درس های زندگى/کوتاه
۴ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۵۸ عصر
ارسال: #19
|
|||
|
|||
رنجش
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متآثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید و او پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم ، سلام کردم ، جواب نداد و با بی اعتنایی و خود خواهی گذشت و رفت . من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم . سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :خوب معلوم است ، چنین رفتاری ناراحت کننده است . سقراط پرسید : اگر درراه کسی را می دیدی که به زمین افتاده ، و از درد و بیماری به خود می پیچد ،آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟ مرد گفت : مسلم است که دلخور نمی شدم .آدم از بیمار بودن کسی كه دلخور نمی شود . سقراط پرسید : به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟ مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت ، و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم . سقراط گفت : آفرين ، پس همه این کارها را به خاطر آن می کردی ،چون او را بیمار می دانستی . آیا انسان تنها جسمش بیمارمی شود ؟ و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟ بیماری فکری و روان نامش غفلت است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد . و به او طبیب روح و داروی جان رساند . پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر ، و آرامش خود را هرگز از دست مده . و بدان که هروقت کسی بدی می کند ، در آن لحظه بیماراست . از خود به خدا هیچ نگوییم و نپرسیم .:. ما هم به خدا گر به خود آییم ، خداییم
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
9 مهمان
9 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا