امام حسن عسکری علیه السلام
۴ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۰۱ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ ۰۹:۱۰ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
امام حسن عسکری علیه السلام
بار دیگر شد ز کینه زنده غم های مدینه
چون بقیع ، سامرا از کین خراب است قلب شیعه در این ماتم کباب است معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مىشود و زندان و اختناق و مراقبت تاثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت. دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى» ، مىنویسد: بسیارى از دانشمندان ما گفتهاند: امام عسکرى (علیه السلام) بر اثر مسمومیتبه شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفتهاند. (۱) «کفعمى»، دانشمند معروف شیعه، مىگوید: او را «معتمد» مسموم ساخت (۲) و «محمد بن جریر بن رستم» ، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى(علیه السلام)در اثر مسمومیتبه درجه شهادت رسید. (۳) یکى از نشانههاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرکها و تلاشهاى فوق العادهاى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد. «ابن صباغ مالکى» ، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان» ، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبتبه امام یاد کردیم) مىنویسد: «... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى-علیه السلام-معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آنشگفت زده شدیم و فکر نمىکردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقتبود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هر چه روى مىدهد به او گزارش کنند، نیز عدهاى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سختتر شده و بعید استبهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامراء به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازهها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامراء در آن روز یادآور صحنه یامتبود! و روز هشتم ربیع الاوّل سال ۲۶۰ هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسکرىعلیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت. بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه کردهاند، چرا؟ چونتودههاى محرومى که مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترسسرکوب نظام همیشه در خود نهان مىداشتند، آنروز عنان عواطفخروشان خویش را از کف دادند. آه که اهل بیت نبوّت در راه تحکیم شالودههاى دین و نشر ارزشهاىتوحید چه رنجها که متحمّل نشدند. چه خونها که از آنان نریختند و چه حرمتها که ندریدند و حقوقوقرابت آنان را به رسول خدا رعایت نکردند. براستى محنت اولیاى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پایگاهوپاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است! این امام بزرگوارى که اینک از دنیاى آنان رخت بر مىبندد در حالى کههنوز از عمر مبارکش ۲۸ سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرمکرد، از عهد متوکّل ستمکار و فرو مایه که دشمنى علیه اهل بیت رسالت را سر لوحه کار خویش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسین (علیه السلام) را ویرانکرد تا دوران مستعین که به خاطر کینه ورزیدن به خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله آنحضرت را نزد یکى از سر سخت ترین مردانش زندانى کرد. ( این مرد اوتاش نام داشت که بعداً پس از دیدن پارهاى از کرامتهاى امام، به امامتآن حضرت ایمان آورد ). همین خلیفه، در دوران خویش نزدیک بود امامرا بکشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر کنار شد. همچنین معتز در روزگار خویش مىکوشید امام را دربند کند لیکن آنحضرت به درگاه خداوند تضرّع کرد تا آنکه معتز نیز از دنیا رفت. حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مىکوشیدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا که زندانىاش کرد و قصد کشتنش رانمود. لیکن امام به یکى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد که: "ابو هاشم! این ستمگر، قصد کرده مرا امشب بکشد، امّا خداوندعمر او را کوتاه گرداند. مرا فرزندى نیست و خداوند بزودى مرا فرزندىعطا خواهد فرمود".(۴) بالاخره آنکه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذیتقرار داشت تا آنکه به دست وى به زندان افتاد. آرى امام عسکرىعلیه السلام بیشتر مدّت رهبرى خویش را در دشوارىوسختى گذارند و اکنون زمان وفات آن حضرت رسیده است: آیا امام بهمرگ طبیعى وفات یافت؟ یا آنکه توسط زهر به شهادت رسید؟ زهر یکى از مشهورترین ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینى محبوبی مثل امام آنها را وامىداشته که با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه کنند. دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوى خلیفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام بیمارىاش مىباشد. خلیفه به پنج تن از افراد مورد و ثوقخویش گفته بود که در طول مدّت بیمارى حضرت، همواره با او باشند. وى همچنین عدّهاى پزشک به خاطر آن حضرت طلبیده بود تا وى را شبانه روز همراه باشند.(۵) علّت این امر چه بود؟ دو علّت مىتوان براى چنین رفتار شگفت آورىپیدا کرد: نخست: برائت جستن از مسئولیت ترور امام در برابر تودهها برحسب ضرب المثلى که در میان سیاستمداران معروف است: او را بکشوزیر جنازهاش گریه کن. دوم: همه مردم و بویژه زمامداران مىدانستند که ائمه اهل بیتعلیهم السلامهمواره از احترام بسیار تودههاى مردم بر خوردارند و شیعه بر این باوراست که امامت در میان آنان یکى پس از دیگرى منتقل مىشود. و اینک این امام یازدهم است که مىخواهد از دنیا رخت بربندد. بنابر این باید حتماً او را جانشینى باشد، امّا این جانشین چه کسى است؟ خلفاى عبّاسى پیوسته مىکوشیدند به هنگام شهادت یکى از ائمه پىببرند که جانشین او کیست؟ به همین علّت ائمهعلیهم السلام نیز به هنگام احساسخطر بر جانشین خود او را پنهان مىکردند تا وقتى که خطر از بین برود. از دیگر سو احادیثى که در باره حضرت مهدى (عج) وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مىدانند که مهدى دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم که زمامداران عبّاسى چیزى از ایناحادیث نمىدانستند، نا معقول مىنماید. از همین روست که مىبینیمآنان پیوسته و با هر وسیلهاى مىکوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهیهات. به این دلیل است که معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بیمارى امامتدابیرى استثنایى مىاندیشد. پس از آنکه امام چشم از جهان فرو مىبندد، معتمد دستور مىدهدخانه او را بازرسى کنند و کنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمىدانست خداوند خود رساننده فرمان و کار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنجسال است که به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفى شده است و برگزیدگانشیعه با وى بیعت کرده اند.بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد شهید شد.(۶) پس از وفات و غسل و تکفین آن حضرت، ابو عیسى بن متوکّل ازجانب حکومت و به نیابت از خلیفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمایان ساخت و آن را بویژه به هاشمیهاوعلویها و مسئولان بلند مرتبه و قاضیان و پزشکان نشان داد و گفت: اینحسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست که به مرگ طبیعى، در بسترخویش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمانامیر المؤمنین و فلانى و فلانى از قاضیان وفلانى از پزشکان بر بالین اوحضور داشتهاند آنگاه چهره مبارک آن حضرت را پوشاند.(۷) این اقدامات براى این بود که مبادا پاى حکومت در قتل امام به میانآید، و همین امر نشانگر آن است که حکومت از جانب مردم متّهم بهکشتن امام بوده است.بدینسان امام عسکرىعلیه السلام رحلت کرد و از پس خویش راهى درخشانبر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدایت گردند. آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در کنار مزارپدر بزرگوارش، به خاک سپردند که تا امروز نیز زیارتگاه مسلماناناست. درود خدا بر او باد روزى که زاده شد و روزى که به شهادت رسیدوروزى که زنده بر انگیخته خواهد شد. و درود خدا بر هواخواهان و پیروان او تا روز رستاخیز. آخرین وصیت: آفتاب امامت غروب مىکرد زیرا خداوند این گونه مقدّر کرده بود کهاین آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت کبرا پرتو افشانى کند. ازاین رو امام حسن عسکرى علیه السلام بر دو بینش بسیار مهم تأکید کرد: نخست: تأکید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم امام منتظر (عج) . دوم: تحکیم شالوده هاى مرجعیت دینى. الف - گرفتن بیعت براى امام منتظر احادیث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعلیه السلام وجود دارد که ازپیامبر وتمام ائمهعلیهم السلام صادر شده امّا تأکید امام عسکرى بر این امر تأثیررساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از یارانخویش مشخص کرد. همچنین روایتهاى فراوانى در این باره وارد شده کهبه ذکر یکى از آنها اکتفا مىورزیم. احمد بن اسحاق بن سعید اشعرى روایت کرده است که: بر امام حسنعسکرى وارد شدم و خواستم در باره جانشینش از وى بپرسم. امّا آنحضرت خود بدون مقدّمه فرمود: "احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمانى که آدم را آفریدزمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالىنخواهد گذارد به برکت وجود او است که بلا از مردم زمین دور مىشودوباران فرو مىبارد وبرکات زمین برون مىآیند". گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه کیست؟ پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بیرون آمد و بچّهاى روى دوش گرفتهبود صورتش گویى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مىگذشت. سپس امام فرمود: "احمد! اگر کرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهایش نمىبود، اینکودکم را به تو نشان نمىدادم. او همنام و هم کنیه رسول خدا و کسى استکه زمین را از عدل و داد پر مىکند پس از آنکه ستم و بیداد پر شده باشد. احمد! حکایت او در این امّت همچون حکایت خضر و همانندداستان ذو القرنین است. به خدا سوگند چنان غیبت درازى کند که هیچکس از هلاکت در آن رهایى نیابد مگر آنکه خداوند او را بر اعتقاد بهامامتش استوار کرده و در طول این مدّت با دعا براى تعجیل فرجشهمراهى نموده باشد".(۸) ب - مرجعیت خردمندانه دینى براى این امامت که امتداد رسالت الهى است باید کیان و موجودیتاجتماعى در جهان وجود داشته باشد. این کیان شیعیان مخلص وفداکارند. از طرفى اینان نیز باید از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوئیها توانا باشند. این نظام در رهبرىمرجعیت تبلور مىیابد. بدین معنى که شیعیان به گرد محور عالمان الهىواُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از این رو در دوران امامعسکرى علیه السلام شالوده نظام مرجعیت تحکیم یافت و نقش دانشمندانشیعه، بدین اعتبار که آنان وکلا ونوّاب و سفیران امام معصومعلیه السلامهستند، برجستگى ویژهاى پیدا کرد وروایتهاى فراوانى از امامعسکرىعلیه السلام در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد که یکى ازآنها همان روایت معروفى است که امام عسکرىعلیه السلام از جدّ خویش امامصادقعلیه السلام روایت کرده است و در آن آمده: "آن که از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوسخود ستیزه کار و امر مولاى خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است که از اوتقلید کنند". از همین رو دانشمندان هدایت یافته، به نور اهل بیتعلیهم السلام امور امّترا در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشکلّى که با آنهابر خورد مىکردند، نامه مىنگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مىنوشتو نامه ها را به امضاى (توقیع) خویش مهر مىکرد. این نامهها پیش علمابه تواقیع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسکرىعلیه السلام شهرت خاصّى کسب کردند. _______________________________________________________ ۱) اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۶۷. ۲) حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیه، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص ۱۶۲. ۳) دلائل الامامه، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۳ ه. ق، ص ۲۲۳. ۴) حیاه الامام العسکرى، ص۲۵۴، به نقل از مهج الدعوات، ص۲۷۴. ۵) حیاه الامام العسکرى، ص۲۶۷ به نقل از ارشاد، شیخ مفید، ص۳۸۳. ۶) حیاه الامام العسکرى، ص۲۶۷ به نقل از ارشاد ص۳۸۳. ۷) همان مأخذ، ص۲۶۸ به نقل از ارشاد همان مأخذ صفحه. ۸) حیاه الامام العسکرى، ص۲۶۳. منبع: سیره پیشوایان، مهدى پیشوائى، ص۶۵۶ بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
|
۴ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۱۲ صبح
ارسال: #2
|
|||
|
|||
احادیث امام حسن العسکری ( علیه السلام)
1. جدال مکن تا احترامت برود ، و شوخى مکن تا بر تو گستاخ شوند .
(تحف العقول ، ص ۵۱۶) ۲. هر که به نشستن در جاهاى معمولى مجلس بسنده کند ، خدا و فرشتگان بر اورحمت مىفرستند تا برخیزد . (تحف العقول ، ص ۵۱۶) ۳. از گناهانى که آمرزیده نشود این است که گفته شود : کاش به جز بر اینگناه مؤاخذه نشوم . (تحف العقول ، ص ۵۱۷) ۴. شرک در میان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهانتر است . (تحف العقول ، ص ۵۱۷) ۵. نسبت بسم الله الرحمن الرحیم به اسم اعظم خدا ، از سیاهى چشم به سفیدیشنزدیکتر است . (تحف العقول ، ص ۵۱۷) ۶. دوستى نیکان به نیکان ثواب است براى نیکان ، و دوستى بدان به نیکانبزرگوارى است براى نیکان ، و دشمنى بدان با نیکان زینتى است براى نیکان ، ودشمنى خوبان با بدان رسوایى است براى بدان . (تحف العقول ، ص ۵۱۷) ۷ . خنده بیجا نشانه نادانى است . (تحف العقول ، ص ۵۱۷) ۸. از ادب همان بس که آنچه را براى خود نمىپسندى ، براى دیگران نیز مپسندى . (مسند الامام العسکرى علیه السلام، ص ۲۸۸) ۹. از بلاهاى کمر شکن ، همسایهاى است که اگر کردار خوبى را بیند نهانش سازد ،و اگر بدکردارى بیند آن را فاش سازد . (تحف العقول ، ص ۵۱۷) ۱۰. عبادت پر روزه گرفتن و پر نماز خواندن نیست ، عبادت پر اندیشه کردن درامر خداست . (تحف العقول ، ص ۵۱۸) ۱۱. چه بد است آن بنده خدا که دورو و دو زبان است . در حضور برادرش او رامىستاید ، و در غیاب بدگوئیش مىکند . اگر عطایى به برادرش رسد حسد برد ، واگر گرفتار گردد او را وانهد . (تحف العقول ، ص ۵۱۸) ۱۲. رسیدن به خداوند متعال ، سیر و سفرى است که جز با شب زندهدارى حاصلنگردد . (مسند الامام العسکرى علیه السلام . ص ۲۹۰) ۱۳. کم آسایشترین مردم کینهورز است . (تحف العقول ، ص ۵۱۹) ۱۴. مؤمن براى مؤمن برکت است ، و بر کافر اتمام حجت . (تحف العقول ، ص۵۱۹) ۱۵. دل نابخرد در دهان اوست ، و دهان خردمند فرزانه در دل او . (تحف العقول ، ص ۵۱۹) ۱۶. هنگامى که قائم علیه السلام قیام کند ، دستور به خرابى منارهها و اتاقکهاى مخصوصپیشنمازها در مساجد دهد . (الغیبه للشیخ الطوسی ، ص ۱۳۳) ۱۷. کسى که در طهارت شرعى خود از حد تجاوز کند ، همچون کسى است که آن راباطل کرده است . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۱۸. هیچ عزیزى حق را واننهد جز این که خوار شود ، و هیچ خوارى به حق نرود جزاین که عزیز شود . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۱۹. کسى که با خدا مأنوس باشد ، از مردم گریزان گردد . (مسند الامام العسکرى علیه السلام ، ص ۲۸۷) ۲۰. بالاى دو خصلت چیزى نیست : ایمان به خدا و سود رساندن به برادران . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۱. فرزند خردسالى که به پدر گستاخى کند ، چون بزرگ شد عاق و ناسپاس اوگردد . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۲. شادمانى کردن در نزد غم دیده بى ادبى است . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۳. بهتر از زندگى آن چیز است که چون از دست دهى از زندگى بدت آید ، وبدتر از مرگ آن چیزى است که چون بر سرت آید مرگ را دوست بدارى .(تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۴. پرورش دادن نادان و ترک دادن معتاد از عادتش معجزهآمیز است . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۵. فروتنى نعمتى است که بر آن حسد نبرند . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۶. کسى که پارسایى خوى او ، و بخشندگى طبیعت او ، و بردبارى خصلت او باشد ،دوستانش بسیار شوند . (مسند الامام العسکرى علیه السلام ، ص ۲۸۹) ۲۷. هر که نهانى برادر خود را پند دهد او را آراسته و زیور بسته ، و هر که دربرابر دیگرانش پند دهد زشتش کرده . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۸. هیچ بلائى نیست مگر این که در پیرامونش از طرف خدا نعمتى است .(تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۲۹. چه زشت است به مؤمن دلبستگى به چیزى که او را خوار مىکند . (تحف العقول ، ص ۵۲۰) ۳۰. پارساترین مردم کسى است که در هنگام شبهه توقف کند . عابدترین مردمکسى است که واجبات را انجام دهد . زاهدترین مردم کسى است که حرام را ترکنماید . کوشندهترین مردم کسى است که گناهان را رها سازد (تحف العقول ، ص ۵۱۹) ۳۱. شماها عمر کاهنده و روزهاى برشمردهاى دارید و مرگ ناگهانى است . آن کهتخم نیکى بکارد خوشى برداشت کند ، و هر که تخم بدى بکارد پشیمانىبرداشت کند . هر که هر چه بکارد همان براى اوست . کند کار را بهره از دست نرود ، آزمند آنچهرا مقدرش نیست به دست نیاورد . هر که به خیرى رسد خدایش داده ، وهر که ازشرى رهد خدایش رهانده است. (تحف العقول ، ص ۵۱۹) ۳۲. صورت نیکو ، زیبایى ظاهرى است ، و عقل نیکو ، زیبایى باطنى است (بحار الانوار ، ج ۷۸ ، ص ۳۷۹) ۳۳. تمام پلیدیها در خانهاى قرار داده شده و کلید آن دروغگویى است . (بحار الانوار ج ۷۸ ، ص ۳۷۷) بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
|
۴ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۱۷ صبح
ارسال: #3
|
|||
|
|||
تکرار مباهله در عصر امام عسکری علیه السلام
آفتاب سوزان، با سنگدلى تمام بر چهره رنجور شهر مىتابد. هواى دلگیر و غیرقابل تحملى، فضاى دم کرده شهر را پر کرده است. مردم، مدتهاست صداى چک چک باران را نشنیدهاند. همه جا خشک و آفتاب خورده است. رودخانه خشک شهر، سینه عریانش را در امتداد شهر گسترانیده است. انبوه درختچهها، علفزارها و نیزارهاى اطرافش، پژمرده و بىطراوت و از نفس افتاده به نظر مىرسند.
از گاو و گوسفندان مردم که نپرس، لاغر و رنجور؛ در اسارت لشکر عطشند. همین طور حیوانات صحرا و مرغان هوا که همه تشنه و افسردهاند. زمین و زمان در چنگ آفتاب است. هیولاى مرگ، در آسمان شهر به پرواز آمده است. انسانها نیز در وضعیت بدترى به سر مىبرند. آنها براى رهایى از عفریت مرگ و نجات از کابوس خشکسالى، دست به هر کارى زدهاند؛ در فرجام تکاپوهاى بىحاصل، ناگزیر، روانه دربار مىشوند و مشکل خود را با خلیفه در میان مىگذارند. خلیفه، بزرگان شهر را فرا مىخواند و با آنها به مشورت مىپردازد. بعد از ساعتها شور و مشورت، بهترین راه نجات را، «خواندن نماز باران» مىیابند... زن و مرد، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، در حالى که روزهدار هستند، به سوى خارج شهر رهسپار مىشوند. عشق و امید، در چهرههاى رنجور و آفتاب زدهشان نهفته است. ورد زبانشان ذکر و دعا است. جز نزول باران، خواسته دیگرى ندارند. خیلى زود، صفها بسته مىشود. از صفهاى طولانى و پشت سر هم نمازگزاران، صحنههاى جالب و به یادماندنى به وجود مىآید. همهمه التماسآمیز، فضاى بیابان را پر کرده است. طولى نمىکشد که نماز به پایان مىرسد. چشمهاى امیدوار به آسمان دوخته مىشوند. آفتاب همچنان مىتابد و گرماى نفسگیرش زمین و زمان را آتشگون ساخته است. کمکم یأس و ناامیدى بر دلها سایه مىافکند. بر اضطراب و افسردگى نمازگزاران افزوده مىشود؛ هر یک بىصبرانه، بیابان را ترک مىکنند. روز دوم و سوم نیز مراسم نماز، با همان کیفیت و شکوه بیشتر ادامه مىیابد؛ ولى ابرهاى بارانزا، همچنان نایاب و رؤیایى، و تنها در عالم ذهن آنان باقى مىماند و حسرت چند قطره اشکِ آسمان، دلهایشان را به درد مىآورد! «جاثلیق»، بزرگ اسقفان مسیحى، رو به راهبان مسیحى مىکند و با لحن غرورآمیزى مىگوید: ـ سه روز است که مسلمانان به صحرا رفتهاند و با اداى نماز، از خدا خواستهاند تا باران رحمتش را نازل سازد؛ اما هنوز باران نیامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا حالا باران آمده بود؛ امروز نوبت ماست تا حقانیت خود را به آنان نشان دهیم. سخنانش که تمام مىشود، راه مىافتد. راهبان و سایر مسیحیان نیز از دنبالش گام برمىدارند و لحظاتى بعد، ناقوس عبادت به طنین در مىآید و آنان طبق شیوه خویش به نماز و عبادت مىپردازند و از خداوند، طلب باران مىکنند. طولى نمىکشد که ابرهاى تیره و بارانآور، کران تا کران آسمان را فرامىگیرند و قطرههاى بارانِ درشت و پُر آب، از دل آسمان گرم و دم کرده « سامرّا» فرو مىریزند. صحنه عجیبى است! مثل این که معجزه بزرگى رخ داده است. به همین جهت، مسیحیان را شادى و شادابى فرامىگیرد. و به پاس این موفقیت بزرگ، به یکدیگر دست مىدهند و حقانیت خویش را به رخ مسلمانان مىکشند. مسلمانان نیز با دیدن آن همه باران، به تحسین آنان مىپردازند و به دین و آیین آنها متمایل مىشوند. راهبان مسیحى براى جلب توجه بیشتر مسلمانان و تسخیر قلبهاى آنان، روز بعد نیز مراسم ویژه عبادى خود را در دامن صحرا انجام مىدهند. این بار نیز از دل آسمان، شکافى گشوده مىشود و سرانجام جویبارهاى سرمستى از دامن دشتها و کوهساران جارى شده و از به هم پیوستن آنها، سیلابهاى خشمگین و موّاج ایجاد مىشود و رودخانه تفتیده شهر را پر آب مىسازند. مسیحیان با آب و تاب، از ایجاد یک معجزه بزرگ سخن مىگویند. کرامت آنان، زبان به زبان به گوش خلیفه مىرسد. لحظه به لحظه بر عزت و آبرومندى آنان افزوده مىشود. تمایل مسلمانان به مسیحیت، خلیفه را به وحشت مىاندازد. احساس شرم، از قیافه پریشانش به خوبى قابل تشخیص است. به فکر فرو مىرود. طولى نمىکشد که در ذهنش جرقهاى جان مىگیرد. او بعد از چند لحظه تفکر، «صالح بن وصیف» را فرامىخواند و خطاب به او مىگوید: ـ کلید این معما در دست «ابنالرّضا»(۱) است؛ هر چه زودتر او را حاضر کن. ابنالرّضا را از زندان مىآورند. خلیفه با دیدن چهره مصمّم و با صفاى او، به سخن مىآید: ـ ابامحمد!(۲) امت جدت را دریاب که گمراه شدند! امام علیهالسلام آرام و خونسرد، خطاب به وى مىفرماید: ـ از جاثلیق و دیگر راهبان مسیحى بخواهید تا فردا نیز به صحرا بروند! ـ به صحرا بروند؟! براى چه؟ ـ براى اداى نماز باران. ـ در این چند روز به اندازه لازم باران آمده است؛ مردم دیگر احتیاجى به باران ندارند! ـ مىخواهم به کمک خداى متعال، شک و شبههها را برطرف سازم. ـ در این صورت، مردم را نیز باید فرابخوانیم. آنگاه به صالح بن وصیف، که در کنارش ایستاده است، چشم مىدوزد و با لحن آمرانهاى مىگوید: ـ به بزرگ اسقفان و راهبان مسیحى اطلاع بده تا فردا به صحرا بیایند؛ به جارچیان هم بگو مردم را خبر کنند تا شاهد کشف «حقیقت» باشند. ساعتى نمىگذرد که جمعیت زیادى در صحرا جمع مىشوند. گویا محشرى برپا شده است. در یک سو، جاثلیق و راهبان مسیحى ایستادهاند؛ لباسهاى بلند و مخصوصى به تن دارند. گردنبندهاى صلیبى که روى سینههایشان آویخته شده است، در مقابل نور خورشید مىدرخشند. جاثلیق مغرور و گردن برافراشته، قدم مىزند. گاهى بعضى از راهبان با خنده و شادمانى، خودشان را به او نزدیک مىکنند و درگوشى با او سخن مىگویند. جاثلیق نیز با لبخندهاى پى درپى و جنباندن سر، سخنان آنان را تأیید مىکند. طرف دیگر بیابان، محل استقرار مسلمانان است. آنان نیز دسته دسته دورهم حلقه زدهاند و در انتظار آمدن خلیفه و درباریان، لحظه شمارى مىکنند. برخى از آنان که شیفته جاه و جلال مسیحیان شدهاند، سخنان مأیوس کنندهاى بر زبان مىآورند. یکى مىپرسد: ـ چرا اینجا جمع شدهایم؛ مگر روزهاى قبل، آنها را نیازمودیم؟ دیگرى پاسخ مىدهد: ـ چرا، آزمودهایم؛ این بار مىخواهیم رسماً مسیحى شویم . صداى خنده در فضاى گسترده صحرا مىپیچد. مرد مؤمنى که تاب شنیدن چنین حرفهایى را ندارد؛ بىصبرانه رو به جمعیت کرده، مىگوید: ـ اگر صبر کنید، همه چیز روشن مىشود؛ این بار «ابنالرّضا» در بین ماست. او از بهترین بازماندگان خاندان رسول خداست. مگر اجداد او در جریان «مباهله»،(۳) باعث سرافکندگى مسیحیان نجران نشدند؟! یکى دیگر از مسلمانان که تا حال سکوت اختیار کرده است، با بىحوصلگى مىگوید: ـ چرا، این را شنیدهایم؛ ولى رسول خدا کجا و ابن الرّضا کجا؟ از دست یک فرد زندانى چه کارى ساخته است؟ صداى خشمگینانهاى در فضاى بى حد و حصر صحرا به طنین مىآید. چشمها به وى دوخته مىشود. او پیرمردى است با محاسن سفید، قامت کشیده و چهره جذاب و دوست داشتنى. با این که لحنش دلسوزانه است؛ اما در صدایش نوعى غضب نهفته است. او که از شنیدن سخنان همکیشانش دلتنگ شده است، مىگوید: ـ اى مردم! رسول خدا، پیامبر ما و ابنالرّضا، جانشین اوست. تمام فضل و کمال پیامبر، در او تجلى یافته است. براى این که سخنانم را باور کنید، ناگزیرم کرامتى عجیب از آن حضرت برایتان تعریف کنم؛ به خدا سوگند! از «ابوهاشم جعفرى»(۴) شنیدم که مىگفت: ـ «روزى خدمت ابنالرّضا بودم، حضرت سوار بر اسب، به جانب صحرا مىرفت. من نیز او را همراهى مىکردم. در مسیر راه به فکر فرو رفتم. در عالم ذهن، به یادم آمد که: ـ زمان اداى بدهىام فرا رسیده است و اکنون براى پرداخت آن چیزى در بساط ندارم! هنوز در عالم ذهن سیر مىکردم که حضرت رو به من کرد و فرمود: ـ غصه نخور! خداوند آن را ادا مىکند. آنگاه از فراز اسبش به سوى زمین خم شد و با تازیانهاى که در دست داشت، خطى کوچک بر زمین کشید و فرمود: ـ اى ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و مخفى کن. پیاده شدم و دیدم قطعه طلایى است که بر زمین افتاده است. آن را برداشتم و مخفى کردم . همچنان به مسیر ادامه دادیم. در حال پیمودن راه بودیم که بار دیگر در ذهنم خطور کرد: ـ امیدوارم به اندازه طلبم باشد؛ به هر صورت، طلبکارم را با این مقدار راضى مىکنم و بعد از آن، براى رفع نیازهاى زمستان خانوادهام تلاش میکنم . صداى دلرباى ابنالرّضا، رشته افکارم را پاره کرد. نگاه کردم؛ در حالى که به طرف زمین مایل شده بود، با تازیانهاش خطى دیگر کشید و فرمود: ـ پیاده شو و آن را نیز بردار و مخفى کن. پیاده شدم. چشمم به قطعه نقرهاى افتاد، آن را نیز برداشتم و مخفى کردم . طولى نکشید که از آن حضرت جدا شدم، قطعه طلا را فروختم. پول آن، درست معادل قرضى بود که به عهده داشتم. آن را به مرد طلبکار دادم. سپس قطعه نقره را فروختم و با قیمت آن، مخارج زمستان خانوادهام را بدون کم و کاست، تهیه کردم.»(۵) پیرمرد بعد از نقل این کرامت، به سخنش چنین ادامه داد: حال، از آنهایى که نسبت به فضایل خاندان رسول خدا شک و شبهه دارند، مىپرسم: ـ چه کسى چنین قدرتى دارد؟ صدایى از آن سوى جمعیت بلند مىشود: ـ هر چه در فضائل و کمالات خاندان پیغمبر بگویى، کم گفتهاى؛ من هم خاطرهاى شنیدنى از ابنالرّضا دارم که... . ـ چه خاطرهاى؟ اسماعیل بن محمد!(۶) پس چرا آن را تعریف نمىکنى؟ ـ «یک روز در مسیر حرکت ابنالرّضا به انتظار نشستم . هنگامى که از مقابلم عبور مىکرد، از فقر و بدبختىام شکایت کردم و گفتم: ـ به خدا سوگند! بیش از یک درهم ندارم... حضرت رو به من نمود و فرمود: ـ چرا سوگند دروغ مىخورى؛ در حالى که دویست دینار زیر خاک دفن کردهاى؟ آنگاه رو به غلامش کرد و فرمود: ـ هر چه پول به همراه دارى، به او بده. بعد از آن که غلام «صد دینار» به من داد، حضرت فرمود: ـ هنگام نیاز، از دینارهایى که مخفى کردهاى، محروم خواهى شد. کلامش که تمام شد، به مسیرش ادامه داد و رفت. طولى نکشید که آن صد دینارى که از حضرت گرفته بودم، مصرف شد. چند روز بعد، نیاز شدیدى پیدا کردم. به ناچار دنبال دینارهایى که مخفى کرده بودم، رفتم. هر چه آن محل را گشتم، آنها را نیافتم. بعدها فهمیدم که پسر عمویم (پسرم) آنها را برداشته و گریخته است.»(۷) سخن از کرامات ابنالرّضا و فضل و کمالات خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم همچنان ادامه دارد که خبر ورود خلیفه و اطرافیانش در بین جمعیت مىپیچد. خلیفه و درباریانش قدم به صحرا مىنهند. ابنالرّضا نیز در بین آنها جلوه مىنماید. فروغ نگاههاى مردم به جمال زیبا و سیماى نورانى امام مىافتد. خلیفه، فرمان مىدهد تا جاثلیق و راهبان مسیحى براى طلب باران دست به آسمان بلند کنند و از خداوند بخواهند تا بار دیگر، باران رحمتش را بر آنان نازل کند. طولى نمىکشد که دستهاى آنان رو به آسمان برافراشته مىشوند. همان دم در آسمان پُر حرارت و آفتابى، انبوه ابرهاى بارانزا ظاهر شده و قطرههاى درشت باران، مرواریدگونه فرو مىریزند. همه نگاهها به ابنالرّضا دوخته شده است. او راهبى را نشان داده، فرمان جست و جوى لابه لاى انگشتان او را صادر مىکند. خلیفه بیش از دیگران شگفتزده به نظر مىرسد. او از خودش مىپرسد: ـ آیا ممکن است چیزى در میان انگشتان آن راهب وجود داشته باشد که به وسیله آن باران ببارد؟! غلام حضرت به تندى دور آن راهب را مىگیرد و در مقابل چشمان مردم، به جست و جوى دستش مىپردازد. شىء کوچک و سیاه فامى را از میان انگشتانش بیرون مىآورد و به ابنالرّضا تحویل مىدهد. گویا آن حضرت، شىء مورد نظر را به خوبى مىشناسد. به همین جهت، آن را با احترام خاص در پارچهاى مىپیچد و سپس خطاب به آن راهب مسیحى مىفرماید: ـ اینک، طلب باران کن. راهب بار دیگر دستهایش را به سوى آسمان بلند مىکند. این بار نیز چشمها به آسمان دوخته مىشوند. ابرها در حال جا به جایى است و خورشید از پشت تراکم ابرهاى سرگردان، نمایان مىشود. رنگ از صورت جاثلیق و راهبان مسیحى پریده است. آنها بیش از این، تحمل نگاههاى ملامتگر و نیشخندهاى مردم را ندارند؛ با سرافکندگى به سوى خانههاى خود باز مىگردند. مردم که حسابى شگفتزده شدهاند، به ابنالرّضا چشم مىدوزند. خلیفه در حالى که به آن شىء خیره شده است، مىپرسد: ـ اى پسر رسول خدا! آن چیست؟ ـ این، استخوان پیامبرى از رسولان الهى است که راهبان مسیحى از قبور آنان برداشتهاند؛ استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمىگردد، مگر آن که «باران» نازل شود . خلیفه در حالى که هنوز نگاهش را از آن استخوان برنداشته است، به تحسین او مىپردازد و همان لحظه، دستور آزادى آن حضرت را صادر مىکند. امام حسن عسکرى علیهالسلام که فرصت را مناسب مىیابد، تقاضا مىکند تا یاران زندانىاش را نیز آزاد کنند. خلیفه، لحظهاى به فکر فرو مىرود؛ مثل این که چارهاى جز پذیرش سخن آن حضرت را ندارد. (۸) ______________________________ ۱. امامان جواد، هادى و عسکرى علیهم السلام را به احترام انتسابشان به امام رضا علیه السلام، «ابنالرّضا» مىگویند. ۲. کنیه امام حسن عسکرى علیه السلام . ۳. ر.ک: آل عمران / ۶۱. ۴. یکى از یاران امام عسکرى علیه السلام و راوى کرامت. ۵. مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج ۴، ص۴۳۱. ۶. از همعصران امام حسن عسکرى علیه السلام و راوى کرامت. ۷. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۰، ح ۵۶/ مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۴۳۲. ۸. مناقب آلابیطالب، ج ۴، ص ۴۲۵/ اثبات الهداه، شیخ حرّ عاملى، شرح و ترجمه احمد جنتى، ج ۶، ص ۳۱۹ و ۳۲۰. بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
|
۴ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۲۱ صبح
ارسال: #4
|
|||
|
|||
امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منحرفان فکرى
محمدجواد مروّجى طبسى
یکى از اهداف و برنامههاى کلّى پیامبر و معصومان علیهمالسلام حراست و مرزبانى از اندیشههاى اسلامى بود که با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هریک از امامان بزرگوار به تناسب شرایط زمانى خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداختهاند. چنانکه ملاحظه مىکنیم، حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم با بسیارى از گروهها همانند: دهرىها، زنادقه، براهمه و غیر آنان و همچنین امامان علیهمالسلام با افراد و گروههاى بسیارى که به ظاهر مسلمان بوده، اما افکار خارج از اندیشههاى دینى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدّى مىپرداختند. بدین شکل که اگر فرد یا افرادى دچار اشتباهات یا تناقضاتى مىشدند، نخست به هدایت و روشنگرى و به دور از هرگونه موضعگیرى کار خود را آغاز مىکردند؛ اما همین که احساس مىشد، این فکر انحرافى به دنبال جریانى پنهان یا آشکار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى علیه آنان مىزدند. و گاهى نیز همین اندیشهها که هر روز در لباس نویى خود را در جامعه اسلامى آشکار مىکرد، خلفاى بنى عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مىشد همان افکار غلط، سیاست نظام را ترسیم مىنمود. مثلاً در زمان امام هادى علیهالسلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زیادى پیدا کرده بود و چند خلیفه عبّاسى به تبعیّت از یک دسته، گروه مخالف را در زیر بدترین فشارها و شکنجهها وادار به پیروى از عقیده خود مىکردند. از جمله کسانى که در سال ۲۲۰ ق. بر سر همین عقیده، شلاّق زیادى خورده و شکنجه فراوانى دید و مدّتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل۱ بود که از او مىخواستند تا دست از عقیده خود برداشته و با خلیفه عبّاسى هم نظر شود. بىشک یکى از علل و انگیزههاى جدا ساختن امامان علیهمالسلام از امت اسلامى، همین جهت بود که عدّهاى از خدا بىخبر مىخواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سویى که خود مىخواهند، بکشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دینى سست کنند و آنها را در دامان همان اندیشههاى باطلى که از پیش طرّاحى کرده و رواج داده بودند، بیندازند تا کسى نتواند آزادانه در برابر این تهاجم ایستادگى نماید. این نوشتار، به بخش بسیار کوچکى از این تلاشهاى جدّى پرداخته است. امام و نگهبانى از اندیشه اسلامى دوران امام یازدهم، یکى از دورانهاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهدید مىکرد. و با اینکه امام در نهایت فشار به سر مىبرد، اما وى همانند پدران خود، لحظهاى از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروهها و مکتبهاى التقاطى و اندیشههاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانه پرستان و سایر دگراندیشان، سخت موضع گرفته و با شیوههاى خاصّ خود، کارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مىکرد. آگاه ساختن فیلسوف عراق مورّخان نوشتهاند: در زمان امام حسن عسکرى علیهالسلام فیلسوفى در عراق مىزیست به نام «اسحاق کِندى». وى به خیال این که در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف کتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مىنویسد: روزى یکى از شاگردان اسحاق کِندى به محضر امام حسن عسکرى علیهالسلام وارد شد. امام به وى فرمود: آیا در بین شما فرد توانایى پیدا نمىشود که استادتان کِندى را در آنچه که آغاز کرده، رد کند و او را از این کار باز دارد؟! او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه مىتوانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض کنیم؟! حضرت فرمود: آیا آنچه را که به تو بیاموزم، به او مىرسانى؟ عرض کرد: آرى. امام فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وى معاشرت نیکى داشته باش و به هر چه نیاز دارد، کمکش کن. هنگامى که با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسیده است که دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال کن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد که مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد که شما پنداشتهاى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجّه معانى مىشود و آنها را درک مىکند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه مىدانى شاید منظور گوینده کلمات قرآن غیر از چیزى باشد که شما تصوّر کردهاى و او الفاظ قرآن را در غیر معانى خود استعمال کرده باشد. آن مرد از حضور امام حسن عسکرى علیهالسلام مرخّص شده و به سوى استاد خود، فیلسوف عراقى، رهسپار گردید و مدّتى به دستور آن حضرت با او به نیکى رفتار کرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادى امام را از او پرسید. کِندى گفت: یک مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان کن. وى بار دیگر سخن امام را بیان نمود. کِندى درنگى کرده و مقدارى فکر کرد و دریافت که هم از نظر لغت و هم از نظر علمى این امر کاملاً محتمل است و در نظرش این سخن کاملاً صحیح آمد. از این روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مىدهم که بگویى این سخن را از کجا آموختى و چه کسى آن را به تو گفته است؟ راوى مىگوید: گفتم: این، چیزى بود که بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم. گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنین چیزى دست پیدا کند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو که این سخن را از کجا آوردى؟ گفتم: این، دستورى بود که ابومحمّد ـ عسکرى علیهالسلام ـ به من یاد داده است. گفت: درست گفتى، چرا که چنین سخنانى تنها از همان خاندان صادر مىشود. سپس آتشى درخواست کرده و هر آنچه را که نوشته بود، در آتش سوزاند.۲ برخورد با غلات و مُفَوِّضه از دیگر برخوردهایى که امام حسن عسکرى علیهالسلام با منحرفان فکرى داشت، همانا موضعگیرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ یعنى همانهایى که عقیده داشتند: خداوند در ابتداى آفرینش با خلقت کردن پیامبر، همه چیز را به او واگذار کرده، سپس این پیامبر است که دنیا و هر آنچه که در او هست را آفریده است. و برخى گفتهاند: خداوند این اختیار را به علىّ بن ابیطالب علیهالسلام داده است.۳ و چون این اندیشه انحرافى لطمه شدیدى بر عقاید مسلمانان مىزد، و پیامدهاى ناگوارى در پىداشت، بدین جهت از آغاز پیدایش این تفکّر غلط، مورد نکوهش معصومان علیهمالسلام قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و کفّار قلمداد کردند. زیرا چیزى مدّعى شده بودند که حتّى یهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا که یکى از آثار این تفکّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان علیهمالسلام بود. از اینرو، امام عسکرى علیهالسلام مسلمانان را از پیروى چنین افرادى با چنین افکارى بر حذر مىداشت و گاهى با برخى از سادهاندیشان و فریب خوردگان بسیار بزرگوارانه برخورد مىکرد، به امید آنکه از باور خود دست بردارند. امام عسکرى علیهالسلام و ادریس بن زیاد علاّمه مجلسى از «ادریس بن زیاد کَفَر توثایى» نقل کرده که وى مىگفت: من از جمله افرادى بودم که در باره آنها غُلوّ مىکردم. روزى براى دیدار با ابومحمّد عسکرى علیهالسلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى که وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلّکان حمّامى انداخته و کمى به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس بیدار نشدم مگر با صداى کوبیدن آرامى که به وسیله چوبدستى که در دست امام عسکرى علیهالسلام بود. پس با همان اشاره از خواب بیدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى که آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پیشکاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مبارکش را بوسه زدم، اوّلین سخنى که امام در این ملاقات کوتاه به من فرمود، این بود: «یا ادریس! «بل عباد مکرمون، لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»؛۴ اى ادریس! بلکه آنان بندگان مقرّب خدایند و در گفتار بر او سبقت نمىگیرند و به فرمان وى عمل مىکنند.» در اینجا حضرت با عنوان کردن این آیه خواستند به او بفهمانند که اندیشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هیچ اختیارى جز آنکه خداوند اراده کند، نداریم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مىدهیم. ادریس که از جواب کوتاه امام عسکرى علیهالسلام کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همین کلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این مسأله را از شما بپرسم.۵ امام عسکرى علیهالسلام و کامل بن ابراهیم در ملاقاتى که «کامل بن ابراهیم» به نمایندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیهالسلام چنین دریافت کرد: مفوّضه دروغ گفتهاند، بلکه دلهاى ما ظرفهاى مشیّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مىخواهیم.» امام عسکرى علیهالسلام در جهت تأیید گفتار فرزندش امام عصر علیهالسلام و ردّ گفته مفوّضه، به کامل بن ابراهیم فرمود: «پاسخ خود را دریافت کردى، دیگر براى چه اینجا نشستهاى، از جاى برخیز...»۶ موضعگیرى در برابر واقفیّه یکى دیگر از گروههاى انحرافى که پس از شهادت امام موسى بن جعفر علیهالسلام پدید آمد، آنهایى بودند که ادّعا داشتند: موسى بن جعفر علیهالسلام هنوز از دنیا نرفته است. بنیانگذاران این طایفه، زیاد بن مروان قندى، على بن أبىحمزه و عثمان بن عیسى مىباشند و علّت انکار آنان در آغاز کار، این بود که نزد این سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام وجود داشت، چون نمىخواستند اموال امام کاظم علیهالسلام را به فرزندش امام رضا علیهالسلام تحویل دهند، شهادت امام کاظم علیهالسلام را منکر شدند. در پاسخ نامه امام رضا علیهالسلام ـ که به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زیرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر علیهالسلام است ـ زیاد قندى و ابن ابىحمزه، منکر چنین پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عیسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر که چنین ادّعایى کند، سخن باطلى گفته و تو هم اینک به گونهاى عمل کن که خود مىگویى از دنیا رفته است. ولى او به من دستور نداده چیزى به تو بدهم...۷ آرى، این گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر علیهالسلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرین و برائت امامان علیهمالسلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نیز اشتهار یافتند.۸ علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روایت کرده: برخى از یاران ما به امام حسن عسکرى علیهالسلام نامه نوشته و از وى درباره کسى که بر حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام توقّف کرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال کرده بود که: آیا آنها را دوست داشته باشم یا از آنان بیزارى جویم؟ حضرت در پاسخ فرمود: «آیا براى عمویت آمرزش مىخواهى؟ خداوند عمویت را نیامرزد، از او بیزارى بجوى و من در پیشگاه خداوند از آنها بیزارى مىجویم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بیمارانشان عیادت مکن و در تشییع جنازههاى مردگانشان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منکر شوند، و یا امامى را که از سوى خداوند نمىباشد، بر آنها اضافه کند و یا قائل به تثلیث باشند. بدان، کسى که تعداد ما را اضافه بداند، مانند کسى است که از تعدادمان کاسته باشد و امامت ما را انکار کند.» تا قبل از این مکاتبه و جریان، شخص سؤال کننده نمىدانست که عمویش هم در ردیف «واقفیان» است و حضرت او را از این موضوع آگاه ساخت.۹ ________________________________ ۱. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷۲؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۵؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج ۴، ص ۴۵۶. ۲. مناقب آل ابىطالب(ع)، ج ۴، ص ۴۲۴؛ با خورشید سامرّا، ص ۲۶۷. ۳. شرح باب حادى عشر، ص ۹۹. ۴. انبیاء / ۲۶ و ۲۷. ۵. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۳. ۶. الغیبه، شیخ طوسى، ص ۱۴۸. ۷. همان، ص ۴۳. ۸. بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۶۷. ۹. کشف الغمّه، ج ۳، ص ۲۱۹. بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
|
۴ اسفند ۱۳۸۸, ۱۰:۲۲ صبح
ارسال: #5
|
|||
|
|||
پیامک شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
شهادت، عشق است. فرزند غایبش را سر سلامت بگویید و باران اشکتان را در بیشکیبی انتظار، بهانه سازید!
* * * * نه همین جای تو در سامره تنها باشد / که به دلهای محبان تو جای تو بود * * * * شیعه را خاک غم بر سر میباید و بازار دل، تا ابد سیاهپوش و آسمان دین را باران باران و اشک و اشک! * * * * وقتی امامی میرود، نیمهای از عشق امتش را با خود به خاک میبرد... * * * * شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بهار جوشش خون شیعه است در غم غیبت * * * * مولای غایب غریبم! سرسلامت باد ما را در غم بابای شهیدت پذیرا باش؛ ای غمگینترین شیعه در عصر غیبت! * * * * دیده گریان نشود روز جزا در محشر / هر که گریان به جهان بهر عزای تو بود، شهادت امام عسکری علیه السلام تسلیت باد * * * * ردپاهای گمشدهی ما، مسافران طوفانند که پی عطر تو میگردند * * * * مگر حرمت را بر آسمان هفتم بنا کردهاند که این همه ابر بارانی، بر شانه ما میگیرند؟ * * * * فرسنگها سنگ را به شوق زیارت حرمت، با بادها میدوم و با رودها آواز میخوانم؛ شاید در پای تو کبوترانه بمیرم * * * * ولی حق حسن العسکری علیه السلام ای آن که قضا / مجری امر تو و بنده رای تو بود، شهادتش تسلیت باد بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
|
۴ اسفند ۱۳۸۸, ۰۲:۱۶ عصر
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: پیامک شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
یا امام حسن عسگری داغ شهادت شما تنها با ظهور فرزندتان تسلی بخش جان ما خواهد بود ملتمسانه میخواهیم که ضریح چشمانمان را به گام هایش گره بزنید و دعا نماید تا خدا گره از بخت سیاهمان بگشاید. یا اباصالح ادرکنی
|
|||
|
۲۲ بهمن ۱۳۸۹, ۰۸:۰۶ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۲ بهمن ۱۳۸۹ ۰۸:۰۷ عصر، توسط boshra.)
ارسال: #7
|
|||
|
|||
زندگی نامه امام حسن عسکری
[/font]
[font=Arial] امام حسن عسکری (ع ) در سال 232هجری در مدینه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد . این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد . کنیه آن حضرت ابامحمد بود . صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع ) امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سیاه کمانی ، چشمانی درشت و پیشانی گشاده داشت . دندانها درشت و بسیار سفید بودخالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع ) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن مجید بود . راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد . دوران امامت به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره تقسیم می گردد : این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی ، این همه سختی را تحمل می کرد ، و لحظه ای از حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمی کرد " . اینکه گفتیم : حضرت هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی خود به آنها مراجعه می نمودند - کمتر معاشرت می کردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدی (ع ) نزدیک بود ، و مردم می بایست کم کم بدان خو گیرند ، و جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بیش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و ریاست روحانی اسلامی ، آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض به محضر امام (ع ) می رسیدند بر جای گذاشت . در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی را تجدید کرد ، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون یعقوب بن اسحاق کندی ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعلیمات آن امام ، گردید . در قدرت علمی امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه گرفته بود - نکته ها گفته اند . از جمله : همین یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد . شهادت امام حسن عسکری (ع ) شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری نوشته اند . در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزی برای پدرم ( که وزیر معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنی حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد . خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . یکی از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود ، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولی گردیده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای مسیحی و یهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران ) را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند . و این کارها را برای آن می کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته ، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او می کردند ... . این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص ) می پیوست ، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدین جهت به بهانه های مختلف در خانه حضرت عسکری (ع ) رفت و آمد بسیار می کردند ، و جستجو می نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع ) و حضرت موسی (ع ) تکرار می شد . حتی قابله هایی را گماشته بودند که در این کار مهم پی جویی کنند . اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموریت الهی خود را انجام دهد . 1) دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت . 2) دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . 3)دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازیهایی داشتند . امام حسن عسکری (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانید . زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند . وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند ، می گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی گوید . عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می کرد به احترام آن حضرت برمی خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود می نشانید . پیوسته می گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده ام ، وی زاهدترین و داناترین مردم روزگار است . پسر عبیدالله خاقان می گفت : من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می پرسیدم . مردم را نسبت به او متواضع می یافتم . می دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می باشند . با آنکه امام (ع ) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمی فرمود ، دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات ، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . " از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع ) یکی نیز این بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شیعه ، به دست کسانی سپرده می شد که دشمن آل محمد (ص ) و جریانهای شیعی بودند ، تا بدین گونه بنیه مالی نهضت تقویت نشود . چنانکه نوشته اند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بیت رسالت ، نهایت مرتبه عداوت را داشت " . " نیز اصحاب امام حسن عسکری ، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختی در بغداد می زیستند ، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترین نوع درگیری واداشته بود . باری ، علت شهادت آن حضرت را سمی می دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانید و بعد ، از کردار زشت خود پشیمان شد . بناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ویژه در مأموریتهایی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع ) در میان بود ، برای معالجه فرستاد . البته از این دلسوزیهای ظاهری هدف دیگری داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود . بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست . مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند . ماجرای جانشین بر حق امام عسکری ابوالادیان می گوید : من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع ) می کردم . نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم . در مرض موت ، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود . ابوالادیان به امام عرض می کند : ای سید من ، هرگاه این واقعه دردناک روی دهد ، امامت با کیست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند . ابوالادیان می گوید : دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالادیان می گوید : باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم . امام می گوید : هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست . ابوالادیان می گوید : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگری بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری را دیدم که نشسته ، و شیعیان به او تسلیت می دهند و به امامت او تهنیت می گویند . من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم . اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ایستاد ، طفلی گندمگون و پیچیده موی ، گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت : ای عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ایستاد . سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی علیه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسلیم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسید : این کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام . در این موقع ، عده ای از شیعیان از شهر قم رسیدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو که نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببینید مردم از من علم غیب می خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هایی است از فلان و فلان و همیانی ( کیسه ای ) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا . شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت : بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع ) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید . رفتند و از کودک اثری نیافتند . ناچار " صیقل " کنیز حضرت امام عسکری (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است . ولی هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان می باشد . درود خدای بزرگ بر او باد . پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید. |
|||
|
۱۲ بهمن ۱۳۹۰, ۰۸:۰۷ عصر
ارسال: #8
|
|||
|
|||
شيعه از ديدگاه امام حسن عسكرى (عليه السلام)
از ديدگاه امام يازدهم هر كس كه بنام شيعه خوانده شود ولى اوصاف و ويژگيهاى يك شيعه حقيقى و واقعى را دارا نباشد، شيعه شمرده نمىشود. شيعه واقعى كسانى هستند كه همچون رهبران دينى خويش در نهضت خدمت رسانى به مردم و برادران دينى خويش فعّال و كوشا باشند و به دستورات و نواهى الهى پاى بند باشند چنان كه حضرت عسكرى در كلام زيبا و دلنشين خود درباره تعريف شيعه مىفرمايد:
«شيعة عَلِّىٍ هُمُ الّذين يؤثِرُونَ اِخوانَهم عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خصاصَةٌ وَ هُمُ الَّذينَ لايَراهُمُ اللّه حَيثُ نَهاهُم وَ لا يَفقَدُهُم حَيثُ اَمرَهُم، وَ شيعَةُ عَلِىٍّ هم الَّذينَ يَقتَدُون بِعَلىٍ فى اكرامِ اِخوانِهُم المُؤمِنين(4)؛ يعني پيروان و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه برادران (دينى) خود را بر خويش مقدم مى دارند گرچه خودشان نيازمند باشند و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه از آنچه خداوند نهى كرده دورى مىكنند و به آنچه امر نموده عمل مىكنند و آنان در تكريم و احترام برادران مؤمن خود به على(عليه السلام) اقتدا مى نمايند. و در جاى ديگر درباره نشانه هاى شيعيان فرمودند: «علامات المؤمنين خمسٌ صلاة الاحدى و الخمسين و زيارة الاربعين و التختم فى اليمين و تعفير الجبين و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم(5)، نشانه هاى مؤمنان (شيعيان) پنچ چيز است: خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در هر روز (17 ركعت واجب و 34 ركعت نافله) زيارت اربعين امام حسين(عليه السلام) داشتن انگشتر در دست راست، و ساييدن پيشانى به خاك و بلند خواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم (در نمازها). پىنوشتها: 1.مسعودى و على بن عيسى اربلى تولد حضرت را در سال 231 ق دانستهاند. 2.اصول كافى، ج 1، ص 503. 3.شيخ عباس قمى، الانوار البهية، ص 151. 4.محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 5، ص 231. 5.بحارالانوار، ج 95، ص 348 و مصباح المتهجد، ص 787، روضة الواعظين، ج 1، ص 195. پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید. |
|||
|
۱۹ دي ۱۳۹۲, ۰۹:۴۱ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ دي ۱۳۹۲ ۱۰:۱۷ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #9
|
|||
|
|||
RE: امام حسن عسگری علیه السلام
و روز هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهر سامراء بود خبر شهادت امام عسكرى علیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت. بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه كردهاند، چرا؟ چون توده هاى محرومى كه مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس سركوب نظام همیشه در خود نهان مىداشتند، آنروز عنان عواطف خروشان خویش را از كف دادند. آه كه اهل بیت نبوّت در راه تحكیم شالودههاى دین و نشر ارزشهاىتوحید چه رنجها كه متحمّل نشدند. چه خونها كه از آنان نریختند و چه حرمتها كه ندریدند و حقوق و قرابت آنان را به رسول خدا رعایت نكردند.
آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
۲۳ دي ۱۳۹۲, ۱۰:۰۷ صبح
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: امام حسن عسگری علیه السلام
به نام خدا
بسيارى از تاريخ نويسان آورده اند: روزى يكى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى كرد، بچّه هائى را ديد كه مشغول بازى هستند. و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسكرى عليه السلام را ديد - در حالى كه كودكى خردسال بود - كنارى ايستاده و گريه مى كند. بهلول گمان كرد كه چون اين كودك ، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نمايد و با حسرت گريه مى كند؛ به همين جهت جلو آمد و اظهار داشت : اى فرزندم ! ناراحت مباش و گريه نكن ، من هر نوع اسباب بازى كه بخواهى ، برايت تهيّه مى كنم . حضرت در همان موقعيّت و با همان زبان كودكى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى كم عقل ! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفريده شده ايم ، كه با من اين چنين سخن مى گوئى . بهلول سؤال كرد: پس براى چه چيزهائى آفريده شده ايم ؟ حضرت عليه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگيرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستايش پروردگار متعال آفريده شده ايم . بهلول گفت : اين مطلب را از كجا و چگونه آموخته اى ؟! و آيا براى اثبات آن دليلى دارى ؟ حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حكيمانه او آموخته ام ، آن جائى كه مى فرمايد: أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ.(1) يعنى ؛ آيا شما انسان ها گمان كرده ايد كه شما را بيهوده و بدون هدف آفريده ام ، و نيز گمان مى كنيد براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى كنيد!؟. سپس بهلول با آن موقعيّت و شخصيّتى كه داشت از آن كودك عظيم القدر تقاضاى موعظه و نصيحت نمود. حضرت در ابتداء چند شعرى حكمت آميز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول ! عاقل باش ، من در كنار مادرم بودم ، او را ديدم كه مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هيزم ضخيم را زير اُجاق روشن كند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن كه مقدارى هيزم باريك و كوچك را روشن كرد و سپس آن هيزم هاى بزرگ و ضخيم به وسيله آن ها روشن گرديد. و گريه من از اين جهت است كه مبادا ما جزئى از آن هيزم هاى كوچك و ريز دوزخيان قرار گيريم . با بيان چنين مطالبى ، بهلول ساكت ماند و ديگر حرفى نزد.(2) 1- سوره مؤمنون : آيه 115. 2- إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه : ص 205، نورالا بصار: ص 166. آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا