اشعــــــــار مناسبتی
۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴, ۰۸:۳۶ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴ ۱۰:۱۳ صبح، توسط hamed.)
ارسال: #64
|
|||
|
|||
RE: اشعــــــــار مناسبتی
هر که ما را دوست باشد گو علی را باش دوست
اى برادر تا به كى دارى ز دور روزگار ----- در تن از تشويش تاب و بر دل از ادبار، بار شكوه در وقت تعب كم كن كه با هم توام است ----- درد و دارو، زشت و زيبا، رنج وراحت ، گنج و مار از جهان بى وفا رسم وفا كردن مخواه ----- وز درخت بى ثمر چشم ثمر دادن مدار هر كسى برچيد دامان تعلق زين چمن ----- از سموم فتنه همچون سرو ماند بر كنار گر كه خواهى گلشن جانت بگيرد خرمى ----- رو خس و خار هوى و آز را از بن برآر رنجه مانى گر برنجى از قضاى آسمان ----- شاد باشى گر نخواهى جز رضاى كردگار جاى اندر كنج عزلت كردن از بى همتى است ----- ماكيان از بى پرى در خانه مى گيردقرار مرد ميدان حقيقت كى گريزد از ميان ؟ ----- غرق درياى محبت كى درافتد بر كنار؟ تا طريق مهر مى پويى ، مترس از رنج راه ----- تا شراب عشق مى نوشى مينديش ازخمار نـوبـت عـشق و نشاط است از چه هستى دل غمين ؟ ----- فرصت سور و سرور است از چه هستى سوگوار روز ناكامى گذشت آن به كه باشى كامران ----- وقت ناشادى گذشت آن به كه باشى شادخوار از چـه در ايـن گـلـسـتـان چون غنچه باشى تنگدل ----- وز چه در اين بوستان چون لاله مانى داغدار؟ گر نباشى در چنين روزى به شادى پايبند ----- شاخه خشكى كه نوميد است از خود دربهار تا كه دست دشمن حق درنيايد ز استين ----- شد برون از آستين امروز دست كردگار آمد آن شاهى كه اندر وصف ذاتش گفته اند ----- لافتى الا على لاسيف الا ذوالفقار روح مطلق ، شير حق ، شاه نجف ، صهر رسول ----- عين ايمان ، اصل دين ، كان كرم ، كوه وقار جسم دانش ، جان بينش ، دست قدرت ، پاى شوق ----- روى طالع ، روح خوشبختى ،روان افتخار دفتر حكمت ، كتاب فضل ، ديوان كمال ----- آفتاب عز و شوكت ، آسمان اقتدار ميوه باغ سه روح و پنج حس و شش جهت ----- يكه سردار دو عالم ، سرور هفت وچهار كاخ دين را پايگاه و باغ حق را باغبان ----- ملك جان را پادشاه و شهر دل را شهريار درس رحمت را كتاب و روى زحمت را نقاب ----- جام دانش را شراب و شمع بينش راشرار نااميدان را اميد و ناتوانان را توان ----- ناشكيبان را شكيب و بى قراران را قرار در خلافت عدل او كاخ امان را بام ودر ----- در فتوت جود او شاخ كرم را برگ و بار پند او پندى كه شد دست خطا را دستبند ----- لفظ او درى كه شد گوش سخن راگوشوار آن كـه بـاشـد نـزد جودش صد چو حاتم شرمگين ----- و آن كه باشد پيش علمش صد چولقمان شرمسار عقل عاجز شد ز وصف دانش و تقواى او ----- كان فزون بوداز حساب و اين برون بوداز شمار گفت پيغمبر كه بعد از من على رهبر بود ----- در ره دين خدا و سنت پروردگار هر كه ما را دوست باشد گو على را باش دوست ----- هر كه ما را يار باشد گو على را باش يار حالت ارخواهى كه در محشر نباشى روسياه ----- روشن از مهر على شو در نهان وآشكار ابوالقاسم حالت خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا