ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امیتازات: 4.55
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان هاي واقعی
۱۳ آبان ۱۳۹۰, ۰۵:۱۴ عصر
ارسال: #22
RE: یک داستان واقعی
وصيت سگ

گويند: سگ گله اى بمرد . چون صاحبش خيلى آن را دوست داشت ، او را در يكى از مقابر مسلمين دفن كرد. خبر به قاضى شهر رسيد. دستور داد او را احضار كنند و بسوزانند. زيرا او سگ خود را در قبرستان مسلمانان بخاك سپرده است . وقتى او را دستگير كردند، و نزد قاضى آوردند، گفت : اى قاضى ، اين سگ وصيتى كرده كه مى خواهم به شما عرض كنم تا بر ذمه من چيزى باقى نماند.
قاضى پرسيد: وصيت چيست ؟
آن مرد گفت : هنگامى كه سگ در حال موت بود به او اشاره كردم كه همه اين گوسفندان از آن تو است . پس وصيت كن كه آنها را به چه كسى بدهم .
سگ به خانه شما كه قاضى شهر هستيد اشاره كرد. اينك گله گوسفندان حاضر و آماده ، و در اختيار شما است .
قاضى با تاءثر و تاءسف گفت : علت فوت مرحوم سگ چه بود؟ آيا به چيز ديگرى وصيت نكرد؟ خداوند به نعمات اخروى بر او منت نهد و تو نيز به سلامت برو. چنانچه آن مرحوم وصاياى ديگرى داشت ما را آگاه گردان تابه آن عمل كنيم .
به اين ترتيب چوپان از مرگ نجات يافت .

[تصویر:  89291638003782700535.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، هُدهُد صبا ، مصباح ، ضحی ، shahed ، zeinab ، safirashgh ، مهدی عبادی
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
داستان هاي واقعی - مشکات - ۶ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۱۱ صبح
RE: یک داستان واقعی - sanazm - ۱ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۶:۳۷ عصر
RE: یک داستان واقعی - ذوالقرنین - ۲۱ مرداد ۱۳۸۹, ۰۱:۰۷ عصر
RE: یک داستان واقعی - ضحی - ۲۲ مرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۲۲ عصر
RE: یک داستان واقعی - ضحی - ۲۴ مرداد ۱۳۸۹, ۱۲:۰۸ عصر
RE: یک داستان واقعی - ذوالقرنین - ۴ مهر ۱۳۸۹, ۰۳:۴۲ عصر
RE: یک داستان واقعی - Afkhami - ۴ مهر ۱۳۸۹, ۰۸:۰۳ عصر
RE: یک داستان واقعی - ذوالقرنین - ۵ مهر ۱۳۸۹, ۰۴:۰۴ عصر
RE: یک داستان واقعی - faezeh - ۱۱ مهر ۱۳۸۹, ۱۱:۰۷ عصر
RE: یک داستان واقعی - ضحی - ۵ اسفند ۱۳۸۹, ۱۱:۵۷ صبح
RE: یک داستان واقعی - ضحی - ۱۸ اسفند ۱۳۸۹, ۰۵:۲۸ عصر
RE: یک داستان واقعی - هُدهُد صبا - ۱۸ اسفند ۱۳۸۹, ۰۷:۴۶ عصر
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۱۸ اسفند ۱۳۸۹, ۱۱:۴۵ عصر
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۲۷ فروردين ۱۳۹۰, ۱۰:۰۳ عصر
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۱۱ آبان ۱۳۹۰, ۰۴:۰۴ عصر
RE: یک داستان واقعی - مریم گلی - ۱۳ آبان ۱۳۹۰ ۰۵:۱۴ عصر
RE: انسان!!! - hamed - ۹ دي ۱۳۹۰, ۰۶:۳۵ عصر
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۱۳ دي ۱۳۹۰, ۰۸:۴۶ عصر
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۲۱ دي ۱۳۹۰, ۱۰:۰۴ عصر
RE: یک داستان واقعی - مریم گلی - ۲۲ دي ۱۳۹۰, ۱۰:۳۶ صبح
امر به معروف!!!!!!!! - خادم شهدا - ۲۲ بهمن ۱۳۹۰, ۱۲:۱۰ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۲ اسفند ۱۳۹۰, ۰۹:۴۰ عصر
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۱۰ اسفند ۱۳۹۰, ۰۹:۴۲ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۱۷ اسفند ۱۳۹۰, ۱۰:۴۸ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۱۹ اسفند ۱۳۹۰, ۱۰:۴۴ صبح
RE: یک داستان واقعی - ترنم بهاری - ۱۹ اسفند ۱۳۹۰, ۰۱:۱۷ عصر
RE: بدترین پسر منطقه (داستان واقعی) - hamed - ۲۷ اسفند ۱۳۹۰, ۰۲:۰۴ عصر
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۱۲ فروردين ۱۳۹۱, ۰۶:۴۰ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۶:۲۷ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۲۴ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۴۹ صبح
RE: یک داستان واقعی - Entezar - ۶ تير ۱۳۹۱, ۱۰:۴۷ صبح
RE: یک داستان واقعی - mass night wolf - ۶ تير ۱۳۹۱, ۰۳:۳۷ عصر
RE: یک داستان واقعی - Entezar - ۱۳ تير ۱۳۹۱, ۱۲:۱۵ عصر
RE: یک داستان واقعی - Entezar - ۲۴ تير ۱۳۹۱, ۱۰:۲۶ عصر
RE: یک داستان واقعی - seraj73 - ۲۸ تير ۱۳۹۱, ۰۶:۵۱ عصر
چرا زن ها می گریند !؟ ( زبان خدا) - Entezar - ۳۰ تير ۱۳۹۱, ۱۲:۲۱ صبح
RE: یک داستان واقعی - مریم گلی - ۱ مرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۴۸ صبح
وصیت نامه اسکندر... - Entezar - ۷ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۳۶ صبح
داستان کوتاه جالب !!؟ - Entezar - ۱۰ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۲۱ صبح
واقعا خدا عادل است؟؟؟؟؟؟ - Entezar - ۱۴ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۳۷ صبح
داستان 4 برادر و هدیه شان به مادر ... - Entezar - ۲۳ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۰۵ صبح
داستانک؛ قدر خانواده ات را بدان... - Entezar - ۲۸ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۱۶ صبح
RE: یک داستان واقعی - mass night wolf - ۱۲ شهريور ۱۳۹۱, ۱۲:۲۲ عصر
RE: یک داستان واقعی - گمنام - ۱۱ مهر ۱۳۹۱, ۰۷:۵۳ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۵ دي ۱۳۹۱, ۰۸:۵۴ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۲۴ بهمن ۱۳۹۱, ۱۰:۵۶ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۹ اسفند ۱۳۹۱, ۰۹:۲۵ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۹ مرداد ۱۳۹۲, ۰۷:۳۶ صبح
RE: یک داستان واقعی - hamed - ۷ شهريور ۱۳۹۲, ۱۱:۴۱ صبح
RE: یک داستان واقعی - آشنای غریب - ۱۸ آبان ۱۳۹۲, ۰۴:۲۹ عصر
یک داستان واقعی - Entezar - ۲۷ آبان ۱۳۹۲, ۰۳:۱۸ عصر
RE: یک داستان واقعی - Bitanem - ۲۷ آبان ۱۳۹۲, ۰۳:۲۰ عصر
RE: یک داستان واقعی - Bitanem - ۳ آذر ۱۳۹۲, ۰۱:۵۱ عصر
عشق... - Entezar - ۱۱ آذر ۱۳۹۲, ۰۳:۵۶ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۳۰ مهر ۱۳۹۳, ۰۹:۱۹ صبح
RE: داستان هاي واقعی - hamed - ۷ آبان ۱۳۹۳, ۱۰:۰۲ صبح
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۲۶ آبان ۱۳۹۳, ۰۹:۰۹ صبح
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۲۶ فروردين ۱۳۹۴, ۱۰:۱۲ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۳۰ فروردين ۱۳۹۴, ۱۰:۳۹ عصر
RE: داستان هاي واقعی - hamed - ۸ مرداد ۱۳۹۵, ۰۳:۵۹ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۲ مهر ۱۳۹۵, ۰۶:۴۹ صبح
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۴ مهر ۱۳۹۵, ۱۰:۳۷ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۴ آبان ۱۳۹۵, ۱۱:۴۰ صبح
RE: داستان هاي واقعی - hamed - ۱۳ آبان ۱۳۹۵, ۰۴:۱۳ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۶ دي ۱۳۹۵, ۱۱:۰۳ صبح
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۱۲ دي ۱۳۹۵, ۱۱:۰۳ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۱۰ اسفند ۱۳۹۵, ۱۱:۲۲ عصر
RE: داستان هاي واقعی - hamed - ۲ فروردين ۱۳۹۶, ۰۷:۱۱ صبح
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶, ۱۰:۱۳ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۲۷ تير ۱۳۹۶, ۱۱:۵۳ صبح
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۳۱ تير ۱۳۹۶, ۱۱:۲۴ صبح
RE: داستان هاي واقعی - mahsa-nita - ۳۱ تير ۱۳۹۶, ۰۲:۴۳ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۱۶ مهر ۱۳۹۶, ۱۱:۲۳ عصر
RE: داستان هاي واقعی - hamed - ۲۰ مهر ۱۳۹۶, ۰۱:۴۰ عصر
RE: داستان هاي واقعی - آشنای غریب - ۱ تير ۱۴۰۱, ۰۴:۴۸ عصر
حکایت پیرمرد و بچه ها - safirashgh - ۱۹ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۱۱ صبح
RE: حکایت پیرمرد و بچه ها - کبوتر حرم - ۲۰ بهمن ۱۳۸۸, ۱۲:۱۱ عصر
آبرو - مشکات - ۵ مهر ۱۳۹۰, ۰۹:۳۴ عصر
RE: آبرو - hamed - ۵ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۲۶ عصر
RE: آبرو - فاطمه گل - ۶ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۲۱ صبح
RE: حکایت پیرمرد و بچه ها - hamed - ۶ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۲۷ عصر
هر که بامش بیش برف بیشتر - paramis - ۲۶ آذر ۱۳۹۰, ۱۲:۴۳ عصر
آرامش شمع - nafas - ۸ اسفند ۱۳۹۰, ۰۱:۱۷ عصر
دانشجویی به استاد خود گفت: - helma - ۲۷ خرداد ۱۳۹۲, ۱۲:۰۳ صبح
.... - Bitanem - ۲۶ آبان ۱۳۹۲, ۰۱:۴۱ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا