تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
شاعرانه با خدا - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: شعر (/forum-10.html)
+--- موضوع: شاعرانه با خدا (/thread-1164.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6


RE: شاعرانه با خدا - یافاطمه - ۶ فروردين ۱۳۹۶ ۰۶:۰۴ عصر

به نام نور

دربند تو چون به اسارت باشم چه نیازم به دیگری
در عشق تو چون شمع می سوزم وچه نیازم به دیگری
جانا همیشه در کنارم بودی وهمیشه بوده ای
چون مادری و باز هم برتراز مادرم چه نیازم به دیگری
با این دل پر از خستگی چه کارها که نکرده ای
آغوش تو را دارم من وچه نیازم به دیگری
در مهر تو من چون غریقی غرق گشته ام
تا دریای پراز مهرتودارم چه نیازم به دیگری
لطف تو همیشه مرا شرمگین کرده است
تا این همه نگاه عاشقت هست چه نیازم به دیگری
در چهارچوب وجودم همیشه رنگ نگاه توست
تا لبخند پاک تو رادارم چه نیازم به دیگری
این شعر را باین همه ناقابلی تقدیم توکرده ام
تا این شمیم بوی خوش تورادارم چه نیازم به دیگری

۶/۱/۱۳۹۶یک شنبه


RE: شاعرانه با خدا - آشنای غریب - ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۵۰ عصر

خوش خرامان مي روي اي جان جان بي من مرو
اي حيات دوستان در بوستان بي من مرو
اي فلک بي من مگرد و اي قمر بي من متاب
اي زمين بي من مروي و اي زمان بي من مرو
اين جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
اين جهان بي من مباش و آن جهان بي من مرو
اي عيان بي من مدان و اي زبان بي من مخوان
اي نظر بي من مبين و اي روان بي من مرو
شب ز نور ماه روي خويش را بيند سپيد
من شبم تو ماه من بر آسمان بي من مرو
خار ايمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلي من خار تو در گلستان بي من مرو
در خم چوگانت مي تازم چو چشمت با من است
همچنين در من نگر بي من مران بي من مرو
چون حريف شاه باشي اي طرب بي من منوش
چون به بام شه روي اي پاسبان بي من مرو
واي آن کس کو در اين ره بي نشان تو رود
چو نشان من تويي اي بي نشان بي من مرو
واي آن کو اندر اين ره مي رود بي دانشي
دانش راهم تويي اي راه دان بي من مرو
ديگرانت عشق مي خوانند و من سلطان عشق
اي تو بالاتر ز وهم اين و آن بي من مرو
مولانا



RE: شاعرانه با خدا - آشنای غریب - ۲۶ دي ۱۴۰۰ ۱۰:۱۵ عصر

⁨باده بیار ساقیا تا که به می وضو کنم
مست خدا شوم نخست پس به نماز رو کنم

کوزه گران چو عاقبت از سر من سبو کنند
بهر شراب عشق حق خود سر خود سبو کنم

بوئی از آن شراب اگر وقت نماز بشنوم
رو چو به قبله آورم عطر بهشت بو کنم

چیست بهشت و عطر آن بوی خدا رسد ازآن
مست خدای چون شوم کارخدا نکو کنم

گر نرسد به جام دست یا به سبو رسد شکست
باده ز خُم بدم کِشم در دهن و گلو کنم

باده بود چو جان مرا گر نرسد روان مرا
غوطه زنم درون خم تا به‌روان فرو کنم

سر چو ز می تهی شود نیست بجز کدوی خشک
من به یکی کدوی می چاره این کدو کنم

گر نکِشم شراب او پس به چه خوشدلی زیم؟
گر نکنم حدیث او پس به چه گفتگو کنم؟

کفتر مست او منم بر سر دست او منم
زان به نشاط بیخودی بقو بقو بقو کنم

در ازلم شراب داد جام الست ناب داد
باز کشم از آن شراب مستی کهنه نو کنم

گر ز طبیب عاشقان مرهم لطفی آیدم
زخم هزارساله را در نفسی رفو کنم

سر نکِشم زهمرهان پا بکشم زگمرهان
پشت کنم به دشمنان جانب دوست رو کنم

چند به هرجهت دَوَم سخره این و آن شوم
سوی حبیب خود روم روی بروی او کنم

بس که مرا ز خویش راند بس که به سینه ریش ماند
فیض بیا زقهر او روی به لطف او کنم

«فیض کاشانی»⁩


RE: شاعرانه با خدا - آشنای غریب - ۲۶ فروردين ۱۴۰۱ ۰۲:۴۸ عصر

شمع رویت را دلم پروانه‌ای است
لیک عقل از عشق چون بیگانه‌ای است
پر زنان در پیش شمع روی تو
جان ناپروای من پروانه‌ای است
بر سر موی است جان کز دیرگاه
یک سر موی توام در شانه‌ای است
زلف تو زنار خواهم کرد از آنک
هر شکن از زلف تو بتخانه‌ای است
واندران بتخانه درد عشق را
جان خون آلود من پیمانه‌ای است
وصل تو گنجی است پنهان از همه
هر که گوید یافتم دیوانه‌ای است
در خرابات خرابی می‌روم
زانکه گر گنجی است در ویرانه‌ای است
مرغ آدم دانهٔ وصل تو جست
لاجرم در بند دام از دانه‌ای است
خفته‌ای کز وصل تو گوید سخن
خواب خوش بادش که خوش افسانه‌ای است
وصلت آن کس یافت کز خود شد فنا
هر که فانی شد ز خود مردانه‌ای است
گر مرا در عشق خود فانی کنی
باقیت بر جان من شکرانه‌ای است
بیدقی عطار در عشق تو راند
گر به فرزینی رسد فرزانه‌ای است
عطار نیشابوری .


RE: شاعرانه با خدا - آشنای غریب - ۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۴:۴۰ صبح

به پشت سرم نگاه میکنم...
یک دوم از ماه رحمتت به سرعت برق و باد گذشت و من هنوز هم که هنوز است انگار نه انگار که مهمان سفره ی خاص توام...
گاهی دلگیر میشوم و گاهی مغرور
گاهی عصبانی میشوم و گاهی بدجنس
گاهی خلوت های شیطانی ام گرم است و گاهی بازار غیبت و فتنه، داااااغ...
و این گاهی به گاهی شدن های دلم
همان دلیلی ست که این روزها وقتی چشمم به بعضی از آیات کتابت می افتند ، عرق شرم را بر پیشانی ام جاری میکند.
" آیا نمیدانند که خدا راز و اسرار و نجواهای درگوش شان را میداند و خدا داننده ی غیب هاست؟؟؟!
( 78/توبه" )
خدای خـلوت های دلم...
چقدر غریبی که با تمام بزرگی ات
دلت به حال دلم میسوزد و به هرزبانی که میتوانی، تلنگرم میزنی تا خودم را جمع کنم و حیا کنم در برابرت...!
چقدر مهربانے معبود عزیزم !
که وجودت را گوشزد میکنی برایم و به یادم می اندازی، آن زمان که نجواهای در گوش های دو نفره ی شیطانی ام، تلاش میکند برای زمین زدن بنده ای از بندگانت...
تو تمام قد ایستاده ای و نظاره ام میکنی.
خدای خلوت های دلم
شرمنده ی بزرگواری ات هستم...
درڪ حضور عطایم کن!


RE: شاعرانه با خدا - آشنای غریب - ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۸:۴۵ عصر

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غمهای دگر غیر از غم عشقت رها کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا بعهد خود وفا کن
خدایا بی پناهم
ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است
ببین غرق گناهم
دو دست دعا برآورده ام بسوی آسمانها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشانها
چونیلوفر عاشقانه چنان می پیچم بپای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو
بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد .


خدایا ای مهربانترین مهربانان...
کسی که به شوق تو می خواهد پرواز کند، تو پر و بالش باش...
کسی که به شوق تو می روید، تو آبش باش...
کسی که از سوز دل با تو سخن می گوید، تو زبانش باش...
کسی که تو را بی آنکه بداند جستجو می کند، تو مقصد و مقصودش باش...
کسی که تو را صدا می کند، تو ندایش باش...
کسی که تو را عشق می ورزد، تو معشوقش باش…
آمین