فرازي از وصاياي شهدا
۲۱ بهمن ۱۳۹۰, ۰۷:۰۹ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۱ بهمن ۱۳۹۰ ۰۷:۱۸ عصر، توسط sekret.)
ارسال: #40
|
|||
|
|||
RE: دل نوشته های شهدا ....
به نام منبع خوبي ها كه هر چه داريم از اوست
خيلي ممنون از مطلبتون.البته برام تكراري بود ولي خواندن دوباره آن حس زيبايي بهم داد.ويك آرزو اي كاش پدربود ولي فقط بود... آن زمان كه جنگ بود بوي پدر را از پيرهن هاي شسته ي آويزان شده در كمد مي چشيديم وهر روز با خواهرانم مي خوانديم السون وبالسون به حق شاه خراسون باباي ما رو برسون... آنقدر مي خواندييم تا خوابمان مي برد بعد كه جنگ تمام شد ما مانديم وخستگي هاي هر روزه ي پدر از نامرادي ها ؛از بيوفايي ها.. راضي بودييم جون پدر راضي به رضاي خدا بود دنيا با همه ي مهرباني هاي پدر مزه ي شيرين وخوشي داشت ولي عمر خوشي وسرمستي كوتاه بود دردها كه شروع شد مستي از سرمان پريد فهميدييم پدر مي رود اما پدر هنوز مي خنديد... نمي دانم شايد خدا ودوستانش وآقايش خيلي نزديك تر از ما بودند به او... از هرچه بيمارستان وجدايي وتنهايي وشب هاي انتظار است متنفرم پدر رفت وما هرشب ؛ هر روز ؛هر لحظه مي خوانيم السون وبالسون به حق شاه خراسون باباي ما رو برسون... اما ديگر هيچ برگشتي نيست هيچ اميدي براي دوباره ديدن.. حالا فقط حسرت مانده و يك عالمه اي كاش ها.. اي كاش بود ولي بيمار كاش بود ولي دور كاش بود ولي نامهربان... ولي فقط بود ونامم را صدا مي زد شايد شما وهمه قصه اي تكراري را مي خوانيد ولي در خود قصه بودن خيلي سخته آخه آدم بهترين پدر دنيا رو داشته باشه و اونو از دست بده خيلي درد سنگينيه بهترين رو داشتن شايد براي خيلي ها قابل درك نباشه اما من بهترين رو داشتم و براي همه دعا مي كنم كه هيچ وقت هيچ وقت اين طعم رو نچشن ..... دعايم كنيد كه سخت به دعاي شما محتاجم seraj73 یار قرآنی عزيز؛ اين مطلب را به دنبال مطلب شما نوشتم. |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا