سلام.
متن وصيتنامه دختر شهيدی به نام فاطمه که تا چندی پيش بهايی بود وچون شيعه شد و در برابر فشارهای فرقه منحوس بهائيت مقاومت نمود بلاخره در زمان حج مانند بيبی فاطمه(ع) در سن ۱۸ سالگی حاجی ديار ابدی شد و دست پليد بهاييت به خون پاک او آلوده شد.
فقط تا آخر این وصیت نامه را بخونید ،واقعا این دختر از خدا چی فهمیده و ما که سالها اسم مسلمونی را می کشیم چی فهمیدیم؟؟؟؟؟
بنام خدا
بنام خدايي خدايي كه خيلي خيلي دوستش دارم . خدايي كه خيلي دير شناختمش ولي خيلي خوب شناختمش . خدايي كه نمي دانم چه طور شكرش را بجا بياورم . خدايي كه خيلي ها فقط از اون حاجت ميخواهند و من فقط خودش را مي خواهم . نمي دانم لياقت دارم وصيت كنم يا نه . خدايا ميدانم منتظرم بودي و فراق من را طاقت نداشتي . همان روزي كه با تو آشنا شدم به دلم انداختي كه نامم را فاطمه بگذارم و من فهميدم كه 18 سال بيشتر عمر نخواهم داشت . اكنون كه اين وصيت باز ميشود من ديگر نيستم و پهلوي فاطمه هستم كه نمي دانم من را به عنوان دخترش ميشناسد يا نه . خدايا نمي دانم چگونه شكرت كنم كه من را با خودت آشنا كردي . شما مردمي كه خدا را فقط براي حاجت هاتون ميخواهيد . خدايي كه من زير كتك برايش نماز مي خواندم و خدايي كه من از وقت آشنايي با اون فقط درد و رنج قسمتم شد انقدر خوب و زيباست كه مي ارزد همه عمر برايش درد بكشيم .
من نمي دانم وصيتنامه چه جوري بنويسم . خب نماز قضا و روزه قضا زياد دارم . گناه هم خيلي كردم . اما از بعد توبه هيچ گناهي انجام ندادم . هيچ . هيچ .
اما سخنم با آنهايي كه هنوز در دنيا هستند . دوستان بد من . اين سرنوشت همه ماست . نمي دانم اين وصيت به شما مي رسد يا نه . اين شهوت راني ها و خوش گذراني ها هيچ كدام دردي از ما دوا نمي كند . من رفتم و شما هم دير يا زود ميائيد . پس سر خودتان را كلاه نگذاريد . اصل زندگي ما در اين جائيست كه من ميروم . پس بيدار شويد . ميدانم انقدر در پستيها فرو رفته ايد كه ديگر اين حرف ها برايتان مسخره است . اما از من گفتن بود .
و دوستان خوبم .
آقا سيد عزيز . هيچي براي تو ندارم بگويم . فقط بدان كه من نجات پيدا كردم و خوشحال باش كه به فرزندان مادرت اضافه كردي . من آمدم نابودت كنم اما تو من را نابود كردي و سارايي جديد ساختي . پس اين حرف ها را فقط براي خودت مي گويم . امانت باشد تا در قيامت باز هم تو را ببينم .
……………………………………….……………………………
و اما تو ---- مهربانم . (این قسمت درد دل او است با بهترین دوستش در کانون) جدايي از دنيا فقط اين قسمتش بزايم سخت است . جدايي از تو . اما نبينم چشمهاي پاكت اشك آلود باشد . من و تو در اين جا به هم نرسيديم ولي مطمئن باش خواهر كوچولويت منتظرت مي ماند . زود بيا كه بهشت بي تو برايم ارزشي ندارد . خيلي حرف در دلم است كه به تو بگويم اما مي ترسم ناراحت شوي . مي دانم من را دوست داشتي پس نمي خواهم برايت روضه بخوانم كه هميشه غمگين شوي . فقط بدان كه همه دنياي من تو بودي ناجي من . چقدر دوست داشتم اين روزهاي آخر بالاي سرم مي بودي و چهره رنگ پريده و خسته ام با ديدنت گل مي انداخت . خيلي خيلي دوستت دارم . ياد من باش . دوست داشتم 1000 صفحه برايت مي نوشتم از خيلي چيز ها . اما نمي خواهم خاطره ام زياد اذيتت كند . ناراحت نباش . هر وقت ناراحت شدي ياد آقا سيد بيفت كه چقدر دوستان گلش را از دست داده و هنوز ساكت و صبور است . گرچه تو هم درد بابا كشيدي .اما بدان درد بابا داشتن من بيشتر از درد يتيمي تو بود . حلالم كن عزيز دلم .
و شما بچه هاي پاك كانون . دوست داشتم هميشه در ميان شما بودم . و هر شنبه تا شنبه مي مردم و زنده ميشدم . ساعتها قبل از جلسه مي آمدم و شما را تماشا مي كردم . اشك ها و خنده هاي قشنگتان همه اميد من به زندگي بود . بك هفته توهين و كتك و فحش را فقط به عشق شما تحمل مي كردم . قدر هم را بدانيد و هم را دوست داشته باشيد . ميدانم در قيامت همه با هم هستيم . قدر بدانيد . قدر همه چيز را . جواني . مجالس . والدين . و همه چيز هايي را كه من نداشتم . از همه مهم تر قدر خدا و امام رضا و حضرت زهرا را بدانيد .
من ديگر بلد نيستم چيزي بنويسم .
فقط يك كلمه . دوستتان دارم و شما هم من را دوست داشته باشيد گرچه خاك پاي شما هم نيستم .
و چقدر اين قسمتش سخت است . خدا حافظ تا قيامت . راستي اگر آقا ظهور كرد به او بگوئيد من را برگرداند . ببخشيد من خيلي بچه ام و همين جوري بلد هستم حرف بزنم . به او بگوئيد دختر كوچولويش را بياورد تا برايش شيطوني كند و برايش چايي بياورد .
وقتم تمام شد . نمي دانستم اينقدر حرف مي زنم . با دلي خسته و شكسته مي گويم . خداحافظ همه شما .
خواهر هميشه تنهاي شما .