حکایت
۱۲ خرداد ۱۳۹۲, ۰۷:۴۶ صبح
ارسال: #186
|
|||
|
|||
RE: حکایت
زید و جندب
پیامبر(ص) شبی در یكی از سفرها، به یاران فرمود: زید و ما زید؟!، جندب و ما جندب ؟! :زید، براستی چه زید؟! جندب ، براستی چه جندب ؟! حاضران دریافتند كه این دو نفر نزد رسول خدا(ص) بسیار محبوبند، ولی علت آن را نمی دانستند، پرسیدند: ای رسول خدا! ما معنای فرموده شما را نفهمیدیم . پیامبر (ص) فرمود: اینها دو نفر از امّت من هستند، كه یكی از آنها (زیدبن صوحان) یك دستش قبل از خودش به بهشت می رود، و سپس بقیّه بدنش به آن می پیوندند، و دیگری (جندب بن كعب بن عبداللّه) یك بار شمشیری به كار می برد كه با آن حق و باطل را از هم جدا می سازد. از این جریان ، حدود چهل سال گذشت ، در زمان خلافت عثمان ، ولیدبن عقبه كه مرد فاسق و شرابخواری بود، استاندار كوفه شد، روزی در كوفه ، جندب بر ولید وارد شد، دید جادوگری (بنام بستانی یابطرونا) در حضور ولید و جمعی ، بازی می كند، و چنین وانمود می كند كه سر از بدن جدا می كند و دوباره زنده می كند، و از دهان شتر ماده وارد شده و از زایشگاه او خارج می گردد. جندب به منزل خود رفت و شمشیر برانی ، برداشت و همراه خود مخفی كرد و به مجلس حاكم كوفه وارد گردید، دید هنوز آن جادوگر، به سحر وبازی خود، ادامه می دهد،با شمشیر به او حمله كرد و با یك ضربه ، او را كشت ، و این آیه را خواند: افتاتون السحر وانتم تبصرون .:آیا شما سراغ سحر می روید، با اینكه می بینید؟ سپس به نعش جادوگر رو كرد و گفت : اگر راست می گوئی ، خود را زنده كن . ولید، خشمگین شد و به جندب گفت : چرا چنین كردی ؟ جندب در پاسخ گفت : از رسول خدا(ص) شنیدم ، فرمود: حد الساحر ضربه بالسیف :حد جادوگر، آنست كه با شمشیر گردنش را زد. من دستور اسلام را اجرا كردم . ولید دستور داد، جندب را زندانی كردند. به این ترتیب ، جندب ، باطل را مشخص كرد و نابودی نمود، و برای آنكه شعبده بازی را با معجزه ، همسان می دانستند، فهماند كه این دو از هم جدا است ، معجزه ، حق است ، و جادوگری باطل می باشد. |
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
حکایت - gole_narges - ۲۷ تير ۱۳۸۸, ۰۲:۴۴ عصر
RE: حکایت - AmirHosein - ۳۰ تير ۱۳۸۸, ۰۹:۰۱ صبح
RE: حکایت - منتظر واقعی - ذوالقرنین - ۱۲ دي ۱۳۸۸, ۱۰:۵۶ صبح
RE: حکایت - safirashgh - ۳۰ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۲۱ صبح
RE: حکایت - safirashgh - ۴ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۲۴ صبح
خـــدا و آرایـشــگـر ! - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۶ صبح
زیباترین چیز در دنیا - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۸ صبح
خدايا چرا من!؟ - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۳۹ صبح
یه مشت نمک - admin - ۲۲ بهمن ۱۳۸۸, ۰۴:۴۱ صبح
به نظرشما مفيدترين نوشيدني جهان چيست؟ - کارآگاه گجت - ۶ مرداد ۱۳۸۹, ۱۱:۵۳ صبح
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۲۲ بهمن ۱۳۸۹, ۰۸:۴۱ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۲۵ فروردين ۱۳۹۰, ۰۸:۴۰ عصر
RE: حکایت - del shekaste - ۹ مهر ۱۳۹۰, ۰۱:۵۹ صبح
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۷ بهمن ۱۳۹۰, ۱۲:۵۱ عصر
عاقبت به خیری در دقیقه نود - boshra - ۷ بهمن ۱۳۹۰, ۰۴:۱۵ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۱۲:۰۴ صبح
RE: حکایت - safirashgh - ۹ خرداد ۱۳۹۱, ۰۶:۵۸ عصر
RE: زود قضاوت کردن ممنوع...(حتی شما دوست عزیز) - Entezar - ۲۶ خرداد ۱۳۹۱, ۰۸:۴۲ عصر
RE: حکایت - mass night wolf - ۶ تير ۱۳۹۱, ۰۳:۴۹ عصر
تعبير خواب آسمانی... - Entezar - ۵ آذر ۱۳۹۱, ۰۴:۳۴ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۸ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۱۰:۵۸ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۱۰:۵۲ صبح
RE: حکایت :آئینه تمام نمای پیامبرخدا - آشنای غریب - ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۹:۰۴ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۲, ۰۸:۳۷ صبح
RE: حکایت - گمنام - ۱۲ خرداد ۱۳۹۲ ۰۷:۴۶ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۲ خرداد ۱۳۹۲, ۱۰:۴۹ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۵ تير ۱۳۹۲, ۱۰:۵۴ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۷ شهريور ۱۳۹۲, ۱۱:۰۵ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱ مهر ۱۳۹۲, ۰۹:۳۲ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳ مهر ۱۳۹۲, ۱۰:۴۸ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۴ آذر ۱۳۹۲, ۰۹:۳۲ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۵ دي ۱۳۹۲, ۱۰:۵۷ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۷ دي ۱۳۹۲, ۱۲:۰۰ عصر
RE: حکایت - nilforoosh - ۱۷ دي ۱۳۹۲, ۰۴:۲۵ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۴ اسفند ۱۳۹۲, ۱۰:۵۷ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۳, ۰۲:۴۶ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱ خرداد ۱۳۹۳, ۱۰:۵۷ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۳۰ تير ۱۳۹۳, ۱۰:۴۹ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۲ مرداد ۱۳۹۳, ۰۳:۱۱ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۲۷ شهريور ۱۳۹۳, ۰۴:۲۹ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۷ آبان ۱۳۹۳, ۱۰:۰۴ صبح
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۱۸ بهمن ۱۳۹۳, ۱۲:۳۸ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۹ شهريور ۱۳۹۴, ۱۱:۳۱ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۵ آذر ۱۳۹۴, ۰۳:۰۷ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۵ اسفند ۱۳۹۴, ۱۱:۱۳ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱۵ شهريور ۱۳۹۵, ۰۱:۱۷ عصر
RE: حکایت - هُدهُد صبا - ۱۷ شهريور ۱۳۹۵, ۰۶:۰۶ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲ آبان ۱۳۹۵, ۰۲:۰۸ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۱ دي ۱۳۹۵, ۱۱:۴۸ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۳ دي ۱۳۹۵, ۰۳:۵۲ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۶ بهمن ۱۳۹۵, ۱۲:۰۵ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۱ فروردين ۱۳۹۶, ۰۸:۲۱ عصر
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۵ فروردين ۱۳۹۶, ۰۶:۱۸ عصر
RE: حکایت - ciwclassroom - ۸ خرداد ۱۳۹۶, ۰۹:۰۸ صبح
RE: حکایت - آشنای غریب - ۲۱ فروردين ۱۴۰۱, ۰۱:۲۷ صبح
علی ای همای رحمت - safirashgh - ۲۱ شهريور ۱۳۸۸, ۱۲:۱۱ عصر
RE: علی ای همایه رحمت - zeinab - ۲ مهر ۱۳۸۸, ۰۴:۴۲ عصر
مادر مهربون - مصباح - ۱۲ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۴۴ عصر
RE: مادر مهربون - مشکات - ۱۳ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۱۲ عصر
حکایت زیبا در مورد عشق - safirashgh - ۱۹ بهمن ۱۳۸۸, ۱۲:۵۸ صبح
RE: حکایت زیبا در مورد عشق - کبوتر حرم - ۲۰ بهمن ۱۳۸۸, ۰۲:۳۳ عصر
ملا و شراب فروش - boshra - ۴ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۰۰ صبح
RE: ملا و شراب فروش - ضحی - ۵ دي ۱۳۸۹, ۱۲:۰۶ صبح
RE: ملا و شراب فروش - nafas - ۵ دي ۱۳۸۹, ۱۰:۲۸ صبح
عسل صد در صد طبيعي - boshra - ۳ شهريور ۱۳۹۰, ۰۴:۱۲ عصر
عبرت بگیریم... - Entezar - ۱۲ خرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۲۲ عصر
RE: حکایت زیبا در مورد عشق - Mohammad23 - ۳۰ مرداد ۱۳۹۲, ۱۲:۱۰ عصر
مردی که یک حوری در خانه داشت - تابان - ۲۹ بهمن ۱۳۹۳, ۱۱:۵۰ صبح
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
5 مهمان
5 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا