ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
چهار فصل زندگي
۸ اسفند ۱۳۹۵, ۰۸:۰۴ عصر
ارسال: #3
RE: چهار فصل زندگي
دختر کوچولو وارد بقالی شد اون کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت :
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد

و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی

و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

اما دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه

برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: دخترم! خجالت نکش،

بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار دخترک پاسخ داد: عمـو !

نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما شکلات بهم بدین؟

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم ؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟

و دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره !

بعضی وقتها حواسمون به‌اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس

که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره

...............................

Roseدر انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشیدArrow
من یک اخراجی هستم
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
چهار فصل زندگي - مشکات - ۲۶ بهمن ۱۳۸۹, ۰۷:۲۶ عصر
RE: چهار فصل زندگي - هُدهُد صبا - ۱۵ دي ۱۳۹۵, ۰۸:۲۶ صبح
RE: چهار فصل زندگي - hamed - ۸ اسفند ۱۳۹۵ ۰۸:۰۴ عصر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا