تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
حکایت - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: داستان (/forum-26.html)
+--- موضوع: حکایت (/thread-17.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۴ اسفند ۱۳۸۸ ۰۵:۴۲ عصر

امیر کلام، امام علی علیه السلام:

مرُوا الأحداثَ بالمِراء و الجدال، و الکُهول بالفِکر، و الشیوخَ بالصَّمت
نوجوانان را به بحث و جدال، و میانسالان را به فکر و اندیشه و پیران را به سکوت و خاموشی فرمان دهید.

[جلوه های حکمت، باب الصَّمت]

حدیث عجیبی است ...


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۶ اسفند ۱۳۸۸ ۰۹:۰۸ عصر

از امام محمد باقر عليه السلام مروى است كه:

چون خواهى بدانى كه‏در تو‎ ‎خيرى هست‏ يا نه، ‏دل خود را نظر كن، اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و اهل معصيت را‎ ‎دشمن دارى، بدان كه تو از ‏اهل خيرى و خدا ترا دوست دارد. و اگربر عكس آنى، خدا تو را‎ ‎دشمن دارد و در تو خيرى نيست‏.‏


[كافى: ج2، ص126، بحار ‏الانوار: ج69، ص247‏]
نقل: معراج السعادة


RE: حکایت - یوسف زهرا - ۱۸ اسفند ۱۳۸۸ ۰۱:۰۳ صبح

سلام.
شخص گناهکاری خدمت سید و سالار شهدا حضرت امام حسین (ع) رسید و به آن حضرت عرضه داشت ای پسر رسول خدا من انسانی آلوده و گناه کار هستم « و لا اقدر علی ترک المعصیته فعظنی؛ قدرت بر ترک گناه ندارم مرا راهی بیاموز. آن حضرت به او فرمودند :5 کار را در نظر بگیر و به آنها عمل کن بعد هر گناهی که خواستی انجام بده و هیچ اشکالی ندارد.
اول اینکه « لا تاکل رزق الله واذنب با شئت؛ هرگز روزی و رزق پروردگار را نخور بعد هر چه میخواهی گناه کن.
دوم اینکه «اخرج من ولایت الله و اذنب ما شئت؛ از ملک و سلطه خدایت خارج شو بعد هر چه میخواهی گناه کن.سوم«اطلب موضعا لا یراک الله واذنب ماشئت؛ هر گاه خواستی گناه کنی مکانی را انتخاب کن که خداوند در آن مکان نباشد تا تو را در حال گناه ببیند بعد هر چه خواستی گناه کن. چهارم اینکه هر گاه فرشته مرگ و عزرائیل برای گرفتن جان و قبض کردن روحت آمد اگر می توانی او را از خودت دور کن بعد هر چه میخواهی گناه کن. پنجم: اینکه آنگاه که مالک دوزخ و فرشتگان عذاب تو را بسوی دوزخ می کشند اگر میتوانی از دست آنها خودت را رها کن بعد هر چه میخواهی گناه کن.


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۸ اسفند ۱۳۸۸ ۰۲:۰۱ عصر

مروى است كه: موسى عليه السلام در مناجات گفت:

‏‎الهى! آدم را به ‏يد قدرت خود‎ ‎آفريدى و او را در ‏بهشت‏ خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى‏. چگونه شكر تو را‎ ‎كرد؟
خداى تعالى فرمود: دانست ‏اينها از من است‏.

[محجة البيضاء: ج 7، ص 146، احياء العلوم: ج 4، ص 72‏]
نقل: معراج السعادة


واقعاً اگه ما به جایی یا چیزی برسیم اون رو حاصل زحمات خودمون می دونیم ،یا لطف خداوند؟؟؟


RE: حکایت - یوسف زهرا - ۱۸ اسفند ۱۳۸۸ ۰۴:۰۱ عصر

سلام.
دو دوست در بیابان همسفر بودند.در طول راه با هم دعواشان شدویکی به دیگری سیلی زد.دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت:امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد.ان ها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدندو تصمیم گرفتند حمام کنند.ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد.اما دوستش او را نجات داد.او بر روی سنگ نوشت:امروز بهترین دوستم،زندگیم را نجات داد.دوست دیگر علت این کارها را پرسید او گفت:وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید ان را بر روی شن بنویسی تا باد های بخشش ان را پاک کند.ولی وقتی به تو خوبی می کند باید ان را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی ان را پاک نکند.


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۳ اسفند ۱۳۸۸ ۱۲:۵۵ عصر

مروى است كه: روزى حضرت عيسى عليه السلام را در بيابان، باران شديدگرفت، به هر‎ ‎طرف مى‏دويد پناهى نمى‏ديد. تا ‏رسيد به مكانى كه شخصى در نماز ايستاده بود. در حوالى‎ ‎او باران نمى‏آمد. در آنجا قرار گرفت تا آن شخص از نماز ‏فارغ‏شد.عيسى عليه السلام‏‎ ‎به او گفت: بيا تا دعا كنيم كه باران بايستد. گفت: اى مرد! من‏چگونه دعا كنم، و‏‎ ‎حال آنكه ‏گناهى كرده‏ام كه مدت چهل سال است كه در اين موضع به عبادت مشغولم كه شايد‎ ‎خدا توبه مرا قبول كند! و هنوز قبول توبۀ ‏من معلوم نيست، زيرا از خدا خواسته‏ام كه‎ ‎اگر از گناه من بگذرد يكى از پيغمبران را به اينجا فرستد‎. ‎
عيسى عليه السلام فرمود: توبۀ تو قبول شد، زيرا كه، من عيسى پيغمبرم. و بعد‎ ‎از آن‏فرمود: چه گناه كرده‏اى؟
گفت: روزى ‏از تابستان بيرون آمدم هوا بسيار گرم بود،‎ ‎گفتم: عجب روز گرمى است.‏
[معراج‎ ‎السعادة، ملا احمدنراقی]

خداوند تعالی فرمود:
‏پسر آدم مرا می آزارد كه به روزگار ناسزا می گويد و روزگار منم، امر به دست من است كه شب و روز را می گردانم.
‏[يك هزار گوهر علم، سید محمد تقی مقدم]


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۲۶ اسفند ۱۳۸۸ ۰۴:۰۵ عصر

روزى، یكى نزد شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت اى شیخ!آمده‏ام تا از اسرار حق، چیزى به من بیاموزى . شیخ گفت: بازگرد تا فردا . آن مرد بازگشت، شیخ بفرمود تا آن روز موشى بگرفتند و در حقه ( جعبه ) بكردند و سر آن محكم ببستند . دیگر روز آن مرد باز آمد و گفت:اى شیخ آنچه دیروز وعده كردى، امروز به جاى آرى. شیخ فرمان داد كه آن جعبه را به وى دهند. سپس گفت: ((مبادا كه سر این حقه باز كنى .))
مرد حقه را برگرفت و به خانه رفت . در خانه صبر نكرد و با خود گفت: آیا در این حقه چه سرى از اسرار خدا است؟ هر چند كوشید نتوانست كه سر حقه باز نكند . چون سر حقه باز كرد، موشى بیرون جست و برفت . مرد، پیش شیخ آمد و گفت: ((اى شیخ!من از تو سر خداى تعالى‏خواستم، تو موشى به من دادى؟!)) شیخ گفت:
((اى درویش!ما موشى در حقه به تو دادیم، تو پنهان نتوانستى كرد؛ سر خداى را چگونه با تو بگوییم؟ )


RE: حکایت - یوسف زهرا - ۲۶ اسفند ۱۳۸۸ ۰۶:۳۰ عصر

سلام.


گویند: از عالمی مسئله ای پرسیدند، گفت: نمی دانم. سؤال کننده گفت: شرم نمی کنی که به جهل و نادانی خود اعتراف می کنی. گفت: چرا شرم کنم از گفتن کلمه ای که فرشتگان به آن سخن گفتند و هنگامی که خداوند درباره «اسماء» از آنها پرسید، گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا الاّ ما عَلَّمْتَنا؛ خدایا ما چیزی نمی دانیم، جز آنچه تو به ما آموختی».


RE: حکایت - مشکات - ۷ فروردين ۱۳۸۹ ۱۰:۴۷ عصر

روزي حسن بصري كه از علماي زمان خود بود به ديدن حبيب عجمي از عرفا رفت.نزديك ظهر حبيب با آنكه مي دانست در خانه غذاي كافي نيست براي نهار از حسن دعوت كرد؛ زيرا توكلش زياد بود.
حبيب مشغول پهن كردن سفره شد،مختصر ناني كه داشت بر سر سفره گذاشت و كمي خورش بر آن اضافه كرد.
در اين موقع سائلي به در خانه آمد. حبيب آن مختصر غذا را هم به سائل داد. حسن كه اين را هم ديد به حبيب گفت:اگر تو كمي علم داشتي بايد مي دانستي كه نبايد نان و خورش را از جلو ميهمان برداشته و به سائل بدهي. ناگاه درب منزل را زدند و غلامي از اعيان شهر طبقي از نان بره بريان؛ حلوا و مقداري وجه نقد براي حبيب به عنوان تحفه آورد.
چون مشغول خوردن شدند حبيب به حسن گفت: اي استاد تو هم اگر قدري توكل داشتي بهتر بود تا علم تنها؛ بايد علم و عمل باشد تا مفيد واقع شود.

امام جواد عليه السلام فرمودند: سه چيز است كه هركس مراعات كند پشيمان نگردد:
*اجتناب از عجله
*مشورت كردن
* توكل به خدا در هنگام تصميم گيري


RE: حکایت - کبوتر حرم - ۱۴ فروردين ۱۳۸۹ ۰۳:۰۵ عصر

روزی از محضر سالک و عارف صمدانی آیت الله بهاءالدینی خواسته شد تا توصیه ای بفرمایند. ایشان در جواب فرمودند:
« اگر این دو کار را انجام دهید، خیلی پیشروی کرده اید:

یکی این که نماز را اول وقت بخوانید،

دیگر آن که دروغ نگویید.



خیال نکنید ضرر می کنید. ان شاء الله مورد توفیقات خدا هم واقع می شوید و آن وقت اگر این کارها را کردید، فهم شما هم عوض می شود، یعنی درک دیگری پیدا می کنید.
الان شاید شما نتوانید این مطالب را از ما قبول کنید، ولی وقتی خودتان به آن رسیدید، قبول می کنید.

وقتی وجدان شما مسأله را حل کرد، می بینید راست است و می بینید که اسلام چه نعمت بزرگی برای بشر بوده است. و این بشر، روی همان هوی و هوس و شیطنت خودش، از آن بی بهره بوده است. پیامبر اسلام می خواهد همه به ستاره ثریا برسید؛ ولی این ها می گویند بگذارید ما برویم در یک منجلاب غرق شویم. »