا
گل پیش خودش فکر کرد و گفت
عجب جایی چقدر اینجا سبزه
سبز مثل برگهام
مثل ساقه‌ام
حتما اینجا جای منه
خدا می‌خواسته من اینجا باشم که نگذاشته او دو مکان قبلی بمونم
آره بابا جای من اینجاست
گل عاشق و دل داده‌تر از گذشته شده بود
عاشق‌تر از گذشته
رو به خدا کرد و گفت خدایا فهمیدم چقدر دوستم داری
تو همین رو می‌خواستی
خدایا منو اینجا قرارم بده
زود باش دیگه طاقت ندارم
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
جای دیگه‌ای رو انتخاب کن
گل گریه کرد و گفت:
خدایا چرا با من اینکار رو می‌کنی
من گلم دل منو نشکن
خدایا من با تو قهر می‌کنم
خودت برام جایی پیدا کن
تو برای خواسته‌های من اهمیتی قایل نیستی
خدا گفت: به من توکل می کنی‌؟
گل گفت: هر کاری دوست داری بکن.
خدا دست گل رو گرفت و در تاریکی شب او را در جایی گذاشت.
گل از بس گریه کرده بود خوابش گرفت
و ندید که خدا او را کجا گذاشت.
گل خواب بود که نوری ملایم به چشمش خورد
آروم چشماش رو باز کرد
تا چشماش رو باز کرد
دونه دونه‌های آبی خنک ریخت روی صورتش
گل خیلی تشنه بود
تشنه تشنه
با قطره‌های آب تشنگیش رو بر طرف کرد
با آب چشماشو شست
وقتی چشماش بازتر شد
دید پیر مردی مهربان با وجدی که توی چشماش فریاد می‌زد
داره گل رو نگاه می‌کنه
گل اطرافشو نگاه کرد
خدا اونو گذاشته بود توی یه باغچه کوچک
توی خونه یه پیرمرد تنها
پیر مرد خدا رو شکر کرد
که گلی زیبا توی خونش در اومده
گل‌های دیگه به گل تازه وارد سلام گفتن و از اون استقبال کردن
گل عاشق رو به آسمون کرد و به خدا گفت:
خدایا منو توی این باغچه کوچک گذاشتی
من لیاقتم این بود
یا اون سرزمین‌های قشنگی که دیدم
این بود اون سرزمینی که به من وعده داده بودی
خدا گفت:
اولین جایی رو که دیدی اسمش بیابان بود
جایی که توش آب نیست و خاکش داغه داغه
تو اونجا بیش از چند دقیقه طاقت نمی‌آوردی و می‌مردی
گل گفت‌:
خوب اون سرزمین آبی چی بود
خدا گفت:
اون قسمت دریا بود
دریا پر آبه
آب شور
تو اونجا خفه می‌شدی و می مردی
گل گفت خدایا
اون سرزمین سبز رنگ که هم جنس و رنگ خودم بود چی؟
خدا گفت:
اسم اون سرزمین جنگله
جنگل پر از درخت‌های بلند و تو هم رفته هست
تو گلی هستی کوچک که احتیاج به آفتاب داری
وجود اون درخت‌های بلند به تو اجازه نمی‌داد که آفتاب بخوری
تو بدون آفتاب خشک می‌شدی و می‌مردی
گل گفت:
اینجا کجاست
خدا گفت:
اینجا باغچه کوچک پیرمردیه که به تو می‌رسه
گل گفت: خدایا پس چرا تو منو آنقدر عاشق کردی
چرا اونجاها رو به من نشون دادی
خدا گفت:
همه اینها بخاطر این بود که بفهمی و کاملاً درک کنی که من چقدر تو رو دوست دارم
اگر از اول می‌آوردمت اینجا این قدر که الآن می‌دونی دوست دارم اون موقع نمی‌فهمیدی
من تو رو اونقدر دوست دارم که دلم نمی‌خواد تو سختی بکشی
اگر توی صحرا می‌مردی صحرا هم از مرگ تو غمگین می‌شد و دل مرده می‌شد
من هم به خاطر تو هم بخاطر صحرا این کار رو نکردم
صحرای منم قشنگه پر از زیبایی‌هاست
اگر تو توی دریا می‌مردی هم دریا ناراحت می‌شد هم ماهی‌های توی دریا
تو خودت می‌دونی چقدر دریا قشنگه و زیبا
اگر توی جنگل می‌مردی جنگل از غصه دق می‌کرد و خشک می‌شد
اونوقت تمام حیوان‌ها هم می‌مردن
حالا می‌بینی من همه شما رو دوست دارم
گل و دریا و صحرا و هر چیزی که توی دنیاست
همتون زیبا هستین و زیبا
گل گفت خدایا منو ببخش تو چقدر مهربون هستی و ما چقدر نادون
اما یه چیزی روی گل مونده بود
رنگ گل از داغ عشق سرخ سرخ شده بود.
سرخ سرخ.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، faezeh ، masomi ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
راز و نیاز - safirashgh - ۱۵ شهريور ۱۳۸۸, ۱۲:۵۱ صبح
صد بار اگر توبه شکستی باز آی - safirashgh - ۱۵ شهريور ۱۳۸۸, ۰۱:۱۰ صبح
معبودا - safirashgh - ۱۹ شهريور ۱۳۸۸, ۱۱:۰۱ صبح
سجاده های نم گرفته » - safirashgh - ۲۶ شهريور ۱۳۸۸, ۰۵:۱۳ صبح
مرا آن كن كه می دانی...!! - safirashgh - ۱۸ مهر ۱۳۸۸, ۰۱:۰۴ صبح
RE: صد بار اگر توبه شکستی باز آی - zeinab - ۲۱ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۰۲ عصر
مجنون , لیلا ... خدا - safirashgh - ۳ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۳۶ عصر
کجا روم من از این در - safirashgh - ۳ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۴۰ عصر
RE: مجنون , لیلا ... خدا - مشکات - ۳ بهمن ۱۳۸۸, ۱۱:۰۷ عصر
آنچه نادیدنی است آن بینی - safirashgh - ۱۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۱۹ عصر
RE: آنچه نادیدنی است آن بینی - مشکات - ۱۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۵۷ عصر
وقتی که با توام دلم آرام می‌شود - مشکات - ۱۹ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۰۳ عصر
وقتی که با توام دلم آرام می‌شود - مصباح - ۱۹ فروردين ۱۳۸۹, ۱۱:۳۱ عصر
خدا همین جاست ... - ذوالقرنین - ۲۳ فروردين ۱۳۸۹, ۰۷:۰۱ عصر
گفتگومیان گل سرخ با خدا - Afkhami - ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۲:۱۹ عصر
خدای من .. تو نزدیکی و من نمی دانستم ... - مشکات - ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۴:۱۶ عصر
RE: گفتگومیان گل سرخ با خدا - مشکات - ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۴:۴۱ عصر
چت با خداوند - یوسف زهرا - ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۵:۵۶ عصر
RE: چت با خداوند - یوسف زهرا - ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۵:۵۸ عصر
RE: چت با خداوند - یوسف زهرا - ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۳۱ عصر
مناجات با خدا - مشکات - ۲ خرداد ۱۳۸۹, ۰۹:۵۶ عصر
RE: مناجات با خدا - مشکات - ۶ خرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۲۹ صبح
RE: مناجات با خدا - مشکات - ۱۱ خرداد ۱۳۸۹, ۰۹:۳۹ عصر
RE: مناجات با خدا - مشکات - ۴ آبان ۱۳۸۹, ۰۶:۴۸ عصر
خداوندا! - boshra - ۲۸ آذر ۱۳۸۹, ۰۸:۲۵ عصر
RE: خداوندا! - nafas - ۲۹ آذر ۱۳۸۹, ۰۲:۳۵ عصر
گفتگوی قرآنی با خدا - boshra - ۲۹ آذر ۱۳۸۹, ۱۰:۲۱ عصر
RE: مناجات با خدا - boshra - ۲۹ آذر ۱۳۸۹, ۱۰:۵۶ عصر
RE: خداوندا! - ذوالقرنین - ۳۰ آذر ۱۳۸۹, ۰۵:۵۱ عصر
عجب صبری خدا دارد - boshra - ۳ دي ۱۳۸۹, ۰۲:۴۳ عصر
RE: عجب صبری خدا دارد - nafas - ۵ دي ۱۳۸۹, ۰۹:۵۳ صبح
خدایا پاکم کن تا..... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۱۶ صبح
حرف داری با خدا کلیک کن! - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۲۲ صبح
خدایا ............ - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۴۰ صبح
خدا یا راهی نمی بینم...... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۵۳ صبح
خدایا مرا به خانه باز گردان...... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۱:۱۴ صبح
خدایا با من باش...... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۱:۱۷ صبح
خداوندا.... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۱:۴۶ صبح
گفتگو با خدا. - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۱:۴۷ صبح
خدایا من اموخته ام که ..... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۱۴ عصر
خدای مهربونم منو ببخش.... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۲۱ عصر
RE: خداوندا! - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۲۳ عصر
RE: مناجات با خدا - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۲۵ عصر
دیوانگی هام را ببخش... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۴۵ عصر
شعر خدا - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۵۸ عصر
منو ببخش خدا جون.... - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۰۱:۵۲ عصر
اینجا چراغی روشن است - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۰۲:۱۲ عصر
تمام بودنم به عشق بودن توست - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۰۲:۱۶ عصر
هر چه هستی باش. اما باش! - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۰۲:۲۰ عصر
مهربان ایزدم! - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۰۲:۲۲ عصر
دوستت دارم مهربان خدایم - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۰۲:۲۷ عصر
خدایا نعمت همان بودن توست - nafas - ۶ دي ۱۳۸۹, ۰۳:۰۳ عصر
دلم را میخری......... - nafas - ۷ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۰۲ صبح
تنها امید من.... - nafas - ۷ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۰۴ صبح
God can....... - nafas - ۷ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۱۵ صبح
قول خدا......... - nafas - ۷ دي ۱۳۸۹, ۰۱:۲۳ عصر
دلنوشته هاتون با خدا - هُدهُد صبا - ۲۳ فروردين ۱۳۹۰, ۱۱:۵۳ صبح
RE: دلنوشته هاتون با خدا - hamed - ۲۳ فروردين ۱۳۹۰, ۰۲:۱۵ عصر
RE: دلنوشته هاتون با خدا - هُدهُد صبا - ۲۳ فروردين ۱۳۹۰, ۰۳:۱۰ عصر
RE: دلنوشته هاتون با خدا - safirashgh - ۲۴ فروردين ۱۳۹۰, ۰۵:۵۰ عصر
RE: دلنوشته هاتون با خدا - هُدهُد صبا - ۲۴ فروردين ۱۳۹۰, ۰۶:۲۳ عصر
RE: دلنوشته هاتون با خدا - هُدهُد صبا - ۱۵ تير ۱۳۹۰, ۱۲:۳۱ عصر
RE: قول خدا......... - hamed - ۲۳ تير ۱۳۹۰, ۰۷:۱۸ صبح
RE: خدایا من اموخته ام که ..... - hamed - ۲۳ تير ۱۳۹۰, ۰۷:۱۹ صبح
خدایا مرا ببخش - مصباح - ۷ شهريور ۱۳۹۰, ۰۲:۴۵ صبح
RE: دلنوشته هاتون با خدا - del shekaste - ۱۳ شهريور ۱۳۹۰, ۰۳:۳۰ صبح
گفتگوی خدا - بروز رسانی - ۳۱ شهريور ۱۳۹۰, ۰۹:۱۱ صبح
RE: گفتگوی خدا - فاطمه گل - ۶ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۵۷ صبح
RE: دلنوشته هاتون با خدا - فاطمه گل - ۱۰ مهر ۱۳۹۰, ۱۱:۵۷ صبح
خدایا سلام - nafas - ۱۳ مهر ۱۳۹۰, ۰۲:۲۹ عصر
درد دلی با خدا - nafas - ۱۳ مهر ۱۳۹۰, ۰۲:۳۵ عصر
ستایش برای خداست - nafas - ۱۳ مهر ۱۳۹۰, ۰۲:۳۷ عصر
RE: دلنوشته هاتون با خدا - هُدهُد صبا - ۸ آبان ۱۳۹۰, ۱۱:۰۷ صبح
RE: خدایا مرا ببخش - safirashgh - ۲۲ آبان ۱۳۹۰, ۰۹:۱۳ عصر
RE: من خدایی دارم ... - hamed - ۲۲ آبان ۱۳۹۰, ۰۹:۵۴ عصر
RE: دعای گل سرخ - hamed - ۲۱ آذر ۱۳۹۰, ۰۳:۲۰ عصر
RE: دلنوشته هاتون با خدا - هُدهُد صبا - ۲۸ آذر ۱۳۹۰, ۱۱:۴۰ صبح
RE: دلنوشته هاتون با خدا - hamed - ۲۸ آذر ۱۳۹۰, ۰۲:۵۲ عصر
مثل هیچکس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! - خادم شهدا - ۱۹ بهمن ۱۳۹۰, ۰۹:۴۴ عصر
درد دل با خدا - boshra - ۲۶ بهمن ۱۳۹۰, ۱۰:۵۱ عصر
RE: درد دل با خدا - ترنم بهاری - ۲۶ بهمن ۱۳۹۰, ۱۱:۱۸ عصر
RE: خدایا مرا ببخش - خادم شهدا - ۲۷ بهمن ۱۳۹۰, ۰۲:۲۰ صبح
RE: دلنوشته هاتون با خدا - خادم شهدا - ۲۷ بهمن ۱۳۹۰, ۰۳:۴۴ عصر
RE: توکل یعنی اجازه دادن به خداوند - hamed - ۵ اسفند ۱۳۹۰, ۰۷:۴۳ صبح
RE: خدایا مرا ببخش - خادم شهدا - ۲۴ اسفند ۱۳۹۰, ۱۲:۴۲ صبح
RE: خدایا نعمت همان بودن توست - خادم شهدا - ۷ فروردين ۱۳۹۱, ۰۱:۱۴ عصر
RE: درد دل با خدا - هُدهُد صبا - ۵ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۲:۳۵ عصر
RE: درد دل با خدا - hamed - ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۵:۵۷ صبح
RE: درد دل با خدا - plak42 - ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۱:۲۶ عصر
RE: دلنوشته هاتون با خدا - hamed - ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۶:۴۷ عصر
RE: خدایا سلام - hamed - ۱۳ خرداد ۱۳۹۱, ۱۱:۰۷ صبح

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
3 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا