آدینه های بی قراری
۱۸ شهريور ۱۳۸۸, ۰۳:۲۱ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ ۱۰:۴۷ عصر، توسط admin.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
شعر
مرا از جمعه ها آغاز کن از شنبه بیزارم
که از حس غریب و مبهم آدینه سرشارم من از تعطیل چشمان شما- نه- برنمی گردم خدا هم خواسته، پس من کی ام تا دست بردارم و اعجاز شما در جمکران معراج شعری شد که بعد قله اش هرگز نخواهد شد پدیدارم غروب و انتظار و پنجره شد مال من آقا کمی تعجیل کن آشفته از این جمعه بازارم به شوقت چشمهای خسته را تا عشق آوردم از اینجا می رسی؟ باشد، بگو تا چند بشمارم گلاب و عطر و خاک و ضجه ضجه آیه قرآن و نرگس در مسیر خالی پروانه می کارم برایم هفته از دیدار تو آغاز می گردد مرا از جمعه ها آغاز کن از شنبه بیزارم اللهم عجل لولیک الفرج ما جز محبت مادری ز زهرا ندیده ایم ***** ما ها لباس عیدمان را محرم خریده ایم تاخواست قلم ،نقطه ضعفش بنگارد*****بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
|
|||
|
صفحه 11 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۵ شهريور ۱۳۹۰, ۰۹:۲۳ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ شهريور ۱۳۹۰ ۰۹:۲۸ عصر، توسط فاطمه گل.)
ارسال: #101
|
|||
|
|||
شعر
زبان من لال نيا هر چند كه خستهايم از اين حال نيا * شرمنده اگر ندارد اشكال نيــــــــــــــــا ما خط تمام نامههامان كوفی است * آقای گلــــــــــــــــم زبان من لال نيـــــا يك روز به يك اشــــاره بر میگردند * با دامنی از ستاره بر مـــــــــــــیگردند روزی كه ورق به نفع حـــق برگردد * اولاد علـــــــــــــی دوباره بر میگردنـد نه شـــــرم و حيا نه عار داريم از تو * اما گله بی شمار داريم از تــــــــــــــــو ما منتظر تو نيستيم آقا جــــــــــان * تنهــــــــــــــــا همه انتظار داريم از تــو هر چند كه بيمــــار تو هستيم همه * ديوانه ی ديدار تو هستيم همــــــــــــه بين خودمان بماند آقا عمــری است * انگار طلبكــــــــــــــار تو هستيم همــه بر سينه اگـــــــــــر زديم سنگت آقا * هستيم اگر گوش به زنگت آقــــــــــــا با اين همه نيرنگ و ريا مــــیترسم * يك روز بياييــــــــــــــــم به جنگت آقــا هـــــر روز به ما اگر كه سر هم بزنی * بر ريشه ی خواب ما تبر هم بزنـــــــی آقا تو كه خوب میشناسی مـــــا را * زنگ در خـــــــــانه را اگر هم بزنــی ... از شنبه درون خود تلنبار شديـــــــم * تا آخر پنجشنبه تكرار شديـــــــــــــــم خير سرمـــــــــــــان منتظر دیداریم * جمعــــه شد و لنگ ظهر بيدار شديــم آنان كه خراب باده ي پرهيزنــــــــــد * از اين خم سربسته نمی پرهيزنــــــد مردافكنی اش ببين كه اين بدمستان * نامش كه به لب برند، برمـــي خيزنـد از مزرعههای كوچك بعضیهــــــــا * برچيـــــــــده شود مترسك بعضیهـا آقا خودمانيم چه كيفــــــــــــی دارد * وقتي بزنی به برجك بعضیهـــــــــــا تا كـــي همه جا بدون تو غم بخوريم * پس كی تو میآيی آب زمزم بخوريـم؟ اين جمعه خدا كنـــــــــــــد بيايی آقا * يك نان و پنير ساده با هم بخوريــــــم عمـــــری است بهدنبال جوابی ديگر * هر روز كشيـــــــــدهام عذابی ديگــر هر شب به هوای دیدنت از خوابــــی *سر آسيمه دويدهام به خوابی ديگــــــــر جلیل صفربیگی آقا جون... آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان! قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا! اصلا به این نوشته بگویید «داستان» من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین از احتمال فاجعه، از آخرالزمان! آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر باران بیار و باز بباران از آسمان اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو! آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن! «یک پای در جهنم و یک پای در بهشت» یا زیر دستهای نجیب تو در امان! خدایا دستانم خالی اند و دلم غرق در آرزوها ، یا دستانم را توانا کن یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن |
|||
|
۱۶ شهريور ۱۳۹۰, ۱۱:۰۴ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۶ شهريور ۱۳۹۰ ۱۱:۳۱ صبح، توسط sarsepordeh.)
ارسال: #102
|
|||
|
|||
RE: شعر
راهي دگر ندارد
دلم شکسته است و زين جماعت کسي ز حالم خبر ندارد به جز که سوزد، به جز که سازد به خويش راهي دگر ندارد نشسته زخمي بر استخوانم که برده هم تاب و هم توانم طبيب پير زمانه گويد که لطف مرهم، اثر ندارد نه صحبت يارآشنايي، نه قاصدي نه صداي پايي چه گويم از کوي خاطر خود که بويي از رهگذر ندارد دگر هواي پريدن آري پريده از خاطر خيالم پرنده من به بستر خون تپيده و بال و پر ندارد بيا و محو کرانه ام شو، بيا و شور ترانه اي شو بيا به محمل که بي تو ديگر دلم هواي سفر ندارد حديث چشمت چه خواندني شد ز لطف اِعراب ابروانت اشارتي کن که فراق زير و زبر ندارد استاد پرويز بيگي حبيب آبادي چه افتخار آمیز است غرق در امید، با سرود زندگی و جاودانگی سرِ دار رفتن و به معراج پر کشیدن! |
|||
|
۲ مهر ۱۳۹۰, ۰۲:۱۰ عصر
ارسال: #103
|
|||
|
|||
RE: امام زمان (عج)
(۴ دي ۱۳۸۸ ۱۱:۴۸ عصر)ذوالقرنین نوشته: حواستان هست ؟ خدا نکنه اما باید مواظب باشیم
TuHaN
|
|||
|
۱۷ مهر ۱۳۹۰, ۱۰:۱۸ عصر
ارسال: #104
|
|||
|
|||
RE: شعر
شبی دل را به دریا میزنم من
شبی جان را هویدا میکنم من شبی گلهای سرخ ارغوان را به پایت میریزم بی تو اما... دلم میسوزد ازبهر اقاقی که میگوید زسوز این جدایی شبی می آیی از آن وادی عشقپ شبی می گویی با ما قصه عشق شبی درم شود درمان بهارا شبی هجرت رسد پایان نگارا شبی بر سینه پر درد من هم گذاری با دو دستانت تومرهم بیا مهدی شوم من خاک پایت بیا تا جان ودل گردد فدایت |
|||
|
۱۸ دي ۱۳۹۰, ۰۸:۳۳ عصر
ارسال: #105
|
|||
|
|||
RE: شعر
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو و صاحب نظرانند هنوز از سرا پرده ی غیب خبری باز فرست که خبر یافتگان بی خبرانند هنوز اللّهُمَّ عجل لِوَلیکَ الفَرَج در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۲۳ دي ۱۳۹۰, ۱۱:۳۵ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۳ دي ۱۳۹۰ ۱۱:۴۰ صبح، توسط مریم گلی.)
ارسال: #106
|
|||
|
|||
RE: شعر
و باز هم انتظار . . . . .
نشسته ام به امیدی که شاه زیبایی بیاید از ره و برهاندم ز تنهایی
تمام هفته به امید شنبه ای آزاد کنیسه ها و من و جام زرد صهبایی
مسیح مریم یکشنبه ها به ناقوست بیا که خسته ام از انتظار ترسایی
دوشنبه ها همه مستند شاعران گویی که رودکی بسراید به سبک نیمایی
سه شنبه ها من و این جام از تهی لبریز و چارشنبه که هستم به اوج شیدایی
دلم گرفته ازین پنجشنبه های غریب بگو که می رسد آن جمعه ای که می آیی
|
|||
|
۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۱, ۰۹:۴۸ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۱ ۰۹:۴۹ عصر، توسط منتظر.)
ارسال: #107
|
|||
|
|||
RE: شعر
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب که مست مستم/ قلم می گیرم دستم غزل می گم به شوقت/ تا که بگیری دستم این جمعه هم گذشت آقا نیومدی، می دونم خیلی بدم و شما رو به خاطر خودم می خوام ولی.... ای سحر خیز مدینه تعجیل کن در فرجت یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام |
|||
|
۱۴ تير ۱۳۹۱, ۰۷:۲۹ صبح
ارسال: #108
|
|||
|
|||
RE: شعر
ده مژده كه از عالم بالا خبر آمد
كز جيب افق كوكب اقبال برآمد شب بار سفر بست و همايون سحر آمد نازل ز سما آيه فتح و ظفر آمد بر منتظرين مژده بده منتظر آمد از مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد كو حجت حق حامى دين ماء معين است چون خلد برين از قدمش روى زمين است امشب ز كَرَم حق گُهرى داد به نرجس وز برج ولايت قمرى داد به نرجس در قدر و شرف تاج سرى داد به نرجس از صلب حسن برگ و بَرى داد به نرجس خوش باش كه حق بال و پرى داد به نرجس برخيز كه زيباپسرى داد به نرجس كز شرم رخش شمس و قمر خانه نشين است چون خلد برين از قدمش روى زمين است |
|||
|
۴ بهمن ۱۳۹۱, ۰۸:۴۹ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۴ بهمن ۱۳۹۱ ۱۲:۳۴ عصر، توسط hamed.)
ارسال: #109
|
|||
|
|||
RE: شعر
آقا بیا مولا بیا ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا، ای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیا از هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شد، یعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیا ای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستت ، گاوی خدایی می کند از سینه سینا بیا رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم، در گور تن تنگ آمدم ای جان باپهنا بیا چشم محمد با نمت واشوق گفته در غمت ، زان طره ای اندرهمت ای سر ارسلنا بیا خورشید پیشت چون شفق ای برده از شاهان سبق ، ای دیده بینا به حق وی سینه دانا بیا ای جان تو و جان ها چو تن بی جان چه ارزد خود بدن، دل داده ام دیر است من تا جان دهم جانا بیا تا برده ای دل را گرو شد کشت جانم در درو ، اول تو ای دردا برو و آخر تو درمانا بیا ای تو دوا و چاره ام نور دل صدپاره ام ، اندر دل بیچاره ام چون غیر تو شد لا بیا نشناختم قدر تو من تا چرخ می گوید ز فن ، دی بر دلش تیری بزن دی بر سرش خارا بیا ای قاب قوس مرتبت وان دولت بامکرمت ، کس نیست شاها محرمت در قرب او ادنی بیا ای خسرو مه وش بیا ای خوشتر از صد خوش بیا ، ای آب و ای آتش بیا ای در و ای دریا بیا مخدوم جانم شمس دین از جاهت ای روح الامین ، تبریز چون عرش مکین از مسجد اقصی بیا
خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
۶ بهمن ۱۳۹۱, ۰۴:۳۱ عصر
ارسال: #110
|
|||
|
|||
RE: شعر
اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي اي آنکه در حجابت درياي نور داري من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟ برعکس چشمهايم چشمي صبور داري از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟ در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟ |
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان
2 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا