ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 12 رأی - میانگین امیتازات: 4.83
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
۲۷ تير ۱۳۸۸, ۰۲:۴۴ عصر
ارسال: #1
حکایت
شیعه واقعی

مردى به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه ! فلانى در منزل همسايه اش نگاه حراممى كند و اگر بتواند بدنبال آن كار حرامى انجام دهد انجام مى دهد. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله.خشمگين شد و فرمود: او را نزد من بياوريد.
مرد ديگرى كه در آنجا حضور داشت عرض كرد: يا رسول اللّه ! او از شيعيان شماست كه به ولايت شما وعلى عليه السلام اعتقاد دارد و از دشمنان شما بيزار است .رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
نگو او از شيعيان ما است ، اين يك دروغ است . شيعه ما كسى است كه دنباله روى ماباشد و از اعمال ما پيروى كند و اين كارهاى او كه نام بردى از اعمال ما نيست.


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط LeMa.86 ، safirashgh ، zeinab ، masomi ، ثنا ، هُدهُد صبا ، Montazer Almahdi ، boshra ، Entezar ، مهدی عبادی ، آشنای غریب
۳۰ تير ۱۳۸۸, ۰۹:۰۱ صبح
ارسال: #2
RE: حکایت
چند حکایت کوتاه در رابطه با خدا

[]خدا همه جا هست[/i]

مردی با یوشع بن کارچاه مصاحبه می کرد :

-چرا خدا از راه بوته ی خار با موسی (ع) صحبت کرد؟

-اگر هم درخت زیتون یا بوته ی تمشکی را انتخاب می کرد ، همین سوال را می کردید . اما سوالتان را بی جواب نمی گذارم .خدا بوته خار بیچاره و کوچکی را انتخاب کرد تا بگوید بر روی زمین جائی نیست که " او " حضور نداشته باشد .



نامی دیگربراي خدا

مردی رو به دوستش کرد :

-طوری درباره خدا صحبت می کنی که انگار شخصا او را می شناسی و حتی رنگ چشمهایش را هم می دانی . چه لزومی دارد چیزی را خلق کنی که به آن اعتقاد داشته باشی ؟ بدون این نمی شود زندگی کرد ؟ و او پاسخ داد :

- تو تصور می کنی که دنیا چه طور خلق شده ؟ می توانی معجزه ی زندگی را توجیه کنی ؟

مرد گفت : پیرامون ما همه چیز حاصل تصادف است . همه چیز اتفاقی است . دوستش گفت :

- درست است . پس تصادف نام دیگر " خدا " است .



چگونه به خدا برسم؟

لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی میگذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس ، چگونه به خدا برسم ؟ لوکاس پاسخ داد : خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن .و به راه خود ادامه دادند . کمی بعد به مرد جوانی برخوردند . مرد جوان پرسید : چه کنم تا به خدا برسم ؟ لوکاس گفت : زیاد خوش گذرانی نکن . وقتی جوان رفت ، شاگرد از استاد پرسید : بالخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه :لوکاس پاسخ داد : (سیر و سلوک روحانی مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره کشیده شده باشد . اگر کسی بیش از حد به سمت راست کشیده شده باشد می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد ، می گویم به سمت راست برود . این باعث می شود از راه منحرف نشویم و در دره سقوط نکنیم .)



آن جا که خدا هست

یکی از دوستان ملانصرالدین به کنایه از او پرسید:

- اگر بگوئی خدا کجاست یک سکه به تو می دهم .

ملانصرالدین پاسخ داد : اگر بگوئی خدا کجا نیست ، دو سکه به تو می دهم

شیوه جلب رضایت خدا

طلبه ای نزد پدر روحانی ماکاریو رفت و از او خواست بهترین راه جلب رضایت خدا را به او بگوید .

ماکاریو گفت : به گورستان برو و به مرده ها توهین کن .

طلبه دستور پدر روحانی را انجام داد و روز بعد نزد او برگشت .

پدر روحانی گفت : جواب دادند ؟

- نه .

- پس برو آنها را ستایش کن .

طلبه اطاعت کرد و همان روز عصر ، نزد پدر روحانی برگشت . پدر از او پرسید : که آیا مرده ها جواب داده اند ؟

طلبه گفت نه .

پدر روحانی گفت : برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن . نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان .

این طور می توانی راه خودت را در پیش بگیری .
Blush

به وبلاگ بنده ی حقیر هم سری بزنید
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط LeMa.86 ، safirashgh ، zeinab ، هُدهُد صبا ، مهدی عبادی
۲۱ شهريور ۱۳۸۸, ۱۲:۱۱ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ خرداد ۱۳۹۱ ۰۳:۵۶ عصر، توسط safirashgh.)
ارسال: #3
Rainbow علی ای همای رحمت
   


1.على عليه السلام چهار درهم پول داشت‏يكى را در موقع شب انفاق نمود و يكى را در روز و يكدرهم آشكارا و يكدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد كه مفسرين شان نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته‏اند:


*الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون * .


**كسانيكه اموال خود را در شب و روز،نهانى و آشكارا انفاق ميكنند براى آنها نزد پروردگارشان پاداشى است و ترس و اندوهى بر آنها نباشد ** .




2.پس از قتل عثمان كه على عليه السلام بمسند خلافت نشست عربى نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بيمارى گرفتارم،بيمارى نفس،بيمارى جهل،بيمارى فقر!على عليه السلام فرمود: مرض را بايد به طبيب رجوع كرد و جهل را به عالم و فقر را به غنى.
آن مرد گفت ‏شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غنى!

حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براى معالجه بيمارى و هزار درهم براى رفع پريشانى و هزار درهم‏براى معالجه نادانى .

3.على عليه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نميكرد بلكه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود،در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلى الله عليه و آله از جان خود دست‏شست و به استقبال مرگ رفت،معنى پر مغز ايثار همين است كه جز على عليه السلام

كسی بدان پايه نرسيده است. ايثار مقدم داشتن ديگران است‏بر نفس خود و كسى تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگرى بدهد،اين صفت از سجاياى اخلاقى و صفات

ملكوتى است كه در هر كسى پيدا نميشود،على عليه السلام با زحمت و مشقت زياد نانى تهيه كرده و براى فرزندان خود مى‏برد در راه سائلى رسيد و اظهار نيازمندى كرد حضرت نان را باو داد و با دست‏خالى بخانه رفت،روزى با غلام خود قنبر ببازار رفت

و دو پيراهن نو و كهنه خريد كهنه را خود پوشيد و نو را به قَنبر داد.

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی.
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط zeinab ، shahed ، مهدی عبادی
۲ مهر ۱۳۸۸, ۰۴:۴۲ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۳ مهر ۱۳۸۸ ۰۳:۲۶ عصر، توسط zeinab.)
ارسال: #4
RE: علی ای همایه رحمت
سلام،از شما به خاطر مطلب وهديه ي ارزشمندتان بسيار بسيار متشكرم.
از وبلاگ زيبايتان هم تشكر مي كنم.

یاد شهدایمان بخیر!

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟

[تصویر:  sisOJG_400.jpg]
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh
۳۰ آذر ۱۳۸۸, ۱۱:۱۵ عصر
ارسال: #5
RE: حکایت
مردى روستايى ، گاو خود را در آخور بست و به سراى خود رفت . شيرى آمد، گاو را خورد و در جاى او نشست . مدتى گذشت . مرد روستايى به آخور آمد تا گاو را آب و علف دهد . آخور چنان تاريك بود كه روستايى ندانست كه در جاى گاو، شيرى درنده نشسته است . بر سر شير آمد و دست بر پشت او مى كشيد و مى نواخت .
شير در زير نوازش هاى دست روستايى ، به خنده افتاد و پيش خود گفت : راست است كه مى گويند آدميان ، دوست مى رانند و دشمن مى نوازند . اگر مى دانست كه چه كسى را مى نوازد، زهره اش پاره مى شد و جان مى داد.
آرى ، آدمى گاه آرزوى چيزى يا كسى را مى كند كه اگر حقيقت آن چيز يا كس ‍ را مى دانست و مى شناخت ، مى گريخت ، و چون دشمن خويش را نمى شناسد، گاه عمر خود را در خدمت او صرف مى كند، و در همه عمر عاشق او است!

مثنوى ، دفتر دوم ، ابيات 515
نقل ازSadحكايت پارسايان، رضا بابايى)


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، LeMa.86 ، Afkhami ، ذوالقرنین ، safirashgh ، zeinab ، masomi ، هُدهُد صبا ، Entezar ، مهدی عبادی
۱ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۵۹ عصر (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱ دي ۱۳۸۸ ۰۵:۱۳ عصر، توسط کبوتر حرم.)
ارسال: #6
RE: حکایت
سفارش مرحوم علامه امینی بعد از مرگ:

مرحوم حجة الاسلام دکتر امينی چنين می نويسد:

پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم پدر بزرگوارم علامه امينی نجفی يعنی سال 1394 هجري قمری ، شب جمعه ای قبل از اذان فجر ايشان را در خواب ديدم. او را شاداب و خرسند يافتم.
جلو رفته و پس از سلام و دست بوسی عرض کردم: پدر جان! در آنجا چه علمی باعث سعادت و نجات شما گرديد؟
گفتند: چه می گويی؟
مجددا" عرض کردم: آقا جان! در آنجا که اقامت داريد، کدام عمل موجب نجات شما شد؟
کتاب الغدير ... يا ساير تأليفات .... يا تأسيس و بنياد کتابخانه اميرالمؤمنين عليه السلام؟

پاسخ دادند: نمی دانم چه می گويی. قدری واضح تر و روشن تر بگو!
گفتم: آقا جان! شما اکنون از ميان ما رخت بر بسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد. در آنجا که هستيد کدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمت و کارهای بزرگ علمی و دينی و مذهبی؟

مرحوم علامه اميني درنگ و تأملی نمودند. سپس فرمودند:
فقط زيارت ابی عبدالله الحسين عليه السلام.عرض کردم: شما می دانيد اکنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه کربلا بسته ، چه کنم؟
فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسين عليه السلام برپا می شود شرکت کن. ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو می دهند.

سپس فرمودند: پسر جان! در گذشته بارها تو را يادآور شدم و اکنون به تو توصيه می کنم که زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترک و فراموش نکن. مرتبا" زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان. اين زيارت دارای آثار و برکات و فوائد بسياری است که موجب نجات و سعادتمندی در دنيا و آخرت تو می باشد ... و اميد دعا دارم.

[سایت صالحین]

برای شادی روح علمای اسلام، بخصوص علامه امینی(رحمة الله علیه) صلوات ...


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، LeMa.86 ، Afkhami ، ذوالقرنین ، safirashgh ، zeinab ، هُدهُد صبا ، مهدی عبادی
۲ دي ۱۳۸۸, ۰۶:۲۸ عصر
ارسال: #7
RE: حکایت
يحيى، پسر زكرياى نبى (علیهما السلام ) ابليس را ديد، گفت :
كيست كه وى را دشمن تر دارى ، و كيست كه وى را دوست تر مى دارى ؟
ابليس گفت : پارساى بخيل را دوست تر دارم ، كه او جان همى كند و طاعت همى كند، اما بخل وى آن همه باطل گرداند . و فاسق بخشنده را دشمن تر دارم كه او خوش همى خورد و خوش زندگى كند، و همى ترسم كه خداى تعالى بر وى به سبب سخاوتش ، رحمت كند . و وى را توبه دهد.

كيمياى سعادت، غزالى، ص 170، با كمى تغيير در الفاظ
نقل ازSadحكايت پارسايان، رضا بابايى)


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط safirashgh ، zeinab ، هُدهُد صبا ، sekret ، مهدی عبادی
۳ دي ۱۳۸۸, ۰۶:۰۷ عصر
ارسال: #8
RE: حکایت
آورده اند که سائلی بر در عمارتی با شکوه رسید و چیزی خواست. بر خلاف انتظارش چیز کمی به او دادند. تبری آورد و خواست آن بارگاه را خراب کند. پرسیدند چرا چنین می کنی؟
به صاحب عمارت گفت: یا خانه مطابق عطایت بساز و یا اینکه فراخور عمارت و درگاهت عطا کن. این بخشش اندک با این در بزرگ نمی سازد.

منهاج النجاة فی تفسیر الصلوة، ج1، ص237
نقل از: حکایت و حمکت، ج2


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، safirashgh ، zeinab ، ذوالقرنین ، هُدهُد صبا ، sekret
۴ دي ۱۳۸۸, ۰۱:۰۱ عصر
ارسال: #9
RE: حکایت
سخنانی از مرحوم علامه کرباسچیان:

... یکی از علمای تهران گفت:
« یک بازاری مرا به خانه ‏ی خودش دعوت کرد. با آسانسور به طبقه‏ ی چهارم رفتیم. منظره‏ ی عجیبی بود. فرش‏ ها و لوسترها و تابلوهای نقّاشی و... در حدود چندین میلیون تومان اثاثیه در آن‏جا بود. در موقع برگشتن ، از پلّه ‏ها پایین آمدیم. به هر طبقه که می رسیدیم ، هر کدام به رنگ خاصّی بود؛ با همان وضع تجمّلی ننگ ‏آور. بعد از سه شب ، پسرها ی این بازاری آمدند به مسجد که : پدرمان مرده است. گفتم: من چه کنم؟ گفتند: اجازه بدهید جنازه را به مسجد بیاوریم. گفتم: مسجد جای جنازه نیست. گفتند: در اتاق فرّاش بگذاریم. گفتم: زن و بچّه ‏ی او در آن اتاق‏ند؛ امکان ندارد. بگذارید یک شب در خانه بماند. گفتند: می ترسیم. گفتم: در یک اتاق بگذارید و در را هم قفل کنید. گفتند: باز هم می ترسیم. بالاخره، آن شب حاج آقا تا صبح میهمان راهرو مستراح مسجد بود!

قدری به خود بیایید و بدانید که اگر مالک همه ‏ی کُره‏ ی زمین هم بشوید ، از مرگ نمی توانید فرار کنید. برای سفری که از آن بازگشت ندارید ، فکری به حال خودتان بکنید.
آخر این روز به شب می رسد؛ این صبح به شــــــــام‏ .......... عــاقــل آن اســت که خـاطــر نــنــهــد بــــر ایّـــــــــــام‏
آخر این تیشه به بُن می رسد؛ این شیشه به سنگ‏ .......... آخــــر ایـــــن مــی ز ســـبو ریــزد و ایــن شهآد ز جام‏
ره بــــــه پـــایــــان شـــــد و دردا کــــه نــدانیم هــنــوز .......... بـــه کـــجا مــی ‏رود ایــن اشـــترِ بگــسـسـته ‏زمــام!


خوب به یاد دارم که در 22 سال قبل وقتی این صحبت ‏ها می شد عده ا‏ی بی اختیار گریه می کردند و در پنهانی، راه عِلاج می خواستند ولی حالا دیگر از این حالاتِ تنبّه اصلاً خبری نیست! چرا روح‏ ها مسخ شده و دنیا این ‏قدر ما را فریب داده است ؟! به هر صورت ، به خدا پناه ببرید که درمان همه ‏ی دردها از اوست.

کتاب: در محضر استاد جلد 1


[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcQ-ZD_iIZqFSfZpRm-xxLT...xDLhNJO-cY]

آقاجان بدانید و بدانند که لبخند رضایت شما را با هیچ چیز عوض نخواهیم کرد
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط مشکات ، safirashgh ، zeinab ، sekret
۴ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۴۲ عصر
ارسال: #10
RE: حکایت
حبیب ، نامه را به دست همسرش داد و گفت : چگونه بروم که از
یتیم شدن فرزندانم می ترسم ؟
همسرش همان طور که سرش را بالا آورد ، چشم در چشم
حبیب دوخت و گفت :
" فراموش کرده ای که پیامبر فرمود : این دو فرزند من
سید جوانان اهل بهشتند ؟
فرزند رسول خدا از تو یاری خواسته و تو جواب نمی دهی ؟
می خواهی مرا امتحان کنی ؟ نگران من و فرزندانت مباش .
در یاری حسین کوتاهی مکن و هنگامی که به محضرش شرفیاب
شدی ، سلام مرا نیز به او برسان . "

و حبیب رفت و سلام همسرش را رساند ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط کبوتر حرم ، safirashgh ، zeinab ، هُدهُد صبا
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
3 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا