تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: کبوتران تفحص
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4
بسم الله الرحمن الرحیم

شغالان شیر ها را سر بریدن

کبوتر بچگان را پر بریدند

متن شمارو خوندم " یوسف زهرا "

بله . نسخه نوشتن برای خدا . مگر حرف جدیدی است ؟..........نه .

مگر تاریخ به خود ندیده جعل احادیث .

مگر تاریخ به خود ندید شهادت غریبانه امام علی علیه السلام . وقتی خبر ضربت خودن این امام معصوم در کوچه های کوفه پیچید برخی ساده اندیش کج فهم گفتند مگر علی ع نماز می خواند که او رادر مسجد مضروبش کردند.

مگر تاریخ به خود ندید پهلوی دخت نبی اسلام
پاره های جگر فرزندش

سر بریده ی فرزندش

معجر از سر کشیدن دخترش و....

تاریخ تجربیات زیادی دارد. گفتم گویا این خود نوحه گر شد .

این ها خواب هایی که دشمنان اسلام برای اسلام دیده اند . من و تو و ما باید این خواب را آشفته نماییم .

یا حق
سلام.

سلام شهيد ؛ سلام برادر ؛ سلام سفر کرده ؛ سلام گمنام ( من به کي بايد سلام کنم؟)

به رسم هر نامه فکر کنم اول بايد شمارو از حال و هواي خودمون و چيزهايي که به رسم امانت بهمون سپردين و رفتين با خبر کنم ؛ هرچند شما خود گواه تر از مايين .

اينجا خبري نيست جزء اينکه همه سالهاست ادعا ميکنند که شرمنده شما هستند و جالبتر اينکه نميدونم چرا هر روز به اين شرمندگيشون افزوده ميشه به جاي اينکه کمترش کنند و هي نخواند اين جمله تکراري رو بگند

اينجا خبري نيست جز اينکه خونه حاجي بود که موقع شهادتش سپرد اين باشه واسه جلسات بچه هاي جبهه و جنگ و جلسات معنوي و هر هفته چند شب بچه ها اونجا جمع ميشدند ؛ چند وقت پيش وراث گرفتند و جزو ساختمان بقل که داره پاساژ ميشه انداختند تا نان شبه حلال به دست بيارند

اينجا خبري نيست جز اينکه هي فکر ميکنم شما بي معرفتي کردين و مارو تنها گذاشتين يا ما بي معرفتي ميکنيم و سراغي از شما نميگيريم؟

اينجا خبري نيست جز اينکه محمد گلستان بود که توي عمليات فتح المبين قطع نخاع شد ؛ چند روز پيش توي پارک کنار بساط کوچيک بادکنک و آدامس و پفکش نشسته بود که سد معبريها خودشو بساطشو با چه وضعي ريختند و بردند

اينجا خبري نيست جز اينکه سليمه خانم بود که دوتا پسرش توي عمليات کربلاي 5 شهيد شدند وپيکرشون هيچ وقت برنگشت و گمنام موندند ؛ صاحب خونه چند روز پيش اثبابشو ريخت تو کوچه ؛ طفلک سليمه خانم فقط عکس پسراشو توي بقلش گرفته بود و يه گوشه کوچه نشسته بود و به سر کوچه چشم دوخته بود

اينجا خبري نيست جز اينکه ما هر روز داريم به زخم و تاولهاي جانبازهاي شيميايي نمک ميزنيم ؛ لابد تجربه کردين که وقتي نمک به زخم ميخوره چه سوزشي داره!!!

اينجا خبري نيست جز اينکه داره يادمون ميره مزار باکري کجاست ؛ داره يادمون ميره وصيت خرازي و همت چي بود ؛ اسمهاتون اگه سر کوچه ها نبود و براي آدرس پستي نميخواستيم شايد يادمون ميرفت ؛ داره يادمون ميره چرا بعضي ها ميخواستند موقع عمليات نوشته سربندشون يا زهرا باشه؟

اينجا خبري نيست جز اينکه.............................................؟؟









اگه بخوام بنويسم حالا حالاها بايد بنويسم ولي چه کنم که ديگه طاقت نوشتن اين جور چيزارو ندارم /خيلي دلم ميخواست نامه اي که مينويسم شاد و روحيه بخش باشه ؛ خيلي دلم ميخواست بهتون بگم که امانتهايي که بهمون سپردين صحيح و سالمند ولي چه کنم که نه خيلي اهل دروغ گفتن هستم و نه ميشه به شهدا دروغ گفت/راستي اگه خواستي جواب نامه رو بدي باهاش چند ماسک هم بفرست اينجا هواش خيلي سمي و غبار آلوده.

ولي هنوز اميدواريم به اينکه : گرچه رفتند ولي قافله راهش برجاست

ولي هنوز اميدواريم به اينکه : نيست جز در گرو رفتن ما ماندن ما





التماس دعا
سلام.

بسم الله الرحمن الرحیم

ای شهیدان!

ما بعد از شما هيچ نكرديم!!!

لباس هاي خاكي تان را در ميدان هاي مين

و لابه لاي سيم خاردارها رها كرديم

عهدمان را شكستيم

و دعاي عهد را فراموش كرديم

زمان ندبه و سمات را گم كرديم.

شربت هاي صلواتي را با نسيان بر زمين ريختيم و به عطش خنديديم.

بر تصاوير نوراني تان روي ديوارهاي شهر رنگ غفلت پاشيديم و پوستر تبليغاتي نصب كرديم.

تاول شيميايي را از ياد برديم و غيرت ها را به بهايي اندك فروختيم...

عشق را به بازي گرفتيم و از خونهايتان به راحتي گذشتيم...

اما باز هم اميدي هست!!!

آري ! تا ولايت هست هنوز اميد داريم
سلام.

بنام حضرت دوست
و ... تنها صداست که می ماند ...
صدای شلیکی در دور دست
صدای سوتی تند و کش دار
صدای انفجاری خفیف که به خمپاره نمی ماند
صدای خسته زمینی که از انفجار نمی لرزد
صدای دوست من
بغل دستی تو
فرمانده گردان گاز ... گاز ... گاز ...
صدای سوختن پوستی لطیف
صدای جز و جز کردن ریه ای تنگ
صدای ضربان تند قلبی نازنین
صدای گردش سریع مردمک چشمی زیبا
صدای خس و خس سینه ای سوخته
صدای ترکیدن طاول های شیمیایی
صدای گریه های بی صدای دخترک بر بالین پدر
...

[تصویر:  bikafanan.jpg]

التماس دعا
سلام.

هرگز به من نگو که شما ساده ايد و با اين سخنان روحاني شما را مي فريبند و به مهلکه مي افکنند. اين همه خلوص را فطرت بيدار انساني نمي تواند در نظر نگيرد. کساني که در اينجا هستند به کدام اميد از راحتي شب و روز خود در تهران صرف نظر کرده اند و به اينجا آمده اند؟ شبهاي سرد اينجا را تحمّل مي کنند و روزهاي گرم يا لااقل پر گرد و خاک که اينها تنها قسمت هاي طبيعي اينجاست! رزمهاي فراوان که البته در اينجا کم است امّا در گردان هاي ديگر غوغا مي کنند. همه اين بچه ها اين چيزها را مي دانند پس چه چيز آنه را به اينجا مي کشاند؟!
شبهاي عمليات در وهله اول وحشتناک است پس چه چيز آنه را اينجا مي کشاند؟ به قول يکي از بچه ها حمله ها هم ديگر جاذبه خود را از دست داده است. بله اگر تحقيق کنيم هيچ جاذبه مادّي در حمله و جبهه و جنگ نمي بينيم؛ ولي آنچه که اين موجود وحشي را تا اين حد مقبوليت مي بخشد جاذبه مادّي نيست. اگر مي بينيم روز به روز بر آمار اعزام ها افزوده مي شود نه به خاطر تير و تفنگ است بلکه علّت اصلي آن است که بعد از چند سال که از جنگ مي گذرد، اين جماعت جنگ را با فطرت خويش سازگار يافته اند؛ اين اصل مطلب است و همه آن.
من مي روم امّا اگر زنده برنگشتم، به ياد محسن فاطمه گريه کن و اگر سلاح دشمن قلبم را پاره پاره کرد، به ياد حسنش گريه کن و اگر تير بر تارک سرم خورد و آن را دو نيم کرد، به ياد شوي فاطمه گريه کن و اگر بدنم را پاره و لهيده يافتي، به ياد حسينش گريه کن ولي اگر جسمم را ديگر هرگز نيافتي، به ياد فاطمه گريه کن که من نيز به ياد او بارها گريه کردم و هميشه گريه خواهم کرد؛ چون از او مظلوم تر سراغ ندارم.
اينک من مي روم تا انتقام سيلي زهرا بگيرم.

شهيد منصور کاظمي
رشته : مکانيک
تاريخ شهادت : 13/12/65
محل شهادت : شلمچه، عمليات کربلاي



[تصویر:  is.php?i=70619&img=imam_zaman__cop.jpg]
سلام به همه یاران قرآنی.

كي خسته است؟دشمن

اكثر عمليات ها به خاطر مسائل مختلفي از در اسفندماه انجام مي شد.منطقه جنوب هم گاهي شب هاي بسيار سردي داشت.يه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد.و با صداي بلند گفت :كي خسته است؟گفتيم دشمن.
صدا زد :كي ناراضيه؟بلند گفتيم دشمن

دوباره با صداي بلند صدا زد: كي سردشه؟ما هم با صداي بلند گفتيم دشمن

بعدش فرماندمون گفت : خدا خيرتون بده حالا كه سردتون نيست مي خواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسيده!!!

شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات.
سلام.

در محور ارتفاع 143 در روز ولادت امام جواد (ع) يك سنگر بتوني خيلي بزرگ نظر ما را

بر خود جلب كرد.

سنگر بلندي قرار داشت و پله‌هاي بتوني محل رسيدن به آن بود.

محل به نظرمان مشكوك مي‌رسيد.

طول و عرض سنگر حدوداً 4*3 متر بود و شايد هم بزرگتر. كف آن هم سي-

چهل سانتي متر بتون ريخته بودند. آنجا را كه مشكوك بود،

با بيل كنديم كه به قطعات بدن يك شهيد برخورديم.

پاها و تن شهيد را كه درآورديم،

متوجه شديم شانه، دستها و سرش زير پله بتوني است.

در حال جمع‌آوري بدن او بوديم كه

يك پوتين ديگر به چشممان خورد. شروع كرديم به كندن كل اطراف سنگر.

سرانجام 5 شهيد پيدا كرديم

كه روي آنها بتون ريخته و سنگر ساخته بودند. آنهم سنگر فرماندهي...


[تصویر:  R-23-06-87-p4-3.jpg]

التماس دعا
سلام.

مدتي است كه ديگر قلمم را به كار نگرفته ام.

مدتي است كه ديگر قلمم مرا ياري نمي كند.

مدتي است كه ديگر من قلمم را ياري نمي كنم.

زماني طولانيست كه قصد دارم از شهدا بنويسم ولي نشد. نه اينكه نخواهم، بلكه نشد.

فكر سياه، دل سياه، دست سياه و قلم سياه ...

اين ها چيزي بودند كه مانع من بودند.

پيش خود گفتم تا دلم را روشن نكردم ننويسم ولي فايده اي نكرد.
سلام.

یزیدیان می پنداشتند که ندای < هَل من ناصر > سید الشهدا در صحرای کربلا مدفون خواهد شد ، غافل که حیات تاریخی انسان از خون شهید است و خداوند خمیره ی وجود مومنین را از خاک کربلا و خون شهدایش سرشته است و تا شب و روز باقی است ، این پیوند تاریخی که مومنین را به عاشورا پیوند می دهد در عمق فطرت ها بیدار خواهد ماند .
***
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...
سید شهیدان اهل قلم
سید مرتضی آوینی
[تصویر:  asemaniha.jpg]


[تصویر:  Imam_Ali_Shahadat89-2.jpg]
سلام.

خدايا! تو را شكر مي‌كنم كه با فقر آشنايم كردي تا رنج‌ گرسنگان را بفهمم و فشار دروني نيازمندان را درك كنم.

خدايا! هدايتم كن؛ زيرا مي‌دانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است.

خدايا! هدايتم كن كه ظلم نكنم؛ زيرا مي‌دانم ظلم چه گناه نابخشودني است.

خدايا! نگذار دروغ بگويم؛ زيرا دروغ ظلم كثيفي است.

خدايا! محتاجم مكن كه تهمت به كسي بزنم؛ زيرا تهمت، خيانت ظالمانه‌اي است.

خدايا! ارشادم كن كه بي‌انصافي نكنم؛ زيرا كسي كه انصاف ندارد، شرف ندارد.

خدايا! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم كه بي‌احترامي به يك انسان، همانا كفر خداي بزرگ است.

خسته شده‌ام،‌ پير شده‌ام، دل‌شكسته‌ام. نااميدم، ديگر آرزويي ندارم و احساس مي‌كنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست. با همه وداع مي‌كنم و مي‌خواهم فقط با خداي خود تنها باشم.

[تصویر:  asemaniha.jpg]
شهيد دكتر مصطفی چمران
سلام.

متن وصيتنامه دختر شهيدی به نام فاطمه که تا چندی پيش بهايی بود وچون شيعه شد و در برابر فشارهای فرقه منحوس بهائيت مقاومت نمود بلاخره در زمان حج مانند بيبی فاطمه(ع) در سن ۱۸ سالگی حاجی ديار ابدی شد و دست پليد بهاييت به خون پاک او آلوده شد.

فقط تا آخر این وصیت نامه را بخونید ،واقعا این دختر از خدا چی فهمیده و ما که سالها اسم مسلمونی را می کشیم چی فهمیدیم؟؟؟؟؟Huh
بنام خدا

بنام خدايي خدايي كه خيلي خيلي دوستش دارم . خدايي كه خيلي دير شناختمش ولي خيلي خوب شناختمش . خدايي كه نمي دانم چه طور شكرش را بجا بياورم . خدايي كه خيلي ها فقط از اون حاجت ميخواهند و من فقط خودش را مي خواهم . نمي دانم لياقت دارم وصيت كنم يا نه . خدايا ميدانم منتظرم بودي و فراق من را طاقت نداشتي . همان روزي كه با تو آشنا شدم به دلم انداختي كه نامم را فاطمه بگذارم و من فهميدم كه 18 سال بيشتر عمر نخواهم داشت . اكنون كه اين وصيت باز ميشود من ديگر نيستم و پهلوي فاطمه هستم كه نمي دانم من را به عنوان دخترش ميشناسد يا نه . خدايا نمي دانم چگونه شكرت كنم كه من را با خودت آشنا كردي . شما مردمي كه خدا را فقط براي حاجت هاتون ميخواهيد . خدايي كه من زير كتك برايش نماز مي خواندم و خدايي كه من از وقت آشنايي با اون فقط درد و رنج قسمتم شد انقدر خوب و زيباست كه مي ارزد همه عمر برايش درد بكشيم .

من نمي دانم وصيتنامه چه جوري بنويسم . خب نماز قضا و روزه قضا زياد دارم . گناه هم خيلي كردم . اما از بعد توبه هيچ گناهي انجام ندادم . هيچ . هيچ .

اما سخنم با آنهايي كه هنوز در دنيا هستند . دوستان بد من . اين سرنوشت همه ماست . نمي دانم اين وصيت به شما مي رسد يا نه . اين شهوت راني ها و خوش گذراني ها هيچ كدام دردي از ما دوا نمي كند . من رفتم و شما هم دير يا زود ميائيد . پس سر خودتان را كلاه نگذاريد . اصل زندگي ما در اين جائيست كه من ميروم . پس بيدار شويد . ميدانم انقدر در پستيها فرو رفته ايد كه ديگر اين حرف ها برايتان مسخره است . اما از من گفتن بود .

و دوستان خوبم .

آقا سيد عزيز . هيچي براي تو ندارم بگويم . فقط بدان كه من نجات پيدا كردم و خوشحال باش كه به فرزندان مادرت اضافه كردي . من آمدم نابودت كنم اما تو من را نابود كردي و سارايي جديد ساختي . پس اين حرف ها را فقط براي خودت مي گويم . امانت باشد تا در قيامت باز هم تو را ببينم .

……………………………………….……………………………
و اما تو ---- مهربانم . (این قسمت درد دل او است با بهترین دوستش در کانون) جدايي از دنيا فقط اين قسمتش بزايم سخت است . جدايي از تو . اما نبينم چشمهاي پاكت اشك آلود باشد . من و تو در اين جا به هم نرسيديم ولي مطمئن باش خواهر كوچولويت منتظرت مي ماند . زود بيا كه بهشت بي تو برايم ارزشي ندارد . خيلي حرف در دلم است كه به تو بگويم اما مي ترسم ناراحت شوي . مي دانم من را دوست داشتي پس نمي خواهم برايت روضه بخوانم كه هميشه غمگين شوي . فقط بدان كه همه دنياي من تو بودي ناجي من . چقدر دوست داشتم اين روزهاي آخر بالاي سرم مي بودي و چهره رنگ پريده و خسته ام با ديدنت گل مي انداخت . خيلي خيلي دوستت دارم . ياد من باش . دوست داشتم 1000 صفحه برايت مي نوشتم از خيلي چيز ها . اما نمي خواهم خاطره ام زياد اذيتت كند . ناراحت نباش . هر وقت ناراحت شدي ياد آقا سيد بيفت كه چقدر دوستان گلش را از دست داده و هنوز ساكت و صبور است . گرچه تو هم درد بابا كشيدي .اما بدان درد بابا داشتن من بيشتر از درد يتيمي تو بود . حلالم كن عزيز دلم .

و شما بچه هاي پاك كانون . دوست داشتم هميشه در ميان شما بودم . و هر شنبه تا شنبه مي مردم و زنده ميشدم . ساعتها قبل از جلسه مي آمدم و شما را تماشا مي كردم . اشك ها و خنده هاي قشنگتان همه اميد من به زندگي بود . بك هفته توهين و كتك و فحش را فقط به عشق شما تحمل مي كردم . قدر هم را بدانيد و هم را دوست داشته باشيد . ميدانم در قيامت همه با هم هستيم . قدر بدانيد . قدر همه چيز را . جواني . مجالس . والدين . و همه چيز هايي را كه من نداشتم . از همه مهم تر قدر خدا و امام رضا و حضرت زهرا را بدانيد .

من ديگر بلد نيستم چيزي بنويسم .

فقط يك كلمه . دوستتان دارم و شما هم من را دوست داشته باشيد گرچه خاك پاي شما هم نيستم .

و چقدر اين قسمتش سخت است . خدا حافظ تا قيامت . راستي اگر آقا ظهور كرد به او بگوئيد من را برگرداند . ببخشيد من خيلي بچه ام و همين جوري بلد هستم حرف بزنم . به او بگوئيد دختر كوچولويش را بياورد تا برايش شيطوني كند و برايش چايي بياورد .

وقتم تمام شد . نمي دانستم اينقدر حرف مي زنم . با دلي خسته و شكسته مي گويم . خداحافظ همه شما .

خواهر هميشه تنهاي شما .
صفحه‌ها: 1 2 3 4
لینک مرجع