تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
حکایت - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: داستان (/forum-26.html)
+--- موضوع: حکایت (/thread-17.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25


RE: حکایت - گمنام - ۲۴ آذر ۱۳۹۱ ۰۳:۱۲ عصر

اعتقاد مادر شهید

حارثه پسر سراقه یكی از دلاوران مخلص و ثابت قدم اسلام در صدر اسلام بود، و بقدری شیفته اسلام بود كه آروز داشت در راه دفاع از اسلام جان عزیزش را فدا كند، از این رو به پیامبر (ص) عرض كرد: دعا كن تا خداوند مقام شهادت را نصیب من كند. پیامبر (ص) نیز برای او چنین دعا كرد: خدایا مقام شهادت را به حارثه روزی گردان . حارثه در جنگ بدر شركت ، با كمال دلاوری به حمایت از اسلام پرداخت ، سرانجام تیری از ناحیه دشمن به گلوی او اصابت كرد و به شهادت رسید؛ خبر شهادت او به مادر و خواهرش رسید. مادر و خواهر او همراه سایر بانوان كه به استقبال پیامبر (ص) می رفتند، حركت كردند، مادر او می گفت : سوگند به خدا تا پیامبر (ص) نیاید و از او نپرسم كه آیا پسرم در بهشت است یا در دوزخ ، گریه نمی كنم ، وقتی كه پیامبر (ص) آمد و در پاسخ سئوال من فرمود: در دوزخ است آنقدر گریه كنم كه پایان نیابد، و اگر فرمود: پسرت در بهشت است ، هرگز گریه نمی كنم ، بلكه بسیار شادمان خواهم شد. پیامبر(ص) به سوی مدینه می آمد، مادر حارثه در راه به حضور پیامبر(ص) رسید و عرض كرد: میدانی كه من پسرم را بسیار دوست داشتم ، او نوردیده ام بود، در عین حال با شنیدن خبر شهادتش گریه نكردم ، با خود گفتم پس از آمدن پیامبر(ص) از آن حضرت می پرسم كه آیا پسرم در بهشت است یا در دوزخ ، اگر فرمود: در دوزخ است ، آن گاه ناله و گریه ام بلند می شود. پیامبر(ص) به فرمود : بهشت درجاتی دارد، پسرت در فردوس اعلی در بالاترین مقام بهشت است. مادر گفت : بنابراین هرگز برای او گریه نمی كنم . پیامبر(ص) آبی طلبید و اندكی از آن برداشت و مضمضه كرد و سپس از آن آب آشامیدند و به دستور پیامبر(ص) اندكی از آن آب به گریبان خود پاشیدند، سپس به مدینه بازگشتند، نوشته اند: بعد از جنگ بدر (تا مدتی) هیچ زنی در مدینه دیده نشد كه خوشحال تر و چشم روشن تر از این مادر و خواهر شهید باشد.

(داستان دوستان/محمدمحمدي اشتهاردي)


RE: حکایت - گمنام - ۱۶ بهمن ۱۳۹۱ ۰۴:۱۸ عصر

زاهد نمای كج اندیش

نام حسن بصری ، در تاریخ اسلام ، زیاد برده می شود، پدر او بنام یسار از اهالی قریه میسار (نزدیك بصره ) بود. حسن بصری 89 سال عمر كرد، و یكی از زاهدان هشتگانه معروف می باشد، وی زمان علی (ع ) تا زمان امام باقر(ع ) را درك كرده است . وی از دیدگاه تشیع ، فردی منحرف ، و زاهد نمائی كج اندیش و درباری بود، بسیاری از منحرفین ، او را احترام می كردند و روشنفكر وارسته می دانستند، به هر حال در اینجا به یك داستان از این فرد زاهدنما توجه كنید: پس از جنگ جمل و پیروزی سپاه علی (ع ) برسپاه طلحه و زبیر، علی (ع ) در محلی عبور می كرد، دید حسن بصری در آنجا وضو می گیرد، فرمود: ای حسن ، درست وضو بگیر. حسن در پاسخ گفت : ای امیر مؤمنان تو دیروز (در جنگ جمل ) مسلمانانی را كشتی كه گواهی به یكتائی خدا و رسالت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله ) می دادند و نماز می خواندند و وضوی درست می گرفتند. علی (ع ) فرمود: آنچه دیدی واقع شد، اما چرا ما را برضد دشمن ، یاری نكردی ؟. حسن گفت : در روز اول جنگ ، غسل كردم و خودم را معطر نمودم و اسلحه ام را برداشتم ، ولی در شك بودم كه آیا این جنگ صحیح است ؟! وقتی به محل خریبه(بر وزن كریمه ) رسیدم شنیدم ندا دهنده ای گفت : ای حسن برگرد، زیرا قاتل و مقتول هر دو در آتشند، از ترس آتش جهنم ، به خانه برگشتم و در جنگ شركت نكردم . در روز دوم نیز برای جنگ حركت كردم و همین جریان پیش آمد. امام علی (ع ) فرمود: راست گفتی ، آیا می دانی آن ندا دهنده چه كسی بود؟. حسن گفت : نه نمی دانم .
امام فرمود: او برادرت ابلیس بود، و تو را تصدیق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن ، در آتش هستند. حسن گفت : اكنون فهمیدم كه قوم (دشمن ) به هلاكت رسیدند. آری در هر زمانی از این گونه افراد پیدا می شوند كه به زهد و وارستگی شهرت دارند، اما از فرمان امام برحق خود سرپیچی می كنند، و حتی اعتراض می كنند، و وقتی پای جهاد به میان می آید، از خونریزی و مسلمان كشی سخن به میان می آورند. در نقل دیگر آمده : همین حسن بصری در وضو گرفتن ، وسوسه داشت و آب زیاد می ریخت ، علی (ع ) او را دید و فرمود: ای حسن ، آب زیاد می ریزی !. او در پاسخ گفت : آن خونهائی كه امیر مؤمنان می ریزد، زیادتر است . علی (ص ) فرمود: از كار من ناراحت شده ای ؟
او گفت : آری . فرمود: همیشه چنین باشی . پس از این نفرین علی (ع )، حسن بصری همیشه تا آخر عمر، غمگین و عبوس بود تا جان سپرد.

داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي


RE: حکایت - گمنام - ۲۶ بهمن ۱۳۹۱ ۰۵:۱۷ عصر

جوان یهودی

روزی سلمان فارسی از امیرالمؤمنین علیه السلام كشف یكی از اسرار نهان را درخواست كرد، امیرالمؤمنین علیه السلام او را به قبرجوانی یهودی راهنمائی فرمود. سلمان به امر امام به قبرستان رفت و برزخ آن یهودی را كه محب امیرالمؤمنین بود با چشم بصیرت دید و مشاهده كرد كه : در جایی بسیار دل گشا و خوب ، بر قصری عالی نشسته است . سلمان از او سئوال نمود كه : تو را كدام طاعت بدین مقام و منزلت رسانیده است با این كه بر دین یهود بوده ای ؟ گفت : مرا از شرف اسلام بهره ای نبود، ولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دوست می داشتم و همان محبت خالصانه ، در برزخ موجب این مقامات شده است.

(
يكصد موضوع 500 داستان/ سيد علي اكبر صداقت)


RE: حکایت - گمنام - ۱۴ اسفند ۱۳۹۱ ۰۷:۵۳ صبح

حضرت دعا كرد تا پنجاه حج بجا آورد

حماد بن عیسی روایت می‌كند كه روزی به خدمت حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ رفتم و عرض كردم امید دعا از شما دارم كه دعایم كنید تا حق تعالی مرا آن مقدار مال و توانگری بدهد كه حج بسیار بجا بیاورم، و دیگر اینكه مزرعه‌های مرغوب، خانه‌ خوب روزی من گرداند و دیگر اینكه زوجه و همسر صالحه از اولاد خوبان و ابرار روزگار به من عطا فرماید. آن گاه حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ دست به دعا برداشتند و فرمودند: خداوند حماد بن عیسی را آن مقدار توانگری عنایت فرما كه پنجاه حج كند و مزرعه‌های خوب در دنیا و خانه دل گشا روزی او گردان و زوجه صالحه نصیب او كن.
یكی از اصحاب می‌گوید:‌وقتی عبور و گذر من به بصره افتاد، حماد بن عیسی را دیدم چون چشمم به او افتاد به خاطرم افتاد. كه از او سؤال كنم كه حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ از برای تو دعا كردند چه اثری مشاهده كردی.
گفتم: ای حماد خداوند به تو كرامت كرد آنچه از امام صادق ـ علیه السّلام ـ استدعا كرده بودی.
حماد گفت: آری.
حماد دست مرا گرفت به خانه خود آورد چون نظر كردم منزلی دیدم كه هرگز منزل هیچ یك از پادشاهان زمان را به آن صفا و تكلف ندیده بودم.
حماد گفت: این خانه بهترین خانه‌های این شهر است و زوجه من صالحه و گرامی‌ترین مردم است و فرزندان مرا هر كس كه می‌شناسد می‌داند كه از خوبان است و همه‌اش از لطف الهی و بركت دعای آن حضرت است.
و تا به حال 48 حج مرا میسر شده و قسمتم شده و همه آنچه به وسیله دعای آن حضرت كه از خداوند سؤال و مسئلت نموده بودم به من عنایت شد و امیدوارم همچنان كه به وسیله دعای آن حضرت در دنیا به جایی رسیدم در آخرت از محبت و ولای آن حضرت و سایر اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ محصّل المرام باشم.
راوی می‌گوید: كه حماد بن عیسی بعد از این داستان دو حج دیگر كرد تا پنجاه حج تكمیل شد، در صبح پنجاه و یكم به حدود جحفه رسید متوجه غسل احرام گردید در آن حدود رودخانه‌ای بود طغیان كرد از آن رودخانه سیل جاری شد و سیل حماد بن عیسی را برد و نتوانست پنجاه و یكمین حج را بجا آورد و حماد غرق شد و شهره زبان مردم گردید.


RE: حکایت - hamed - ۱۰ فروردين ۱۳۹۲ ۰۷:۴۹ صبح

*قاطر و آسیاب

شخصی وارد یک آسیاب گندم شد. دید به جای اینکه یک انسان گندم‌ها را آسیاب کند چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر می‌چرخید و آسیاب کار می‌کرد اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود. از صاحب آسیاب پرسید: «برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته‌ای!» آسیابان گفت: «برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کار نمی‌کند». آن شخص دوباره پرسید: «خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان داد، از کجا می‌فهمی؟» آسیابان گفت: «برو این پدر سوخته‌بازی‌ها را به قاطر من یاد نده!»

"داستان‌های طنز از زبان مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی "


RE: حکایت - گمنام - ۲۶ فروردين ۱۳۹۲ ۰۷:۴۶ صبح

نعمت واقعی چیست؟

ابراهیم بن عباس گوید: در خدمت امام رضا علیه السلام بودیم كه یكی از فقها سئوال كرد معنی نعیم در آیه شریفه در آنروز از نعمت سئوال خواهید شد(( آب سرد)) است . امام با صدای بلند فرمود: اینطور تفسیر می كنید؟! و هر كسی به نوعی تفسیر می نماید یكی می گوید: منظور آب سرد است ، بعضی گویند: مراد خواب است ، عده ای گویند: غذای خوش طعم است !! همانا پدرم از پدرش حضرت صادق علیه السلام نقل فرمود كه با ناراحتی امام به عده ای كه اینطور تفسیر می كردند، فرمود: هرگز خدا چیزهائی كه به مخلوق تفضل فرموده سئوال نخواهد كرد و منت نمی گذارد، این كار از مخلوق ناشایست است كه از غذا و آب و چیزهائی دیگر به دیگران داده منت گذارد، چگونه می توان بخدای بزرگ نسبت داد چیزی را كه برای مردم شایسته نیست . ولی نعیم دوستی و ولایت بما خاندانست كه خداوند بعد از توحید و نبوت از آن سئوال خواهد كرد، بنده اگر به لوازم ولایت و محبت وفا كند به نعمتهای بهشت كه زوال ندارد میرسد.

يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت


RE: حکایت - گمنام - ۲۹ فروردين ۱۳۹۲ ۰۵:۳۹ عصر

دوست سفر

حضرت صادق علیه السلام فرمود: حضرت زین العابدین - علیه السلام - مسافرت نمی كرد مگر با رفیقهائی كه او را نمی شناختند با آنها شرط می كرد در كارهائیكه پیش می آید اجازه دهند آن جناب هم خدمت كند زمانی با دسته ای به سفر رفت در بین راه مردی ایشان را شناخت به رفیقان گفت: می شناسید این آقا كیست؟ جواب دادند نه . گفت : علی بن الحسین زین العابدین است ، آنها حركت كرده دست و پای حضرت را می بوسیدند. عرض كرد یابن رسول الله آیا با این این عمل خیال داشتی برای همیشه ما را به آتش جهنم بسوزانی.
چنانچه خدای ناخواسته جسارتی یا دست درازی یا زبان درازی نسبت به شما می كردیم ، یابن رسول الله شما را چه بر این كار واداشت ؟ آن جنان فرمود: من چندی پیش با عده ایكه مرا می شناختند مسافرت كردم خدماتی به من می كردند بواسطه حضرت رسول - صلی الله علیه و آله - كه سزاوار آن نبودم . ترسیدم شما هم مثل آنها بكنید.


RE: حکایت - hamed - ۳۰ فروردين ۱۳۹۲ ۰۶:۳۴ عصر

فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف.... را نظر کردند اثری از استاد نبود .

یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!

ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.

شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .

ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد.


RE: حکایت - گمنام - ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۰۶:۳۸ صبح

شیخ ابوسعید ابولخیر را گفتند:
«فلان کس بر روی آب می‌رود.» گفت: «سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود».
گفتند :«فلان کس در هوا پرد.» گفت:«مگسی و زغنه‌ای می‌پرد.»
گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می‌شود.»
شیخ گفت:
«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‌شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و بخورد و در میان بازار در میان خلق ستد و داد کند و با خلق بیامیزد و یک لحظه، به دل، از خدای غافل نباشد. »


RE: حکایت - آشنای غریب - ۸ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۱۰:۵۸ صبح

همنشین موسی در بهشت

نقل شده که موسی بن عمران – علی نبینّا و آله علیه السلام – روزی هنگام مناجات با خداوند، از پروردگار در خواست می‌کند که هم مقام و رفیق او را در بهشت به وی معرفی فرماید.
خطاب آمد جوانی است در فلان ناحیه که همنشین و هم مقام تو در بهشت برین است. حضرت موسی به سراغ او آمد. دید جوانی است قصاب، از دور مراقبت کرد تا ببیند چه عمل فوق العاده و کار پر ارزشی از وی صادر می‌گردد که لیاقت چنین مقامی را پیدا کرده است تا در مقام یک پیغمبر قرار گیرد. ولی هر چه بیشتر مراقبت کرد، کمتر موفق گردید. تا شب هنگام که جوان، محل کار خود را ترک کرده و رهسپار خانه شد.
حضرت موسی بدون آنکه خود را معرفی کند، نزد وی آمد و از او خواست تا آن شب را میهمان جوان باشد و در خانه وی بسر برد تا شاید از این راه به ارتباط خاصش با خداوند پی برده و رمز علو مقام او را در بهشت در یابد.
جوان در خواست حضرت را پذیرفت و او را با خود خانه برد.
وی دید هنگامی که جوان وارد خانه شد، قبل از هر چیز غذایی آماده ساخت. آنگاه به سراغ پیرزنی که دست و پایش فلج شده و از کار افتاده بود، رفت و با صبر و حوصله خاصی، لقمه لقمه از آن غذا در دهان آن زن گذاشت تا سیرش کرد. سپس لباس او را عوض نمود و او را در انجام قضا حوائجش با مهربانی کمک کرد. آنگاه زن را در جای مخصوص وی قرار داد.
حضرت موسی که مراقب آن جوان بود، دید در آن شب جز وظایف مذهبی خود، عمل دیگری انجام نداده، نه دعای نیمه شبی دارد نه ناله و آه و مناجاتی و نه هیچ عمل فوق العاده‌ای دیگر.
فردای آن شب، پیش از آنکه از خانه خارج گردند، حضرت موسی دید جوان به آن غذا داد و صمیمانه در انجامش کارهایش به او کمک کرد.
هنگام خداحافظی حضرت موسی از جوان پرسید: این زن که بود و پس از آنکه تو به او غذا می‌دادی چشمی به سوی آسمان می‌دوخت و کلماتی بر زبان می‌راند آن کلمات چه بوده است؟
نتیجه رعایت مقام مادر
جوان گفت: این زن مادر من است و هر بار که من به او غذا می‌دهم و او را سیر می‌کنم درباره من دعا می‌کند و می‌گوید خدایا به پاداش این خدماتی که فرزندم نسبت به من انجام می‌دهد او را همنشین و رفیق موسی بن عمران در بهشت برین گردان.
هنگامی که حضرت موسی این جریان را شنید تکانی خورد و به جوان مژده داد که دعای مادر درباره تو مستجاب گردیده است.
رعایت نمودن حقوق پدر و مادر، اینگونه موفقیتهای دنیوی و معنوی نصیب فرزندان می‌سازد پس در احترام به آنها و ادا حقوق آنان کوشا باشیم