ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امیتازات: 4.83
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۲۱ بهمن ۱۳۹۰, ۰۷:۳۰ عصر
ارسال: #139
RE: حکایت
ایرانی مزدور!

اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و با دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار ذغال بیرون آمده بود! اسمش عزیز بود. شب ها می شد مرد نامرئی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان سفیدش پیدا می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش به عقب.
وقتی خرمشهر سقوط کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران باز گردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم به سراغش. پرستار گفت که در اتاق 110است. اما در اتاق 110 سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود. دوستم گفت:«اینجا که نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به ول ول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم:«بچه ها این چرا این طوری می کنه؟ نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت:«بنده ی خدا حتما زیر تانک مانده که این قدر درب و داغون شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی گفتیم :« نه کجاست؟» پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت:«مگر دنبال ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم :«چی؟این عزیزه!؟»
رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیب های سفید گم شده بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت:«خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسی؟» یه هو همه زدیم زیر خنده. گفتم:« تو چرا اینطور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک دنبک نمی خواهد!» عزیز سر تکان داد و گفت :« ترکش خوردن پیش کش. بعدش چنان بلایی سرم امد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آنقدر به عزیز اصرار کریم تا ماجرای بعد از مجرویتش را تعریف کند.
_ وقتی ترکش به پام خورد مرا بردن عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند بیرون تا آمبولانس خبر کنند. تو همین گیر و دار یه سرباز موجی را آوردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و برّ مرا نگاه کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم را کیسه کرده بودم. سرباز یه هو بلند شد و نعره ای زد:« عراقی پست می کشمت!» چشمتان روز بد نبینه، حمله کرد بهم و تا جان داشتم کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم کسی نمی آمد. سربازه آنقدر زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ای و از حال رفت. من فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم که به من رحم کند و او را هر چه زودتر شفا دهد. بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم. دو مجروح دیگر هم روی تخت هایشان دست و پا می زدند و کر کر می کردند.
عزیز ناله کنان گفت:« کوفت و زهر مار هر هر کنان؟ خنده داره. تازه بعدش را بگویم. یه ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی را انداختند عقبش و تا رسیدن به اهواز یه گله گوسفند نذر کردم دوباره قاطی نکند. تا رسیدیم به بیمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش دم بیمارستان ایستاده بودند و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. سرباز موجی نعره زد و گفت:« مردم این یک مزدور عراقی است. دوستان مرا کشته!» و باز افتاد به جانم. این دفعه چند تا قل چماق دیگر هم آمدند کمکش و دیگر جان سالم در بدنم نبود یه لحظه گریه کنان فریاد زدم:« بابا من ایرانیم، رحم کنید.» یه پیر مرد با لحجه عربی گفت:« آی بی پدر، ایرانی ام بلدی؟ جوانها این منافق را بیشتر بزنید!» دیگر لشم را نجات دادند و اینجا آوردند. حالا هم که حال و روز من را می بینید.» پرستار آمد تو و با اخم و تخم گفت: « چه خبره؟ آمده اید عیادت یا هرهر کردن. ملاقات تمامه. برید بیرون!» خواستیم با عزیز خداحافظی کنیم که ناگهان یه نفر با لباس بیمارستان پرید تو و نعره زد:« عراقی مزدور، می کشمت!» عزیز ضجّه زد:« یا امام حسین. بچه ها خودشه. جان مادرتان مرا از اینجا نجات دهید!»
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، خادم شهدا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
حکایت - gole_narges - ۲۷ تير ۱۳۸۸, ۰۲:۴۴ عصر
RE: حکایت - AmirHosein - ۳۰ تير ۱۳۸۸, ۰۹:۰۱ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۰ آذر ۱۳۸۸, ۱۱:۱۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۵۹ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲ دي ۱۳۸۸, ۰۶:۲۸ عصر
RE: حکایت - ذوالقرنین - ۱۱ مرداد ۱۳۸۹, ۰۵:۳۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳ دي ۱۳۸۸, ۰۶:۰۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۴ دي ۱۳۸۸, ۰۱:۰۱ عصر
RE: حکایت - ذوالقرنین - ۴ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۴۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۶ دي ۱۳۸۸, ۰۹:۵۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۷ دي ۱۳۸۸, ۰۳:۰۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۰ دي ۱۳۸۸, ۰۶:۵۹ عصر
RE: حکایت - مشکات - ۱۰ دي ۱۳۸۸, ۰۷:۵۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۱ دي ۱۳۸۸, ۰۲:۲۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۱ دي ۱۳۸۸, ۰۸:۲۹ عصر
RE: حکایت - منتظر واقعی - ذوالقرنین - ۱۲ دي ۱۳۸۸, ۱۰:۵۶ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۹ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۳۰ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۳ دي ۱۳۸۸, ۰۵:۰۳ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۴ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۰۱ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۵ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۳۲ صبح
RE: حکایت - safirashgh - ۳۰ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۲۱ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۰ دي ۱۳۸۸, ۰۲:۲۶ عصر
RE: حکایت - safirashgh - ۴ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۲۴ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۰ دي ۱۳۸۸, ۰۵:۰۰ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۰۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۳:۱۳ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۵:۱۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۵ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۰۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۵ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۳۶ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۶ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۰۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۷ بهمن ۱۳۸۸, ۰۹:۴۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۸ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۵۸ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۸ بهمن ۱۳۸۸, ۱۱:۳۰ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۹ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۱ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۱ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۳۳ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۶ بهمن ۱۳۸۸, ۱۱:۴۶ عصر
RE: حکایت - مشکات - ۱۷ بهمن ۱۳۸۸, ۰۷:۲۶ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۷ بهمن ۱۳۸۸, ۰۳:۳۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۸ بهمن ۱۳۸۸, ۰۶:۴۶ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۹ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۰۲ عصر
RE: حکایت - مشکات - ۱۹ بهمن ۱۳۸۸, ۰۶:۲۷ عصر
خـــدا و آرایـشــگـر ! - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۶ صبح
زیباترین چیز در دنیا - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۸ صبح
خدايا چرا من!؟ - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۹ صبح
یه مشت نمک - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۴۱ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۰۲ عصر
RE: حکایت - مشکات - ۲۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۱۴ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۳ بهمن ۱۳۸۸, ۰۳:۵۹ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۶ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۰۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۸ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۱۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۰ بهمن ۱۳۸۸, ۱۲:۴۶ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۲۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۵ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۱۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۸ اسفند ۱۳۸۸, ۱۲:۵۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۳ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۴۹ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۴ اسفند ۱۳۸۸, ۰۵:۴۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۶ اسفند ۱۳۸۸, ۰۹:۰۸ عصر
RE: حکایت - یوسف زهرا - ۱۸ اسفند ۱۳۸۸, ۰۱:۰۳ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۸ اسفند ۱۳۸۸, ۰۲:۰۱ عصر
RE: حکایت - یوسف زهرا - ۱۸ اسفند ۱۳۸۸, ۰۴:۰۱ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۳ اسفند ۱۳۸۸, ۱۲:۵۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۰۴:۰۵ عصر
RE: حکایت - یوسف زهرا - ۲۶ اسفند ۱۳۸۸, ۰۶:۳۰ عصر
RE: حکایت - مشکات - ۷ فروردين ۱۳۸۹, ۱۰:۴۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۴ فروردين ۱۳۸۹, ۰۳:۰۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۶ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۴۹ عصر
RE: حکایت - masomi - ۱۷ فروردين ۱۳۸۹, ۱۲:۳۰ عصر
RE: حکایت - masomi - ۱۷ فروردين ۱۳۸۹, ۰۲:۳۱ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۸ فروردين ۱۳۸۹, ۱۱:۴۶ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۹ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۵۴ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۰ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۵۱ عصر
RE: حکایت - masomi - ۲۱ فروردين ۱۳۸۹, ۱۲:۴۵ عصر
RE: حکایت - masomi - ۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۱:۳۲ عصر
RE: حکایت - مشکات - ۲۴ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۲۳ عصر
RE: حکایت - مشکات - ۲۹ فروردين ۱۳۸۹, ۰۷:۴۳ عصر
RE: حکایت - ذوالقرنین - ۳۰ فروردين ۱۳۸۹, ۱۲:۵۸ عصر
RE: حکایت - masomi - ۳۰ فروردين ۱۳۸۹, ۰۱:۲۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۰ فروردين ۱۳۸۹, ۰۸:۴۴ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۱:۱۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۶ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۴:۳۳ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹, ۰۳:۲۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۴ خرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۰۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۶ خرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۴۹ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۰ تير ۱۳۸۹, ۱۱:۴۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۳ تير ۱۳۸۹, ۰۲:۱۱ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۴ تير ۱۳۸۹, ۰۲:۳۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۷ تير ۱۳۸۹, ۰۴:۳۵ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۸ تير ۱۳۸۹, ۱۱:۱۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۹ تير ۱۳۸۹, ۰۳:۲۲ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۰ تير ۱۳۸۹, ۰۶:۴۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۵ مرداد ۱۳۸۹, ۰۱:۵۶ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۸ مرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۳۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۱ مرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۱۶ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۲ مرداد ۱۳۸۹, ۰۳:۴۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۴ مرداد ۱۳۸۹, ۰۲:۱۰ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۵ مرداد ۱۳۸۹, ۰۶:۰۸ عصر
RE: حکایت - ذوالقرنین - ۱۸ مرداد ۱۳۸۹, ۰۷:۳۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۱ شهريور ۱۳۸۹, ۰۷:۴۰ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۹ شهريور ۱۳۸۹, ۰۸:۵۷ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱ مهر ۱۳۸۹, ۱۰:۵۰ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲ مهر ۱۳۸۹, ۰۹:۵۳ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۱ آبان ۱۳۸۹, ۱۲:۲۰ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۲۲ بهمن ۱۳۸۹, ۰۸:۴۱ عصر
RE: حکایت - hamed - ۲۱ فروردين ۱۳۹۰, ۰۹:۲۱ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۲۵ فروردين ۱۳۹۰, ۰۸:۴۰ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۷ شهريور ۱۳۹۰, ۰۸:۱۳ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۸ شهريور ۱۳۹۰, ۱۱:۱۰ صبح
RE: حکایت - منتظر - ۲۸ شهريور ۱۳۹۰, ۰۵:۵۴ عصر
RE: حکایت - hamed - ۲ مهر ۱۳۹۰, ۰۴:۳۶ عصر
RE: حکایت - فاطمه گل - ۵ مهر ۱۳۹۰, ۰۱:۰۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۸ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۱۲ عصر
RE: حکایت - del shekaste - ۹ مهر ۱۳۹۰, ۰۱:۵۹ صبح
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۹ مهر ۱۳۹۰, ۰۲:۱۰ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۰ مهر ۱۳۹۰, ۰۳:۵۳ عصر
RE: حکایت - منتظر - ۱۰ مهر ۱۳۹۰, ۰۴:۱۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۰ مهر ۱۳۹۰, ۰۹:۱۴ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۱ مهر ۱۳۹۰, ۰۲:۴۸ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۳ مهر ۱۳۹۰, ۰۳:۵۴ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۲ آبان ۱۳۹۰, ۰۹:۳۰ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۳ آبان ۱۳۹۰, ۰۹:۱۳ عصر
RE: حکایت - مریم گلی - ۱ آذر ۱۳۹۰, ۰۴:۵۶ عصر
RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳ آذر ۱۳۹۰, ۰۵:۴۶ عصر
RE: حکایت - مریم گلی - ۵ آذر ۱۳۹۰, ۱۰:۳۹ صبح
RE: حکایت - sekret - ۲۹ آذر ۱۳۹۰, ۱۰:۵۸ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۷ بهمن ۱۳۹۰, ۱۲:۵۱ عصر
عاقبت به خیری در دقیقه نود - boshra - ۷ بهمن ۱۳۹۰, ۰۴:۱۵ عصر
RE: حکایت - sekret - ۲۱ بهمن ۱۳۹۰ ۰۷:۳۰ عصر
RE: حکایت - hamed - ۳ فروردين ۱۳۹۱, ۰۸:۰۷ صبح
RE: حکایت - hamed - ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۸:۳۳ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۱۲:۰۴ صبح
RE: حکایت - safirashgh - ۹ خرداد ۱۳۹۱, ۰۶:۵۸ عصر
RE: حکایت - hamed - ۱۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۴۳ عصر
RE: حکایت - Entezar - ۲۰ خرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۵۴ صبح
RE: حکایت - hamed - ۱ تير ۱۳۹۱, ۰۹:۵۳ صبح
RE: حکایت - پسرقرانی - ۱ تير ۱۳۹۱, ۱۱:۲۶ صبح
RE: حکایت - پسرقرانی - ۱ تير ۱۳۹۱, ۱۱:۳۵ صبح
RE: حکایت - Entezar - ۵ تير ۱۳۹۱, ۰۵:۴۲ عصر
RE: حکایت - پسرقرانی - ۵ تير ۱۳۹۱, ۱۰:۴۹ عصر
RE: حکایت - mass night wolf - ۶ تير ۱۳۹۱, ۰۳:۴۹ عصر
RE: حکایت - Entezar - ۱۳ تير ۱۳۹۱, ۱۱:۳۸ صبح
RE: حکایت - Entezar - ۱۵ تير ۱۳۹۱, ۰۵:۴۳ عصر
RE: حکایت - مریم گلی - ۱۷ تير ۱۳۹۱, ۰۲:۵۰ عصر
RE: حکایت - مریم گلی - ۲۰ تير ۱۳۹۱, ۰۲:۰۳ عصر
RE: حکایت - مریم گلی - ۲۲ تير ۱۳۹۱, ۱۰:۰۴ صبح
RE: حکایت - مریم گلی - ۲۹ تير ۱۳۹۱, ۰۸:۲۲ صبح
RE: حکایت - مریم گلی - ۵ مرداد ۱۳۹۱, ۱۰:۳۱ صبح
RE: حکایت - مریم گلی - ۷ مرداد ۱۳۹۱, ۰۲:۵۴ عصر
RE: حکایت - مریم گلی - ۲۲ مرداد ۱۳۹۱, ۰۴:۳۹ عصر
RE: حکایت - مریم گلی - ۲۷ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۴۵ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۸ مهر ۱۳۹۱, ۰۳:۵۰ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۱۵ مهر ۱۳۹۱, ۰۴:۳۸ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۱۹ مهر ۱۳۹۱, ۰۸:۱۷ صبح
RE: حکایت - گمنام - ۵ آبان ۱۳۹۱, ۰۷:۵۵ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۲۱ آبان ۱۳۹۱, ۰۷:۴۰ صبح
تعبير خواب آسمانی... - Entezar - ۵ آذر ۱۳۹۱, ۰۴:۳۴ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۱۶ آذر ۱۳۹۱, ۰۷:۲۸ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۲۴ آذر ۱۳۹۱, ۰۳:۱۲ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۱۶ بهمن ۱۳۹۱, ۰۴:۱۸ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۲۶ بهمن ۱۳۹۱, ۰۵:۱۷ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۱۴ اسفند ۱۳۹۱, ۰۷:۵۳ صبح
RE: حکایت - hamed - ۱۰ فروردين ۱۳۹۲, ۰۷:۴۹ صبح
RE: حکایت - گمنام - ۲۶ فروردين ۱۳۹۲, ۰۷:۴۶ صبح
RE: حکایت - گمنام - ۲۹ فروردين ۱۳۹۲, ۰۵:۳۹ عصر
RE: حکایت - hamed - ۳۰ فروردين ۱۳۹۲, ۰۶:۳۴ عصر
RE: حکایت - گمنام - ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۶:۳۸ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۸ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۱۰:۵۸ صبح
RE: حکایت - hamed - ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۹:۰۶ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۱۰:۵۲ صبح
RE: حکایت - hamed - ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۱۱:۲۱ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۸:۳۷ صبح
RE: حکایت - گمنام - ۱۲ خرداد ۱۳۹۲, ۰۷:۴۶ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۲ خرداد ۱۳۹۲, ۱۰:۴۹ عصر
RE: حکایت - hamed - ۱۹ خرداد ۱۳۹۲, ۱۱:۱۶ صبح
RE: حکایت - hamed - ۲۹ خرداد ۱۳۹۲, ۰۸:۱۸ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۵ تير ۱۳۹۲, ۱۰:۵۴ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۷ شهريور ۱۳۹۲, ۱۱:۰۵ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱ مهر ۱۳۹۲, ۰۹:۳۲ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳ مهر ۱۳۹۲, ۱۰:۴۸ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۴ آذر ۱۳۹۲, ۰۹:۳۲ صبح
حکایت - Entezar - ۲۴ آذر ۱۳۹۲, ۰۲:۲۷ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۵ دي ۱۳۹۲, ۱۰:۵۷ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۷ دي ۱۳۹۲, ۱۲:۰۰ عصر
RE: حکایت - nilforoosh - ۱۷ دي ۱۳۹۲, ۰۴:۲۵ عصر
حکایت - Entezar - ۱۸ دي ۱۳۹۲, ۰۱:۴۱ صبح
RE: حکایت - Bitanem - ۱ اسفند ۱۳۹۲, ۱۱:۴۳ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۴ اسفند ۱۳۹۲, ۱۰:۵۷ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳, ۰۲:۴۶ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱ خرداد ۱۳۹۳, ۱۰:۵۷ عصر
RE: حکایت - حديث - ۳ خرداد ۱۳۹۳, ۰۶:۴۰ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳۰ تير ۱۳۹۳, ۱۰:۴۹ صبح
RE: حکایت - Afkhami - ۶ مرداد ۱۳۹۳, ۰۵:۰۹ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۲ مرداد ۱۳۹۳, ۰۳:۱۱ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۲۷ شهريور ۱۳۹۳, ۰۴:۲۹ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۷ آبان ۱۳۹۳, ۱۰:۰۴ صبح
RE: حکایت - misamisa - ۸ بهمن ۱۳۹۳, ۱۰:۲۶ صبح
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۱۸ بهمن ۱۳۹۳, ۱۲:۳۸ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۹ شهريور ۱۳۹۴, ۱۱:۳۱ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۵ آذر ۱۳۹۴, ۰۳:۰۷ عصر
RE: حکایت - hamed - ۲۴ بهمن ۱۳۹۴, ۱۰:۳۴ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۵ اسفند ۱۳۹۴, ۱۱:۱۳ عصر
RE: حکایت - hamed - ۶ مرداد ۱۳۹۵, ۱۲:۴۸ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۵ شهريور ۱۳۹۵, ۰۱:۱۷ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۱۷ شهريور ۱۳۹۵, ۰۶:۰۶ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲ آبان ۱۳۹۵, ۰۲:۰۸ عصر
RE: حکایت - hamed - ۲۶ آذر ۱۳۹۵, ۰۹:۳۴ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۱ دي ۱۳۹۵, ۱۱:۴۸ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۳ دي ۱۳۹۵, ۰۳:۵۲ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۳ بهمن ۱۳۹۵, ۱۰:۴۰ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۶ بهمن ۱۳۹۵, ۱۲:۰۵ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱ فروردين ۱۳۹۶, ۰۸:۲۱ عصر
RE: حکایت - hamed - ۴ فروردين ۱۳۹۶, ۰۸:۲۲ صبح
RE: حکایت - hamed - ۱۷ فروردين ۱۳۹۶, ۰۹:۲۳ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۵ فروردين ۱۳۹۶, ۰۶:۱۸ عصر
RE: حکایت - ciwclassroom - ۸ خرداد ۱۳۹۶, ۰۹:۰۸ صبح
RE: حکایت - 2017 - ۳۰ مرداد ۱۳۹۶, ۰۲:۱۸ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۱۸ شهريور ۱۳۹۶, ۰۸:۳۴ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۲۳ شهريور ۱۳۹۶, ۱۰:۱۹ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۲۱ مهر ۱۳۹۶, ۰۸:۴۹ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۲۶ مهر ۱۳۹۶, ۰۲:۱۲ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۲ آبان ۱۳۹۶, ۰۸:۵۵ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۷ آبان ۱۳۹۶, ۰۲:۱۸ صبح
RE: حکایت - 2017 - ۱۲ آبان ۱۳۹۶, ۰۵:۴۵ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۱۷ آبان ۱۳۹۶, ۰۱:۴۱ صبح
RE: حکایت - 2017 - ۲۱ آبان ۱۳۹۶, ۰۱:۳۶ صبح
RE: حکایت - 2017 - ۲۷ آبان ۱۳۹۶, ۰۷:۵۷ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۱ آذر ۱۳۹۶, ۱۰:۰۰ عصر
RE: حکایت - 2017 - ۷ بهمن ۱۳۹۶, ۰۱:۵۸ صبح
RE: حکایت - 2017 - ۲۹ بهمن ۱۳۹۶, ۰۱:۳۵ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۱ فروردين ۱۴۰۱, ۰۱:۲۷ صبح
علی ای همای رحمت - safirashgh - ۲۱ شهريور ۱۳۸۸, ۱۲:۱۱ عصر
RE: علی ای همایه رحمت - zeinab - ۲ مهر ۱۳۸۸, ۰۴:۴۲ عصر
مادر مهربون - مصباح - ۱۲ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۴۴ عصر
RE: مادر مهربون - مشکات - ۱۳ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۱۲ عصر
حکایت زیبا در مورد عشق - safirashgh - ۱۹ بهمن ۱۳۸۸, ۱۲:۵۸ صبح
RE: حکایت زیبا در مورد عشق - کبوتر حرم - ۲۰ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۳۳ عصر
ملا و شراب فروش - boshra - ۴ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۰۰ صبح
RE: ملا و شراب فروش - ضحی - ۵ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۰۶ صبح
RE: ملا و شراب فروش - nafas - ۵ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۲۸ صبح
عسل صد در صد طبيعي - boshra - ۳ شهريور ۱۳۹۰, ۰۴:۱۲ عصر
قوت فرزند - مصباح - ۱۴ آبان ۱۳۹۰, ۰۲:۱۹ صبح
عبرت بگیریم... - Entezar - ۱۲ خرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۲۲ عصر
RE: حکایت زیبا در مورد عشق - Mohammad23 - ۳۰ مرداد ۱۳۹۲, ۱۲:۱۰ عصر
مردی که یک حوری در خانه داشت - تابان - ۲۹ بهمن ۱۳۹۳, ۱۱:۵۰ صبح
[] - boshra - ۶ آذر ۱۳۹۵, ۰۸:۴۶ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
5 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا