تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: امام حسن عسکری علیه السلام
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
بار دیگر شد ز کینه زنده غم های مدینه

چون بقیع ، سامرا از کین خراب است قلب شیعه در این ماتم کباب است

‏معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مى‏شود و زندان و اختناق و مراقبت تاثیر معکوس دارد،



سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت.
دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى‏» ، مى‏نویسد:
بسیارى از دانشمندان ما گفته‏اند: امام عسکرى (علیه السلام) بر اثر مسمومیت‏به شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفته‏اند. (۱)
«کفعمى‏»، دانشمند معروف شیعه، مى‏گوید:
او را «معتمد» مسموم ساخت (۲) و «محمد بن جریر بن رستم‏» ، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى(علیه السلام)در اثر مسمومیت‏به درجه شهادت رسید. (۳)
یکى از نشانه‏هاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرکها و تلاشهاى فوق العاده‏اى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
«ابن صباغ مالکى‏» ، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان‏» ، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبت‏به امام یاد کردیم) مى‏نویسد:
«... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى-علیه السلام-معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آن‏شگفت زده شدیم و فکر نمى‏کردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقت‏بود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هر چه روى مى‏دهد به او گزارش کنند، نیز عده‏اى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سخت‏تر شده و بعید است‏بهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامراء به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازه‏ها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامراء در آن روز یادآور صحنه یامت‏بود!
و روز هشتم ربیع الاوّل سال ۲۶۰ هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسکرى‏علیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت. بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه کرده‏اند، چرا؟ چون‏توده‏هاى محرومى که مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس‏سرکوب نظام همیشه در خود نهان مى‏داشتند، آنروز عنان عواطف‏خروشان خویش را از کف دادند. آه که اهل بیت نبوّت در راه تحکیم شالوده‏هاى دین و نشر ارزشهاى‏توحید چه رنجها که متحمّل نشدند. چه خونها که از آنان نریختند و چه حرمتها که ندریدند و حقوق‏وقرابت آنان را به رسول خدا رعایت نکردند.
براستى محنت اولیاى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پایگاه‏وپاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است! این امام بزرگوارى که اینک از دنیاى آنان رخت بر مى‏بندد در حالى که‏هنوز از عمر مبارکش ۲۸ سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم‏کرد، از عهد متوکّل ستمکار و فرو مایه که دشمنى علیه اهل بیت رسالت ‏را سر لوحه کار خویش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسین‏ (علیه السلام) را ویران‏کرد تا دوران مستعین که به خاطر کینه ورزیدن به خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله آن‏حضرت را نزد یکى از سر سخت ترین مردانش زندانى کرد. ( این مرد اوتاش نام داشت که بعداً پس از دیدن پاره‏اى از کرامتهاى امام، به امامت‏آن حضرت ایمان آورد ).
همین خلیفه، در دوران خویش نزدیک بود امام‏را بکشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر کنار شد. همچنین معتز در روزگار خویش مى‏کوشید امام را دربند کند لیکن آن‏حضرت به درگاه خداوند تضرّع کرد تا آنکه معتز نیز از دنیا رفت. حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مى‏کوشیدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا که زندانى‏اش کرد و قصد کشتنش رانمود. لیکن امام به یکى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد که: "ابو هاشم! این ستمگر، قصد کرده مرا امشب بکشد، امّا خداوندعمر او را کوتاه گرداند. مرا فرزندى نیست و خداوند بزودى مرا فرزندى‏عطا خواهد فرمود".(۴) بالاخره آنکه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذیت‏قرار داشت تا آنکه به دست وى به زندان افتاد.
آرى امام عسکرى‏علیه السلام بیشتر مدّت رهبرى خویش را در دشوارى‏وسختى گذارند و اکنون زمان وفات آن حضرت رسیده است: آیا امام به‏مرگ طبیعى وفات یافت؟ یا آنکه توسط زهر به شهادت رسید؟ زهر یکى از مشهورترین ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده‏ و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینى محبوبی مثل امام آنها را وامى‏داشته که با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه کنند. دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوى خلیفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام بیمارى‏اش مى‏باشد. خلیفه به پنج تن از افراد مورد و ثوق‏خویش گفته بود که در طول مدّت بیمارى حضرت، همواره با او باشند. وى همچنین عدّه‏اى پزشک به خاطر آن حضرت طلبیده بود تا وى را شبانه ‏روز همراه باشند.(۵)
علّت این امر چه بود؟ دو علّت مى‏توان براى چنین رفتار شگفت آورى‏پیدا کرد: نخست: برائت جستن از مسئولیت ترور امام در برابر توده‏ها برحسب ضرب المثلى که در میان سیاستمداران معروف است: او را بکش‏وزیر جنازه‏اش گریه کن. دوم: همه مردم و بویژه زمامداران مى‏دانستند که ائمه اهل بیت‏علیهم السلام‏همواره از احترام بسیار توده‏هاى مردم بر خوردارند و شیعه بر این باوراست که امامت در میان آنان یکى پس از دیگرى منتقل مى‏شود.
و اینک ‏این امام یازدهم است که مى‏خواهد از دنیا رخت بربندد. بنابر این باید حتماً او را جانشینى باشد، امّا این جانشین چه کسى است؟ خلفاى عبّاسى پیوسته مى‏کوشیدند به هنگام شهادت یکى از ائمه پى‏ببرند که جانشین او کیست؟ به همین علّت ائمه‏علیهم السلام نیز به هنگام احساس‏خطر بر جانشین خود او را پنهان مى‏کردند تا وقتى که خطر از بین برود.
از دیگر سو احادیثى که در باره حضرت مهدى (عج) وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مى‏دانند که مهدى ‏دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم که زمامداران عبّاسى چیزى از این‏احادیث نمى‏دانستند، نا معقول مى‏نماید. از همین روست که مى‏بینیم‏آنان پیوسته و با هر وسیله‏اى مى‏کوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهیهات. به این دلیل است که معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بیمارى امام‏تدابیرى استثنایى مى‏اندیشد. پس از آنکه امام چشم از جهان فرو مى‏بندد، معتمد دستور مى‏دهدخانه او را بازرسى کنند و کنیزانش را زیر نظر بگیرند. او نمى‏دانست‏ خداوند خود رساننده فرمان و کار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنج‏سال است که به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفى شده است و برگزیدگان‏شیعه با وى بیعت کرده‏ اند.بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد شهید شد.(۶)
پس از وفات و غسل و تکفین آن حضرت، ابو عیسى بن متوکّل ازجانب حکومت و به نیابت از خلیفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمایان ساخت و آن را بویژه به هاشمیهاوعلویها و مسئولان بلند مرتبه و قاضیان و پزشکان نشان داد و گفت: این‏حسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست که به مرگ طبیعى، در بسترخویش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمان‏امیر المؤمنین و فلانى و فلانى از قاضیان وفلانى از پزشکان بر بالین اوحضور داشته‏اند آنگاه چهره مبارک آن حضرت را پوشاند.(۷) این اقدامات براى این بود که مبادا پاى حکومت در قتل امام به میان‏آید، و همین امر نشانگر آن است که حکومت از جانب مردم متّهم به‏کشتن امام بوده است.بدینسان امام عسکرى‏علیه السلام رحلت کرد و از پس خویش راهى درخشان‏بر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدایت گردند.
آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در کنار مزارپدر بزرگوارش، به خاک سپردند که تا امروز نیز زیارتگاه مسلمانان‏است. درود خدا بر او باد روزى که زاده شد و روزى که به شهادت رسیدوروزى که زنده بر انگیخته خواهد شد. و درود خدا بر هواخواهان‏ و پیروان او تا روز رستاخیز.
آخرین وصیت:‏
آفتاب امامت غروب مى‏کرد زیرا خداوند این گونه مقدّر کرده بود که‏این آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت کبرا پرتو افشانى کند. ازاین رو امام حسن عسکرى ‏علیه السلام بر دو بینش بسیار مهم تأکید کرد: نخست: تأکید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم ‏امام منتظر (عج) . دوم: تحکیم شالوده‏ هاى مرجعیت دینى.
الف - گرفتن بیعت براى امام منتظر احادیث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعلیه السلام وجود دارد که ازپیامبر وتمام ائمه‏علیهم السلام صادر شده امّا تأکید امام عسکرى بر این امر تأثیررساترى داشت. چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از یاران‏خویش مشخص کرد. همچنین روایتهاى فراوانى در این باره وارد شده که‏به ذکر یکى از آنها اکتفا مى‏ورزیم.
احمد بن اسحاق بن سعید اشعرى روایت کرده است که: بر امام حسن‏عسکرى وارد شدم و خواستم در باره جانشینش از وى بپرسم. امّا آن‏حضرت خود بدون مقدّمه فرمود: "احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمانى که آدم را آفریدزمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالى‏نخواهد گذارد به برکت وجود او است که بلا از مردم زمین دور مى‏شودوباران فرو مى‏بارد وبرکات زمین برون مى‏آیند". گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه کیست؟ پس شتابان وارد اتاق شد. سپس بیرون آمد و بچّه‏اى روى دوش گرفته‏بود صورتش گویى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مى‏گذشت. سپس امام فرمود: "احمد! اگر کرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهایش نمى‏بود، این‏کودکم را به تو نشان نمى‏دادم. او همنام و هم کنیه رسول خدا و کسى است‏که زمین را از عدل و داد پر مى‏کند پس از آنکه ستم و بیداد پر شده باشد. احمد! حکایت او در این امّت همچون حکایت خضر و همانندداستان ذو القرنین است. به خدا سوگند چنان غیبت درازى کند که هیچ‏کس از هلاکت در آن رهایى نیابد مگر آنکه خداوند او را بر اعتقاد به‏امامتش استوار کرده و در طول این مدّت با دعا براى تعجیل فرجش‏همراهى نموده باشد".(۸)
ب - مرجعیت خردمندانه دینى‏ براى این امامت که امتداد رسالت الهى است باید کیان و موجودیت‏اجتماعى در جهان وجود داشته باشد. این کیان شیعیان مخلص وفداکارند.
از طرفى اینان نیز باید از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه‏ جوئیها توانا باشند. این نظام در رهبرى‏مرجعیت تبلور مى‏یابد. بدین معنى که شیعیان به گرد محور عالمان الهى‏واُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند. از این رو در دوران امام‏عسکرى‏ علیه السلام شالوده نظام مرجعیت تحکیم یافت و نقش دانشمندان‏شیعه، بدین اعتبار که آنان وکلا ونوّاب و سفیران امام معصوم‏علیه السلام‏هستند، برجستگى ویژه‏اى پیدا کرد وروایتهاى فراوانى از امام‏عسکرى‏علیه السلام در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد که یکى ازآنها همان روایت معروفى است که امام عسکرى‏علیه السلام از جدّ خویش امام‏صادق‏علیه السلام روایت کرده است و در آن آمده: "آن که از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوس‏خود ستیزه کار و امر مولاى خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است که از اوتقلید کنند". از همین رو دانشمندان هدایت یافته، به نور اهل بیت‏علیهم السلام امور امّت‏را در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشکلّى که با آنهابر خورد مى‏کردند، نامه مى‏نگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مى‏نوشت‏و نامه‏ ها را به امضاى (توقیع) خویش مهر مى‏کرد. این نامه‏ها پیش علمابه تواقیع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسکرى‏علیه السلام شهرت‏ خاصّى کسب کردند.
_______________________________________________________
۱) اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الکتب الاسلامیه، ص ۳۶۷.
۲) حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیه، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص ۱۶۲.
۳) دلائل الامامه، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، ۱۳۸۳ ه. ق، ص ۲۲۳.
۴) حیاه الامام العسکرى، ص‏۲۵۴، به نقل از مهج الدعوات، ص‏۲۷۴.
۵) حیاه الامام العسکرى، ص‏۲۶۷ به نقل از ارشاد، شیخ مفید، ص‏۳۸۳.
۶) حیاه الامام العسکرى، ص‏۲۶۷ به نقل از ارشاد ص‏۳۸۳.
۷) همان مأخذ، ص‏۲۶۸ به نقل از ارشاد همان مأخذ صفحه.
۸) حیاه الامام العسکرى، ص‏۲۶۳.
منبع:
سیره پیشوایان، مهدى پیشوائى، ص۶۵۶
1. جدال‌ مکن‌ تا احترامت‌ برود ، و شوخى‌ مکن‌ تا بر تو گستاخ‌ شوند .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۶)
۲. هر که‌ به‌ نشستن‌ در جاهاى‌ معمولى‌ مجلس‌ بسنده‌ کند ، خدا و فرشتگان‌ بر اورحمت‌ مى‌فرستند تا برخیزد .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۶)
۳. از گناهانى‌ که‌ آمرزیده‌ نشود این‌ است‌ که‌ گفته‌ شود : کاش‌ به‌ جز بر این‌گناه‌ مؤاخذه‌ نشوم‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۷)
۴. شرک‌ در میان‌ مردم‌ از جنبش‌ مورچه‌ بر روپوش‌ سیاه‌ در شب‌ تار نهانتر است‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۷)
۵. نسبت‌ بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌ به‌ اسم‌ اعظم‌ خدا ، از سیاهى‌ چشم‌ به‌ سفیدیش‌نزدیکتر است‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۷)
۶. دوستى‌ نیکان‌ به‌ نیکان‌ ثواب‌ است‌ براى‌ نیکان‌ ، و دوستى‌ بدان‌ به‌ نیکان‌بزرگوارى‌ است‌ براى‌ نیکان‌ ، و دشمنى‌ بدان‌ با نیکان‌ زینتى‌ است‌ براى‌ نیکان‌ ، ودشمنى‌ خوبان‌ با بدان‌ رسوایى‌ است‌ براى‌ بدان‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۷)
۷ . خنده‌ بیجا نشانه‌ نادانى‌ است‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۷)
۸. از ادب‌ همان‌ بس‌ که‌ آنچه‌ را براى‌ خود نمى‌پسندى‌ ، براى‌ دیگران‌ نیز مپسندى‌ .
(مسند الامام‌ العسکرى‌ علیه السلام، ص‌ ۲۸۸)
۹. از بلاهاى‌ کمر شکن‌ ، همسایه‌اى‌ است‌ که‌ اگر کردار خوبى‌ را بیند نهانش‌ سازد ،و اگر بدکردارى‌ بیند آن‌ را فاش‌ سازد .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۷)
۱۰. عبادت‌ پر روزه‌ گرفتن‌ و پر نماز خواندن‌ نیست‌ ، عبادت‌ پر اندیشه‌ کردن‌ درامر خداست‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۸)
۱۱. چه‌ بد است‌ آن‌ بنده‌ خدا که‌ دورو و دو زبان‌ است‌ . در حضور برادرش‌ او رامى‌ستاید ، و در غیاب‌ بدگوئیش‌ مى‌کند . اگر عطایى‌ به‌ برادرش‌ رسد حسد برد ، واگر گرفتار گردد او را وانهد .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۸)
۱۲. رسیدن‌ به‌ خداوند متعال‌ ، سیر و سفرى‌ است‌ که‌ جز با شب‌ زنده‌دارى‌ حاصل‌نگردد .
(مسند الامام‌ العسکرى‌ علیه السلام . ص‌ ۲۹۰)
۱۳. کم‌ آسایشترین‌ مردم‌ کینه‌ورز است‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۹)
۱۴. مؤمن‌ براى‌ مؤمن‌ برکت‌ است‌ ، و بر کافر اتمام‌ حجت‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌۵۱۹)
۱۵. دل‌ نابخرد در دهان‌ اوست‌ ، و دهان‌ خردمند فرزانه‌ در دل‌ او .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۹)
۱۶. هنگامى‌ که‌ قائم‌ علیه السلام قیام‌ کند ، دستور به‌ خرابى‌ مناره‌ها و اتاقکهاى‌ مخصوص‌پیش‌نمازها در مساجد دهد .
(الغیبه‌ للشیخ‌ الطوسی‌ ، ص‌ ۱۳۳)
۱۷. کسى‌ که‌ در طهارت‌ شرعى‌ خود از حد تجاوز کند ، همچون‌ کسى‌ است‌ که‌ آن‌ راباطل‌ کرده‌ است‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۱۸. هیچ‌ عزیزى‌ حق‌ را واننهد جز این‌ که‌ خوار شود ، و هیچ‌ خوارى‌ به‌ حق‌ نرود جزاین‌ که‌ عزیز شود .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۱۹. کسى‌ که‌ با خدا مأنوس‌ باشد ، از مردم‌ گریزان‌ گردد .
(مسند الامام‌ العسکرى‌ علیه السلام ، ص‌ ۲۸۷)
۲۰. بالاى‌ دو خصلت‌ چیزى‌ نیست‌ : ایمان‌ به‌ خدا و سود رساندن‌ به‌ برادران‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۱. فرزند خردسالى‌ که‌ به‌ پدر گستاخى‌ کند ، چون‌ بزرگ‌ شد عاق‌ و ناسپاس‌ اوگردد .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۲. شادمانى‌ کردن‌ در نزد غم‌ دیده‌ بى‌ ادبى‌ است‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۳. بهتر از زندگى‌ آن‌ چیز است‌ که‌ چون‌ از دست‌ دهى‌ از زندگى‌ بدت‌ آید ، وبدتر از مرگ‌ آن‌ چیزى‌ است‌ که‌ چون‌ بر سرت‌ آید مرگ‌ را دوست‌ بدارى‌
.(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۴. پرورش‌ دادن‌ نادان‌ و ترک‌ دادن‌ معتاد از عادتش‌ معجزه‌آمیز است‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۵. فروتنى‌ نعمتى‌ است‌ که‌ بر آن‌ حسد نبرند .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۶. کسى‌ که‌ پارسایى‌ خوى‌ او ، و بخشندگى‌ طبیعت‌ او ، و بردبارى‌ خصلت‌ او باشد ،دوستانش‌ بسیار شوند .
(مسند الامام‌ العسکرى‌ علیه السلام ، ص‌ ۲۸۹)
۲۷. هر که‌ نهانى‌ برادر خود را پند دهد او را آراسته‌ و زیور بسته‌ ، و هر که‌ دربرابر دیگرانش‌ پند دهد زشتش‌ کرده‌ .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۸. هیچ‌ بلائى‌ نیست‌ مگر این‌ که‌ در پیرامونش‌ از طرف‌ خدا نعمتى‌ است‌ .(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۲۹. چه‌ زشت‌ است‌ به‌ مؤمن‌ دلبستگى‌ به‌ چیزى‌ که‌ او را خوار مى‌کند .
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۲۰)
۳۰. پارساترین‌ مردم‌ کسى‌ است‌ که‌ در هنگام‌ شبهه‌ توقف‌ کند . عابدترین‌ مردم‌کسى‌ است‌ که‌ واجبات‌ را انجام‌ دهد . زاهدترین‌ مردم‌ کسى‌ است‌ که‌
حرام‌ را ترک‌نماید . کوشنده‌ترین‌ مردم‌ کسى‌ است‌ که‌ گناهان‌ را رها سازد
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۹)
۳۱. شماها عمر کاهنده‌ و روزهاى‌ برشمرده‌اى‌ دارید و مرگ‌ ناگهانى‌ است‌ . آن‌ که‌تخم‌ نیکى‌ بکارد خوشى‌ برداشت‌ کند ، و هر که‌ تخم‌ بدى‌ بکارد پشیمانى‌برداشت‌ کند .
هر که‌ هر چه‌ بکارد همان‌ براى‌ اوست‌ . کند کار را بهره‌ از دست‌ نرود ، آزمند آنچه‌را مقدرش‌ نیست‌ به‌ دست‌ نیاورد . هر که‌ به‌ خیرى‌ رسد خدایش‌ داده‌ ، وهر که‌ ازشرى‌ رهد خدایش‌ رهانده‌ است‌.
(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ ۵۱۹)
۳۲. صورت‌ نیکو ، زیبایى‌ ظ‌اهرى‌ است‌ ، و عقل‌ نیکو ، زیبایى‌ باطنى‌ است‌
(بحار الانوار ، ج‌ ۷۸ ، ص‌ ۳۷۹)
۳۳. تمام‌ پلیدیها در خانه‌اى‌ قرار داده‌ شده‌ و کلید آن‌ دروغگویى‌ است‌ .
(بحار الانوار ج‌ ۷۸ ، ص‌ ۳۷۷)
آفتاب سوزان، با سنگدلى تمام بر چهره رنجور شهر مى‏تابد. هواى دلگیر و غیرقابل تحملى، فضاى دم کرده شهر را پر کرده است. مردم، مدتهاست صداى چک چک باران را نشنیده‏اند. همه جا خشک و آفتاب خورده است. رودخانه خشک شهر، سینه عریانش را در امتداد شهر گسترانیده است. انبوه درختچه‏ها، علف‏زارها و نیزارهاى اطرافش، پژمرده و بى‏طراوت و از نفس افتاده به نظر مى‏رسند.
از گاو و گوسفندان مردم که نپرس، لاغر و رنجور؛ در اسارت لشکر عطشند. همین طور حیوانات صحرا و مرغان هوا که همه تشنه و افسرده‏اند. زمین و زمان در چنگ آفتاب است. هیولاى مرگ، در آسمان شهر به پرواز آمده است.
انسان‏ها نیز در وضعیت بدترى به سر مى‏برند. آنها براى رهایى از عفریت مرگ و نجات از کابوس خشکسالى، دست به هر کارى زده‏اند؛ در فرجام تکاپوهاى بى‏حاصل، ناگزیر، روانه دربار مى‏شوند و مشکل خود را با خلیفه در میان مى‏گذارند. خلیفه، بزرگان شهر را فرا مى‏خواند و با آنها به مشورت مى‏پردازد. بعد از ساعت‏ها شور و مشورت، بهترین راه نجات را، «خواندن نماز باران» مى‏یابند...
زن و مرد، پیر و جوان، کوچک و بزرگ، در حالى که روزه‏دار هستند، به سوى خارج شهر رهسپار مى‏شوند. عشق و امید، در چهره‏هاى رنجور و آفتاب‏ زده‏شان نهفته است. ورد زبانشان ذکر و دعا است. جز نزول باران، خواسته دیگرى ندارند. خیلى زود، صف‏ها بسته مى‏شود. از صف‌هاى طولانى و پشت سر هم نمازگزاران، صحنه‏هاى جالب و به یادماندنى به وجود مى‏آید. همهمه التماس‏آمیز، فضاى بیابان را پر کرده است. طولى نمى‏کشد که نماز به پایان مى‏رسد. چشم‏هاى امیدوار به آسمان دوخته مى‏شوند. آفتاب همچنان مى‏تابد و گرماى نفس‏گیرش زمین و زمان را آتشگون ساخته است. کم‏کم یأس و ناامیدى بر دل‌ها سایه مى‏افکند. بر اضطراب و افسردگى ‏نمازگزاران افزوده مى‏شود؛ هر یک بى‏صبرانه، بیابان را ترک مى‏کنند. روز دوم و سوم نیز مراسم نماز، با همان کیفیت و شکوه بیشتر ادامه مى‏یابد؛ ولى ابرهاى باران‏زا، همچنان نایاب و رؤیایى، و تنها در عالم ذهن آنان باقى مى‏ماند و حسرت چند قطره اشکِ آسمان، دل‏هایشان را به درد مى‏آورد!
«جاثلیق»، بزرگ اسقفان مسیحى، رو به راهبان مسیحى مى‏کند و با لحن غرورآمیزى مى‏گوید:
ـ سه روز است که مسلمانان به صحرا رفته‏اند و با اداى نماز، از خدا خواسته‏اند تا باران رحمتش را نازل سازد؛ اما هنوز باران نیامده است. اگر آنان بر حق بودند، حتماً تا حالا باران آمده بود؛ امروز نوبت ماست تا حقانیت خود را به آنان نشان دهیم.
سخنانش که تمام مى‏شود، راه مى‏افتد. راهبان و سایر مسیحیان نیز از دنبالش گام برمى‏دارند و لحظاتى بعد، ناقوس عبادت به طنین در مى‏آید و آنان طبق شیوه خویش به نماز و عبادت مى‏پردازند و از خداوند، طلب باران مى‏کنند. طولى نمى‏کشد که ابرهاى تیره و باران‏آور، کران تا کران آسمان را فرامى‏گیرند و قطره‏هاى بارانِ درشت و پُر آب، از دل آسمان گرم و دم کرده « سامرّا» فرو مى‏ریزند.
صحنه عجیبى است! مثل این که معجزه بزرگى رخ داده است. به همین جهت، مسیحیان را شادى و شادابى فرامى‏گیرد. و به پاس این موفقیت بزرگ، به یکدیگر دست مى‏دهند و حقانیت خویش را به رخ مسلمانان مى‏کشند. مسلمانان نیز با دیدن آن همه باران، به تحسین آنان مى‏پردازند و به دین و آیین آنها متمایل مى‏شوند. راهبان مسیحى براى جلب توجه بیشتر مسلمانان و تسخیر قلب‏هاى آنان، روز بعد نیز مراسم ویژه عبادى خود را در دامن صحرا انجام مى‏دهند. این ‏بار نیز از دل آسمان، شکافى گشوده مى‏شود و سرانجام جویبارهاى سرمستى از دامن دشت‏ها و کوهساران جارى شده و از به ‏هم پیوستن آنها، سیلاب‏هاى خشمگین و موّاج ایجاد مى‏شود و رودخانه تفتیده شهر را پر آب مى‏سازند.
مسیحیان با آب و تاب، از ایجاد یک معجزه بزرگ سخن مى‏گویند. کرامت آنان، زبان به زبان به گوش خلیفه مى‏رسد. لحظه به لحظه بر عزت و آبرومندى آنان افزوده مى‏شود. تمایل مسلمانان به مسیحیت، خلیفه را به وحشت مى‏اندازد. احساس شرم، از قیافه پریشانش به خوبى قابل تشخیص است. به فکر فرو مى‏رود. طولى نمى‏کشد که در ذهنش جرقه‏اى جان مى‏گیرد. او بعد از چند لحظه تفکر، «صالح بن وصیف» را فرامى‏خواند و خطاب به او مى‏گوید:
ـ کلید این معما در دست «ابن‏الرّضا»(۱) است؛ هر چه زودتر او را حاضر کن.
ابن‏الرّضا را از زندان مى‏آورند. خلیفه با دیدن چهره مصمّم و با صفاى او، به سخن مى‏آید:
ـ ابامحمد!(۲) امت جدت را دریاب که گمراه شدند!
امام علیه‏السلام آرام و خونسرد، خطاب به وى مى‏فرماید:
ـ از جاثلیق و دیگر راهبان مسیحى بخواهید تا فردا نیز به صحرا بروند!
ـ به صحرا بروند؟! براى چه؟
ـ براى اداى نماز باران.
ـ در این چند روز به اندازه لازم باران آمده است؛ مردم دیگر احتیاجى به باران ندارند!
ـ مى‏خواهم به کمک خداى متعال، شک و شبهه‏ها را برطرف سازم.
ـ در این صورت، مردم را نیز باید فرابخوانیم.
آنگاه به صالح بن وصیف، که در کنارش ایستاده است، چشم مى‏دوزد و با لحن آمرانه‏اى مى‏گوید:
ـ به بزرگ اسقفان و راهبان مسیحى اطلاع بده تا فردا به صحرا بیایند؛ به جارچیان هم بگو مردم را خبر کنند تا شاهد کشف «حقیقت» باشند.
ساعتى نمى‏گذرد که جمعیت زیادى در صحرا جمع مى‏شوند. گویا محشرى برپا شده است. در یک سو، جاثلیق و راهبان مسیحى ایستاده‏اند؛ لباس‏هاى بلند و مخصوصى به تن دارند. گردن‏بندهاى صلیبى که روى سینه‏هایشان آویخته شده است، در مقابل نور خورشید مى‏درخشند. جاثلیق مغرور و گردن برافراشته، قدم مى‏زند. گاهى بعضى از راهبان با خنده و شادمانى، خودشان را به او نزدیک مى‏کنند و درگوشى با او سخن مى‏گویند. جاثلیق نیز با لبخندهاى پى درپى و جنباندن سر، سخنان آنان را تأیید مى‏کند.
طرف دیگر بیابان، محل استقرار مسلمانان است. آنان نیز دسته دسته دورهم حلقه زده‏اند و در انتظار آمدن خلیفه و درباریان، لحظه شمارى مى‏کنند. برخى از آنان که شیفته جاه و جلال مسیحیان شده‏اند، سخنان مأیوس کننده‏اى بر زبان مى‏آورند. یکى مى‏پرسد:
ـ چرا اینجا جمع شده‏ایم؛ مگر روزهاى قبل، آنها را نیازمودیم؟
دیگرى پاسخ مى‏دهد:
ـ چرا، آزموده‏ایم؛ این ‏بار مى‏خواهیم رسماً مسیحى شویم .
صداى خنده در فضاى گسترده صحرا مى‏پیچد. مرد مؤمنى که تاب شنیدن چنین حرف‌هایى را ندارد؛ بى‏صبرانه رو به جمعیت کرده، مى‏گوید:
ـ اگر صبر کنید، همه چیز روشن مى‏شود؛ این بار «ابن‏الرّضا» در بین ماست. او از بهترین بازماندگان خاندان رسول خداست. مگر اجداد او در جریان «مباهله»،(۳) باعث سرافکندگى مسیحیان نجران نشدند؟!
یکى دیگر از مسلمانان که تا حال سکوت اختیار کرده است، با بى‏حوصلگى مى‏گوید:
ـ چرا، این را شنیده‏ایم؛ ولى رسول خدا کجا و ابن الرّضا کجا؟ از دست یک فرد زندانى چه کارى ساخته است؟
صداى خشمگینانه‏اى در فضاى بى‏ حد و حصر صحرا به طنین مى‏آید. چشم‏ها به وى دوخته مى‏شود. او پیرمردى است با محاسن سفید، قامت کشیده و چهره جذاب و دوست ‏داشتنى. با این که لحنش دلسوزانه است؛ اما در صدایش نوعى غضب نهفته است. او که از شنیدن سخنان هم‏کیشانش دلتنگ شده است، مى‏گوید:
ـ اى مردم! رسول خدا، پیامبر ما و ابن‏الرّضا، جانشین اوست. تمام فضل و کمال پیامبر، در او تجلى یافته است. براى این که سخنانم را باور کنید، ناگزیرم کرامتى عجیب از آن حضرت برایتان تعریف کنم؛ به خدا سوگند! از «ابوهاشم ‏جعفرى»(۴) شنیدم که مى‏گفت:
ـ «روزى خدمت ابن‏الرّضا بودم، حضرت سوار بر اسب، به جانب صحرا مى‏رفت. من نیز او را همراهى مى‏کردم. در مسیر راه به فکر فرو رفتم. در عالم ذهن، به یادم آمد که:
ـ زمان اداى بدهى‏ام فرا رسیده است و اکنون براى پرداخت آن چیزى در بساط ندارم!
هنوز در عالم ذهن سیر مى‏کردم که حضرت رو به من کرد و فرمود:
ـ غصه نخور! خداوند آن را ادا مى‏کند.
آنگاه از فراز اسبش به سوى زمین خم شد و با تازیانه‏اى که در دست داشت، خطى کوچک بر زمین کشید و فرمود:
ـ اى ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و مخفى کن.
پیاده شدم و دیدم قطعه طلایى است که بر زمین افتاده است. آن را برداشتم و مخفى کردم .
همچنان به مسیر ادامه دادیم. در حال پیمودن راه بودیم که بار دیگر در ذهنم خطور کرد:
ـ امیدوارم به اندازه طلبم باشد؛ به هر صورت، طلبکارم را با این مقدار راضى مى‏کنم و بعد از آن، براى رفع نیازهاى زمستان خانواده‏ام تلاش می‌کنم .
صداى دلرباى ابن‏الرّضا، رشته افکارم را پاره کرد. نگاه کردم؛ در حالى که به طرف زمین مایل شده بود، با تازیانه‏اش خطى دیگر کشید و فرمود:
ـ پیاده شو و آن را نیز بردار و مخفى کن.
پیاده شدم. چشمم به قطعه نقره‏اى افتاد، آن را نیز برداشتم و مخفى کردم .
طولى نکشید که از آن حضرت جدا شدم، قطعه طلا را فروختم. پول آن، درست معادل قرضى بود که به عهده داشتم. آن را به مرد طلبکار دادم. سپس قطعه نقره را فروختم و با قیمت آن، مخارج زمستان خانواده‏ام را بدون کم و کاست، تهیه کردم.»(۵)
پیرمرد بعد از نقل این کرامت، به سخنش چنین ادامه داد:
حال، از آنهایى که نسبت به فضایل خاندان رسول خدا شک و شبهه دارند، مى‏پرسم:
ـ چه کسى چنین قدرتى دارد؟
صدایى از آن سوى جمعیت بلند مى‏شود:
ـ هر چه در فضائل و کمالات خاندان پیغمبر بگویى، کم گفته‏اى؛ من هم خاطره‏اى شنیدنى از ابن‏الرّضا دارم که... .
ـ چه خاطره‏اى؟ اسماعیل بن محمد!(۶) پس چرا آن را تعریف نمى‏کنى؟
ـ «یک روز در مسیر حرکت ابن‏الرّضا به انتظار نشستم . هنگامى که از مقابلم عبور مى‏کرد، از فقر و بدبختى‏ام شکایت کردم و گفتم:
ـ به خدا سوگند! بیش از یک درهم ندارم...
حضرت رو به من نمود و فرمود:
ـ چرا سوگند دروغ مى‏خورى؛ در حالى که دویست دینار زیر خاک دفن کرده‏اى؟
آنگاه رو به غلامش کرد و فرمود:
ـ هر چه پول به همراه دارى، به او بده.
بعد از آن که غلام «صد دینار» به من داد، حضرت فرمود:
ـ هنگام نیاز، از دینارهایى که مخفى کرده‏اى، محروم خواهى شد.
کلامش که تمام شد، به مسیرش ادامه داد و رفت. طولى نکشید که آن صد دینارى که از حضرت گرفته بودم، مصرف شد. چند روز بعد، نیاز شدیدى پیدا کردم. به ناچار دنبال دینارهایى که مخفى کرده بودم، رفتم. هر چه آن محل را گشتم، آنها را نیافتم. بعدها فهمیدم که پسر عمویم (پسرم) آنها را برداشته و گریخته است.»(۷)
سخن از کرامات ابن‏الرّضا و فضل و کمالات خاندان رسول خدا صلى ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله ‏و سلم همچنان ادامه دارد که خبر ورود خلیفه و اطرافیانش در بین جمعیت مى‏پیچد.
خلیفه و درباریانش قدم به صحرا مى‏نهند. ابن‏الرّضا نیز در بین آنها جلوه مى‏نماید. فروغ نگاه‏هاى مردم به جمال زیبا و سیماى نورانى امام مى‏افتد. خلیفه، فرمان مى‏دهد تا جاثلیق و راهبان مسیحى براى طلب باران دست به آسمان بلند کنند و از خداوند بخواهند تا بار دیگر، باران رحمتش را بر آنان نازل کند. طولى نمى‏کشد که دست‏هاى آنان رو به آسمان برافراشته مى‏شوند. همان دم در آسمان پُر حرارت و آفتابى، انبوه ابرهاى باران‏زا ظاهر شده و قطره‏هاى درشت باران، مرواریدگونه فرو مى‏ریزند. همه نگاه‏ها به ابن‏الرّضا دوخته شده است. او راهبى را نشان داده، فرمان جست و جوى لابه لاى انگشتان او را صادر مى‏کند. خلیفه بیش از دیگران شگفت‏زده به نظر مى‏رسد. او از خودش مى‏پرسد:
ـ آیا ممکن است چیزى در میان انگشتان آن راهب وجود داشته باشد که به وسیله آن باران ببارد؟!
غلام حضرت به تندى دور آن راهب را مى‏گیرد و در مقابل چشمان مردم، به جست و جوى دستش مى‏پردازد. شى‏ء کوچک و سیاه فامى را از میان انگشتانش بیرون مى‏آورد و به ابن‏الرّضا تحویل مى‏دهد. گویا آن حضرت، شى‏ء مورد نظر را به خوبى مى‏شناسد. به همین جهت، آن را با احترام خاص در پارچه‏اى مى‏پیچد و سپس خطاب به آن راهب مسیحى مى‏فرماید:
ـ اینک، طلب باران کن.
راهب بار دیگر دست‏هایش را به سوى آسمان بلند مى‏کند. این بار نیز چشم‏ها به آسمان دوخته مى‏شوند. ابرها در حال جا به جایى است و خورشید از پشت تراکم ابرهاى سرگردان، نمایان مى‏شود.
رنگ از صورت جاثلیق و راهبان مسیحى پریده است. آنها بیش از این، تحمل نگاه‏هاى ملامت‌گر و نیشخندهاى مردم را ندارند؛ با سرافکندگى به سوى خانه‏هاى خود باز مى‏گردند. مردم که حسابى شگفت‏زده شده‏اند، به ابن‏الرّضا چشم مى‏دوزند. خلیفه در حالى که به آن شى‏ء خیره شده است، مى‏پرسد:
ـ اى پسر رسول خدا! آن چیست؟
ـ این، استخوان پیامبرى از رسولان الهى است که راهبان مسیحى از قبور آنان برداشته‏اند؛ استخوان هیچ پیامبرى ظاهر نمى‏گردد، مگر آن که «باران» نازل شود .
خلیفه در حالى که هنوز نگاهش را از آن استخوان برنداشته است، به تحسین او مى‏پردازد و همان لحظه، دستور آزادى آن حضرت را صادر مى‏کند. امام حسن عسکرى علیه‏السلام که فرصت را مناسب مى‏یابد، تقاضا مى‏کند تا یاران زندانى‏اش را نیز آزاد کنند. خلیفه، لحظه‏اى به فکر فرو مى‏رود؛ مثل این که چاره‏اى جز پذیرش سخن آن حضرت را ندارد. (۸)
______________________________
۱. امامان جواد، هادى و عسکرى علیهم السلام را به احترام انتساب‏شان به امام رضا علیه السلام، «ابن‏الرّضا» مى‏گویند.
۲. کنیه امام حسن عسکرى علیه السلام .
۳. ر.ک: آل عمران / ۶۱.
۴. یکى از یاران امام عسکرى علیه السلام و راوى ‏کرامت.
۵. مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج ۴، ص۴۳۱.
۶. از هم‏عصران امام حسن عسکرى علیه السلام و راوى کرامت.
۷. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۰، ح ۵۶/ مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۴۳۲.
۸. مناقب آل‏ابیطالب، ج ۴، ص ۴۲۵/ اثبات الهداه، شیخ حرّ عاملى، شرح و ترجمه احمد جنتى، ج ۶، ص ۳۱۹ و ۳۲۰.
محمدجواد مروّجى طبسى
یکى از اهداف و برنامه‏هاى کلّى پیامبر و معصومان علیهم‏السلام حراست و مرزبانى از اندیشه‏هاى اسلامى بود که با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هریک از امامان بزرگوار به تناسب شرایط زمانى خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداخته‏اند. چنانکه ملاحظه مى‏کنیم، حضرت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با بسیارى از گروه‏ها همانند: دهرى‏ها، زنادقه، براهمه و غیر آنان و همچنین امامان علیهم‏السلام با افراد و گروه‏هاى بسیارى که به ظاهر مسلمان بوده، اما افکار خارج از اندیشه‏هاى دینى و اسلامى داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدّى مى‏پرداختند.
بدین شکل که اگر فرد یا افرادى دچار اشتباهات یا تناقضاتى مى‏شدند، نخست به هدایت و روشنگرى و به دور از هرگونه موضع‏گیرى کار خود را آغاز مى‏کردند؛ اما همین که احساس مى‏شد، این فکر انحرافى به دنبال جریانى پنهان یا آشکار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگرى علیه آنان مى‏زدند.
و گاهى نیز همین اندیشه‏ها که هر روز در لباس نویى خود را در جامعه اسلامى آشکار مى‏کرد، خلفاى بنى عبّاس را هم به دام انداخته و گاه مى‏شد همان افکار غلط، سیاست نظام را ترسیم مى‏نمود.
مثلاً در زمان امام هادى علیه‏السلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامى بالا گرفته و طرفداران زیادى پیدا کرده بود و چند خلیفه عبّاسى به تبعیّت از یک دسته، گروه مخالف را در زیر بدترین فشارها و شکنجه‏ها وادار به پیروى از عقیده خود مى‏کردند. از جمله کسانى که در سال ۲۲۰ ق. بر سر همین عقیده، شلاّق زیادى خورده و شکنجه فراوانى دید و مدّتى در زندان به سر برد، احمد بن حنبل۱ بود که از او مى‏خواستند تا دست از عقیده خود برداشته و با خلیفه عبّاسى هم نظر شود.
بى‏شک یکى از علل و انگیزه‏هاى جدا ساختن امامان علیهم‏السلام از امت اسلامى، همین جهت بود که عدّه‏اى از خدا بى‏خبر مى‏خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامى، جامعه را به سمت و سویى که خود مى‏خواهند، بکشانند و جوانان را نسبت به باورهاى دینى سست کنند و آنها را در دامان همان اندیشه‏هاى باطلى که از پیش طرّاحى کرده و رواج داده بودند، بیندازند تا کسى نتواند آزادانه در برابر این تهاجم ایستادگى نماید.
این نوشتار، به بخش بسیار کوچکى از این تلاش‏هاى جدّى پرداخته است.
امام و نگهبانى از اندیشه اسلامى
دوران امام یازدهم، یکى از دوران‏هاى سخت و دشوارى بود که افکار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامى» را تهدید مى‏کرد. و با اینکه امام در نهایت فشار به سر مى‏برد، اما وى همانند پدران خود، لحظه‏اى از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروه‏ها و مکتب‏هاى التقاطى و اندیشه‏هاى وارداتى و ضدّ اسلامى از جمله: صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانه پرستان و سایر دگراندیشان، سخت موضع گرفته و با شیوه‏هاى خاصّ خود، کارهاى آنها را خنثى نموده و نقش بر آب مى‏کرد.
آگاه ساختن فیلسوف عراق
مورّخان نوشته‏اند: در زمان امام حسن عسکرى علیه‏السلام فیلسوفى در عراق مى‏زیست به نام «اسحاق کِندى». وى به خیال این که در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف کتابى در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب مى‏نویسد:
روزى یکى از شاگردان اسحاق کِندى به محضر امام حسن عسکرى علیه‏السلام وارد شد. امام به وى فرمود: آیا در بین شما فرد توانایى پیدا نمى‏شود که استادتان کِندى را در آنچه که آغاز کرده، رد کند و او را از این کار باز دارد؟!
او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه مى‏توانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض کنیم؟!
حضرت فرمود: آیا آنچه را که به تو بیاموزم، به او مى‏رسانى؟
عرض کرد: آرى.
امام فرمود: به نزد او روانه شو و نخست با وى معاشرت نیکى داشته باش و به هر چه نیاز دارد، کمکش کن. هنگامى که با او انس گرفتى، به او بگو: سؤالى به ذهنم رسیده است که دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال کن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد که مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد که شما پنداشته‏اى و در پى آن هستى؟ او به تو خواهد گفت: آرى، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجّه معانى مى‏شود و آنها را درک مى‏کند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه مى‏دانى شاید منظور گوینده کلمات قرآن غیر از چیزى باشد که شما تصوّر کرده‏اى و او الفاظ قرآن را در غیر معانى خود استعمال کرده باشد.
آن مرد از حضور امام حسن عسکرى علیه‏السلام مرخّص شده و به سوى استاد خود، فیلسوف عراقى، رهسپار گردید و مدّتى به دستور آن حضرت با او به نیکى رفتار کرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادى امام را از او پرسید.
کِندى گفت: یک مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان کن.
وى بار دیگر سخن امام را بیان نمود. کِندى درنگى کرده و مقدارى فکر کرد و دریافت که هم از نظر لغت و هم از نظر علمى این امر کاملاً محتمل است و در نظرش این سخن کاملاً صحیح آمد. از این روى به شاگردش گفت: تو را سوگند مى‏دهم که بگویى این سخن را از کجا آموختى و چه کسى آن را به تو گفته است؟
راوى مى‏گوید: گفتم: این، چیزى بود که بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم.
گفت: هرگز! همانند تو محال است بر چنین چیزى دست پیدا کند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو که این سخن را از کجا آوردى؟
گفتم: این، دستورى بود که ابومحمّد ـ عسکرى علیه‏السلام ـ به من یاد داده است.
گفت: درست گفتى، چرا که چنین سخنانى تنها از همان خاندان صادر مى‏شود.
سپس آتشى درخواست کرده و هر آنچه را که نوشته بود، در آتش سوزاند.۲
برخورد با غلات و مُفَوِّضه
از دیگر برخوردهایى که امام حسن عسکرى علیه‏السلام با منحرفان فکرى داشت، همانا موضع‏گیرى در برابر غلات و مفوّضه بود؛ یعنى همان‏هایى که عقیده داشتند: خداوند در ابتداى آفرینش با خلقت کردن پیامبر، همه چیز را به او واگذار کرده، سپس این پیامبر است که دنیا و هر آنچه که در او هست را آفریده است. و برخى گفته‏اند: خداوند این اختیار را به علىّ بن ابیطالب علیه‏السلام داده است.۳
و چون این اندیشه انحرافى لطمه شدیدى بر عقاید مسلمانان مى‏زد، و پیامدهاى ناگوارى در پى‏داشت، بدین جهت از آغاز پیدایش این تفکّر غلط، مورد نکوهش معصومان علیهم‏السلام قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و کفّار قلمداد کردند. زیرا چیزى مدّعى شده بودند که حتّى یهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا که یکى از آثار این تفکّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان علیهم‏السلام بود. از این‏رو، امام عسکرى علیه‏السلام مسلمانان را از پیروى چنین افرادى با چنین افکارى بر حذر مى‏داشت و گاهى با برخى از ساده‏اندیشان و فریب خوردگان بسیار بزرگوارانه برخورد مى‏کرد، به امید آنکه از باور خود دست بردارند.
امام عسکرى علیه‏السلام و ادریس بن زیاد
علاّمه مجلسى از «ادریس بن زیاد کَفَر توثایى» نقل کرده که وى مى‏گفت: من از جمله افرادى بودم که در باره آنها غُلوّ مى‏کردم. روزى براى دیدار با ابومحمّد عسکرى علیه‏السلام روانه سامرّا شدم؛ وقتى که وارد شهر شدم، از فرط خستگى خود را بر پلّکان حمّامى انداخته و کمى به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس بیدار نشدم مگر با صداى کوبیدن آرامى که به وسیله چوب‏دستى که در دست امام عسکرى علیه‏السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بیدار شده و او را شناختم. فوراً از جاى برخاسته و در حالى که آن حضرت سوار بر اسب و غلامان و پیشکاران اطرافش را گرفته بودند، پا و زانوى مبارکش را بوسه زدم، اوّلین سخنى که امام در این ملاقات کوتاه به من فرمود، این بود:
«یا ادریس! «بل عباد مکرمون، لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»؛۴ اى ادریس! بلکه آنان بندگان مقرّب خدایند و در گفتار بر او سبقت نمى‏گیرند و به فرمان وى عمل مى‏کنند.»
در این‏جا حضرت با عنوان کردن این آیه خواستند به او بفهمانند که اندیشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هیچ اختیارى جز آنکه خداوند اراده کند، نداریم؛ چرا که ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام مى‏دهیم.
ادریس که از جواب کوتاه امام عسکرى علیه‏السلام کاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: اى مولاى من! مرا همین کلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این مسأله را از شما بپرسم.۵
امام عسکرى علیه‏السلام و کامل بن ابراهیم
در ملاقاتى که «کامل بن ابراهیم» به نمایندگى گروهى از مفوّضه با امام داشت، وى پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیه‏السلام چنین دریافت کرد:
مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلکه دلهاى ما ظرفهاى مشیّت الهى است. پس اگر او بخواهد، ما مى‏خواهیم.»
امام عسکرى علیه‏السلام در جهت تأیید گفتار فرزندش امام عصر علیه‏السلام و ردّ گفته مفوّضه، به کامل بن ابراهیم فرمود:
«پاسخ خود را دریافت کردى، دیگر براى چه اینجا نشسته‏اى، از جاى برخیز...»۶
موضع‏گیرى در برابر واقفیّه
یکى دیگر از گروه‏هاى انحرافى که پس از شهادت امام موسى بن جعفر علیه‏السلام پدید آمد، آنهایى بودند که ادّعا داشتند: موسى بن جعفر علیه‏السلام هنوز از دنیا نرفته است.
بنیانگذاران این طایفه، زیاد بن مروان قندى، على بن أبى‏حمزه و عثمان بن عیسى مى‏باشند و علّت انکار آنان در آغاز کار، این بود که نزد این سه نفر، اموالى از حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام وجود داشت، چون نمى‏خواستند اموال امام کاظم علیه‏السلام را به فرزندش امام رضا علیه‏السلام تحویل دهند، شهادت امام کاظم علیه‏السلام را منکر شدند.
در پاسخ نامه امام رضا علیه‏السلام ـ که به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زیرا او قائم مقام پدرش موسى بن جعفر علیه‏السلام است ـ زیاد قندى و ابن ابى‏حمزه، منکر چنین پولى در نزد خود شدند و اما عثمان بن عیسى به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر که چنین ادّعایى کند، سخن باطلى گفته و تو هم اینک به گونه‏اى عمل کن که خود مى‏گویى از دنیا رفته است. ولى او به من دستور نداده چیزى به تو بدهم...۷
آرى، این گروه با توقّف در امامت موسى بن جعفر علیه‏السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرین و برائت امامان علیهم‏السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نیز اشتهار یافتند.۸
علاّمه مجلسى از «احمد بن مطهّر» روایت کرده: برخى از یاران ما به امام حسن عسکرى علیه‏السلام نامه نوشته و از وى درباره کسى که بر حضرت موسى بن جعفر علیه‏السلام توقّف کرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال کرده بود که: آیا آنها را دوست داشته باشم یا از آنان بیزارى جویم؟
حضرت در پاسخ فرمود:
«آیا براى عمویت آمرزش مى‏خواهى؟ خداوند عمویت را نیامرزد، از او بیزارى بجوى و من در پیشگاه خداوند از آنها بیزارى مى‏جویم. پس با آنان دوستى نداشته باش، از بیماران‏شان عیادت مکن و در تشییع جنازه‏هاى مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامى را از سوى پروردگار منکر شوند، و یا امامى را که از سوى خداوند نمى‏باشد، بر آنها اضافه کند و یا قائل به تثلیث باشند.
بدان، کسى که تعداد ما را اضافه بداند، مانند کسى است که از تعدادمان کاسته باشد و امامت ما را انکار کند.»
تا قبل از این مکاتبه و جریان، شخص سؤال کننده نمى‏دانست که عمویش هم در ردیف «واقفیان» است و حضرت او را از این موضوع آگاه ساخت.۹

________________________________
۱. تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۷۲؛ تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۱۹۵؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج ۴، ص ۴۵۶.
۲. مناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج ۴، ص ۴۲۴؛ با خورشید سامرّا، ص ۲۶۷.
۳. شرح باب حادى عشر، ص ۹۹.
۴. انبیاء / ۲۶ و ۲۷.
۵. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۳.
۶. الغیبه، شیخ طوسى، ص ۱۴۸.
۷. همان، ص ۴۳.
۸. بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۶۷.
۹. کشف الغمّه، ج ۳، ص ۲۱۹.
شهادت، عشق است. فرزند غایبش را سر سلامت بگویید و باران اشکتان را در بی‏شکیبی انتظار، بهانه سازید!
* * * *
نه همین جای تو در سامره تنها باشد / که به دلهای محبان تو جای تو بود
* * * *
شیعه را خاک غم بر سر می‏باید و بازار دل، تا ابد سیاه‏پوش و آسمان دین را باران باران و اشک و اشک!
* * * *
وقتی امامی می‏رود، نیمه‏ای از عشق امتش را با خود به خاک می‏برد...
* * * *
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام بهار جوشش خون شیعه است در غم غیبت
* * * *
مولای غایب غریبم! سرسلامت باد ما را در غم بابای شهیدت پذیرا باش؛ ای غمگین‏ترین شیعه در عصر غیبت!
* * * *
دیده گریان نشود روز جزا در محشر / هر که گریان به جهان بهر عزای تو بود، شهادت امام عسکری علیه السلام تسلیت باد
* * * *
ردپاهای گمشده‏ی ما، مسافران طوفانند که پی عطر تو می‏گردند
* * * *
مگر حرمت را بر آسمان هفتم بنا کرده‏اند که این همه ابر بارانی، بر شانه ما می‏گیرند؟
* * * *
فرسنگها سنگ را به شوق زیارت حرمت، با بادها می‏دوم و با رودها آواز می‏خوانم؛ شاید در پای تو کبوترانه بمیرم
* * * *
ولی حق حسن العسکری علیه السلام ای آن که قضا / مجری امر تو و بنده رای تو بود، شهادتش تسلیت باد
یا امام حسن عسگری داغ شهادت شما تنها با ظهور فرزندتان تسلی بخش جان ما خواهد بود ملتمسانه میخواهیم که ضریح چشمانمان را به گام هایش گره بزنید و دعا نماید تا خدا گره از بخت سیاهمان بگشاید. یا اباصالح ادرکنی
[/font]



[تصویر:  F3CCDD27D2000E3F9255A7E3E2C48800.jpg] [تصویر:  beluLine.jpg]
[font=Arial]
امام حسن عسکری (ع ) در سال 232هجری در مدینه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد . این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد . کنیه آن حضرت ابامحمد بود . صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع ) امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سیاه کمانی ، چشمانی درشت و پیشانی گشاده داشت . دندانها درشت و بسیار سفید بودخالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع ) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن مجید بود . راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش - در ایام عمر کوتاه خود - روشن کرد . دوران امامت به طور کلی دوران عمر 29ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره تقسیم می گردد :
این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی ، این همه سختی را تحمل می کرد ، و لحظه ای از حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمی کرد " . اینکه گفتیم : حضرت هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی خود به آنها مراجعه می نمودند - کمتر معاشرت می کردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدی (ع ) نزدیک بود ، و مردم می بایست کم کم بدان خو گیرند ، و جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بیش از 29سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و ریاست روحانی اسلامی ، آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض به محضر امام (ع ) می رسیدند بر جای گذاشت . در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی را تجدید کرد ، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون یعقوب بن اسحاق کندی ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعلیمات آن امام ، گردید .

در قدرت علمی امام (ع ) - که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه گرفته بود - نکته ها گفته اند . از جمله : همین یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد . شهادت امام حسن عسکری (ع ) شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260هجری نوشته اند . در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزی برای پدرم ( که وزیر معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که ابن الرضا - یعنی حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد . خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . یکی از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود ، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولی گردیده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - که عموما اطبای مسیحی و یهودی در آن زمان بودند - امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران ) را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند . و این کارها را برای آن می کردند که آن زهری که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته ، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد ... تا دو سال تفحص احوال او می کردند ... . این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او - از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص ) می پیوست ، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان - همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدین جهت به بهانه های مختلف در خانه حضرت عسکری (ع ) رفت و آمد بسیار می کردند ، و جستجو می نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع ) و حضرت موسی (ع ) تکرار می شد . حتی قابله هایی را گماشته بودند که در این کار مهم پی جویی کنند . اما خداوند متعال - چنانکه در فصل بعد خواهید خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموریت الهی خود را انجام دهد .

1) دوره اول 13سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت . 2) دوره دوم 10سال در سامرا قبل از امامت . 3)دوره سوم نزدیک 6 سال امامت آن حضرت می باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازیهایی داشتند . امام حسن عسکری (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانید . زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - به وسیله آن دو غلام - آزار بیشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند . وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند ، می گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی گوید . عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می کرد به احترام آن حضرت برمی خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود می نشانید . پیوسته می گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده ام ، وی زاهدترین و داناترین مردم روزگار است . پسر عبیدالله خاقان می گفت : من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می پرسیدم . مردم را نسبت به او متواضع می یافتم . می دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می باشند . با آنکه امام (ع ) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمی فرمود ، دستگاه خلافت عباسی برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات ، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . " از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع ) یکی نیز این بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شیعه ، به دست کسانی سپرده می شد که دشمن آل محمد (ص ) و جریانهای شیعی بودند ، تا بدین گونه بنیه مالی نهضت تقویت نشود . چنانکه نوشته اند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بیت رسالت ، نهایت مرتبه عداوت را داشت " . " نیز اصحاب امام حسن عسکری ، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختی در بغداد می زیستند ، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترین نوع درگیری واداشته بود .
باری ، علت شهادت آن حضرت را سمی می دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانید و بعد ، از کردار زشت خود پشیمان شد . بناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ویژه در مأموریتهایی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع ) در میان بود ، برای معالجه فرستاد . البته از این دلسوزیهای ظاهری هدف دیگری داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود . بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست . مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند . ماجرای جانشین بر حق امام عسکری ابوالادیان می گوید : من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع ) می کردم . نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم . در مرض موت ، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود . ابوالادیان به امام عرض می کند : ای سید من ، هرگاه این واقعه دردناک روی دهد ، امامت با کیست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند . ابوالادیان می گوید : دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالادیان می گوید : باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم . امام می گوید : هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست . ابوالادیان می گوید : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگری بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری را دیدم که نشسته ، و شیعیان به او تسلیت می دهند و به امامت او تهنیت می گویند . من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم .

اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ایستاد ، طفلی گندمگون و پیچیده موی ، گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت : ای عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ایستاد . سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی امام علی النقی علیه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسلیم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسید : این کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام . در این موقع ، عده ای از شیعیان از شهر قم رسیدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو که نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببینید مردم از من علم غیب می خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هایی است از فلان و فلان و همیانی ( کیسه ای ) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا . شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت : بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع ) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید . رفتند و از کودک اثری نیافتند . ناچار " صیقل " کنیز حضرت امام عسکری (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است . ولی هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان می باشد . درود خدای بزرگ بر او باد .
از ديدگاه امام يازدهم هر كس كه بنام شيعه خوانده شود ولى اوصاف و ويژگيهاى يك شيعه حقيقى و واقعى را دارا نباشد، شيعه شمرده نمى‏شود. شيعه واقعى كسانى هستند كه همچون رهبران دينى خويش در نهضت خدمت رسانى به مردم و برادران دينى خويش فعّال و كوشا باشند و به دستورات و نواهى الهى پاى بند باشند چنان كه حضرت عسكرى در كلام زيبا و دلنشين خود درباره تعريف شيعه مى‏فرمايد:

«شيعة عَلِّىٍ هُمُ الّذين يؤثِرُونَ اِخوانَهم عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خصاصَةٌ وَ هُمُ الَّذينَ لايَراهُمُ اللّه حَيثُ نَهاهُم وَ لا يَفقَدُهُم حَيثُ اَمرَهُم، وَ شيعَةُ عَلِىٍّ هم الَّذينَ يَقتَدُون بِعَلىٍ فى اكرامِ اِخوانِهُم المُؤمِنين(4)؛

يعني پيروان و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه برادران (دينى) خود را بر خويش مقدم مى ‏دارند گرچه خودشان نيازمند باشند و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه از آن‏چه خداوند نهى كرده دورى مى‏كنند و به آنچه امر نموده عمل مى‏كنند و آنان در تكريم و احترام برادران مؤمن خود به على(عليه السلام) اقتدا مى‏ نمايند.

و در جاى ديگر درباره نشانه‏ هاى شيعيان فرمودند:
«علامات المؤمنين خمسٌ صلاة الاحدى و الخمسين و زيارة الاربعين و التختم فى اليمين و تعفير الجبين و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم(5)،

نشانه‏ هاى مؤمنان (شيعيان) پنچ چيز است:
خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در هر روز (17 ركعت واجب و 34 ركعت نافله)
زيارت اربعين امام حسين(عليه السلام)
داشتن انگشتر در دست راست،
و ساييدن پيشانى به خاك
و بلند خواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم (در نمازها).


پى‏نوشت‏ها:

1.مسعودى و على بن عيسى اربلى تولد حضرت را در سال 231 ق دانسته‏اند.
2.اصول كافى، ج 1، ص 503.
3.شيخ عباس قمى، الانوار البهية، ص 151.
4.محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 5، ص 231.
5.بحارالانوار، ج 95، ص 348 و مصباح المتهجد، ص 787، روضة الواعظين، ج 1، ص 195.
و روز هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهر سامراء بود خبر شهادت امام عسكرى‏ علیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت. بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند. مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه كرده‏اند، چرا؟ چون‏ توده‏ هاى محرومى كه مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس‏ سركوب نظام همیشه در خود نهان مى‏داشتند، آنروز عنان عواطف‏ خروشان خویش را از كف دادند. آه كه اهل بیت نبوّت در راه تحكیم شالوده‏هاى دین و نشر ارزشهاى‏توحید چه رنجها كه متحمّل نشدند. چه خونها كه از آنان نریختند و چه حرمتها كه ندریدند و حقوق‏ و قرابت آنان را به رسول خدا رعایت نكردند.
به نام خدا

بسيارى از تاريخ ‌نويسان آورده اند:
روزى يكى از بزرگان شهر سامراء به نام بهلول از محلّى عبور مى كرد، بچّه هائى را ديد كه مشغول بازى هستند.
و حضرت ابومحمّد حسن بن علىّ عسكرى عليه السلام را ديد - در حالى كه كودكى خردسال بود - كنارى ايستاده و گريه مى كند.
بهلول گمان كرد كه چون اين كودك ، اسباب بازى ندارد، نگاه به بچّه ها مى نمايد و با حسرت گريه مى كند؛ به همين جهت جلو آمد و اظهار داشت : اى فرزندم ! ناراحت مباش و گريه نكن ، من هر نوع اسباب بازى كه بخواهى ، برايت تهيّه مى كنم .
حضرت در همان موقعيّت و با همان زبان كودكى لب به سخن گشود و بهلول را مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى كم عقل ! مگر ما انسان ها براى سرگرمى و بازى آفريده شده ايم ، كه با من اين چنين سخن مى گوئى .
بهلول سؤال كرد: پس براى چه چيزهائى آفريده شده ايم ؟
حضرت عليه السلام در پاسخ به او فرمود: ما بندگان خدا، براى فراگيرى دانش و معرفت و سپس عبادت و ستايش پروردگار متعال آفريده شده ايم .
بهلول گفت : اين مطلب را از كجا و چگونه آموخته اى ؟!
و آيا براى اثبات آن دليلى دارى ؟
حضرت فرمود: از خداوند سبحان و از گفتار حكيمانه او آموخته ام ، آن جائى كه مى فرمايد: أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إلَيْنا لا تُرْجَعُونَ.(1)
يعنى ؛ آيا شما انسان ها گمان كرده ايد كه شما را بيهوده و بدون هدف آفريده ام ، و نيز گمان مى كنيد براى بررسى اعمال و گفتار به سوى ما بازگشت نمى كنيد!؟.
سپس بهلول با آن موقعيّت و شخصيّتى كه داشت از آن كودك عظيم القدر تقاضاى موعظه و نصيحت نمود.
حضرت در ابتداء چند شعرى حكمت آميز را سرود؛ و بعد از آن بهلول را مخاطب خود قرار داد و فرمود: اى بهلول ! عاقل باش ، من در كنار مادرم بودم ، او را ديدم كه مى خواست براى پختن غذا چند قطعه هيزم ضخيم را زير اُجاق روشن كند؛ ولى آن ها روشن نمى شد تا آن كه مقدارى هيزم باريك و كوچك را روشن كرد و سپس آن هيزم هاى بزرگ و ضخيم به وسيله آن ها روشن گرديد. و گريه من از اين جهت است كه مبادا ما جزئى از آن هيزم هاى كوچك و ريز دوزخيان قرار گيريم .
با بيان چنين مطالبى ، بهلول ساكت ماند و ديگر حرفى نزد.(2)
1- سوره مؤمنون : آيه 115.
2- إحقاق الحقّ: ج 19، ص 620، صواعق المحرقه : ص 205، نورالا بصار: ص 166.
صفحه‌ها: 1 2
لینک مرجع