ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
من و امام رضا علیه السلام
۲۱ بهمن ۱۳۸۹, ۰۸:۲۶ عصر
ارسال: #4
RE: من و امام رضا ع
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر یاران قرآنی
داستانی رو که برا تون نقل می کنم داستانی است حقیقی . چون موضوع در مورد ازدواج دو یار خدای تبارک و تعالی است حیفمان امد در این جا نگنجانیم . لطفا این بهانه ای نشود برای بانوان گرامی که آن ها هم چنین کاری نمایند .


داستان " یا امام رضا ( علیه السلام ) " ازدواج حسین و زینب به واسطه ی فاطمه و امام رضا ( علیه السلام ):



ساعت ۲ شب بود،شیفت خدمتم تمام شده بود،در مقابل ضریح به آقا سلامی دادم به سمت آسایشگاه خادمی حرکت کردم ،

دلشوره حرف حاج آقا که اگر متاهل نشی خدمت رو باید کنار بزاری دلم رو می لرزوند ،اعتماد به وجود مرد جماعت برایم امکان پذیر نبود این رو از تجربه زندگی ام تو همین سنین متوجه شده بودم.

افکارم نا امیدی اینکه تو دیگر خادم امن حرم نیستی ،دیوانه ام کرده بود نمی گویم ناامیدی ولی با حسی که دیگر خادم نیستم به خواب رفتم.

برای نماز صبح ،بیدار باش خوردم و به سمت صحن عتیق حرکت کردم.نماز رو خوندم و با این حس که گمانم روز آخر شیفتم هست به خدمت کردن پرداختم.

تو اون حال و هوا بودم که ناگهان توجه یکی از زائران دلم رو لرزاند،به سویم آمد وگفت :خانم خادم ،خانم ،خانم، اینجا دختری رو ندیدن که با چادر

سفید و گل های قرمز و با روسری سفید ایستاده باشه؟۱۵ و ۱۶ ساله ؟ندیدین؟

با آرامش جوابش رو دادم و گفتم من ندیدم ولی مشخصاتش رو بگویید به گمشدگان اطلاع می دهم.گفت همیناست دیگه خواهش می کنم پیداش کنید من بی فاطمه می میرم.

مشخصاتش رو یادداشت کردم و بچه ها اطلاع دادم.ثانیه های ساعت به دنبال هم می دویدند تا زمان شیفت من تمام شود، ساعت ۱۱ برای استراحت به سمت آسایشگاه روانه شدم که ناگهان داد و ناله ی فردی من رو به خودش جذب کرد

همان جوانی بود که به دنیال خواهرش می گشت،داد می زد : آقای غریب،فاطمه ی غریبم رو به تو می سپارم... یا ضامن آهو...

با خجالت به سمتش رفتم و ازش پرسیدم:ببخشید آقا،خبری از خواهرتون نشد؟؟؟با تعجب از جا بلند شد و گفت :شما فاطمه ی من رو می شناسید؟شما خواهر منو می شناسید؟

با اضطراب گفتم:نه..نه ....شما خودتون به من گفتین!از من پرس و جو کردین،یادتون نیست!با ناامیدی نشست زمین و گفت :نه خواهرم خبری نشد ،سپردمش به آقا .

ظواهرش رو نگریستم،محاسنش خیس از اشک بود ،انگشتانش می لرزید ،شرف شمس انگشترش برق عجیبی داشت،چفیه ی عربی سفیدی را بر دوشش انداخته بود و نوشته ای بر آن هک بود که اشک چشمم را روانه کرد:

ای عرب ،حیا نکردی معجر عمه ی سادات رو کشیدی!!!

ناگهان دهان باز کردم و خطاب به آن جوان که :آقا ببخشید چی شد که گم شد؟بحثتون شد؟حرفی زدین؟ناراحتش کردین؟؟؟چی شد آخه؟؟؟

سرش رو پایین انداخت و با متانت خاصی گفت :نه خواهرم من عادت ندارن سر فاطم ام داد بزنم.

راستش چند وقتی است به من پیله کرده ،که ازدواج کنم ،هی میگه میرم برات از امام رضا یه زن می گیرم،و این حرفا بودیم که گفت آب می خوام،رفتم براش از سقاخانه آب بیارم ،اومدم دیدم نیست!همین

از کنارش رد شدم به سمت پنجره فولاد حرکت کردم،ذهنم بهم ریخته بود،به فاطمه حسودیم شده بود که چه راحت حرف دلشو بیان می کنه.

تو این حال و هوا بودم که یه دفعه یه چادر سفید با گل های قرمز و روسری سفید که ظاهرش شبیه به بچه ها استثنایی بود از جلویم رد شد ،ناخودآگاه دستانم به دستش گره خورد ،صدایم می لرزید ولی گفتم:فاطمه خانوم..؟؟؟

گفت :سلام زینب جون، ممنون که پیدام کردی ،داداشم کوش؟من که مات و مبهوت مونده بودم از اینکه این دختر از کجا اسم منو می شناسه ،ولی با شوق و ذوقی که

داشت و با خنده های بلندش همه رو آگاه از امری می کرد. به سمت برادرش بردم برادرش در سجده بود که فاطمه با دستانش او را آگاه از حضورش کرد.

خواهر و برادر خنده و گریه هاشان قاطی شده ،او از فراقش و دیگری از ذوقش.فاطمه گل هایی که در دستش بود رو به برادرش داد وگفت :بگیر داداشی ،دیدی بالاخره آقا عروستو داد

اینم زینب خانوم،آقا این گل ها رو داد تا به تو بدم و تو هم هدیه کنی به زینب جون.دیدی داداش حسین.

زینب جون آقا سلام رسوند و گفت:زینب خانوم حسین آقا پسر قابل اعتمادی،و اینکه:
ما از دل تمام محبینمان با خبریم.


همان جا رو به سوی خدا در مقابل گنبد طلا سجد زدم ،هیچ زبانی برای تشکر نداشتم جز گریه.

در سجده بودم،که حسین آقا چفیه عربی اش را به همراه گل های فاطمه در مقابلم گذاشت و با صدای لرزان گفت:تنها چیزی که برای من ارزش زیادی دارد رو به شما و به گفته ی آقا هدیه می دهم:

این گلها از خود آقاست و این چفیه از عمه ی سادات.من را به غلامی قبول می کنید؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، هُدهُد صبا ، مشکات
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
من و امام رضا علیه السلام - safirashgh - ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۱۲:۴۳ عصر
RE: من و امام رضا ع - کبوتر حرم - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۸:۴۱ عصر
RE: من و امام رضا ع - safirashgh - ۲۱ بهمن ۱۳۸۹, ۰۵:۳۰ عصر
RE: من و امام رضا ع - safirashgh - ۲۱ بهمن ۱۳۸۹ ۰۸:۲۶ عصر
RE: من و امام رضا ع - هُدهُد صبا - ۲۱ بهمن ۱۳۸۹, ۱۰:۳۴ عصر
RE: من و امام رضا ع - safirashgh - ۲۲ بهمن ۱۳۸۹, ۰۹:۴۳ صبح
RE: من و امام رضا ع - مشکات - ۲۵ بهمن ۱۳۸۹, ۰۸:۰۲ عصر
RE: من و امام رضا ع - هُدهُد صبا - ۲۶ بهمن ۱۳۸۹, ۰۸:۱۲ عصر
RE: من و امام رضا ع - کبوتر حرم - ۲۶ بهمن ۱۳۸۹, ۰۸:۴۱ عصر
RE: من و امام رضا ع - مریم گلی - ۱۱ شهريور ۱۳۹۱, ۰۸:۴۶ صبح
RE: من و امام رضا ع - mass night wolf - ۱۱ شهريور ۱۳۹۱, ۱۲:۴۳ عصر
RE: من و امام رضا ع - مریم گلی - ۱۳ شهريور ۱۳۹۱, ۱۰:۳۶ صبح
RE: من و امام رضا ع - مریم گلی - ۱۴ شهريور ۱۳۹۱, ۱۰:۵۵ صبح
RE: من و امام رضا علیه السلام - هُدهُد صبا - ۱۴ شهريور ۱۳۹۱, ۰۹:۱۷ عصر
RE: من و امام رضا علیه السلام - مریم گلی - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱, ۰۹:۰۰ صبح
RE: من و امام رضا علیه السلام - مریم گلی - ۱۶ شهريور ۱۳۹۱, ۰۹:۱۷ صبح
RE: من و امام رضا علیه السلام - hamed - ۳۱ مرداد ۱۳۹۲, ۰۷:۳۴ صبح
RE: من و امام رضا علیه السلام - نسرین - ۱۳ مرداد ۱۳۹۳, ۱۲:۳۸ صبح
RE: من و امام رضا علیه السلام - هُدهُد صبا - ۱۲ شهريور ۱۳۹۳, ۰۹:۳۳ عصر
من و امام رضا علیه السلام - Entezar - ۱۶ شهريور ۱۳۹۳, ۰۸:۱۲ عصر
RE: من و امام رضا علیه السلام - آشنای غریب - ۱۹ شهريور ۱۳۹۳, ۰۲:۵۵ عصر
من و امام رضا علیه السلام - Entezar - ۱۹ شهريور ۱۳۹۳, ۰۸:۳۴ عصر
RE: من و امام رضا علیه السلام - هُدهُد صبا - ۱۹ شهريور ۱۳۹۳, ۰۸:۵۹ عصر
RE: من و امام رضا علیه السلام - هُدهُد صبا - ۲۹ شهريور ۱۳۹۳, ۰۱:۵۰ عصر
RE: من و امام رضا علیه السلام - هُدهُد صبا - ۲۱ مرداد ۱۳۹۵, ۰۵:۰۹ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا