تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
حکایت - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: داستان (/forum-26.html)
+--- موضوع: حکایت (/thread-17.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25


RE: حکایت - مریم گلی - ۷ مرداد ۱۳۹۱ ۰۲:۵۴ عصر

آنكس كه مصيبت ديد، قدر عافيت را مى داند پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم .))
شاه گفت : اگر چنين كنى نهايت لطف را به من نموده اى . حكيم گفت : فرمان بده نوكر را به دريا بيندازند. شاه چنين فرمانى را صادر كرد. او را به دريا افكندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دريا فرياد مى زد مرا كمك كنيد! مرا نجات دهيد! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل كشتى كشيدند. او در گوشه اى از كشتى خاموش نشست و ديگر چيزى نگفت .
شاه از اين دستور حكيم تعجب كرد و از او پرسيد: ((حكمت اين كار چه بود كه موجب آرامش غلام گرديد؟ ))
حكيم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشيده بود و قدر سلامت كشتى را نمى دانست ، همچنين قدر عافيت را آن كس داند كه قبلا گرفتار مصيبت گردد.))
اى پسر سير ترا نان جوين خوش ننماند
معشوق منست آنكه به نزديك تو زشت است
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
فرق است ميان آنكه يارش در بر
با آنكه دو چشم انتظارش بر در
منبع:حکایتهای گلستان سعدی به قلم روان
اثر:محمد محمدی اشتهاری



RE: حکایت - مریم گلی - ۲۲ مرداد ۱۳۹۱ ۰۴:۳۹ عصر

نتيجه بى توجهى به سپاه يكى از شاهان پيشين ، در نگهدارى كشور سستى مى كرد و بر سپاهيان سخت مى گرفت و آنان را در تنگدستى رها مى كرد تا اينكه دشمن قوى و ظغيانگرى به آن كشور حمله كرد. شاه به دست و پا افتاد و سپاهيان خود را به جلوگيرى از دشمن فرا خواند، ولى آنها پشت كردند و از اطاعت فرمان شاه خارج شدند:
چو دارند گنج از سپاهى دريغ
دريغ آيدش دست بردن به تيغ
يكى از آن سپاهيان كه نافرمانى از شاه نموده بود، با من سابقه دوستى داشت . او را سرزنش كرده و گفتم : ((از فرومايگى و حق ناشناسى است كه انسان به خاطر رنجش اندك ، هنگام حادثه ، از فرمان نعمت بخش خارج گردد و حقوق و محبت چند ساله شاه را ناديده بگيرد.))
او در جواب گفت : ((اگر از روى كرم و بزرگوارى عذرم را بپذيرى شايسته است ، حقيقت اين است كه : اسبم در اين حادثه جو نداشت ، و زين نمدين آن را براى تاءمين زندگى به گرو داده بودم . شاهى كه سپاه خود را از اموال و نعمتها دريغ دارد و در اين راه بخل ورزد، نمى توان راه جوانمردى با او پيش ‍ گرفت . ))
زر بده سپاهى را تا سر بنهد
و گرش زر ندهى ، سر بنهد در عالم


RE: حکایت - مریم گلی - ۲۷ مرداد ۱۳۹۱ ۰۱:۴۵ عصر

بنياد ظلم از اندك شروع شود روايت كرده اند: براى انوشيروان عادل در شكارگاهى ، گوشت شكارى را كباب كردند، نمك در آنجا نبود، يكى از غلامان به روستايى رفت تا نمك بياورد.انوشيروان به آن غلام گفت : ((نمك را به قيمت روزانه (نه كمتر )خريدارى كن ، تا آيين نادرستى را بنيانگذارى و در نتيجه روستا خراب نگردد.))
به انوشيروان گفتند: اندكى كمتر از قيمت خريدن ، چه آسيبى مى رساند؟))
انوشيروان پاسخ داد: ((بنياد ظلم در آغاز، از اندك شروع شده و سپس به طور مكرر بر آن افزوده شده و زياد گشته است .))
اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبى
برآورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا دارد
زنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ


RE: حکایت - گمنام - ۸ مهر ۱۳۹۱ ۰۳:۵۰ عصر

فرمان ایست

فراموش نمی كنم در كوپه ترن، با یك دانشمندی كه دكتر داروساز بود، هم صحبت شدم، از هر دری سخن به میان آمد، در میان حرفهایش قصه لطیف و زیبائی گفت كه دوست دارم شما هم آن را بشنوید، گفت:
روزی برای انجام مأموریت، سوار هواپیمای غول پیكر جت شدم كه از آبادان به تهران پرواز می كرد، وقتی كه هواپیما از زمین برخاست با خود گفتم: بنازم به مغز بشر، چه اعجوبه ای ساخته؟ دستت درد نكند بشر چه خدمت بزرگی كردی، من كه می بایست این راه طولانی فاصله آبادان تا تهران را ماهها بپیمایم، یكساعته می پیمایم، آفرین بر تو ای بشر، زنده باد فكر و مغز و اندیشه ات ای بشر.
ولی حتی یكبار هم به ذهنم نیامد كه بگویم بنازم بدست قدرتت ای خدای بزرگ كه چنین استعداد و مغزی به بشر دادی، تا این اعجوبه را ساخت.
در این فكرها غرق بودم، حدود یك ربع ساعت از حركت هواپیما بیشتر نمی گذشت، كه ناگهان از سوی ناظم هواپیما با بلندگو اعلام شد: نظر به اینكه هوا طوفانی و نامساعد، است و ادامه حركت به تهران خطرناك به نظر می رسد، هم اكنون به آبادان برمی گردیم.
تا این اعلام را شنیدم، ناگهان این آیه قرآنی همچون زنگ در كنار لاله گوشم به صدا در آمد: یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض؛ آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را می ستایند.
افسوس خوردم كه چرا من فقط بشر را ستودم، حتی یك بار نگفتم بنازم به قدرت خدا.
به خود گفتم دیدی همین اعجوبه غول پیكر، با فرمان ایست خدا، به جلو نرفت و برگشت، بنابراین همه امور در دست او است، نخست باید او را ستود، و سپس از تلاش های طاقت فرسای بشر برای پیشبرد تمدن علم و صنعت تمجید و سپاس كرد، از آن پس نخست از خداوند مهربان سپاس ‍ می كنم، بعد از بندگانش، همان خدایی كه بزرگترین نقشه خائنانه امپریالیسم آمریكا را در حمله نافرجام هواپیماهای مجهز خود به تهران برای نجات جاسوسها، آن چنان شكست مفتضحانه داد كه می توان آن را از شگفتیهای حوادث عصر حاضر خواند.

(
سرگذشتهاي عبرت انگيز/ محمد محمدي اشتهاردي)


RE: حکایت - گمنام - ۱۵ مهر ۱۳۹۱ ۰۴:۳۸ عصر

حکمت وپند بزرگ

حواریون و یاران مخصوص و شیفته حضرت عیسى (ع ) روزى در محضر عیسى (ع ) بودند، و به آنحضرت رو کرده و عرض کردند:
((اى آموزگار سعادت ! به ما بیاموز که سخت ترین چیزها چیست ؟))
عیسى - ((سخت ترین چیزها، خشم خدا است )).
حواریون - چگونه از خشم خدا، در امان بمانیم ؟
عیسى - ((به همدیگر خشم نکنید تا مشمول خشم خداوند نشوید))
حواریون - ریشه و منشاء خشم انسان چیست ؟
عیسى - ((ریشه خشم انسان ، تکبر و خودخواهى ، و حقیر شمردن مردم است )).

(کتاب داستان دوستان جلد2)


RE: حکایت - گمنام - ۱۹ مهر ۱۳۹۱ ۰۸:۱۷ صبح

استماع غنا

ابان بن صلت گوید: به امام رضا علیه السلام عرض كردم عباسی به من خبر داده است كه شما شنیدن غنا را جایز می دانید. امام علیه السلام فرمود: آن كافر دروغ گفته است . این چنین نبوده است بلكه قضیه از این قرار بود كه او درباره شنیدن غنا از من سوال كرد و من به او خبر دادم : مردی به خدمت ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (امام باقر علیه السلام) رسید و از شنیدن غنا سوال كرد، او در جواب گفت : به من بگو هر گاه خداوند حق و باطل را در یك جا جمع كند غنا با كدامیك از حق یا باطل خواهد بود؟ آن مرد گفت : با باطل . ابوجعفر علیه السلام به او گفت : همین تو را بس است كه خود بر علیه خود حكم كردی (غنا را جزء باطل به حساب آوردی) این سخن من با عباسی بود. در برخی بحثها كار به اینجا می رسد كه از طرف مقابل خود سوال كنیم كه اگر حق و باطل را كنار هم گذاریم این كار یا این فكر و یا اخلاق جزء كدام خواهد بود؟

(قصه هاي تربيتي چهارده معصوم (عليهم السلام))


RE: حکایت - گمنام - ۵ آبان ۱۳۹۱ ۰۷:۵۵ عصر

حکمت الهی و نحوه مرگ

پیامبری از پیامبران بنی اسرائیل به شخصی گذشت كه زیر دیواری جان داده بود، و نیمی از بدنش را بیرون از دیوار درنده و حیوانات پاره كرده بود. از آن شهر گذشت و به شهر دیگری آمد و دید: یكی از بزرگان آن شهر كه مرده بود كفن دیباج بر او نموده و بر تابوت زر قیمت نهاده و عود و عنبر بر جنازه اش می ریختند و جمعیت زیادی در تشییع جنازه اش شركت كرده اند!! عرض كرد: خدایا تو حكیم عادل هستی و ستم روا نمی داری از چه رو آن بنده ات كه هرگز شرك نیاورد، آن طور بمیرد، و این شخص كه هرگز پرستش ‍ ننموده این طور بمیرد. خطاب شد: همانطور كه گفتی من حكیم هستم و ستم روا نمی دارم ، اما آن بنده گناهانی داشت ، خواستم به این نوع مردن كفاره گناهانش باشد، كه پاكیزه نزدم آید. و این شخص نیكوكاریهائی داشت ، خواستم پاداش آن را در دنیا به او بدهم و چون نزدم آید كردار نیكی برایش ‍ نباشد.

(يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت)


RE: حکایت - گمنام - ۲۱ آبان ۱۳۹۱ ۰۷:۴۰ صبح

جوان یهودی

روزی سلمان فارسی از امیرالمؤمنین علیه السلام كشف یكی از اسرار نهان را درخواست كرد، امیرالمؤمنین علیه السلام او را به قبرجوانی یهودی راهنمائی فرمود. سلمان به امر امام به قبرستان رفت و برزخ آن یهودی را كه محب امیرالمؤمنین بود با چشم بصیرت دید و مشاهده كرد كه : در جایی بسیار دل گشا و خوب ، بر قصری عالی نشسته است . سلمان از او سئوال نمود كه : تو را كدام طاعت بدین مقام و منزلت رسانیده است با این كه بر دین یهود بوده ای ؟ گفت : مرا از شرف اسلام بهره ای نبود، ولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دوست می داشتم و همان محبت خالصانه ، در برزخ موجب این مقامات شده است.

(يكصد موضوع 500 داستان/ سيد علي اكبر صداقت)


تعبير خواب آسمانی... - Entezar - ۵ آذر ۱۳۹۱ ۰۴:۳۴ عصر

حسين بن علي(ع) كه براي بيعت با يزيد دعوت شده بود، همان شب كنار قبر جدّش، رسول خدا(ص) رفت و آن حضرت را زيارت نمود و از امّت شِكوِه كرد كه مرا تنها گذاشته‌اند و فرمود «اين شكايت من تا ديدار من و تو باقي است»

امام حسين(ع)، آن شب را تا صبح، در كنار قبر پيامبر(ص) به ركوع و سجود و عبادت گذرانيد صبح روز بعد، مروان ، امام(ع) را ملاقات نمود و نصيحت كرد كه با يزيد بيعت كند ولي حضرت پاسخ داد وَ عَلَي الاِسْلاَمِ الَسَّلاَمُ إذْ بُلِيَتْ الاُمَّةُ بِراعٍ مثل يَزِيد» يعني وقتي امت مسلمان به فرمانروايي مثل يزيد مبتلا شوند بايد با اسلام بدرود گفت و با اين جمله پاسخ قاطع خود را مبني بر عدم بيعت با يزيد بيان نمود و از او جدا گرديد

باز شب دوم، نزد قبر جدّش، پيامبر(ص) رفت و چند ركعت نماز خواند و تا صبح به راز و نياز مشغول بود نزديك صبح، سرش را بالاي قبر گذارد و اندكي خوابش برد، در خواب، پيامبرص را ديد كه با گروهي از فرشتگان در سمت راست و چپ او به سويش مي‌آيند حضرت رسول (ص)، حسين(ع) را در آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و بين دو چشمانش را بوسيد و فرمود «عزيز دلم!حسين! گويا مي‌بينم كه به خون آغشته‌اي؛ و با سر بريده، در كربلا، بر زمين افتاده‌اي و گروهي از امتِ من پيرامون تو را گرفته‌اند در اين هنگام، تو تشنه جان خواهي داد آنان كه با تو چنين كرده‌اند اميد شفاعت مرا دارند امّا خداوند آنها را مشمول شفاعت من نخواهد كرد و در روز قيامت محروم خواهند شد جان دلم حسين! ‌اينك پدر و مادر و برادرت در اشتياق تو هستند» امام حسين(ع) به گريه افتاد و عرض كرد «يا رسول الله! مرا با خود به درون قبر ببر»، اما حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌خواست فرزندش به مقامي بلند برسد و با شهادت ، بالاترين پاداش را از خداوند بگيرد حضرت از خواب بيدار شد و خواب خود را براي اهل بيت خويش نقل كرد پس از شنيدن اين خواب، اندوه آنان بسيار و گريه‌هايشان آغاز شد...


[تصویر:  125385_123.jpg]
اختران هدايت ص 75


RE: حکایت - گمنام - ۱۶ آذر ۱۳۹۱ ۰۷:۲۸ عصر

آدم حسابی!!!!

یکی از بزرگان می گوید :

« من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم دیدم مرحوم قاضی خم شده و مشغول کاهو سواکردن است و برعکس همه ، کاهوهای پلاسیده و آن هایی را که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند را بر می دارد. کاهوها را به صاحب دکان داد و و وزن کرد و آن ها را زیر عبا گرفت و روانه شد . من به دنبال ایشان رفتم و عرض کردم آقا سوالی دارم ، چرا شما به عکس همه ، کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید ؟

آیت الله قاضی فرمود: آقاجان من ! این مرد فروشنده ، فرد بی بضاعت و فقیری است و من گاهی به او کمک می کنم و نمی خواهم چیزی به او داده باشم تا اولا عزت و شرف و آبروی او از بین رود و ثانیا خدای نخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب و کار ضعیف شود .

برای ما هم فرقی ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها . من می دانستم که این ها خریداری ندارد و ظهر که دکان را ببندد آن ها را بیرون خواهد ریخت لذا برای اینکه ضرر نکند این ها را خریدم . »