چه لذتى دارد اين حجاب!
۱۷ اسفند ۱۳۹۰, ۰۹:۰۶ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۷ اسفند ۱۳۹۰ ۰۹:۲۶ عصر، توسط ترنم بهاری.)
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: چه لذتى دارد اين حجاب!
mall">
هرشاخه ای که از باغ برون آردسر درمیوه آن طمع کند را هگذر بی حجابی مانند شاخه ای است بیرون از حصارباغ که طمع هر رهگذری رابه خود جلب می کند. mall"> دختربا نازبه خداگفت: چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نكنم؟ خدا گفت:زيباي من!تو را فقط براي خودم آفريدم دخترك،پشت چشمي نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمي ورزد،بگذار آزاد باشم *خدا چادر را به دخترك هديه داد* دخترك با بغض گفت:با اين؟اينطور كه محدودترم.اصلا مي خواهي زنداني ام كني؟يعني اسير اين چادر مشكي شوم ؟؟؟؟ خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسير نگاه هاي آلوده خواهي شد...هر چيز قيمتي را كه در دسترس همه نمي گذارند.تو جواهري دخترك با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت ديگر كسي مرا دوست نخواهد داشت.نه نگاهي به سمت من خواهد آمد و نه كسي به من توجه ميكند خدا عاشقانه جواب داد:من خريدار توام!منم كه زود راضي مي شوم و نامم سريع الرضاست. آدميانند و هزاران نوع سليقه!هرطور كه بپوشي و بيارايي،باز هم از تو راضي نمي شوند!اصلا مگر تو فقير نگاه مردمي؟آن نگاه ها مصدومت ميكند *دخترك آرزويش را به خدا گفته بود و مي خواست چونان فرشته اي محبوب جلوه كند* خدا با لطف جوابش را داد:دخترك قشنگ!وقتي با عفاف و حجابت در ميان گرگان قدم بر ميداري،فرشته اي دخترك،زبان دور دهان چرخانيد و گفت:مگر خودت زيبايي را دوست نداري؟اينطور ساده كه نمي شود!مي خواهم جذاب تر شوم و خريدني «مدادشمعي سرخش را برداشت و دو لبه ي دهانش را قرمز كرد.ماژيك مشكي به دست گرفت و دور چشم هايش كشيد و بعد هم چون برف سپيد جلوه مي نمود.آبشاري از گيسوانش را هديه داد به نگاه ها،"مفت و رايگان"»دخترك چون عروسكي در بازار دنيا،پشت ويترين خيابان خود را به نمايش كه نه،به فروش گذاشت. برچسبي روي هر نگاه دخترك به چشم مي خورد:"حراج شد".حراج شد و هركس رد ميشد ميگفت:آن چيز كه حراج شود حتما ارزش و قيمتي نداردو و همگان ردشدند و هيچ كس نخریدش...
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا