تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
حکایت - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: داستان (/forum-26.html)
+--- موضوع: حکایت (/thread-17.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25


حکایت - کبوتر حرم - ۲۷ تير ۱۳۸۸ ۰۲:۴۴ عصر

شیعه واقعی

مردى به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه ! فلانى در منزل همسايه اش نگاه حراممى كند و اگر بتواند بدنبال آن كار حرامى انجام دهد انجام مى دهد. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله.خشمگين شد و فرمود: او را نزد من بياوريد.
مرد ديگرى كه در آنجا حضور داشت عرض كرد: يا رسول اللّه ! او از شيعيان شماست كه به ولايت شما وعلى عليه السلام اعتقاد دارد و از دشمنان شما بيزار است .رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
نگو او از شيعيان ما است ، اين يك دروغ است . شيعه ما كسى است كه دنباله روى ماباشد و از اعمال ما پيروى كند و اين كارهاى او كه نام بردى از اعمال ما نيست.


RE: حکایت - AmirHosein - ۳۰ تير ۱۳۸۸ ۰۹:۰۱ صبح

چند حکایت کوتاه در رابطه با خدا

[]خدا همه جا هست[/i]

مردی با یوشع بن کارچاه مصاحبه می کرد :

-چرا خدا از راه بوته ی خار با موسی (ع) صحبت کرد؟

-اگر هم درخت زیتون یا بوته ی تمشکی را انتخاب می کرد ، همین سوال را می کردید . اما سوالتان را بی جواب نمی گذارم .خدا بوته خار بیچاره و کوچکی را انتخاب کرد تا بگوید بر روی زمین جائی نیست که " او " حضور نداشته باشد .



نامی دیگربراي خدا

مردی رو به دوستش کرد :

-طوری درباره خدا صحبت می کنی که انگار شخصا او را می شناسی و حتی رنگ چشمهایش را هم می دانی . چه لزومی دارد چیزی را خلق کنی که به آن اعتقاد داشته باشی ؟ بدون این نمی شود زندگی کرد ؟ و او پاسخ داد :

- تو تصور می کنی که دنیا چه طور خلق شده ؟ می توانی معجزه ی زندگی را توجیه کنی ؟

مرد گفت : پیرامون ما همه چیز حاصل تصادف است . همه چیز اتفاقی است . دوستش گفت :

- درست است . پس تصادف نام دیگر " خدا " است .



چگونه به خدا برسم؟

لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس ، چگونه به خدا برسم ؟ لوکاس پاسخ داد : خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن .و به راه خود ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید : چه کنم تا به خدا برسم ؟ لوکاس گفت : زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت ، شاگرد از استاد پرسید : بالخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه :لوکاس پاسخ داد : (سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد ، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم .)



آن جا که خدا هست

یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید:

- اگر بگوئی خدا کجاست یک سکه به تو می دهم .

ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوئی خدا کجا نیست ، دو سکه به تو می دهم

شیوه جلب رضایت خدا

طلبه ای نزد پدر روحانی ماکاریو رفت و از او خواست بهترین راه جلب رضایت خدا را به او بگوید .

ماکاریو گفت : به گورستان برو و به مرده ها توهین کن .

طلبه دستور پدر روحانی را انجام داد و روز بعد نزد او برگشت .

پدر روحانی گفت : جواب دادند ؟

- نه .

- پس برو آنها را ستایش کن .

طلبه اطاعت کرد و همان روز عصر ، نزد پدر روحانی برگشت . پدر از او پرسید : که آیا مرده ها جواب داده اند ؟

طلبه گفت نه .

پدر روحانی گفت : برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن . نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان .

این طور می توانی راه خودت را در پیش بگیری .
Blush


علی ای همای رحمت - safirashgh - ۲۱ شهريور ۱۳۸۸ ۱۲:۱۱ عصر

[attachment=14]


1.على عليه السلام چهار درهم پول داشت‏يكى را در موقع شب انفاق نمود و يكى را در روز و يكدرهم آشكارا و يكدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد كه مفسرين شان نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:


*الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون * .


**كسانيكه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد ** .




2.پس از قتل عثمان كه على عليه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بيمارى گرفتارم،بيمارى نفس،بيمارى جهل،بيمارى فقر!على عليه السلام فرمود: مرض را بايد به طبيب رجوع كرد و جهل را به عالم و فقر را به غنى.
آن مرد گفت ‏شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غنى!

حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بيمارى و هزار درهم براى رفع پريشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى .

3.على عليه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نميكرد بلكه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود،در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلى الله عليه و آله از جان خود دست‏شست و به استقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ايثار همين است كه جز على عليه السلام

كسی بدان پايه نرسيده است. ايثار مقدم داشتن ديگران است‏بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگرى بدهد،اين صفت از سجاياى اخلاقى و صفات

ملكوتى است كه در هر كسى پيدا نميشود،على عليه السلام با زحمت و مشقت زياد نانى تهيه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسيد و اظهار نيازمندى كرد حضرت نان را باو داد و با دست‏خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت

و دو پيراهن نو و كهنه خريد كهنه را خود پوشيد و نو را به قَنبر داد.


RE: علی ای همایه رحمت - zeinab - ۲ مهر ۱۳۸۸ ۰۴:۴۲ عصر

سلام،از شما به خاطر مطلب وهديه ي ارزشمندتان بسيار بسيار متشكرم.
از وبلاگ زيبايتان هم تشكر مي كنم.


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳۰ آذر ۱۳۸۸ ۱۱:۱۵ عصر

مردى روستايى ، گاو خود را در آخور بست و به سراى خود رفت . شيرى آمد، گاو را خورد و در جاى او نشست . مدتى گذشت . مرد روستايى به آخور آمد تا گاو را آب و علف دهد . آخور چنان تاريك بود كه روستايى ندانست كه در جاى گاو، شيرى درنده نشسته است . بر سر شير آمد و دست بر پشت او مى كشيد و مى نواخت .
شير در زير نوازش هاى دست روستايى ، به خنده افتاد و پيش خود گفت : راست است كه مى گويند آدميان ، دوست مى رانند و دشمن مى نوازند . اگر مى دانست كه چه كسى را مى نوازد، زهره اش پاره مى شد و جان مى داد.
آرى ، آدمى گاه آرزوى چيزى يا كسى را مى كند كه اگر حقيقت آن چيز يا كس ‍ را مى دانست و مى شناخت ، مى گريخت ، و چون دشمن خويش را نمى شناسد، گاه عمر خود را در خدمت او صرف مى كند، و در همه عمر عاشق او است!

مثنوى ، دفتر دوم ، ابيات 515
نقل ازSadحكايت پارسايان، رضا بابايى)


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱ دي ۱۳۸۸ ۰۴:۵۹ عصر

سفارش مرحوم علامه امینی بعد از مرگ:

مرحوم حجة الاسلام دکتر امينی چنين می نويسد:

پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم علامه امينی نجفی يعنی سال 1394 هجري قمری ، شب جمعه ای قبل از اذان فجر ايشان را در خواب ديدم. او را شاداب و خرسند يافتم.
جلو رفته و پس از سلام و دست بوسی عرض کردم: پدر جان! در آنجا چه علمی باعث سعادت و نجات شما گرديد؟
گفتند: چه می گويی؟
مجددا" عرض کردم: آقا جان! در آنجا که اقامت داريد، کدام عمل موجب نجات شما شد؟
کتاب الغدير ... يا ساير تأليفات .... يا تأسيس و بنياد کتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام؟

پاسخ دادند: نمی دانم چه می گويی. قدری واضح تر و روشن تر بگو!
گفتم: آقا جان! شما اکنون از ميان ما رخت بر بسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد. در آنجا که هستيد کدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمت و کارهای بزرگ علمی و دينی و مذهبی؟

مرحوم علامه اميني درنگ و تأملی نمودند. سپس فرمودند:
فقط زيارت ابی عبدالله الحسين عليه السلام.عرض کردم: شما می دانيد اکنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه کربلا بسته ، چه کنم؟
فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسين عليه السلام برپا می شود شرکت کن. ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو می دهند.

سپس فرمودند: پسر جان! در گذشته بارها تو را يادآور شدم و اکنون به تو توصيه می کنم که زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترک و فراموش نکن. مرتبا" زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان. اين زيارت دارای آثار و برکات و فوائد بسياری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنيا و آخرت تو می باشد ... و اميد دعا دارم.

[سایت صالحین]

برای شادی روح علمای اسلام، بخصوص علامه امینی(رحمة الله علیه) صلوات ...


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲ دي ۱۳۸۸ ۰۶:۲۸ عصر

يحيى، پسر زكرياى نبى (علیهما السلام ) ابليس را ديد، گفت :
كيست كه وى را دشمن تر دارى ، و كيست كه وى را دوست تر مى دارى ؟
ابليس گفت : پارساى بخيل را دوست تر دارم ، كه او جان همى كند و طاعت همى كند، اما بخل وى آن همه باطل گرداند . و فاسق بخشنده را دشمن تر دارم كه او خوش همى خورد و خوش زندگى كند، و همى ترسم كه خداى تعالى بر وى به سبب سخاوتش ، رحمت كند . و وى را توبه دهد.

كيمياى سعادت، غزالى، ص 170، با كمى تغيير در الفاظ
نقل ازSadحكايت پارسايان، رضا بابايى)


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۳ دي ۱۳۸۸ ۰۶:۰۷ عصر

آورده اند که سائلی بر در عمارتی با شکوه رسید و چیزی خواست. بر خلاف انتظارش چیز کمی به او دادند. تبری آورد و خواست آن بارگاه را خراب کند. پرسیدند چرا چنین می کنی؟
به صاحب عمارت گفت: یا خانه مطابق عطایت بساز و یا اینکه فراخور عمارت و درگاهت عطا کن. این بخشش اندک با این در بزرگ نمی سازد.

منهاج النجاة فی تفسیر الصلوة، ج1، ص237
نقل از: حکایت و حمکت، ج2


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۴ دي ۱۳۸۸ ۰۱:۰۱ عصر

سخنانی از مرحوم علامه کرباسچیان:

... یکی از علمای تهران گفت:
« یک بازاری مرا به خانه ‏ی خودش دعوت کرد. با آسانسور به طبقه‏ ی چهارم رفتیم. منظره‏ ی عجیبی بود. فرش‏ ها و لوسترها و تابلوهای نقّاشی و... در حدود چندین میلیون تومان اثاثیه در آن‏جا بود. در موقع برگشتن ، از پلّه ‏ها پایین آمدیم. به هر طبقه که می رسیدیم ، هر کدام به رنگ خاصّی بود؛ با همان وضع تجمّلی ننگ ‏آور. بعد از سه شب ، پسرها ی این بازاری آمدند به مسجد که : پدرمان مرده است. گفتم: من چه کنم؟ گفتند: اجازه بدهید جنازه را به مسجد بیاوریم. گفتم: مسجد جای جنازه نیست. گفتند: در اتاق فرّاش بگذاریم. گفتم: زن و بچّه ‏ی او در آن اتاق‏ند؛ امکان ندارد. بگذارید یک شب در خانه بماند. گفتند: می ترسیم. گفتم: در یک اتاق بگذارید و در را هم قفل کنید. گفتند: باز هم می ترسیم. بالاخره، آن شب حاج آقا تا صبح میهمان راهرو مستراح مسجد بود!

قدری به خود بیایید و بدانید که اگر مالک همه ‏ی کُره‏ ی زمین هم بشوید ، از مرگ نمی توانید فرار کنید. برای سفری که از آن بازگشت ندارید ، فکری به حال خودتان بکنید.
آخر این روز به شب می رسد؛ این صبح به شــــــــام‏ .......... عــاقــل آن اســت که خـاطــر نــنــهــد بــــر ایّـــــــــــام‏
آخر این تیشه به بُن می رسد؛ این شیشه به سنگ‏ .......... آخــــر ایـــــن مــی ز ســـبو ریــزد و ایــن شهآد ز جام‏
ره بــــــه پـــایــــان شـــــد و دردا کــــه نــدانیم هــنــوز .......... بـــه کـــجا مــی ‏رود ایــن اشـــترِ بگــسـسـته ‏زمــام!


خوب به یاد دارم که در 22 سال قبل وقتی این صحبت ‏ها می شد عده ا‏ی بی اختیار گریه می کردند و در پنهانی، راه عِلاج می خواستند ولی حالا دیگر از این حالاتِ تنبّه اصلاً خبری نیست! چرا روح‏ ها مسخ شده و دنیا این ‏قدر ما را فریب داده است ؟! به هر صورت ، به خدا پناه ببرید که درمان همه ‏ی دردها از اوست.

کتاب: در محضر استاد جلد 1


RE: حکایت - ذوالقرنین - ۴ دي ۱۳۸۸ ۱۱:۴۲ عصر

حبیب ، نامه را به دست همسرش داد و گفت : چگونه بروم که از
یتیم شدن فرزندانم می ترسم ؟
همسرش همان طور که سرش را بالا آورد ، چشم در چشم
حبیب دوخت و گفت :
" فراموش کرده ای که پیامبر فرمود : این دو فرزند من
سید جوانان اهل بهشتند ؟
فرزند رسول خدا از تو یاری خواسته و تو جواب نمی دهی ؟
می خواهی مرا امتحان کنی ؟ نگران من و فرزندانت مباش .
در یاری حسین کوتاهی مکن و هنگامی که به محضرش شرفیاب
شدی ، سلام مرا نیز به او برسان . "

و حبیب رفت و سلام همسرش را رساند ...