تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
خاطرات جبهه - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: وصیت نامه شهدا (/forum-28.html)
+--- موضوع: خاطرات جبهه (/thread-458.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8


RE: خاطرات جبهه - zeinab - ۹ بهمن ۱۳۹۱ ۰۵:۰۷ عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

امروز شهادت شهید دکتر مجید بقایی وشهید حسن باقری هستش و این پست هم راجع به ایشان.

خاطره ای از نحوه شهادت ایشان


[تصویر:  13901109000136_PhotoA.jpg]
شهید بقایی

[تصویر:  13900923084640_PhotoA.jpg]
شهیدباقری(افشردی)

قبل از عملیات «والفجر مقدماتی» قرار شد که عده‌ای از مسئولان و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی(ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفته بود که باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عده‌ای دیگر از جمله شهید «حسن باقری» در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حرکت کردند.

شهید بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به کمک یکی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حرکت کردند. ایشان در بین راه به برادران همراه می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که «یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّکِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی»؛ و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد که به آن مرحله عالی نایل شود؟»

هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و او جواب سؤال خود را با رجعت عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش یافت.

امروز 30سال از روزی می‌گذرد که سردار سرلشکر شهید مجید بقایی، هنگام شناسایی منطقه عملیات والفجر مقدماتی، همراه غلامحسین افشردی (حسن باقری) در فکه به شهادت رسیدند.

منبع:خبرگزاری فارس


RE: خاطرات جبهه - hamed - ۳ آذر ۱۳۹۲ ۰۹:۲۸ صبح

روزی دو تا دوست عاشق با هم تصمیم می گیرند که برسند به خدا. یکی رفت مکه، یکی رفت فکه.
حاجی وقتی از مکه برگشت روی دیوار عکس دوستش رو دید که بالای عکس نوشته بود "شهید نظر می کند به وجه الله".
هفته بسیج مبارک


RE: خاطرات جبهه - hamed - ۱۷ بهمن ۱۳۹۲ ۰۸:۳۷ صبح

[highlight=#NaNNaNNaN]
[highlight=#NaNNaNNaN]انـور ( نگهبــان عراقـــی ) گفت :

یــکی از خلبــان های شما رو آوردن همیــن بیمارستــان ،
بــدجوری مجروح شده بــود !
ایــن خلبــان شما قرار بــود پل ارتباطی العماره بــه تنــومه را
بمبــــــاران کنــه.
امــا حیــن بمبــاران چنــد خانـم رو میبینــه که بچـــــه هاشون هم
باهاشونــه و در حال عبور از پــــــل هستـن ،
پــل رو بمبــاران نمی کنــه و یــه چرخ میزنــه تا عابریــن پیــاده
از روی پــل رد بشن !
تــو چرخ زدن ، پدافنــد هوایــی عراق هواپیــما رو می زنــه
و خلبــان با چتــر می افتــه و اسیــر ما میشه !
انــور در حالی که اشـــــک از چشمانش سرازیــر می شد گفت :
شمــــا تــو جنــــگ هم انسانیــت داشتیــد !

• منبع کتاب پایــی که جا مانــد •[/highlight]
[/highlight][highlight=#NaNNaNNaN]
[highlight=#NaNNaNNaN][highlight=#NaNNaNNaN][تصویر:  c5e8b7ddabe87faeda44bad7.jpg][/highlight][/highlight][font=tahoma][/font]
[/highlight]


یک کلام یک خاطره - یاسین تبریزی نژاد - ۸ اسفند ۱۳۹۲ ۱۱:۵۷ صبح

دوستان از این به بعد هر روز سعی میشود که در این بخش یک سخن و یک خاطره از شهدا گذاشته شود لطفا نظر دهید


اگر به اميد خدا، شهادت نصيب من شد، سعادت دنيا و آخرت شامل حال من شده، كه در راه خدا شهيد شدم.

شهيد
يوسف اركانى
داشت محوطه رو آب و جارو مي کرد.به زحمت جارو رو ازش گرفتم.ناراحت شد و گفت : بذار خودم جارو کنم،اينجوري بدي هاي درونم هم جارو ميشن
کار هر روز صبحش بود،کار هر روز يه فرمانده لشگر...
شهيد همت



خاطرات جبهه - Entezar - ۲۹ خرداد ۱۳۹۳ ۰۵:۳۲ عصر

در لشگر 27 محمد رسول الله
برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد
وقتی شهید شد بچه ها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت، پیشانی او را غرق بوسه کنند.

پارچه را که کنار زدند، جنازه بی سر او دل همه شان را آتش زد.✔

شادی روح #شهید ابراهیم#همت صلوات


RE: خاطرات جبهه - هُدهُد صبا - ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۴ ۰۹:۵۸ صبح

صبحانه بهشتی ...

یکی از دوستان [سردار] شهید [محمد مهدی خادم الشریعه] برایم تعریف کرد: صبح روز مبعث حال وهوای عجیبی داشت. با بقیه ی نیروها برای نماز صبح حاضر نشد و خودش به تنهایی در محل دیگری با یک حالت معنوی خاصی نماز خواند. سر سفره ی صبحانه هم حاضر نشد. وقتی علت را از او پرسیدند، در جواب گفت: می خواهم صبحانه را از دست پیامبر- صلی الله علیه وآله- در بهشت دریافت کنم!یک سیب به او تعارف کردند ، نخورد وگفت: دلم میوه ی بهشتی می خواهد!



همان روز به شهادت رسید. هم صبحانه ی خود را از دست پیامبر- صلی الله علیه وآله- دریافت کرد و هم از میوه های بهشتی و سایر نعمت های آن برخوردارشد!



راوی : پدر بزرگوار شهید
منبع: کتاب ستاره ها/ص30