دل نوشته هاي شهيد احمدرضا احدي
«به بهانه شهادت شهيد بسيجي محمد عاشوري دانشجوي مهندسي پتروشيمي دانشگاه اميركبير تهران، از درز كلمات ده ها جزوه، صدها كتاب هزاران معامله تا فراسوي بلند خاك ريزها، از رسم سه گوش مثلث بر لوح كاغذ تا ترسيم هندسه زيباي نخل ها بر صفحه خونينِ دشت، از انبوه x ها و y ها و دعواي صدها تانژانت و كُتانژانت براي رفتن به آن سوي تساوي تا آرامش آن همه قايق، از دبستان تا دانشگاه و از دانشگاه به؟
بيچاره پدر كه چه آرزوها داشت! سال ها در آن دكان حقير كار كرد، تا تو امروز عصاي دست پيري اش باشي و تو چه زود موها را بر سرش سفيد كردي و مادر كه نسيم ياد تو، چون بيد، پيكر نحيفش را مي لرزاند و دست در زنبيل خالي اميد مي كند و مي گريد. تو چه تنها بودي! هيچ كس نمي دانست كه در پسِ اين رخسار نحيف، چه مظلوميتي نهفته است . مثل يك گل، هزار احساس ظريف، هزار رنج در سكوتِ يك نگاه، هزار خوبي در طراوت لبخند و هزار دردِ نهفته داري كه هرگز لبي براي گفتنش باز نشد.
يادگار خاطره هاي تو در آب هاي گرم كارون و اروند و زير نخل هاي بلند ابوشانك و بر زمين گرم شلمچه هنوز باقي است... . هنوز همان پويندگان راستين راهت شعرهاي نغز و طنين گرم آوازهايت را زير باران هزاران اخگر، ترجيح وار ترنم مي كنند كه «خدايا امام را قائم دار»، همين.(2)
«شهيد احدي با دوستانش، شهيدان ساكي (دانشجوي پزشكي) و كاظمي (دانشجوي فلسفه)، هر سه دوست و همشهري بودند و در يك سال [ هم زمان] وارد دانشگاه شهيد بهشتي شدند و هر سه به شهادت رسيدند. شهيد احدي درباره دوستان سفر كرده اش مي نويسد:
خدايا، ستاره ها كه رفتند
شب بود هوا هم سرد
هنوز پشت تيربارش ايستاده بود
خسته و مجروح
با باند سفيدي كه بر سرش بسته بود
و غنچه خوني كه از زير سفيدي باند نشست مي كرد.
حالش را پرسيدم
گفت: سرم گيج مي رود و چشم هايم تار شده است.
گفتم: هيچ كس نيست و پل را بايد تا صبح كه نيروها مي رسند نگه داشت .
و او در حالي كه نوار قشنگ تيربارش را پر مي كرد،
خنديد و گفت: تا آخرين نفس خواهيم ايستاد.
بعد خداحافظي كردم و رفتم تا به بقيه بچه ها سري بزنم.
مدتي نگذشت كه ناگهان موشك آر پي جي يازده سنگرِ تيربار را نشانه گرفت .
و دود و سياهي از سنگر بلند شد.
هر جور بود، خودم را به درون سنگررساندم،
مي دانستم كه مي خواهم چه صحنه اي را ببينم.
حيدر، آرام تر از هميشه خوابيده بود،
آنچنان كه تماشايش اشكم را بند نمي آورد.
مستِ مست خوابيده بود، مثل يك گل، مثل همان شب هاي سرد دركه،
ولي اين بار هر چه صدايش كردم، پاسخي نمي داد.
نمي دانم برايش شعر خواندم يا درددل كردم، فقط مي دانستم گريه مي كنم.
هنوز خون باندش خيس بود
و با قيافه اي نازنين و آرام كنار تيربارش خوابيده بود.
آري، حيدر هم رفته بود... !
برهوت كوير را هر چه بجوييد
لابه لاي تل هاي شني را
كُنج واحدهاي فرتوتش را
هر چه بكاويد
چيزي نخواهيد يافت
مگر يك آشنا
به ياد فرزند هور
فرزند خاكريز
و دود و آب و خاك
غواص دشمن شكن عرصه هاي خون و حماسه
جزاير مجنون
كارون، اروند وام الرصاص
فرمانده بي باك
فريادگر كمين هاي جزيره
پيش مرگ مين و سيم خار دار خورشيدي و باتلاق
شهيد داريوش ساكي.(3)
دلنوشته های شهدا برای امام زمان(عج)
شهید سید مهدی بلادی
ای مهدی صاحبالزمان (عج) اینكه نام سربازی و نوكری تو را بر ما نهادهاند، مایه افتخار است، ولی از اینكه نمیتوانم آنچنان كه تو میخواهی باشم، روحم عذاب میكشد.
شهید ابوالفضل مختاری
امام زمان چشمان گنهكارم پر از اشك است، چه بسیار اشك ریختهام فریادزدهام صدایت كردهام، یابنالحسن (عج) گوشه چشمی بر من فكن، مهدی جان سخت حیرانم، رخسار چون ماهت را برایم بگشا زیرا كه منتظرم.
شهید علی دستان
ای مهدی (عج) عزیز فرمانده جبههها، ای یاور رزمندگان اسلام، به یاریمان بشتاب،و در آخرین لحظات چشمانم را به جمالت منور فرما و از خدا میخواهم در هنگام شهادتم، مهدی (عج) حاضر باشد، مهدی جان (عج) در لحظه شهادت سرمان را بردار و در آغوش بگذار كه ما جز دامان تو پناهی نداریم.
شهید احمد (حمید) مهرمحمدی
مهدی جان تو را به مادرت زهرا (س) و جد بزرگوارت علیبنابیطالب (ع) مرا یاری كن كه تو واسطه فیض الهی بر ما هستی.
شهید مسعود تفنگچی
…مگر میشود عاشق امام زمان (عج) این مولا و سرور بود ولی برای دیدن و زیارت او جان نداد، باید دوست فدای دوست گردد، و عاشق فدای معشوق و عابد فدای معبود.
شهید مهدی زین الدین
در زمان غیبت كبری به كسی منتظر گفته میشود و كسی میتواند زندگی كند، كه منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان (عج)، خداوندا امروز از ما همت، اراده و شهادتطلبی میخواهد.